eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
803 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
دۍـر و زُودشِ مہم نیســت مہم ایـنہ: خواسـتـہ هـ ـات بـشـہ داشتہ هـ ـات •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دعوا شده بود؛ آقا امیرالمومنین(ع) رسید گفت:آقای قصاب بذار بره! قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین و رفت... (زمان خلافت) مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟! قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش. گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین😱 قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد... گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست... . جیگرشو داری یه چیزی بهت بگم؟ امام زمان(ع)فرمودند: باهرگناهی که میکنی یه سیلی میزنی تو صورت من!💔 😞 💚الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرج 💚 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سُخنان رَهبَر انقلاب اسلامی ایران آیت الله خامنه ای(ره)به یکی از جاسوس های آمریکا🇺🇸 پ.ن: ما اصلا نمی خوایم شما اینجا بمونی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_پنجم من : اوم راست میگی
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ وقتی خاله اینا رفتن کمک مامان کردم و بعد گرفتم خوابیدم دیدم صدا آلارم گوشیم میاد آروم یکی چشام باز کردم آلارم قعط کردم و بلند شدم آماده شدم دیدم صدا در اتاقم میاد من: بفرمایید مهدی سرش آورد داخل و همونجور گفت: اماده ای من: اممم اره مهدی: پس بیا پایین تا من ماشین از پارکینگ میارم بیرون من:بش مهدی که رفت سریع چادرم سر کردم حالا چیکار کنم ایییییی وای یادم رفت زنگ بزنم به محی بزار زنگ بزنم تا آماده شده یا نه بوق محی : بلی بگو من : اول سلام دوم اماده ای محی: اول علیک دوم بله من: افرین الان میایم دنبالت بیا بیرون محی: باش فعلا من:فعلا یا علی بدو رفتم بیرون دیدم مهدی پشت رل نشسته و منتظر منه سوار شدم و رفتیم دنبال محی جون به به چه حرف گوش کنه این دختر سر کوچه وایستاده بود مهدی کنارش ترمز گرفت من: بپر بالا حاج خانم محی زیر لب: کوفت و حاج خانم بعد بلند: سلام اقا مهدی مهدی: سلام من: منم اینجا بووووق محی: اووم از اون بووق خوشگلا خلاصه تا وقتی برسیم ما کل کل میکردیم و مهدی هم ریز میخندید وقتی رسیدیم پیاده شدیم و خدافظی کردیم و مهدی رفت ----چهار ساعت بعد----- من: اوووف مردم از خستگی محی: اره چقدر طول کشید من: ولی خداروشکر درست شد محی: اره گفتن اخر هفته بیایم برا آزمون من: اررره وای اگه قبول نشیم من خودمو میکشم محی: وااای اره منم من: فعلا بی خیال بیا بریم تاکسی بگیریم بریم خونه محی: بریم تاکسی گرفتیم اول محی پیاده شد و بعد من تا رسیدم رفتم همه چی برا مامان تعریف کردم و بعدش رفتم یکم درس بخونم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_ششم وقتی خاله اینا رفتن
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ الان اخر هفته است و من و محی اومدیم برایی آزمون بعد اینکه ازمون دادیم برگشتیم خونه هامون من که تا رسیدم نماز خوندم و بعد خوابیدم خیلی خسته بودم با صدا گوشیم بیدار شدم اهههههه این دیگه کیه بدون نگاه کردن به صفحه گوشی جواب دادم من: بلهههههه بفرمایید😴 پشت خط : سلام خانم حیدری من: سلام پشت خط: ببخشید فکر کنم بد موقع زنگ زدم من: اره بد موقع زنگ زدی هاااا لا هم برووو میـ..... وایسا ببینم این این کی بود صدا خنده میومد من: وااای ببخشد پشت خط: خواهش میکنم من رضایی هستم من: بله بله بفرمایید رضایی: راستش میخواستم بگم که شما تو آزمون قبول شدین من: بله رضایی: گفتم شما قبول شدین آروم باش آروم الان نه وقتش نیست جیغ بکشی من: ولی مگه قرار نبود یک ماه دیگه خبر بدین رضایی: بله ولی چون شما آزمون و عالی جواب دادین گفتیم زود تر خبرتون کنیم و اینکه تعداد شرکت کننده ها زیاد نبود من: خیلی ممنون رضایی: خداحافظ من: خداحافظ یک دو سه جیییییییغ جیییییغ جیییغ یهو در اتاقم باز شد و مامان و بابا و مهدی و هادی اومدن داخل قیافه هایی همشون مثل سکته ای ها شده بود اخخخ نتونستم خودمو نگه دارم و ترکیدم از خنده مامان: چی شده چرا جیغ میزنی من: تو آزمون قبول شدم بهم تبریک گفتن و رفتن بیرون زود زنگ زدم به محی که گفت به اونم خبر دادن که قبول شده یعنی رو ابرا بودیم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16366078765639
ارِزو دارم کہ پُر سِتاره شَود این شانہ تا نِشان دَهم چِقدر عشقم زیاد اسٺ بہ این کشور بہ این خانہ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شیعیان خواب بس است برخیزید😔 هجر ارباب بس است برخیزید😔 یادمان رفته که عهدی هم هست😔 یادمان رفته که مهدی هم هست😔 یادمان رفته که او پشت دراست😔 یادمان رفته که او منتظر است😔 هیچ داری از دل مهدی خبر؟ 😔 گریه های هر شبش تاسحر؟ 😔 اوکه ارباب تمام عالم است😔 من بمیرم سربه زانوی غم است😔 شیعیان مهدی غریب وبی کس است😭 جان مولا معصیت دیگر بس است😭 شیعیان بس نیست غفلت هایمان؟ 😭 غربــــــــــت وتنهـــــــــــــــــــایی مولایمان؟ 😭 ماکه عبدو عبید دنیا گشته ایم😭 غافل از مهــــــدی زهرا گشته ایم😭 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلامتی روزی کــه‍ از بـابـام بپرسـن دختــ🦋ـرت کجاستــ اونم بــگـه‍ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_هفتم الان اخر هفته است و
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ محی: الو الو دختر کجایی تو بابا فرمانده الان کلمون و میکنه 😰 من: اهاااان هیچی یاده گذشته افتادم که چطور به اینجا رسیدیم محی: اره یادش بخیر بابات اجازه نداد بعد اقا مهدی باهاش صحبت کرد تا بابات اجازه داد تو آزمون شرکت کنی من: اره هییی چه دورانی بود صدایی فرمانده اومد که داشت با بچه ها حرف میزد وااای بدبخت شدیم رفففففت منو محی: بدوووووو با سرعت جت رفتیم تو صف خیلی نبودیم کلا سی یا سی و پنج نفر بودیم و همه هیکلی فقط محی یکم ریزه میزه بود صفا همه منظم بود و فرمانده هم همیشه رو سکو می ایستاد ماهم پایین سکو صف تشکیل میدادیم باید قبل فرمانده همه میومدن و اگه نه که کارشون با کرام الکاتبین بود فرمانده با اون چشایی عقابیش مارو دید فرمانده: به به ۵دقیقه دیر کردین منو محی: ببخشید قربان فرمانده که زن ۴۰ یا ۵۰ ساله بود و خیییلی خشن بود با اون چشاش برو بر مارو نگاه میکرد فرمانده : ۱۰۰تا شنا زووووود تو ده دقیقه منو محی : نهههههه فرماندهههه فرمانده : حرف نباشه اووف ۱۰۰ تا اونم تو ده دقیقه خدا رحم کنه با محی شروع کردیم ۸۰ تا رفتیم به نفس نفس افتادیم فرمانده اومد پاش گذاشت رو کمرم و گفت : زوود دو دقیقه دیگه بیشتر وقت ندارین واااای چه وزنی داره ماشالله کمرم شکست به هر جون کندنی بود۱۵۰ شنا رفتیم تو این یکسال و نیم خیلی قوی شده بودیم و من که یک هیکی داشتم که همه تعجب کردن ماهیچه داشتم قد چی و تو مهارت هایی رزمی تک بودم بعد من هم یه دختره دیگه که اسمش رها بود و بعد اون محی بود خلاصه کلی پیشرفت کردیم و فرمانده خیلی منو محی و دوست داره و خیلی ازمون خوشش میاد و بیشتر بهمون سخت میگیره •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_هشتم محی: الو الو دختر ک
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ فرمانده: خوب میتونید برید منو و محی بعد احترام نظامی رفتیم پیش بچه ها یکی از بچه ها کرد بود الان داشت یچیزی برا بچه ها میگفت صحرا: شه ممه یه کشه ممه دوو شه ممه دوه ت ....(شنبه و یکشنبه و دوشنبه دختره ) من: عزیز دل من الان تو داری کردی حرف میزنی به نظر خودت اینا اصلا چیزی فهمیدن یکم نگام کرد بعد یکم بچه ها رو نگاه کرد بعد با لحجه گفت: نفهمیدین چی گفتم همه بچه ها: نهههه هیچی نفهمیدیم من و محی پوقی زدم زیر خنده قیافه صحرا خیلی خنده دار شده بود خوب که خندیدیم با محی رفتیم پیش بچه ها نشستیم که یکی از بچه ها گفت فرمانده کارم داره محی: چیکارت داره من : نمیدونم برم ببینم چیکارم داره پشت سره دختره راه افتادم من: فرمانده با من کاری داشتین فرمانده : بله بشین نشستم که فرمانده گفت: شما الان همتون عالی هستین ولی کار تو از همشون بهتره یه باند هست به اسم عقاب کوهستان که کارش پخش مواد و اینجور چیزاست از اداره به من گفتن که یک نفر که از همه لحاظ عالی باشه میخوان و من تورو معرفی کردم توضیح بیشتر و تو اداره بهت میدن الان هم میتونی بری با بچه ها خدافظی کنی و بری خونتون دو روز وقت داری پششون باشی بعد دیگه نباید بری خونتون یا تماسی باهاشون بگیری من: چشم فرمانده رفتم تو فکر تو این یکسال و نیم خیلی پیشرفت کردم و به آرزوم رسیدم هر دو ماه یک بار دو روز و میرفتم خونه مهدی هم نامزد کرد با همکارش دختره خوب و قشنگیه اسمش طنازه و ۲۵ سالشه با خوردن یچیزی تو سرم از فکر اومدم بیرون این محی خره زده بود تو سرم من: واییییسا اگه دستم بهت برسه میکشمت محی واااایسا محی : مگه مغز خر خوردم یا از جونم سیر شدم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شب جمعه هوایت نکنم میمرم💔 چه کنم دل بهانت نکند میمیرد💔 شب جمعه هوا بوی حسین میدهد💔 بو کنم مست بشم هوایت نکنم ممیرم💔 سفر اربعین پشت چشمانم آید💔 فکرکنم به خاطراتش از دلتنگی ممیرم💔 قبل مرگم در مراحل، بزار در حرمت بیایم💔 بعد اگر خـواستی در حرمت ممیرم❤️ 🌿| @eshghe4harfe
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿٥٦﴾ وَظَلَ
روزی کمی با قرآن 🌱✨ وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ۖ قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ۚ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ ۗ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ۗ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿٦١﴾ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿٦٢﴾ وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿٦٣﴾ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ ۖ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿٦٤﴾ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ ﴿٦٥﴾
مِـا زِ جـان گُذَشِتـگـانـ حـافِظـانـ مِیـهَنـٌیـم دَر نَبَرد خُود سَران َ هِم چُو کُوه‍ و آهَنیِم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌼یـ ـ‌ـا مـه‍ـدی🌼 ای حضـرتـ حاضـری کـه‍ ناپیـدایـی غایـبـ شـده از زشتـی و نازیبـایی شرمـنده‍ که‍ جای آمـدن، می‌گویـیـم آقـا ، تـو چـه وقـت پیـش ما می‌آیـی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نشستہ ام در گوشہ اے از دنیا فکرم شدہ فقط تو اے جانا •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_نهم فرمانده: خوب میتونید
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ سرعتم زیاد کردم و تو یه حرکت گرفتمش و تا میخورد زدمش البته اونم دفاع میکرد گاهی هم میزد بعد کلی کتک کاری رفتیم که بخوابیم هرکی جا خودش بود تختا دونفره بود و من تخت بالا و محی پایین محی: زینب من: اوووم محی: فرمانده چیکارت داشت براش تعریف کردم که فرمانده چی گفت محی: وااای من بدون تو چیکار کنم من: مگه دارم میرم بمیرم خوووو محی: نمیخوام‌ و رفت زیر پتو خودمم دلم براش تنگ میشد با همین فکرا خوابم برد با صدایی فرمانده که میگفت بیدار شو چشام باز کردم و زود نشستم سر جام من:بله فرمانده فرمانده: اومدن دنبالت اماده شو من: چشم وقتی فرمانده رفت زود وسایلم جمع کردم و بعد خدافظی با محی که اشکش در اومد رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کرد سمت اداره چشمام بستم و به خواب رفتم با تکون های ماشین از خواب بیدار شدم نزدیک اداره بودیم راننده: رسیدیم بفرمایید من زیر لب : مرسی پیاده شدم و رفتم داخل رو به سرباز گفتم: سلام اتاق سرتیپ حمیدیان کجاست سرباز: سلام سمت راست اتاق سمت چپ من : مرسی رفتم همون سمت که سربازه گفت چنتا تقه به در زدم سرتیپ حمیدیان: بفرمایین صداش خشک و جدی بود مثل همون چیزایی که ازش شنیده بودم رفتم داخل و احترام نظامی گذاشتم سرتیپ: آزاد بفرمایید بشینید من: سلام سرتیپ بله نشستم و سرم همونجور که پایین بود گفتم: فرمانده رجایی گفتن شما برام توضیح میدین سرتیپ: بله خوب این ماموریت تویی کوهستان هست و این باند خیلی خطر ناکه و باید هرچه سریع تر این باند دستگیر بشه ما یه گروه و میفرستیم در اون منطقه که شما هم یکی از اعضایی این گروه هستین چیزایی بیشتر و فرمانده گروه بهتون میگن میتونید برید من: بله ممنون خداحافظ سرتیپ : خدانگهدار از اتاق سرتیپ اومدم بیرون که یه سرباز اومد طرفم سربازه: بفرمایید من اتاق عملیات رو نشونتون میدم فرمانده و بقیه افراد تو اتاق عملیات هستن من: بله دنبالش رفتم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_دهم سرعتم زیاد کردم و ت
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ الان تو راه خونمونم و دارم فکر میکنم این فرمانده خیلی خشن و اهههه پسره احمق بی خیال وقتی وارد اتاق شدم با یه جمع چهار نفره روبه رو شدم و یک فرمانده مغرور و نچسب فرمانده: بفرمایید خوب بچه ها ایشون عضو جدید گروه هستن خانومه حیدری خوب خانوم حیدری ایشون تک تیرانداز گروه اقایی سجاد احمدی هستن ایشون خانوم اراد هستن ایشون اقایی رحمانی هستن مبین رحمانی ایشون دارا تهرانی هستن خوب باهمه اشنا شدین بریم سراغ ماموریت همون طور که همتون میدونید این ماموریت در کوهستان هست و آموزش هایی شما از سه روز دیگه شروع میشه و الان میتونید برید خونه هاتون اما وقتی اومدید اداره دیگه حق تماس یا هر گونه ارتباط با خانواده ندارید مفهومه چقدر حرف زد این پسره ما همه باهم : بله قربان با صدایی راننده به خودم اومدم راننده : خانوم رسیدیم پیاده شدم و رفتم سمت خونه جوری وایستادم که معلوم نباشم و زنگ و زدم مامان جواب داد: بله تغییر صدا دادم و گفتم: سلام خانوم از اداره اگاهی هستم لطفا تشریف بیارید دم در مامان همون جور که ترس تو صداش بود گفت: اداره اگاهی برایی چی من: بفرمایید دم در تا بگم مامان: بله الان صدایی هادی اومد که میگفت: کیه مامان مامان: از اداره اگاهی اومدن هادی : یعنی چی دیگه صدایی نیومد بعد چند دقیقه در باز شد و مامان و هادی اومدن بیرون هی اینور و اونور نگاه میکردن سرم انداختم پایین و رفتم جلو مامان وقتی منو دید تعجب کرد مامان : بفرمایید خانوم تو یه حرکت بغلش کردم که شکه شد من: سللللام مامانی خودم مامان : اههه دختر تویی من:اره مامان دلم خیلی براتون تنگ شده بود مامان : ماهم عزیزم از بغل مامان اومدم بیرون که هادی بغلم کرد و پیشونیم بوس کرد هادی: سلام وروجک داداشی این چه کاری بود کردی نزدیک بود مامان سکته کنه من: سلام داداش هادی اههه ببخشید مامان : بسه بسه فعلا بیایی داخل زشته منو هادی اروم به حرص خوردن مامان خندیدیم و رفتیم داخل •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16366078765639
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
ۼروب این جمعہ گذشت چرا نیامدے⛅️ دلم مثل هر جمعہ شکست چرا نیامدے 💔 ساده است پاسخ از گناهان من است😢 دل من بازهم شرمنده است😓 @eshghe4harfe