فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═
📆#پنجشنبه_های_شهدایی
📜| امام خامنهای : اگر می خواهی از سیم خاردار دشمن رد بشی باید اول از #سیم_خاردار #نفست رد بشی...
📽🇮🇷 همراه با کلیپ زیبا از سردار حاج قاسم سلیمانی(ره)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 3⃣1⃣
📌📍| لینک قسمت دوازدهم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3429
از اینکه در مورد آنها قضاوت کرده بودم خیلی ناراحت شدم. 😔
رو کردم به مسعود و گفتم: از اینکه با صبر و حوصله برام توضیح دادید ممنون.
خواستم خداحافظی کنم که گفت:
کجا؟ موقع افطار هست بیا بشین بقیه هم الان میان. دستم را گرفت و من را به سمت فرش برد.
قبول کردم چون هنوز سوال داشتم و این موقعیت خوبی بود که سوالاتم را بپرسم. 👌
-یه سوال بپرسم؟
مسعود: شما دو تا بپرس 😉
-فقط شما اینجا این کار رو میکنید یا جاهای دیگه هم هست؟
مسعود: جاهای دیگه هم هست. توی تمام شهرها و محلات. مردم دارن همکاری میکنند و خدارو شکر تا الان خیلی خوب این همیاری و همدلی داره پیش میره. 👌
-کاش آخوندا یه کاری میکردن و یه قدمی برمیداشتن.
همش مردم، باید هرجا یه مشکلی پیش اومد مردم بیان وسط میدون و همیاری کنن؛ اما سپاه و آخوندا فقط میخورن و میخوابن و یه حقوق مفت از دولت و بیتالمال میگیرند! 😏
در همین حال صدای اذان بلند شد و افرادی که داخل ساختمان بودند یکی یکی خارج شدند، مردها پای حوض وضو گرفتند و در صف نماز ایستادند. مسعود هم من را برای وضو پای حوض برد و مجبور شدم من هم زوری وضو گرفتم و به سمت صف نماز رفتیم. همه در صف بودند و کسی امام جماعت نبود برایم عجیب بود پس پیش نماز کیست؟! 😳
در همین افکار بودم و به صفها نگاه میکردم که یک خانم جوان با لباسهایی که در دست داشت به سمت مسعود آمد.
با تعجب به مسعود نگاه کردم. چشمان گرد شده بود. اشتباه می کنم یا حقیقت دارد؟!
شرمنده شده بودم از حرفهایی که به او گفته بودم و نمیدانستم چکار کنم.
عرق شرم بود که از سر و صورتم فرو میریخت و مانده بودم چه چیزی به مسعود بگویم. 😓
آن خانم جوان هر قدمی که برمیداشت من بیشتر مطمئن میشدم که چه اشتباهی کردم و چه حرفهایی که نباید میگفتم را، گفته ام.
سرم را پایین انداختم و دلم میخواست زمین شکافته شود و من را در خود فرو ببرد.
مسعود که متوجه رنگ به رنگ شدن من شده بود، لبخندی زد و دستش را روی شانهام گذاشت،
اما چیزی نگفت. 🙂
#کرونا
#داستان
#اسلام
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
1_643576894.mp3
14.22M
🎙| #کتاب_صوتی
📕|کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
🎬| قسمت 2⃣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═
📆| #جمعه_های_مهدوی
🤲| #دعای_حجت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
mirdamad.mp3
1.89M
═✧❁﷽❁✧═
🌱 #در_فراغ_یار
💐#جمعه_های_دلتنگی
آقا جون با خودم یــہ نذرے کردم
کـہ اگـہ تورو ببیـنم
با همون نگاه اول
جونم بدم براتو..
🔹نجوا با آقا
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
40.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═✧❁﷽❁✧═
🗓| #طبق_برنامه_جمعه_ها:
✅#مهارتهای_زندگی
🎬| این قسمت : #یاد_درگذشتگان
🕯 تاثیر مثبت آنچه از رفتگان آموخته ایم در ادامه زندگی👋
✅🌈 مهارتهای مورد نیاز برای زندگی اجتماعی و نکات مربوط به آداب معاشرت در جامعه را به زبان ساده و زیبا آموزش می دهد .👆
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
Part02_خون دلی که لعل شد.mp3
4.74M
🎙| #کتاب_صوتی
📕|کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
🎬| قسمت 3⃣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
═✧❁﷽❁✧═
💠#شرح_حدیث
💐| امام علی عليه السلام:
📜 |كَم مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوى أميرٍ
❇️ چه بسیار عقل که اسیر فرمانروایی هوس است
📚|نهج البلاغه حکمت۲۱۱
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═
🎥| #کلیپ_کوتاه
✅چکار کنیم بنده شویم❓!
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 4⃣1⃣
📌📍| لینک قسمت سيزدهم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3454
مسعود که متوجه رنگ به رنگ شدن من شده بود لبخندی زد و دستش را روی شانهام گذاشت، اما چیزی نگفت. 🙂
همین چیزی نگفتن بیشتر شرمندهام میکرد. بالاخره آن خانم لباسها را به مسعود داد و اینجا بود که متوجه شدم اشتباه نمیکردم.
در حالی که سرم پایین بود به مسعود گفتم:
حاج آقا شرمندهام ببخشید نمیدونستم شما... 😓
نگذاشت حرفم تمام شود و با حالت خنده و شوخی گفت:
نمیدونستی آخوندم درسته؟
و چشمکی زد. 😉
در حالی که سرم پایین بود گفتم: شرمندهام. 😞
اما مسعود، که حالا میدانستم حاج آقای مسجد است، خندهای کرد و دستم را گرفت و گفت: دشمنت شرمنده. 🌷
گرمای محبتش را در دستانم احساس میکردم.
حاج آقا: بریم نماز بخونیم همه منتظرن و گشنه. اگر یه کم دیگه اینجا وایسیم و به هم نگاه کنیم، میان از گرسنگی ما رو میخورن! 😅
در حالی که میخندید، جلوی صفهای نماز ایستاد. و من از اینکه بعد از چندین سال نماز میخواندم حس دیگری داشتم.
چقدر این نماز برایم لذت بخش بود، انگار دوباره به آغوش پر مهر پدرم برگشته بودم. دوباره همان حس کودکی همان آغوش، همان احساس آرامش و امنیت. 😌
نماز تمام شد؛ سفره انداخته شد. فکر میکردم حالا که این همه مواد غذایی توی این خانه هست و این آخوند هم مسئولشان است، الآن است که برنج و مرغ و کباب بیاورند سر سفره.
فکر جوجه و کباب و گوشت و غذاهای رنگارنگ اشتهایم را باز کرده بود. چقدر احساس گرسنگی داشتم! 🍗🥓🍔😋
حاج آقا: خب آقا... ببخشید اسمتون رو که نپرسیدم‼️
-حمید هستم.
حاج آقا: خوشبختم آقا حمید. خیلی خوشحالم امروز اومدی اینجا. امیدوارم بازم بیای.
چشمکی زد و گفت: ما اینجا کمک زیاد میخوایم. 😉
و شروع کرد به خندیدن.
-من هم از آشنایی با شما خوشبختم. باز هم ببخشید که ...
حاج آقا: ای بابا اشکال نداره، ما آخوندا ازین چیزا زیاد می شنویم. خب آقا حمید بفرمایید آب گرم و خرما.
باورم شده بود که امروز را روزه گرفتهام. انگار ظهر آن همه غذا نخوردهام❗️
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
Part03_خون دلی که لعل شد.mp3
9.16M
🎙| #کتاب_صوتی
📕|کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
🎬| قسمت4⃣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
═✧❁﷽❁✧═
💠#شرح_حدیث
💐| امام صادق عليه السلام:
📜 |ثَلاثَةٌ يُستَدَلُّ بِها عَلى إصابَةِ الرَّأيِ: حُسنُ اللِّقاءِ، وحُسنُ الاِستِماعِ، وحُسنُ الجَوابِ
❇️ سه چيز، نشانگر درستىِ انديشه است: خوشْ برخوردى، خوبْ گوش دادن [به سخن]، و خوبْ پاسخ دادن
📚|تحف العقول صفحه ۳۲۳
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 5⃣1⃣
📌📍| لینک قسمت چهاردهم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3465
بعد از آب گرم و خرما، منتظر جوجه و کباب بودم. ظرف سبزی توی سفره چیده شد بعد نان و فلاسک چای.
گفتم الان است که کباب بیاورند... 😋 اما دیدم بشقابهای کوچکی از آن سر سفره در حال چیده شدن است. دقت که کردم، پنیر بود! تعجب کردم. یعنی افطاری پنیر و سبزی؟! 😳
حاج آقا که دید متعجب نگاه میکنم، لبخندی زد و گفت:
چیه حمید آقا؟
-الان افطار میخورید؛ شام هم همینجا میخورید یا هر کسی میره خونه خودش؟
حاج آقا لبخندی زد و گفت: این هم افطاره، هم شام.
-یعنی همش همینه؟
حاج آقا: آره، بفرمایید بضاعت ما همین اندازه بود.
ان شاءالله
بعدا تشریف بیار منزل از خجالتت در بیام... البته اون جا تقریباً وضع همینه! 😅
مشغول خوردن شدم و از اینکه دوباره اینقدر زود قضاوت کردم، ناراحت بودم...
صدای حاج آقا من را به خودم آورد که گفت:
آقا حمید چیزی شده؟
چرا تو فکری؟
-نه چیزی نیست. باید برم خونه مادرم نگران میشه.
چند لقمه ای خوردم و سریع بلند شدم. 🚶🏻♂️
حاج آقا: حمید جان اگر زحمتی نیست فردا هم میای؟
-بله حاج آقا ان شاءالله بتونم میام.
تا سر کوچه من را همراهی کرد. عجب آدم مهربان و با شخصیتی اصلا فکرش را هم نمیکردم❗️
آخه چه فکرهایی در مورد این آقا و آن خانه داشتم!
به خانه رسیدم.
توی قفل در کلید انداختم و وارد خانه شدم. مادرم و آبجی سمیرا داشتند افطار می خوردند.
نگاهی کردم که ....
ببینم افطاری خانه ما چیه؟
مرغ و سیبزمینی سرخ شده، داشتیم. 🍗🍟
پیش خودم خجالت کشیدم.
آن بندههای خدا که داشتند از صبح زحمت می کشیدند و با آن همه مواد غذایی کنار دستشان، افطارشان نان و پنیر بود!
بعد...
من این همه آه و ناله میکردم که:
وای ما بدبختیم ما بیچارهایم ما نون نداریم بخوریم. اما... 🤔
ته دلم گفتم خدایا شکرت.
اما منکه اصلا از اسلام دین و مذهب و خدا و همه دلگیر بودم.
نمیدانم امشب چه شد توی اآ خانه که من را اینقدر عوض کرد!
هنوز طعم نماز، آن حس و حال و گفتگو با خدا... چقدر لذت بخش بود.
انگار خدا برایم آغوش باز کرده و من را در پناه خودش گرفته بود. 😇
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
Part04_خون دلی که لعل شد.mp3
8.08M
🎙| #کتاب_صوتی
📕|کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
🎬| قسمت5⃣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
═✧❁﷽❁✧═
💠#شرح_حدیث
💐| امیرالمؤمنین عليه السلام:
📜 |غَضَبُ الجاهِلِ في قَولِهِ، و غَضَبُ العاقِلِ في فِعلِهِ
❇️ خشم نادان در گفتار اوست و خشم خردمند در رفتارش...
📚|کنزالفوائد ج۱/ صفحه ۱۹۹
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═
🎥| #کلیپ_کوتاه
✅شب آخر شعبان کدام عمل سفارش شده؟!❓!
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
📜| #همای_رحمت
🎬| قسمت 6⃣1⃣
📌📍| لینک قسمت پانزدهم:
https://eitaa.com/fanose_shab/3469
مادر: حمید مامان بیا شام بخور.
-گرسنه نیستم.
مادر: حمید چیزی شده؟ حالت خوبه؟
-خوبم مامان نگران نباش. خیالت راحت پیش یکی از دوستام بودم افطاری منو هم نگه داشت یه چیزایی خوردم.
😊
لبخند رضایت به لب مادرم نشست. محبتش را به دنیا نمیدادم. دنیایی از عشق بود. بعد از خوردن چای به اتاقم رفتم و از خستگی خوابم برد.
در عالم خواب بودم که صدای دعای سحر را شنیدم. چقدر این دعا برایم یادآور سحرهای بچگی بود.
صبح به چند موردی که برای کار رفته بودم سر زدم اما باز هم کاری نبود. نزدیک ظهر بود که در کوچه حاج آقا را دیدم. تا من را دید بسرعت به طرفم آمد و بعد از سلام و احوالپرسی اساسی دعوتم کرد تا دوباره به خانه ننه سلطان برویم.
دیدم کاری که ندارم...
بد نیست من هم یک سر به آنجا بروم؛ شاید هم یکی دوتا سوال از این آخوند پرسیدم و جواب گرفتم!
البته
اگر بتواند جواب بدهد! 🤔
در همین حین چشمم به درب مسجد افتاد که باز است.
پرسیدم:
حاج آقا مگه نگفتن مساجد باید تعطیل باشه؟
چرا درِ مسجد بازه؟
قراره؟ نماز جماعت داشته باشید⁉️
حاج آقا: نه، قرار نیست نماز جماعت داشته باشیم.
-پس جریان باز بودن در مسجد چیه؟
حاج آقا: یکسری از اقلامی که بسته بندی می شه، به مسجد میبریم و اونجا یکسری دیگه از دوستان اقلام رو در کارتونهای مخصوص میذارن و بعد بدست مصرف کننده میرسونیم. 🛍
به خانه ننه سلطان رسیدیم. به محض ورود، ننه سلطان تا من را دید، احوال پرسی گرمی کرد و گفت:
مادر پس تو هم پاگیر شدی؟ یکی دست این آقا مسعود ما بیُفته و بذاره دیگه بره؟! 😁
درحالی که میخندید به سمت ساختمان رفت. به همراه حاج آقا به اتاق بسته بندیها رفتیم.
حاج آقا: خب آقا حمید اگر زحمتی نیست، این ترازو و این هم نخود و لوبیا، یک کیلو، یک کیلو بکش بذار کنار. ⚖️
مشغول کار شدم. بهتر از بیکاری بود و حوصلهام در خانه سر نمیرفت.
📍این داستان جذاب ...
♨️#ادامه_دارد....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
Part05_خون دلی که لعل شد.mp3
5.63M
🎙| #کتاب_صوتی
📕|کتاب #خون_دلی_که_لعل_شد
🎬| قسمت6⃣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯
═✧❁﷽❁✧═
💠#شرح_حدیث
💐| حضرت محمد صلی الله علیه و آله:
📜 |هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار.
❇️ (رمضان) ماهی است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش اجابت(دعا) و آزادى از آتش جهنم
📚|الكافی ج۴/ص۶۷
🌙حلول ماه نزول رحمت، ماه رمضان بر شما مبارک ...
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
╭┅─────────┅╮
🌺 @fanose_shab
╰┅─────────┅╯