eitaa logo
فرهنگی منطقه یک قم
2.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
610 ویدیو
33 فایل
🛠 ارتباط با واحد فرهنگی: @Admin_farhangii1 مسئول واحد فرهنگی: آقای ناصر جباری (داخلی 207) مسئول تربیت بدنی و اردو: اتاق شماره ۲۰۸ تلفن: ۰۲۵۳۷۷۳۶۹۹۷
مشاهده در ایتا
دانلود
رجزخوانی شب چنین آواز می‌خواند شب تاریک: «تاریکید و در ظلمت ‌نهان، ما نه شما از نسل بی‌قدران تاریخید و پست و رایگان، ما نه شروع قصّه با خون بود و خنجر در کف قابیل و... زاغ مرگ شما عادت به مردن داشتید از اوّل این داستان، ما نه و از هر قطرۀ خون شما، نیلوفری رویید از آن روز سیه‌پوشان این دشت جنون گشتید چون نیلوفران، ما نه دهان واکرد هرجا زخم تیغی، بی‌محابا بر شما خندید نه از دشمن که حتّی خورده‌اید از دوستان زخم زبان، ما نه شما قامت به خون بستید، چون منصور در آن رکعتان عشق در آن ساعت که می‌دادند بر گلدسته‌های شب اذان، ما نه هزاران تن اگر بر خاک افتد از شمایان، هیچ باکی نیست به رگبار و به طوفان انس‌ها دارید چون برگ خزان، ما نه یقیناً گوش‌های بسته دنیا بدهکار صداتان نیست اگر فریادتان پیچیده باشد در زمین و آسمان، ما نه ندایی از گلوی ما برآمد، هر طرف پیچید چون تندر شما بر شعله می‌پیچید، همچون شمع‌های نیمه‌جان، ما نه یقیناً خون ما رنگین‌تر است از خونتان، هرچند گسترده‌ست شبیه دشت‌های ارغوان، خون شما تا بی‌کران، ما نه ولی ما مثل شب بی‌انتهاییم و پر از راز و هراس‌آور شما خورشید هم باشید می‌گردید در ظلمت نهان، ما نه...!» ♦️ رجز می‌خوانَد این‌سان شب، کریه و تلخ و رعب‌آور، ولی دارد هراس‌آلوده، پنهان، سوزها و لرزها در استخوان، ما نه که ما با کاروان عشق‌ورزان از دل تاریخ در راهیم به پایان می‌رسد با خستگی، با مرگ، راه کاروان، ما نه! @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
ثانیه ها دوباره ثانیه‌ها گیج و منگ می‌گذرند پر از سکوت و سکون، مثل سنگ می‌گذرند و دانه‌های شن ساعت زمان بی‌تو مگر ز تنگهّ دل‌های تنگ می‌گذرند؟ به سنگلاخ زمان، با هزار جان‌کندن دقیقه‌ها همه با پای لنگ می‌گذرند دقیقه‌های من آن مردگان سوخته‌اند که بر کرانهّ خاموش گنگ می‌گذرند ولی اگر تو بیایی تمام ثانیه‌ها شبیه آمدن تو قشنگ می‌گذرند ترانه‌خوان و طربناک و دست‌درگردن چقدر عقربه‌ها شوخ‌وشنگ می‌گذرند ولی چه حیف که آن لحظه‌های ناباور به چشم‌هم‌زدنی بی‌درنگ می‌گذرند @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
خلیج فارس؛ هویّت ایرانی این بید به هر بادی نابوده نخواهد شد این صخره به‌آسانی فرسوده نخواهد شد آوار اگر گردد دیوار وطن، ای جغد ویرانه ولی هرگز شالوده نخواهد شد ای حلقهء مفقوده بین بشر و میمون پیدا ز تو آن نسل گم‌بوده نخواهد شد آبیّ خلیج فارس بحری‌ست زلال و پاک از آب دهان تو آلوده نخواهد شد بیهوده مزن نعره، ای جغد که نور حق خاموش ز غوغای بیهوده نخواهد شد "دل‌تنگ نباید بود از طعن حسود ای دل" تا کینه به دل دارد آسوده نخواهد شد @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
صخرۀ درد رنجیده‌ترینیم مرنجان دل ما را نگشود کسی مشکل لاینحل ما را آن صخرۀ دردیم که امواج حوادث آشفت به طوفان بلا ساحل ما را آن اشک مذابیم، سراپا همه چون شمع جز اشک که گوید خبرِ محفل ما را از «طالب» و مطلوب نداریم امیدی زین یأس سرشتند به عالم گِل ما را ماه رمضان قاتل بی‌رحم، به افطار آب از دم شمشیر دهد بسمل ما را ما شیعۀ مظلوم خراسان بزرگیم کوچک مشمارید دلیل دل ما را بر خاک عزیزان به‌جز از اشک نداریم بپذیر همین هدیۀ ناقابل ما را @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
شب سرنوشت شب است و تا به سحر نور ناب می‌بارد از آسمان به زمین آفتاب می‌بارد چقدر پولک رنگی از آسمان جاری‌ست فرشته نقل و نبات و گلاب می‌بارد مسافر ملکوت است هر نسیم امشب به گیسوان زمان مشک ناب می‌بارد شب نزول کتاب است بر زمین امشب بدون چتر بیا ماهتاب می‌بارد فرشتگان خدا مست مست می‌رقصند شب است و شاهد و شهد و شراب می‌ّبارد نه دیو رخصت رفتن به آسمان دارد که از کمان ملائک شهاب می‌بارد چه حاجتی به سوال است و خواهش و حاجت از آسمان کرامت جواب می‌بارد مگو کدام دعا مستجاب خواهد شد؟ دعا از ابر کرَم مستجاب می‌بارد برای شستن آلودگیّ خاک امشب گناه نیز به رنگ ثواب می‌بارد دعای زنده‌دلان مستجاب خواهد شد شبی که خون دل بوتراب می‌بارد ولی چه‌سود که از چشم‌های خستۀ تو درست در شب تقدیر خواب می‌بارد! @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
برچسب نان حلال گرهمه از کسب می‌خوری گویند لقمه‌ای است که از غصب می‌خوری! همراه این جماعت نادان چو نیستی از چپّ و راست یک‌سره برچسب می‌خوری بوشسب، دیو چُرت، به ما غالب است و تو اندوه خواب امّت بوشسب می‌خوری! بهتان نصیبه‌ای‌ست که از صدق می‌بری دشنام حاصلی که از این کسب می‌خوری در فکر مات‌کردن تو صف کشیده‌اند از فیل اگر نخورده‌ای از اسب می‌خوری برحسب میل حضرت عالی زمانه نیست معزول عالمیّ و غم نصب می‌خوری! @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افول ایفل نَشگِفت اگر گُل به خزان ریخته باشد خورشید به دامان شب آویخته باشد پوسیده‌درختی ز درون پوک چه حاصل از شاخه گلی چند برانگیخته باشد؟! قانون جهان است بفرساید و ریزد گر کوه هم از بنیان بگسیخته باشد گر برج اساطیری بابِل بشوی، مرگ با هستی هر آجرت آمیخته باشد هنگام افول است، ولی پیکر ایفل بایست از این پیش فروریخته باشد در ظلمت شرمی ابدی باید این برج از شومی آن حادثه بگریخته باشد؛ آن‌گاه که شد غرقه به خون خلق «جزایر» تا اسوۀ هر ملّت فرهیخته باشد حاشیه: در اخبار آمده بود که برج کهن‌‌سال ایفل، به سبب پوسیدگی درونی، در آستانۀ فروریختن است. امیدواریم این اتّفاق نیفتد، امّا این برج نماد تمدّنی است استعمارگر که فقط در الجزایر، همین شصت‌سال پیش، خون بیش از یک‌میلیون انسان بی‌گناه را فروریخت. اگر نمادین بنگریم فروریختن این برج، مثل سقوط برج اسطوره‌ای بابِل که «بَلبَلۀ بابِلی» را در پی داشت، می‌تواند نماد زوال اقتداری پولادین باشد که عصیانگری یک تمدّن را در پس نوعی ظرافت و هنر پنهان کرده است؛ بی‌آنکه بداند موریانۀ مرگ از درون ستون‌های هر تمدّن عصیانگری را می‌خورد و فرومی‌ریزد!
هدایت شده از فصل فاصله
تنهایی علی ع جامعه‌ای که علی و آرمان‌های بلندش را که به‌وسعت هستی بود، درک نمی‌کرد، نمی‌توانست بر بیعت غدیر پایبند بماند. این بود که حتّی عدالت او را نیز برنتابیدند و در برابرش ایستادند و بعد از کشتنش به دست‌بوس و پابوس ستم‌بارگانی رفتند که در افق ادراک آنان حکومت می‌کردند! هزاربار برای تو شاخ‌وشانه کشیدند هزار خطّ و نشانه به هر بهانه کشیدند مگر نگین عدالت پس از تو نقش نبندد چه نقشه‌ها که ستم‌خواهگان شبانه کشیدند تو برق عاطفه بودی به دیدگان یتیمان ولی به‌یاوه تو را نقش تازیانه کشیدند در آن زمان که تو بودی چه ظلم‌ها به تو کردند ولی پس از تو چه خواری که از زمانه کشیدند به دست‌بوس ستم‌بارگان شدند همان‌ها که پا ز عدل تو آن‌گونه ابلهانه کشیدند شهامتی که نمی‌خواست آن درشت‌سخن‌ها که پیش روی تو آزاد در میانه کشیدند پس از تو نم‌نمک آن زخم‌ها به چرک نشستند پس از تو کم‌کمک آن شعله‌ها زبانه کشیدند چه جمع اندک و غمدیده‌ای در آن شب تیره به کوفه پیکر پاک تو را به شانه کشیدند .... رهی دراز نداری، به او نیاز نداری علی امام کسانی‌ست که پر ز لانه کشیدند همان‌کسان که دل از دام دام‌ودانه بریدند همان‌کسان که شررها در آشیانه کشیدند @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
نهان شد آفتاب سایه! چو خالی کرد کهنه‌خرقه پیر پرنیا‌ن‌اندیش خدای آسمان او را فراخوان کرد سوی خویش، یکی فرمود: او هرگز نبوده شاعری نوجو مقلّد بوده و پیرو؛ نه چیزی کم، نه چیزی بیش! یکی افزود: موسیقی به داد او رسید، ارنه زبان شعر او را بود صدها لغزش و تشویش! یکی هم گفت: او از دشمنان شاه مرحوم است چرا که توده‌ای بوده‌ست آن ملعون و کافرکیش! یکی گفت او، چو نامش، سایه‌ای بوده‌ست بی‌مایه کجا بوده‌ست او در شعر مولانای شمس‌اندیش!؟ هزاران‌تن هم از این خلق ظاهربین به ریش او نظر کردند کاین‌ریش است بی‌شک درخور تجریش! خلاصه هرکسی از ظنّ خود شد یار یا خصمش یکی گفت آفرین و دیگری بر مرده‌اش زد نیش! کسی حرفی نزد از دردها و عشق و امّیدش نهان شد آفتاب سایه در ابهام گرگ‌ومیش مریدان گنگ بودند از ثنایش پیش‌ازاین، گویا گرفته لالمانی ناقدان محترم زین‌پیش! @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
قلمرو مردان عاشق ایران ما فریفتة شو نمی‌شود جوگیر هر هیاهو و هر هو نمی‌شود در فکر گاو شیرده‌اند و خر خراس یک شیرشرزه لحظه‌ای این دو نمی‌شود این لقمه صعب و سمّی و سخت است و هیچ‌گاه مقهور آروارة گاندو نمی‌شود شاید شرنگ گردد و در کامتان چکد امّا شراب حاصل این مو نمی‌شود تهران دمشق نیست که ویرانه‌اش کنید این سرزمین به سعی تو کنگو نمی‌شود برخی به ساز اجنبیان رقص می‌کنند هر رقص بی‌اصول که تانگو نمی‌شود دیسک کمر گرفته‌ای از رقص بی‌حساب دیسک کمر برای تو دیسکو نمی‌شود ایران ما قلمرو مردان عاشق است هرگز برای خصم قلمرو نمی‌شود کنگو:جمهوری فقیر افریقایی که سال‌های طولانی درگیر جنگ‌های داخلی است. @faslefaaseleh
هدایت شده از فصل فاصله
پاییز سهمگین طوفانی از دروغ به هرجا گرفته بود کار فریب و توطئه بالا گرفته بود مِه مثل وهم، مبهم و سنگین، به هر طرف بر چشم ماه راه تماشا گرفته بود در موج‌خیز وهم و هیاهوی جاشوان کشتیّ فتنه جانب دریا گرفته بود تهمت در آسمان و زمین بود منتشر غربت تمام آینه‌ها را گرفته بود شیشه شکسته بود و رها گشته بود از آن آن دیوها که در دل آن جا گرفته بود گویی که دیو در شب تردید و سرکشی با خیل فتنه راه اهورا گرفته بود امروز در دوراهی تاریخ مانده بود دیروزِ رفته راه به فردا گرفته بود پاییز سهمگینی از این سرزمین گذشت آتش به جان جنگل افرا گرفته بود دستی وزید و در دل کابوس محو شد آن سایه‌ها که در دل شب پا گرفته بود دست تو بود آن‌که به یاری ما شتافت وقتی شرر به دامن دنیا گرفته بود @faslefaaseleh