ایستگاه
گرچه داس مرگ را
یا هراس مرگ را
بارها به چشم دیدهایم
گرچه قصّهها از ان شنیدهایم،
ایستادهایم مرگ
پا به خانهمان نهد
ناگهان
دست روی شانهمان نهد
تا نمردهایم
مرگ را برای دیگران
حق شمردهایم؛
تا شبیه جامه در برش نکردهایم
هیچگاه باورش نکردهایم
مرگ در نگاه ما
یک یقین احتمالی است
یا حقیقتی خیالی است؟
علّت تمام این بهانهها
وهمها، گمانهها
هیچ نیست غیر ازاینکه در نهان خویش
یک خدایگان بیکرانهایم،
جاودانهایم
جاودانگی مسیر ما
سرنوشت ناگزیر ماست
مرگ ایستگاه کوچکیست
در مسیر...
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#نیمایی
#زندگی
#مرگ
#جاودانگی_انسان
@faslefaasleh
تنهایی علی ع
جامعهای که علی و آرمانهای بلندش را که بهوسعت هستی بود، درک نمیکرد، نمیتوانست بر بیعت غدیر پایبند بماند.
این بود که حتّی عدالت او را نیز برنتابیدند و در برابرش ایستادند و بعد از کشتنش به دستبوس و پابوس ستمبارگانی رفتند که در افق ادراک آنان حکومت میکردند!
هزاربار برای تو شاخوشانه کشیدند
هزار خطّ و نشانه به هر بهانه کشیدند
مگر نگین عدالت پس از تو نقش نبندد
چه نقشهها که ستمخواهگان شبانه کشیدند
تو برق عاطفه بودی به دیدگان یتیمان
ولی بهیاوه تو را نقش تازیانه کشیدند
در آن زمان که تو بودی چه ظلمها به تو کردند
ولی پس از تو چه خواری که از زمانه کشیدند
به دستبوس ستمبارگان شدند همانها
که پا ز عدل تو آنگونه ابلهانه کشیدند
شهامتی که نمیخواست آن درشتسخنها
که پیش روی تو آزاد در میانه کشیدند
پس از تو نمنمک آن زخمها به چرک نشستند
پس از تو کمکمک آن شعلهها زبانه کشیدند
چه جمع اندک و غمدیدهای در آن شب تیره
به کوفه پیکر پاک تو را به شانه کشیدند
....
رهی دراز نداری، به او نیاز نداری
علی امام کسانیست که پَر ز لانه کشیدند؛
همانکسان که دل از دام دامودانه بریدند
همانکسان که شررها در آشیانه کشیدند
#علی_ع
#عدالت_مظلوم
#غدیر
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
@faslefaaseleh
غریبه
ای غریبه در زمین
آسمان آبیَت کجاست؟
در هوای دمگرفته از غبار و سرب و دود
دم چگونه میزنی؟
آسمان پرستارة شبت
قصّههای عاشقانه در شبان ماهتابیت کجاست؟
چون غرابها به اوجهای پست خوگرفتهای
اوجهای پرشکوه
آسماننوردی عقابیت کجاست؟
شعرهای تو
ضجّههای کرکسی پر از ستیزه
نالههای خوکی از تلاطم غریزه است
در فضای ظلمتی چنین
مثل مولوی
شعرهای آفتابیت کجاست؟
در میان کوچههای خلوت و بزرگراههای بستة شلوغ
پرشتاب میروی؛
غرق اضطراب میروی
رمز التهاب و اضطراب تو
مقصد عبورهای پرشتابیت کجاست؟
راه را، قبول کن که اشتباه آمدی
راه بازگشت از این سراب،
همّت گذار از این خرابیت کجاست؟!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#نیمایی
#مدرنیته
#زندگی_ماشینی
#بحران_محیط_زیست
#بن_بست_مدرنیته
@faslefaaseleh
نامحروم
شاید شما هم این اصطلاح را که به معنی "محروم" است، در تداول عامّه، خصوصا" در برخی شهرستانها، شنیده یا در برخی از آثار معاصر خوانده باشید؛ جعفر شهری در شکر تلخ (ص۲۸۳)، به عنوان مثال نوشته است:
"آی، امامرضا نامحرومت نکنه، این پیر عیالدارو نامحروم نکن!"
این تعبیر که امروزه غریب و از نظر ادبا غلط مینماید در متون قرن گذشته رواج بیشتری داشته است؛ در طومار جامع نقّالان "هفتلشکر" (ص۲۶۹) از زبان رستم میخوانیم:
"پدرت سهراب را کشتم و خانهء خود را خراب کردم و تو را از دیدن پدرت نامحروم گردانیدم"
دهخدا این تعبیر را در لغتنامه مدخل کرده و در معنی آن نوشته است: "در تداول عوام این کلمه را به جای محروم به کار برند: از دیدار شما نامحروم شدم."
معین در فرهنگش این تعبیر عامیانه را غلط دانسته است.
این تعبیر مشابهاتی در زبان فارسی دارد؛ مثلا "ناپروا" که قاعدتا" باید به معنی "بیپروا" باشد، در پارهای از متون کهن به معنی ترسان و پروامند است.
در افغانستان هم "ناغلطی شد" به معنی "غلط شد" به کار میرود.
طبعا" تعبیری که به فرهنگها راه یافته و در متون معاصر و دست کم یکقرن قبل شواهدی دارد، نباید غلط مسلّم باشد. گویا مردمی که نمیخواستهاند تعبیر منفی "محروم" را بر زبان بیاورند، آن را، از باب تفاّل، به نامحروم تبدیل کردهاند.
آیا شما هم تعبیر مشابهی را سراغ دارید؟
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#زبان_فارسی
#نامحروم
#ناپروا
#ناغلطی
#شکر_تلخ
#هفت_لشکر
#لغتنامه_دهخدا
#فرهنگ_معین
@faslefaaseleh
قربانی بزرگ خشونت!
شیعه قربانی بزرگ خشونت است. عاشورا تنها یک صحنه، البتّه بسیار فجیع و باشکوه، از خشونت هولناکی است که علیه این اقلّیّت در تاریخ روا داشتهاند.
کم نبودهاند حاکمانی که در طول تاریخ انگشت در جهان میکردند و قرمطی (شیعه) میجستند و بر دار میکشیدند. این مظلومیّت مخصوص دوران محکومیّت شیعه نبود که در دورههای حاکمیّت او نیز بهشدّت ادامه داشته است. هزاران شهید شیعه در دوران صفوی و قاجار که خونشان در دشت چالدران و جهاد با کفّار روس و....بر زمین ریخت، گوشههایی دیگر از این تاریخ خونین را رقم زدهاند تا برسیم به دوران دفاع مقدّس و سیلاب سرخی که دشتهای این سرزمین را رنگ زد و....
در همین سالهای نزدیک کمتر روزی است که در عراق و سوریه و افغانستان و پاکستان و سعودی و بحرین و باکو و یمن و نیجریّه و کشمیر و ... شیعیان را تنها به جرم شیعهبودن تکّهتکّه نکنند!
جالب اینکه شیعه، حتّی در اوج این سلّاخیهای وحشیانه خون کسی را مباح نشمرده و فتوا به قتل دیگران نداده است.
خشونت بزرگتر این است که شیعه، باوجود تمامی مظلومیّتش، همواره به خشم و خشونت متّهم شده و خونخواهی او از شهیدان کربلا و نفرین و لعنتهای پیداوپنهانش را و این را که همواره منتظر منتقمی بزرگ است تا تقاص تمامی خونهای بهناحقریخته را بستاند، نشان خشونتطلبی این طایفه شمردهاند!
واقعیّت آن است که شیعه در تمامی این ۱۴۰۰ سال با این برسروسینهزدنها و خروش و نالهها خشم تاریخی نهادینهشده در اندرونش را تسکین داده و خود را به این شیوه تسلیت داده است.
خشم شیعه یک بحران عاطفی نیست که مشمول مرور زمان شود و غبار روزگارش از یاد ببرد. این بغض فروخورده خشمی فلسفی است که از داغ هابیل سرچشمه گرفته و با خون سیاووش در بستر اساطیر درآمیخته و در کربلا به اقیانوسی عظیم تبدیل شده است. این خشم انسانی ومقدّس با هر بیعدالتی و خشونتی علیه انسانها شعلهورتر میشود. طبعا" نه کرونا از رونق آیینهای سوگواری شیعه میکاهد و نه لودگیهای سخیف و جلف رسانههای بهایی و وهّابی و...میتواند خشمی را که از متن اساطیر و تاریخ تنوره میکشد به فراموشی بسپارد.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#تشیع
#شیعه
#تاریخ_تشیع
#عاشورا
#مظلومیت_شیعه
@faslefaaseleh
نهان شد آفتاب سایه!
چو خالی کرد کهنهخرقه پیر پرنیاناندیش
خدای آسمان او را فراخوان کرد سوی خویش،
یکی فرمود: او هرگز نبوده شاعری نوجو
مقلّد بوده و پیرو؛ نه چیزی کم، نه چیزی بیش!
یکی افزود: موسیقی به داد او رسید، ارنه
زبان شعر او را بود صدها لغزش و تشویش!
یکی هم گفت: او از دشمنان شاه مرحوم است
چرا که تودهای بودهست آن ملعون و کافرکیش!
یکی گفت او، چو نامش، سایهای بودهست بیمایه
کجا بودهست او در شعر مولانای شمساندیش!؟
هزارانتن هم از این خلق ظاهربین به ریش او
نظر کردند کاینریش است بیشک درخور تجریش!
خلاصه هرکسی از ظنّ خود شد یار یا خصمش
یکی گفت آفرین و دیگری بر مردهاش زد نیش!
کسی حرفی نزد از دردها و عشق و امّیدش
نهان شد آفتاب سایه در ابهام گرگومیش
مریدان گنگ بودند از ثنایش پیشازاین، گویا
گرفته لالمانی ناقدان محترم زینپیش!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#طنز
#هوشنگ_ابتهاج
#سایه
@faslefaaseleh
مرد ناتمام
مردی به روی مرکب چوبین نشسته است
جرم وی
-آنچنان که خلیفه نوشته است-
جرمی بزرگ:
قرمطی و شیعهبودن است
رندان هنوز بر تن او سنگ می زنند.
وآنسویتر زنی
بیگریهای
بیهیچ شیونی
اینسوی نیز
با زهر خندهای به لبش
ایستاده است
چون تیغ تیز
مرد تمام حادثهها و زمانهها
یک مرد ناتمام:
ابوسهل زوزنی!
پینوشت: در تاریخ بیهقی این عبارات آمده است که در این سروده به آنها نظر داشتهایم:
خلیفه...حسنک را قرمطی خواند...
پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند....مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور ...چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند...بوسهل ...برخاست نهتمام ...خواجه احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#شعر_نو
#مردی_برای_تمام_فصول
#بوسهل_زوزنی
#تاریخ_بیهقی
@faslefaaseleh
اندیشة بیداد
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یارب از خاطرش اندیشة بیداد ببر
شارحان حافظ، تا جایی که دیدهام، بیت را اینگونه معنی کردهاند که خدایا از خاطر معشوق فکر ستمگری را پاک کن تا ما را با با مژگان درازش نکشد!
اشکال این معنی یکی این است که "اندیشه" در سخن قدما معمولا" به معنی نگرانی و ترس است و اندیشهناک یعنی هراسان و اندیشه کردن یعنی نگرانبودن و هراسیدن:
گنهکار اندیشناک از خدای
به از پارسای عبادتنمای
و حافظ خود در بیت بعد از همین بیت سروده است:
حافظ! اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
یعنی: حافظا بترس از نازکی خاطر یار...
اشکال دیگر این تفسیر این است که عاشق، خصوصا" وقتی عارف باشد از کشتهشدن در راه عشق پروایی ندارد و هرگز آرزو نمیکند خداوند اندیشة قربانیکردنش را از خاطر معشوق ببرد. تمامی نگرانی چنین عاشق جانبازی همه این است که مبادا یار او را صید لاغر بپندارد و از شکارکردنش دست بدارد یا تیر معشوق به خطا رود و جانش را قربان خود نکند:
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همة غمم بوَد از همین که خدا نکرده خطا کنی!
حافظ عاشقی است که در بیت پیش از بیت مورد بحث، اینچنین بی پروا جان خود را در گرو وعدة دیداری در دم آخر نهاده است:
روز مرگم نفسی وعدة دیدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
چنین عاشقی را چگونه میتوان در بیت بعد عاشقی محافظهکار و نگران جان ناقابل خویش دانست که استغاثهکنان دست دعا به درگاه الهی برداشته تا خیال بیداد را از خاطر یار ببرد؟!
بنابراین نیکوتر و درستتر این است که بیت را اینگونه معنی کنیم:
معشوق دوش میگفت تو را با مژگان درازم خواهم کشت؛ خدایا "نگرانی و هراس" این ستم را از خاطر معشوق ببر تا بیپروا جان مرا قربانی خود سازد!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شناسی
#حافظ_پژوهی
#اندیشه
#حافظ_شیرازی
@faslefaaseleh
گوید این خاقانی دریامثابت خود منم!
خویشتن همنام خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا
نی همه یک نام دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد و ز دگر نی بوریا
دانم از اهل سخن هرکهاین فصاحت بشنود
در میان منکر افتد خاطرش، یعنی خطا
گوید این خاقانی دریامثابت خود منم
خوانمش خاقانی امّا از میان افتاده «قا»
تخلّص شعری برای شاعران قدیم از نان شب واجبتر بوده و شاعران گاه بر سر تخلّصهاي بامفهوم و خوشآهنگ كه بهراحتي در اوزان مختلف بگنجد رقابت داشتند. مشهورترينِ اين نزاعها مربوط به نظيري نيشابوري است كه گفتهاند براي ازخودكردن حرف «ی» در تخلّص نظيري كه لابد در آن روزگار براي خود نوعي «برند» (ويژند) به حساب ميآمده، مبلغ كلاني به «نظيري مشهدي» پرداخت تا قانع شود به تخلّص «نظیر» قناعت کند. نظير اين رقابت را در بين شاعراني چون نظاماي شيرازي و ناظم يزدي بر سر تخلّص «ناظم» و دعواي لطفعليبيك چركس با نورمحمّد كاشي بر سر تخلّص «نجيب» و... گزارش كردهاند. به دليل ازدحام شاعران بر سر القاب و تخلّصات معتبر شاهد وجود شاعران متعددي با تخلّصهاي عطّار و نظامي و حافظ و... و گاه تداخل اشعار آنها با هم در جُنگها و تذكرهها هستيم. [براي تفصيل و منابع بحث← مقالۀ ممتّع شفيعي كدكني« روانشناسي اجتماعي شعر فارسي (در نگاهي به تخلّصها)»]
ابیاتی که از خاقانی آوردیم مربوط به قصیدهای است با مطلع:
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخنراندن مسلّم شد مرا
قصیده از سرودههای آغاز جوانی خاقانی است. او در این چکامه در برابر حاسدان و مدّعیان، خصوصاً شاعری که بر سر عنوان «خاقانی» با او نزاع داشته، از حیثیّت شعری و عنوان خودش دفاع میکند. در اين ابيات ما شاهد يكي از اوّلين نمونههاي اين نزاع شاعرانه بر سر تخلّص هستيم. خاقاني در پاسخ میگوید اینکه این شخص خود را همنام خاقانی میخواند، شبیه است به همنام خواندن پارگین (گنداب) با ابر نیسان که زلالترین بارانها از آن فرومیریزد. همنام بودن کافی نیست، زیرا به نیِ بوریا و نیِ شکر هر دو «نی» میگویند، امّا این کجا و آن کجا؟! او به شاعر مدّعی حق میدهد دچار توهّم شود و خود را همنام و همردیف خاقانی بلکه «خاقانی دریامثابت» بپندارد، زیرا معمولاً شاعران وقتی ابیات درخشان و فصیح را میخوانند یا میشنوند، در وهلۀ اوّل با خود میگویند: چرا این مضمون به ذهن خودم نرسید؟! و خیال میکنند سرودن چنان ابیاتی ساده است، امّا وقتی قصد سرودن میکنند درمیمانند و به خطایشان پی میبرند و میفهمند سرودن چنان شعری ناممکن است. به همین دلیل اشعاری که در اوج فصاحت قرار دارند «سهلِ ممتنع» نامیده میشوند.
خاقانی در بیت آخر با ریشخند ميگويد: باشد؛او هم «خاقاني» است، ولي «خاقاني» بدون «قا»، یعنی «خانی» كه به معني «چشمه» است. بدینترتیب خاقانی شاعر رقیب را با تشبیه به چشمه در برابر دریا تحقیر میکند!
طبیعی است که آن شاعر مدّعی بعد از دریافت این پاسخ محکم از خیر این تخلّص گذشته و به سراغ نام شعری دیگری رفته باشد!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#خاقانی
#خاقانی_شروانی
#مفاخرات_خاقانی
@faslefaaseleh
نفّری، ادونیس، رویایی
ماجرای تکاندهندهای که در قرن چهارم بر حسین منصور حلاج گذشت، باعث شد کمابیش دیگر عارفان به نهانگرایی و تقیّه روی بیاورند و البتّه عظمت فاجعه آنقدر بود که نگاهها را به طرف حلاج منعطف کرد و باعث شد در آن هیاهو، بسیاری از بزرگان تصوّف، آنچنان که بودند، دیده نشوند و عظمت آنان به چشم نیاید.
یکی از بزرگترین و اصیلترین عارفان آن روزگار، و در عین حال متفاوتترین آنها، محمّدبن عبدالجبّار النّفّری است. نفّری شخصیت بسیار مبهمی دارد. نام و زادگاه و تاریخ درگذشت و سوانح زندگی او بهدرستی دانسته نیست. حاجی خلیفه او را درگذشته به سال 354 ق دانسته. زادگاه او گویا در نزدیکی کوفه یا بصره بوده است. مذهب فقهی و کلامیش را به قرینه زادگاه و بخشهایی از کتاب المواقف او تشیّع دانستهاند. ابن عربی نیز چندبار در فتوحات مکّیه از او نام برده است.
کتاب المواقف نثری ناب و متفاوت و خیالانگیز و تاویلپذیر دارد. این اثر را آربری به سال 1934 م برای اولینبار چاپ کرده و پس از آن بارها به همراه کتاب المخاطبات او به چاپ رسیده است. شخصیت و زبان متفاوت و درونمایه شگفتانگیز نوشتههای او در سالهای اخیر در جهان عرب شهرت یافته است . منتقدان و روشنفکرانی از قبیل ادونیس مجذوب او و زبان آثارش شدهاند. بهگونهای که شهرت نفّری اینک در میان منتقدان ادبی عرب بسی بیشتر از شهرت او در میان اصحاب کلام و تصوّف است. همین جناب ادونیس به افتخار نام نفّری مجله مشهور ادبیش را "المواقف" نامیده است.
در سالهای اخیر برخی از جملات نفّری درکشورهای عربی و بین اهل فرهنگ، حکم مثل رایج را یافته و به مناسبتهای مختلف در نشریات و کتابها و گفتارها به کار میرود، ازجمله این عبارت:
«کلّما اتّسعت الرّویا ضاقت العباره».
مفهوم اجمالی این است که هرچه معنا افزون شود و دیدار ما از حقیقت گسترش یابد، زبان و عبارت به تنگنا دچار می آید.
نظیر این مضمون را شیخ محمود شبستری در این ابیات سروده است:
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
چو ما از حرف خود در تنگناییم
چرا چیزی دگر بر او فزاییم
شهرت نفّری و سخن او چند سالی است به ادبیات معاصر فارسی نیز رسیده و خواص اهل شعر به او توجه نشان میدهند. از جمله روشنفکران ایرانی که به نفّری ارادتی نشان می دهند، میتوان به شاعر جریانساز روزگار ما یدالله رویایی اشاره کرد. او رویکرد به” حجم” و انتزاع را با توجه به سخن نفّری ، نوعی “گسترش رویا” می شمارد که ایجاز و ابهام و “تنگنای عبارات شعری” را در پی خواهد داشت. او – بهسان برخی منتقدان عرب – عکس قضیه بیانشده در سخن نفّری را نیز صادق می داند و می نویسد:
به بیان دیگر، پرهیز از انتزاع وگریز از آبستراکسیون، زندگی زبانی و زبانشناختی ِقطعه شعر را (یعنی میدان تجربه را) محدود میكند. چنین چیزی مرا به یاد جمله قصار هزارسالهای از فرزانه بزرگ، شاعر بصره، عبّاس نفری میاندازد: « هر آنچه به رؤیا وسعت میدهد عبارت را تنگ می كند». روی دیگر این سخن به ما میگوید: آدم بی رؤیا پر حرف میشود.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#نفری
#عبدالجبار_نفری
#المواقف
#ادونیس
#یدالله_رویایی
@faslefaaseleh
جوگیر
یکی بر سر شاخه بن میبرید
یکی باغ خود را به آتش کشید
یکی را چنان جوّ مستی گرفت
که لاجرعه جام جنون سرکشید
یکی دوست را کرد دشمن خطاب
یکی دشمن خویش را دوست دید
یکی کورکورانه آتش گرفت
چو در کوره خشم و آتش دمید
امید رهایی و بهبود هست
کسی را که سگ پای او را گزید
ولی آنکه جوگیر شد بیجهت
نجات از بلای بلاهت ندید
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh