eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
323 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
ویرانگران کاخ بلند زبان فارسی فاجعه همیشه به همین سادگی رخ می‌دهد؛ بسازوبفروش بی‌وجدانی با زدوبند با شهرداری و چرب‌کردن سبیل مهندسان ناظر و دورزدن قانون و نادیده‌گرفتن مقرّرات ساختمان‌سازی و زیر پانهادن اصول معماری آجرها را روی هم می‌گذارد و بنایی سربه فلک می‌کشاند که چندصباحی بعد فرومی‌ریزد یا دچار حادثه می‌شود و بیگناهانی را به کام مرگ می‌کشد! در این فاجعه‌ها بی شک جمعی از مقامات خائن دولتی و شهری و پیمانکاران و مهندسان دزد و کارنشناس و...مسئول‌اند. این فاجعۀ تکراری سال‌هاست که در صنعت ساختمان‌سازی ما تکرار می‌شود و باید فکری به حال آن کرد. امّا متأسّفانه این نابه‌سامانی منحصر به ساخت‌وسازهای مادّی نیست و در حوزۀ فرهنگ و زبان هم به‌شکل فاجعه باری در حال رخ دادن است. در این عرصه هم تنها یک نفر یا عدّه‌ای خاص مسئول نیستند و شمار زیادی در سست‌کردن بنیان‌های فرهنگی و زبانی گناهکارند. بد نیست، به عنوان مثال، به شماری از این افراد حقیقی و حقوقی اشاره کنیم: شرکت خودروسازی که خودش را خیلی زرنگ فرض می‌کند و یک نام فرنگی را با شیّادی به جای نام یک تپّه و منطقۀ باستانی جا می‌زند و با پررویی روی خودروی تازه‌سازش می‌گذارد؛ تولیدکنندۀ لبنیّات و دوغ و دوشابی که کالایش را که فقط مصرف داخلی دارد به‌دروغ کالای صادراتی وانمود می‌کند، و آن را با الفبای فرنگی و کلمات بیگانه بسته‌بندی و به بازار عرضه می‌کند؛ شرکتی که با زدوبند و دوزوکلک و دیدن این و آن نامی بیگانه را بر خود می‌نهد؛ صداوسیمایی که با تبلیغ کالاهایی که نام‌های بیگانه دارند، درآمد بیشتری به جیب می‌زند و با ساختن میان‌برنامه‌هایی در زمینۀ پاسداری از زبان فارسی این درآمد ناروا را حلال می‌کند؛ مترجمی که حال و حوصله ندارد و نمی‌خواهد ذهنش را برای یافتن معادل فارسی کلمات خسته کند؛ آموزش و پرورشی که در برابر رسم‌الخطّ و اصطلاحات فرهنگستان گردن‌کشی می‌کند و حاضر نیست نظر فرهنگستان را بپذیرد؛ هنرمندی که عوامانه اصطلاحات مصوّب فرهنگستان را، بدون آگاهی از آن‌ها و بی‌که ضوابط نقد علمی و منصفانه را رعایت کند کودکانه به ریشخند می‌گیرد؛ آن مجری برنامۀ ورزشی که با لجبازی در برابر توصیه‌های اهل زبان می‌ایستد و بر زبان پریشان و بی‌هویّت خویش اصرار می‌ورزد؛ روشنفکر و دانشگاهی محترمی که به زبان فارسی به عنوان زبان علم باور ندارد و حاضر به نوشتن مقالات علمی به فارسی نیست و از کاربرد اصطلاحات علمی فارسی عار دارد؛ خبرنگاری که هرسال در جریان تصویب چندرغاز بودجۀ نهادهای پاسدار زبان فارسی جنجال برپا می‌کند و دروغ و راست به هم می‌بافد و حاضر نیست با مردم دربارۀ اهمّیّت زبان فارسی سخنی بگوید؛ به اصطلاح روشنفکری که به تعصّبات قومی و زبانی دامن می‌زند و احساسات اقوام محترم ایرانی را، نسبت به زبان فارسی تحریک می‌کند؛ و..... این‌ها همگی همان کسانی هستند که هرروزه، پیدا و پنهان به ساختمان ورجاوند زبان فارسی خلل وارد می‌کنند و ستون‌های آن را به لرزه درمی‌آورند. تفاوت این‌ها با آن بسازوفروش دزد و سوءاستفاده‌گر این است که زیان کار این‌ها بسی گسترده‌تر و ویرانگرتر است. آن‌ها جان چندده یا چندصدنفر را، دست بالا به خطر می‌افکنند و این‌ها ارکان زبان و فرهنگ و هویّت یک ملّت را با بی‌مسئولیّتی و نادانی و خودخواهی درمعرض آسیب قرار می‌دهند. این‌ها کاخی بلند را متزلزل می‌کنند که میراث نیاکان ماست و اگر روزی، خدای‌ناکرده، فروریزد، خود آنان را هم نابود خواهد کرد. @faslefaaseleh
وقت اضافه! خون دل در رگان نافه شدیم مثل زلف هزاربافه شدیم کافه را ریختند بر هم تا ساعتی مشتریّ کافه شدیم هرکه آمد گزافه‌ای فرمود، محو هر لاف و هر گزافه شدیم چشم ما را قیافه‌ای نگرفت هرچه خیره به هر قیافه شدیم زود وقت اضافه شد آغاز تا به بازیگران اضافه شدیم چون به وقت اضافه شد سپری دیگر از زندگی کلافه شدیم! پی‌نوشت: عمری که خیلی سال پیش باید به پایان می‌رسید، هرچه بگذرد در وقت اضافه می‌گذرد! @faslefaaseleh
سرو سپید شبیه شبنم اگر زآسمان زلال رسیدیم به پیش پاکی گل‌ها به انفعال رسیدیم به شوق بارگرفتن به باغ پای نهادیم ولی به فصل رسیدن ببین چه کال رسیدیم به آفتاب شبیهیم از آن‌جهت که در آفاق به سایه‌های ملال‌آور زوال رسیدیم به شوق رَستن و رُستن قدم زدیم و دریغا غروب بود که با باری از ملال رسیدیم چه چشم‌بندی تلخی که چشم تا که گشودیم به بی‌خیالی خواب‌آور خیال رسیدیم به جای حکمت و اندیشه در محافل عرفان به جمع مرده‌پرستان به قیل‌وقال رسیدیم خیال کودکی از سر نرفته بود که ناگه گذشت عمر و چه ساده به شصت‌سال رسیدیم به جای دیدهء اسفندیار همچو خدنگی رها ز شست زمانه به چشم زال رسیدیم مُحال بود به چشمم، خیال بود به خوابم چه حال بود که زین‌سان بدین مُحال رسیدیم به جای آنکه عصای کمال دست بگیریم ببین که در سر پیری به ابتذال رسیدیم! اگرچه سرو سپیدیم، به‌هرزه قد نکشیدیم به زیر سایهء مهرت بدین کمال رسیدیم @faslefaaseleh
برچسب نان حلال گرهمه از کسب می‌خوری گویند لقمه‌ای‌ست که از غصب می‌خوری! همراه این جماعت نادان چو نیستی از چپّ و راست یک‌سره برچسب می‌خوری بوشسب، دیو چُرت، به ما غالب است و تو اندوه خواب امّت بوشسب می‌خوری! بهتان نصیبه‌ای‌ست که از صدق می‌بری دشنام حاصلی که از این کسب می‌خوری در فکر مات‌کردن تو صف کشیده‌اند از فیل اگر نخورده‌ای از اسب می‌خوری برحسب میل حضرت عالی زمانه نیست معزول عالمیّ و غم نصب می‌خوری! @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حاشیة تهران‌گردی مسئول سیاست خارجی اتّحادیّة اروپا در شهر گشت و وسعت اقلیم را ندید ایران پرشکوه اقالیم را ندید با خود خیال کرد که ما جان سپرده‌ایم آمد به ختم و مجلس ترحیم را ندید! زخمی گران به شانة مردم نشسته بود بر شانه‌ها نشانة ترمیم را ندید هرجای شهر آینه بود و در آینه جز زخم‌های کهنة بدخیم را ندید امّا به هر طرف که نگه کرد هیچ‌جا در چهره‌ها نشان غم و بیم را ندید در رنگ‌های آن‌همه پرچم به بام شهر رنگ سفید پرچم تسلیم را ندید برجاممان به وعده فروریخت شهدها در کاممان هلاهل تحریم را ندید بی‌چاره ملّتی که به امّید سیم و زر تسلیم زور گشت و زر و سیم را ندید گیج است آن‌که دفتر تاریخ را نخواند گول است آن‌که آخر تقویم را ندید @faslefaaseleh
افول ایفل نَشگِفت اگر گُل به خزان ریخته باشد خورشید به دامان شب آویخته باشد پوسیده‌درختی ز درون را چه نصیبی گر شاخه گلی چند برانگیخته باشد؟! قانون جهان است بفرساید و ریزد گر کوه هم از بنیان بگسیخته باشد گر برج اساطیری بابِل بشوی، مرگ با هستی هر آجرت آمیخته باشد هنگام افول است، ولی پیکر ایفل بایست از این پیش فروریخته باشد در ظلمت شرمی ابدی باید این برج از شومی آن حادثه بگریخته باشد؛ آن‌گاه که شد غرقه به خون خلق «جزایر» تا اسوۀ هر ملّت فرهیخته باشد حاشیه: در اخبار آمده بود که برج کهن‌‌سال ایفل، به سبب پوسیدگی درونی، در آستانۀ فروریختن است. امیدواریم این اتّفاق نیفتد، امّا این برج نماد تمدّنی است استعمارگر که فقط در الجزایر، همین شصت‌سال پیش، خون بیش از یک‌میلیون انسان بی‌گناه را فروریخت. اگر نمادین بنگریم فروریختن این برج، مثل سقوط برج اسطوره‌ای بابِل که «بَلبَلۀ بابِلی» را در پی داشت، می‌تواند نماد زوال اقتداری پولادین باشد که عصیانگری یک تمدّن را در پس نوعی ظرافت و هنر پنهان کرده است؛ بی‌آنکه بداند موریانۀ مرگ از درون ستون‌های هر تمدّن عصیانگری را می‌خورد و فرومی‌ریزد!
مرگ هم زندگی‌ست چشم بر هم نهاده است امشب، تا مگر استراحتی بکند از پس سال‌های بی‌خوابی، امشبی خواب راحتی بکند گرچه فرصت ندارد امشب هم، چشمش این رنج‌دیدة خاموش از سحرگاه‌های بی‌خوابی، بنشیند شکایتی بکند مهربان بود با همه جز خود، با همه جز خودش تعارف داشت شاید امشب به روی بستر مرگ خویشتن را رعایتی بکند ولی او اهل خواب راحت نیست، غالباً مرد استراحت نیست جاده شاید به تاول پایش چارقی از جراحتی بکند مرگ هم کار تازه یا طرحی‌ست، پیش چشمش که پیش باید برد مرگ هم زندگی‌ست، روز از نو...، عشق باید که همّتی بکند فرصت زندگی اگر بگذشت، فرصت مرگ همچنان باقی‌ست راه‌های نرفته در پیش است مرد باید که فرصتی بکند خبری سهمگین رسید امشب، قلب ما باز هم پریشان شد اشک باید کمک کند امشب، بغض باید حمایتی بکند... @faslefaaseleh
ایستگاه گرچه داس مرگ را یا هراس مرگ را بارها به چشم دیده‌ایم گرچه قصّه‌ها از ان شنیده‌ایم، ایستاده‌ایم مرگ پا به خانه‌مان نهد ناگهان دست روی شانه‌مان نهد تا نمرده‌ایم مرگ را برای دیگران حق شمرده‌ایم؛ تا شبیه جامه در برش نکرده‌ایم هیچ‌گاه باورش نکرده‌ایم مرگ در نگاه ما یک یقین احتمالی است یا حقیقتی خیالی است؟ علّت تمام این بهانه‌ها وهم‌ها، گمانه‌ها هیچ نیست غیر ازاینکه در نهان خویش یک خدایگان بی‌کرانه‌ایم، جاودانه‌ایم جاودانگی مسیر ما سرنوشت ناگزیر ماست مرگ ایستگاه کوچکی‌ست در مسیر... @faslefaasleh
تنهایی علی ع جامعه‌ای که علی و آرمان‌های بلندش را که به‌وسعت هستی بود، درک نمی‌کرد، نمی‌توانست بر بیعت غدیر پایبند بماند. این بود که حتّی عدالت او را نیز برنتابیدند و در برابرش ایستادند و بعد از کشتنش به دست‌بوس و پابوس ستم‌بارگانی رفتند که در افق ادراک آنان حکومت می‌کردند! هزاربار برای تو شاخ‌وشانه کشیدند هزار خطّ و نشانه به هر بهانه کشیدند مگر نگین عدالت پس از تو نقش نبندد چه نقشه‌ها که ستم‌خواهگان شبانه کشیدند تو برق عاطفه بودی به دیدگان یتیمان ولی به‌یاوه تو را نقش تازیانه کشیدند در آن زمان که تو بودی چه ظلم‌ها به تو کردند ولی پس از تو چه خواری که از زمانه کشیدند به دست‌بوس ستم‌بارگان شدند همان‌ها که پا ز عدل تو آن‌گونه ابلهانه کشیدند شهامتی که نمی‌خواست آن درشت‌سخن‌ها که پیش روی تو آزاد در میانه کشیدند پس از تو نم‌نمک آن زخم‌ها به چرک نشستند پس از تو کم‌کمک آن شعله‌ها زبانه کشیدند چه جمع اندک و غمدیده‌ای در آن شب تیره به کوفه پیکر پاک تو را به شانه کشیدند .... رهی دراز نداری، به او نیاز نداری علی امام کسانی‌ست که پَر ز لانه کشیدند؛ همان‌کسان که دل از دام دام‌ودانه بریدند همان‌کسان که شررها در آشیانه کشیدند @faslefaaseleh
غریبه ای غریبه در زمین آسمان آبیَ‌ت کجاست؟ در هوای دم‌گرفته از غبار و سرب و دود دم چگونه می‌زنی؟ آسمان پرستارة شبت قصّه‌های عاشقانه در شبان ماهتابی‌ت کجاست؟ چون غراب‌ها به اوج‌های پست خوگرفته‌ای اوج‌های پرشکوه آسمان‌نوردی عقابی‌ت کجاست؟ شعرهای تو ضجّه‌های کرکسی پر از ستیزه ناله‌های خوکی از تلاطم غریزه است در فضای ظلمتی چنین مثل مولوی شعرهای آفتابی‌ت کجاست؟ در میان کوچه‌های خلوت و بزرگ‌راه‌های بستة شلوغ پرشتاب می‌روی؛ غرق اضطراب می‌روی رمز التهاب و اضطراب تو مقصد عبورهای پرشتابی‌ت کجاست؟ راه را، قبول کن که اشتباه آمدی راه بازگشت از این سراب، همّت گذار از این خرابی‌ت کجاست؟! @faslefaaseleh