سوال بارداری،،بانوی بهشتی
دلنوشته یک مادر وقتی وارد کربلا شدیم ۱ساعتی مانده بودبه اذان .ولی گویی صلاة ظهر بود خورشید همانقدر
دلنوشته های یک مادر
بنام خدا
من یک مادرم
شبها حوالی ساعت ۱۰ توی رختخواب بچه ها هستم
از زمین و زمان قصه میگویم،از دردها و لبخندها،از افسانه ها و حقیقت ها
آنقدر میگویم و میگویم تا پلک هایشان سنگین میشود
دست هایشان ک انگشتانم را رها میکند
از کنارشان بر میخیزم
جای خوابم اینجا نیست
تازه پلک هایم دارد بسته میشود
که با ناله ماماااان یکیشان بیدار میشوم
آب می خواهد یا خواب بد دیده
بلند میشوم بالبخند سیرابش میکنم
دستی ب نوازش لای موهایش میکشم تا بخوابد
هنوز کمرم کاملا رختخواب را حس نکرده ک آن یکی ب طلب شیر گریه سر میدهد
تا شیر میخورد خوابم نمیبرد
هنوز خیلی نگذشته
ک آوای دلنشین اذان بیدارم میکند
چقدر دلم برای خدا تنگ شده
نماز ک میخوانم پهن میشوم روی سجاده تا کمی با رفیق درد و دل کنم
دوباره یکی نوا میدهد مامااااااان
ومن بین سجاده و کودکم ،مکلف ب انتخاب کسی هستم ک جز من فریاد رسی ندارد
دیگر وقت خواب گذشته
صبحانه آماده میکنم
ناهار ظهر را بار میگذارم
و همچنان با یک دست نوزادی را در آغوش گرفته ام که دلش ب دلم بند است
کم کم دارم ب یک دست بودن عادت میکنم
لقمه میگیرم برای زنگ تفریح یکیشان
راهی مدرسه اش ک میکنم
دقایقی بیش نمیگذرد ک بعدی بیدار میشود
مامااااااان
دستشویی و صبحانه
خیالش از همه چیز ک راحت میشود
یادش میافتد حوصله اش سر رفته
همزمان آن یکی ک از اذان بیدار است خوابش گرفته
گریه های آخری را تحمل میکنم و آماده میشوم کمی پسرم را پارک ببرم
توی پارک در آغوش نسیم خنک صبحگاهی لم میدهم روی نیمکت و روز و شب گذشته را مرور میکنم
من یک مادرم
با خوابهای پاره پاره ک بندرت عمیق میشود و ب رویا دیدن میرسد
من یک مادرم
با لبخندهای عمیق خسته
با پاهایی ک از بدو بدو های روزانه ضعف میرود برای استراحت ولی فرصت نمیابد
با ذهنی درگیر
رخداده ها و نداده ها
وام ها و بدهی ها
قهرها و آشتی ها
اخم ها و لبخندها
ظرف ها و لباس ها
ناهار و شام ها
همسرجان و بچه ها
و من گمشده ام میان آدم هایی ک از من هستند
ولی من نیستند!
دلم لک زده برای کمی زنانگی
برای ب خودم رسیدن
دلم میسوزد
برای رگ هایی ک از شدت کار از پشت دستم بیرون زده
برای پوستی ک از بس آب خورده خشکیده و ترک خورده
برای چشمهایی ک از کم خوابی قرمز شده
و برای مدرکی ک گوشه کمد بیصدا خوابیده...
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف حساب...😂
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۴۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
من متولد سال ۱۳۷۱ هستم، سال دوم دبیرستان بودم که همسرم به واسطه عمه خودم اومدن خواستگاری، به خاطر خوب بودن آقا پسر، پدرم با من مشورت کرد و وقتی دید من تمایل به این ازدواج دارم جواب بله رو دادیم.
همسرم خیلی مرد خوب و خانواده دوستی هستن و تمام تلاششونو برای رفاه ما میکنن.
خانواده من و همسرم از لحاظ اعتقادی و پوشش ظاهری خیلی متفاوت هستن ولی خداروشکر من و همسرم تو خیلی چیزا باهم نظراتمون مشترکه...
به خاطر اینکه همسرم هنوز سربازی نرفته بودن و شغل ثابت نداشتن و منم محصل بودم نزدیک به ۴ سال نامزدی ما ادامه داشت😔 و در کنار شیرینی هاش به خاطر بلاتکلیف بودن سخت بود.
یه خونه اجاره کردیم و بعد عروسی زندگیمونو مستقل شروع کردیم در حالی که من در مقطع لیسانس مشغول به تحصیل بودم.
بعد از یک سال و نیم از زمان عروسیمون هردوتا احساس کردیم که باید جمعون رو بیشتر کنیم. خدا لطف کرد و زود باردار شدم و یه گل پسر بهمون داد.
وقتی پسرم به دنیا اومد من از فرداش دیگه به صورت غیر حضوری درسم رو ادامه دادم، حس میکردم حضور فیزیکی من برای بچه تو خونه خیلی تو سال های اولیه زندگیش مهم تره برای همین تمرکزم تو مادری کردنم بود و در کنارش درس هم میخوندم و فقط میرفتم امتحان میدادم، خداروشکر موفق هم بودم.
با اومدن پسرم ماشین خریدیم و کلی برکات معنوی، پسرم که سه ساله شد فکر کردیم که باید یه همبازی براش بیاریم😊
بعد چند ماه انتظار دخترمو باردار شدم با فاصله ۴ سال و سه ماه از برادرش به دنیا اومد، با اومدن دخترمون، ماشینمونو عوض کردیم و یه ماشین بهتر گرفتیم.
همسر من با اینکه مرد خیلی خوب و مهربونی هستن قبل به دنیا اومدن بچه ها تو خونه دست به سیاه و سفید نمیزدن، یکی از برکات وجود بچه ها این بود که خیلی همراهی میکنن تو بچه داری و کارهای خونه
با اومدن دخترم زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه گرفت، پسرم تا قبل دخترم خیلی لجباز بود و همه چیز رو برای خودش میخواست ولی وقتی دوتا شدن خیلی شرایط عوض شد.
برای بچه سوم دلمون میخواست که فاصله سنی شون کمتر بشه برای همین وقتی دخترم دو سالش بود اقدام کردیم و خدا لطف کرد و زود باردار شدم.
اوایل بارداری حس میکردم که خیلی با بارداری های قبلی فرق میکنه و خیلی زود سنگین شده بودم، وقتی برای سونوی تشکیل قلب رفتم بهم گفتن که دوقلو هستن😍
من و همسرم نمیدونستیم باید خوشحال باشیم یا ناراحت، چون من دور از خانواده خودم زندگی میکنم و عملا کمکی که همیشه پیش ما باشه، نداشتیم.
به هرحال با هرسختی که بود بارداری این دوتا فسقلی ها رو گذروندم و آخراش تو خونه از عصا کمک میگرفتم برای راه رفتن
دوقلوها تو ۳۴ هفته به دنیا اومدن و به خاطر نارس بودن چند روز تو دستگاه بودن و مرخص شدن...
خیلی دوقلو داشتن سخته، اوایل تقریبا تا صبح بیدار بودیم و تا یکی رو بهش رسیدگی میکردیم، اون یکی بیدار میشد😭 نه شب داشتیم نه روز... ولی من همچنان عاشق بچه های زیاد بودم و هستم
با اومدن دوقلوهام همسرم تو شغلشون ترفیع گرفتن و کلی برکات معنوی دیگه وارد خونه مون شد.
دوقلوهام یک ساله بودن که چند روزی دیدم حالت تهوع دارم چون مطمئن بودم باردار نیستم برای همین فکر میکردم ویروسی شدم😂
وقتی دیدم خوب نمیشم یه بی بی چک گرفتیم و دیدم در کمال ناباوری بله😍 به خاطر دوقلوها خیلی اذیت شده بودیم، بچه دلم میخواست ولی نه به این زودی ولی خدا خواست که بشه و شد.
خانواده همسرم اصلا خوشحال نمیشن و حتی به شدت مخالف بچه زیاد هستن، میگن نهایت دوتا بسه، خانواده خودم خیلی بهم دلگرمی میدادن و منم به خاطر اینکه بچه تو شکمم حس بد بهش منتقل نشه سعی کردم زود با خودم کنار بیام.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#تجربه_من ۸۴۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #تحصیل #رزاقیت_خداوند #سختیهای_زندگی #دوتا_کافی_نی
#تجربه_من ۸۴۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
فرزند پنجم خانواده الان سه ماهشه، خداروشکر میکنم که خدا این فرشته هارو روزی ما کرد.
خیلی سختی داره ولی در کنارش خیلی برکات و شیرینی هم هست.
پسر بزرگم ۹ سالشه
دختر بزرگم ۵ سالشه
دوقلوهام ۲ سال و دوماه
پسر کوچیکم ۳ ماهشه
خیلی تو کار خونه همه همکاری میکنن
حتی دوقلوها هم به برادر و خواهر بزرگترشون تو رختخواب جمع کردن و اسباب بازی جمع کردن و ....کمک میکنن
وقتی تعدادشون بیشتر شد گذشت و قناعت بچه ها هم بیشتر شد، ما با اینکه هنوز هم مستاجر هستیم و یه پراید زیر پامون هست، خیلی قشنگ زندگیمون و پیش میبریم و با آبرو زندگی میکنیم.
دختر بزرگم که پنج سالشه تو خونه گاز رو تمیز میکنه و تو آشپزی کمک میکنه، پسرم یه سری غذا هارو بلده و درست میکنه. خداروشکر میکنم که مامان این پنج تا فرشته هستم.
نمیگم هیچ وقت دعواشون نکردم و هیچ وقت کم نمیارم نه، ولی سعیم اینه که مامان خوبی باشم و هر روزم بهتر از دیروز باشه
من خودم جزو آدمایی بودم که میگفتم دوتا بچه بسه اما خداروشکر میکنم که به حرف رهبرم گوش دادم و بعدی هارو هم آوردم. چون برکاتش اول به خودم میرسه و نسبت به امر رهبرم هم بی تفاوت نبودم.
از اونایی که دارن این پیام رو میخونن خواهش میکنم که به کسانی مثل من که بچه زیاد دوست دارن، حرف های زشت و طعنه های زننده نزنن، شاید به ظاهر براشون مهم نباشه ولی دلگیر میشه آدم، من خودم خیلی حرف ها از آدم های دوروبرم شنیدم و سعی کردم با شوخی جوابشون بدم.
ولی کاش همه مون به درجه ای برسیم تو هیچ زمینه ای به کسی زخم زبون نزنیم و بهش تو مسیری که هست اگر خوبه و نمیتونیم کمک کارش باشیم حداقل روحیه بدیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۴۴ ببخشید دوستانی که مشکل من رو داشتن میشه من رو راهنمایی کنید من ۲۵روز پیش سزارین کردم بعد ا
سلام در جواب سوال ۴۴۴
لیموترش سنگی خیلی خوبه براتون ..
یه ده تاییشو آب بگیرین بعد با یکی دو قاشق عسل هم بزنین و میل کنید
معجزه میکنه روزی یکی دوبار...
زنجبیل هم خوبه اگرهم تازه باشه چ بهتر...
دارچین پونه و داروهای گیاهی تو اینترنت سرچ کنید برای عفونت حدالمقدور استفاده کنید...
ولی حتما لیمو رو انجام بدید واقعا عالیه بتجربه ثابت شده اس...
یه چیز دیگه میخوام بگم کلا خانوما اسید فولیک بخورین هم برای کم خونی خوبه هم اینکه در صورت بارداری برای جنین هم خوبه.
ان شاءالله خدا به همه تن سالم فرزند سالم صالح و همه حوائج همه رو به خیرونیکی قسمت کنه و عاقبت بخیری روزی هممون بشه.
الهی آمین.بحق اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم.
برای ظهور و سلامتی آقا امام زمان(عج)صلوات🌾🌾🌾
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۴۶ سلام ممنون از کانالتون من یه سالی هست که ازدواج کردم دوست دارم بچه دار شم اما نمیشه نمیدونم
سلام سوال ۴۴۶
عزیزم شما میگی شکمم سرده میتونی با یه شال نخی ببندیش تو سرما ارگان های بدن کمتر فعالیت میکنن...
معذرت میخوام اینو میگم...
گفتین یه ساله ازدواج کردین و شوهرتون هر۴ ماه یبار خونس..
یه ذره شرایط اقدام کمتری دارین...
پس طبیعیه که یکم دیرتر بشه توکل بر خدا ان شاءالله صاحب اولاد سالم صالح عاقبت بخیر میشید.
سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) صلوات.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۴۷ سلام راهکار درمان عفونت بدین🙏🙏🙏 فرزند اولم که بارداربودم عفونت گرفتم و الان دختم ۱۱ساله هس
سلام در جواب سوال۴۴۷
طب سنتی اول باید تشخیص مزاج بشید بعد دارو بدن
تو همین ایتا یه کانال هست بنیاد مصیر...
پیام بدید مشکلتونو بگید و تو کانالش سرچ کنید وقت آنلاینم میدن فک کنم...
نکاتی ساده هست...
۱.قبل از شستن خودتون در دستشویی دستتون با مایع بشورین تمیز باشه،هنگام شستشو از جلو به عقب بشورید و ترجیحا به مقعد دست نزنید وآخر بشورید.
۲.لباس زیر نپوشید بهتره.
۳.بعد اجابت مزاج با دستمال نخی پاکیزه خشک کنید
ان شاءالله خوب بشید.
سلامتی وظهور آقا امام زمان(عج)صلوات🌸
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۴۸ سلام میشه عزیزان راهنمایی کنید من ۱۶ سال عروسی کردم بعدازچهارسال خدابه من فرزندی داد که وق
پاسخ سوال448.
عزیزبانو.هربچه ای یک طوریه..بقول قدیمی ها ,همه ابرها که بارون نداره.
من و دخترخاله ام دوتا بچه هامون همسن هم هستن با اختلاف چند روز.ولی بچه های من توی همه چیز از بچه های دخترخاله ام جلو هستن.و بقول دخترخاله ام یکم جنبه ژنتیک داره,چون خانواده همسرش بچه ها همینطوری عقبن.
دخترها معمولا از پسرها جلوتر..معمولا.
من خودم دوتا بچه هام کلی باهم متفاوت بودن دختر دومی ام کلی عقب بود از بچه اولم!
طبع دختر بزرگم متفاوته از بچه دوم.همه اینها نقش داره
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۴۷ سلام ممکنه از خانوما بپرسید که کسی بود نوزادش شکاف کام داشته باشد ؟ چیکار کردن ؟ پیش چه د
سلام در پاسخ به 447.
و البته دیگر دوستان که از عفونت مدام رنج میبرن.
وقتی میرید دکتر و خوب میشید و مجدد میگیرید یعنی همسرتون عفونت دارن.وایشون باید درمان بشن.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#تجربه_من ۸۴۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامهای و هرچی بود باید شرکت میکردم و تو هر موضوعی سرک میکشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و...
با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هستهای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم...
در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی.
و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم.
ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم میبردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاریهایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست.
مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه
خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم.
شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود.
ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم.
خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم.
پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد.
کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید.
این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم.
بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش میبردم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۴۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
گاهی دوستانم با یه بچه تو خونه شکایت از بی وقتی و نرسیدن به کارهاشون میکردند و من متعجب که چه جوری نمیرسن و به این نتیجه رسیدم تو باید از ظرفیتهای وجودیت استفاده کنی تا خدا ۲۴ ساعتت رو به سبک ظرفیتهات و توانمندی ها و برنامه هات کشش بده. واین مستلزم یا علی گفتن خود انسان و خواستنشه که بیاد وسط گود و نترسه.
من هر روزم مشغول درس و حفظ و بازی با بچهها و کارِ خانه بودم، تازه خیلی روزها و شبها همسرم هم سرکار بودند و کار من بیشتر. ولی موفقیتهام واقعا بیشتر و برام لذت بخش تر بود.
دیدم این خودمم که نخواستم وقتم الکی هدر بره و خدا با شرایط جدیدم، شرایط جدیدی برام ایجاد کرد. من در سال مثلا ۹۱ هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که مقاطع تحصیلی یا شغلیم رو در منزل کنار بچه ها و مجازی بگذرونم ولی خدا برام ایجاد کرد و اینها برکت توکلیه که سر ازدواج و بچه دار شدن بهش کردم.
الان هم یه مهمان جدید در راه داریم که قراره خونه مامان باباشو شلوغتر و ریخت و پاش تر بکنه
و من مامانی شدم که یاد گرفتم اولا باید موقعیت و ظرفیت و توانمندیهام رو خوووب بشناسم. با خودم رو راست باشم و گول اطرافم رو نخورم. مثلا من اصلا نمیتونم کم خوابی رو تحمل کنم و با کار زیاد آدمی نیستم که بتونم هر روز صبح زود بیدار شم. توان فشار کار بیرون رو هم ندارم. پس فعلا کلا دور حضورهای اجتماعیم رو خط کشیدم تا فشار خستگیم و کم طاقتیم داد و عصبانیت و بیحوصلگی و مریضیم نشه برای خانوادم. جاش از امکان تحصیل و شغل دور کاری و مجازی استفاده کردم. شناخت توانایی و ظرفیت ها خییلی مهمه
همچنین یاد گرفتم بچه ها رو باید با مدل خودشون رفتار کرد. اونا مثل ما نمیبینن و استدلال نمیکنن. برای همین اصلا وسط اذیت های پسر کوچکم و داد و بیداد و کتکهای پسر بزرگم داوری نمیکنم.
فهمیدم محیط مهمه نه ادا اصول ما مامان باباها. ته ته اخلاق و باورهای ما رو بچه ها میرن درمیارن و میفهمن، نه فیلمی که جلوشون بازی میکنیم. برای همین شروع کردم از ته خودم رو ساختن و الان منتظرم سومی از راه برسه و اژدهای مرحله سوم با سوپرایزهاش ما رو شگفت زده کنه.
یه چیزی هم راجع به برنامه ریزی بگم، موفقیت و لذت از ایام تو چینش ساعتی کارها نیست تو کیفیته و ثبات قدم.
دونستن چشم انداز طولانی مدت زندگی و خرد کردن اون تو سالها و ماه ها و هفته و روز و روزانه ها رو نوشتن.
اینکه شب قبل بنویسی فردا کارها چیه و مهم و غیر مهم چیه خیییییلی کمک میکنه روز پر بهره ای داشته باشی و یکی از بهترین راه های برنامه ریزی با بچه هست که من بی نهایت دوسش دارم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال ۴۵۲
سلام ستایش خانم لطفا سوال منو بزارید گروه زود جواب بدین دوستان عزیزم، من 4 محرم پریود شدم تا امروز 23 صفر هنوز پریود نشدم چندبار بی بی چک زدم منفی بوده تا حالا اینجور نشدم سینه هام هم درد داره کسی تا حالا اینجور بوده به نظرتون دلیلش چی میتونه باشه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام،بنده مادر سه کودک ۷ ساله،۴ ساله و ۸ ماهه هستم
یهویی رفت سراغ داداشش،ننیدونم چرا لجش رو درآورده بود،گونه هاشو باشست و اشاره محکم گرفت و در همان حالت تا اون سر اتاق کشیدش.
دیدنش هم دردناک بود چه برسه ب حس کردنش،
محمدهادی جیغ بنفشی کشید
تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم دوست داری یکی با خودت همین کار رو بکنه؟
منتظر بودم بگه،نه! و من هم ادامه این دیالوگ تکراری رو بگم.خیره شد توی چشمام و گفت:آره!دوست دارم!
بیا ،بیا بامن همین کار رو بکن!
یک لحظه جا خوردم،از دستش عصبانی بودم،از صبح چند بار داداشش رو نامردانه زده بود
بدم نیومد که ایندفعه با درخواست خودش بزنمش!
ولی من یک قرار نانوشته داشتم
یک قسم نخورده
سعی کردم ب خودم مسلط بشم
گفتم:نمیزنم! نمیخوام فرشته ها برام ستاره قرمز بگذارند.
صبر نکرد،جر وبحث نکرد
رفت سراغ داداشش
دستهاشو گرفت و برد سمت صورت خودش
گفت داداش منو بزن!
محمد هادی ولی خیلی معصومانه گفت
نمیزنمت داداش
دوست دارم
میبخشمت🥺
از کنار داداشش پاشد،
رفت تو اتاق کناری و یک جانماز کوچیک با مهر آورد
پهن کرد وسط سالن
گفت مامان قبله کدوم وری؟
قبله رو نشونش دادم
روب قبله رفت ب سجده
بهش گفته بودم ک سجده نزدیک ترین حالت بنده ب خداست....
خدایا شکرت🤲
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال ۴۵۳
سلام وقتتون بخیر ،
خواهرهای گلم یه سوالی داشتم ازتون لطف کنید هرکسی تجربه داره منو و راهنمایی کنه اجرتون با حضرت زهرا (س)
من ۲۷ سالمه به لطف خدا سه فرزند ۶ ساله ،یک ساله ، و چهل روزه دارم ،هرسه رو هم سزارین شدم. میخوام برای جلوگیری از بارداری از دستگاه استفاده کنم تا کمی شرایط جسمی و روحیم اوکی بشه و برای چهارمی اقدام کنم چون واقعا دیگه توان سه تا بارداری پشت هم رو ندارم حداقل میخوام چهار سال فاصله بیوفته ، لطف میکنید راهنمایی بفرمایید که گذاشتن دستگاه خوبه یا نه از چه نوع دستگاهیی استفاده کنم ؟🌸🌸🌸
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال ۴۵۴
من دو سال هست ازدواج کردم با دار نمیشم چند بار رفتم دکتر گفتن هیچ مشکلی نداری ن خودت و ن همسرت ولی باردار نمیشم خواستم ببینم دلیلش چیه؟؟
سوال ۴۵۵
سلام وقتتون بخیر میخواستم ببینم کسی دکتر خوب برا چسبندگی جفت بلده؟
سوال ۴۵۶
سلام خانمی گفته بودن توی قم پیش دکتر زهرا یزدانی رفتن و باردار شدن اگه میشه آدرس و شماره ازشون بدید سپاس🙏
سوال ۴۵۷
سلام به همگی تاحالا کسی با جا انداختن ناف و لگن بچه دارشده؟
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال۴۲۳ سلام ستایش خانم میتونید بپرسید برام من دچار کیست اندومتریا شدم دکتر میگه فقط با باردار شدن
سلام. وقت بخیر.
برا جواب سوال 423 خانمی که گفتن اندومتریوز دارن.. حتماااا باردار بشن تا به تعویق بیفته یا رشدش کم بشه.. وگرنه مثل من کارت به انسدادروده و مشکل کلیه و عفونت لوله هه میشی که مجبور به عمل شدم و جفت لوله هامو برداشت و... تجربه من بود و پیشنهادم به شما اگه گوش شنوا دارین😂1 باردار شید.. 2.اگه خواستین عمل کنید کیستاتون رو حتما تخمک فریز کنید.
سبک زنگیتون رو هم اصلاح کنید.
موفق باشید
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#تجربه_من ٨۴٨
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مادری
من مادر ۴ تا بچه هستم، ۱۱ ساله،۸ ساله،۵ ساله و ۴ ماهه، چون همسرم امام جماعت روستا هستن، توی روستایی ساکن هستیم که ۴۰ دقیقه تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها راه داره، غربت و سختی هست ولی بی بی خیلی غریب نوازی میکنه...
من تمام سعیمو کردم که مادر خوبی برای بچه هام باشم اونا بهم میگن تو بهترین مادر دنیایی ولی من حس میکنم شاید خیلی جاها کوتاهی کردم و سعی میکنم روز به روز مادر بهتری باشم.
من تازه ازدواج کرده بودم و سال دومی بود که رفته بودم حوزه که متوجه شدم باردارم خدا به من یه پسر محبت کرد. که دست راست منو باباشه و اون نباشه همچی لنگ میمونه. خیلی با محبت و حرف گوش کن هست و خیلی کمک حال منو باباش، خداروشکر میکنم که خدای مهربونم همچین پسری به من عنایت کرد.
بعدشم خدا دوتا دختر پشت سرهم بهم داد با فاصله سه سال که همبازی هم و مونس تنهایی مادر شدن و آخری هم یه گل پسر کوچولویی هست که چشم و چراغ خونه شده و امید زندگی خانواده.
من هر روز صبح ساعت ۷ بیدار میشم، چون تو روستا مدرسه دیرتر باز میشه و مدرسه نزدیک هست، دخترم همیشه صبح ها مدرسه میره اونو آماده میکنم و میفرستم مدرسه.
البته دخترم خودش خداروشکر خیلی خوب همکاری میکنه و بعضی موقع ها زودتر از من بیدار میشه و خودش آماده میشه، بعدشم صبحانه میخوریم و میرم سراغ درست کردن ناهار و کارای خونه...
من و پدر بچه ها به تغذیه سالم خیلی اهمیت میدیم، من سعی میکنم غذاهایی که بچها دوست دارن درست کنم و برای درست کردن شام و ناهار وقت میذارم تا بچه ها از غذا خوردن لذت ببرن..
پسرم هم ظهرها مدرسه میره تا ساعت ۱۲ و نیم ناهار آمادست ناهار میخوره و میره مدرسه...
دخترم شبها تکلیف انجام میده و پسرم صبح ها، ساعت ۱۰ هم میخوابن و ساعت ۷ یا ۸ صبح هم بیدارن.
شبها هم وقتی هوا خوب باشه با بچه ها میشینم توی حیاط بزرگ روستاییمون و تنقلات میخوریم و به ستاره های آسمون نگاه میکنیم، اینجا شباش پر ستاره است و شباش سکوت دل نشینی داره.
و در آخر هم خواستم بگم همه ی ما سختی های زیادی کشیدیم ولی با هربار به دنیا اومدن بچه ها صبورتر شدیم و خدا توان و قدرت بیشتری بهمون داد.
از بچه دار شدن نترسیم و امیدمون به خدا باشه، نذر کردم اگه خونه دار شدم بچه پنجمی هم تو خونه ی خودم بدنیا بیارم برای من و همه ی مستاجرا دعا کنید که خونه دار بشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۴۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_اول
من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامهای و هرچی بود باید شرکت میکردم و تو هر موضوعی سرک میکشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و...
با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هستهای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم...
در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی.
و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم.
ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم میبردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاریهایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست.
مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه
خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم.
شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود.
ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم.
خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم.
پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد.
کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید.
این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم.
بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش میبردم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام در پاسخ به 447.
و البته دیگر دوستان که از عفونت مدام رنج میبرن.
وقتی میرید دکتر و خوب میشید و مجدد میگیرید یعنی همسرتون عفونت دارن.وایشون باید درمان بشن.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال۴۲۸ سلام ستایش بانو.وقتتون بخیر.خدا رحمت کنه مادر گرامیتون رو.وبه شما عمر با عزت بده میشه لطف ک
جواب سوال ۴۲۸
سلام رنگ موی طبیعی هم گیر میاد از عطاریها بپرسند البته فقط موهای سفید رنگ می شوند
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
دلنوشته یک مادر
سلام،بنده مادر سه کودک ۷ ساله،۴ ساله و ۸ ماهه هستم
پاهایم از غروب روز قبل شروع کرده بود ب درد گرفتن
کمی هم شکم درد داشتم.
حالا،درست از اذان صبح ،وقتی ب سختی از گرمای دل انگیز
زیر پتو،تن ب هوای قطبی ناشی از کولر گازی سپرده بودم، گلودرد هم ب مشکلاتم اضافه شده بود.
گلودردی ک کمی هم گرفتگی بینی همراهیش میکرد.
همانطور ک مشغول جمع کردن وسایل بودم با خودم غر میزدم که آخر هوای نزدیک پنجاه درجه عراق را ببینم؟
یا این سرمای منجمد کننده کولر گازی را؟
گرما و کولر قبول!
پتو را کجای دلم بگذارم؟
احساس میکردم پیاز موهایم یخ زده،
سردم بود.
دلم میخواست با کسی مشاجره کنم.
همسر جان زده بود زیر حرفش.
همان حرفهایی ک توی خانه در گوشم گفته بود تا راضی شوم ب سفر.
البته فقط حرفهای او نبود
از وقتی گفتم بخاطر جنین داخل شکمم از این پیاده روی میترسم،
همان وقت ک ب او یادآوری کردم ک من با خطر سقط مواجه ام،
و درست چندساعت بعدش دیگر خطر سقطی وجود نداشت!
از همان وقت فهمیدم که کسی مرا میخواند!
ولی تا قول نداد که توی سفر هوایم را داشته باشد وهرجا خسته شدم قید پیاده روی را بزنیم و سوار شویم، همراهش نشدم.
حالا من ،دلخور بودم.داشت بدقولی میکرد.
سوار نمیشد.
بهانه میآورد تا بیشتر پیاده روی کنیم.
از سالن خواب خانم ها زدم بیرون،
توی حیاط موکب با پسرها و برادر و پدرش منتظرمان بود.
پسرها هنوز خواب بودند.
یکیشان ولو شده بود روی کالسکه،
آن یکی هم توی بغلش بود.
کوله راهم انداخته بود پشتش.
معلوم بود درست نخوابیده و هنوز خسته است.
با لبخند پهن روی صورتش ،التماس میکرد که گره از ابروانم باز کنم.
من،ولی عصبانی بودم و خسته!
از موکب بیرون زدیم
حلیم گرم ،چند قدم پایین تر همه را ب اشتها آورد.
من گرسنه ام نبود.
باخودم گفتم از فرصت استفاده میکنم و قدری نمک ،گیر میآورم برای قرقره کردن.
شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید ک نمک پیدا نکرده برگشتم سرجای قبلی.
هیچ کس نبود!
خنده ام گرفته بود.
من ک گم نمیشوم!
اصلا سابقه نداشته گم شوم!
قرارمان درصورت گم شدن،عمود هایی بود ک ب ۹ ختم میشد.
تا۶۴۹, پنج عمود بیشتر نمانده بود.
خودم را بسرعت به آن رساندم.
اولش ۵ دقیقه ایستادم.
خبری نشد!
۵ دقیقه رفتم بالای یک نیمکت،
بازهم نه!
وقتی نیم ساعت از ایستادنم گذشت، اضطراب کم کم ،دلم را لرزاند
موبایلم خاموش شده بود شارژ نداشت.
با کلی خجالت از یک موکب دار ایرانی خواستم با همسرم تماس بگیرد.
جواب نمیداد.
شماره همراه بقیه را حفظ نبودم.
حتی پول هم نداشتم ک با ماشین بروم کربلا.
متوسل شدم ب علمدار اباعبدالله:
«یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق أخیک الحسین»
مطمئن بودم به۱۳۳ تا نرسیده پیدا میشوم،
نشدم!
یادم آمد ب مولایم اباصالح المهدی:
«یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان أغثنی»
همیشه هرجای زندگی گیر میکردم
واز اعماق قلبم از آقا مدد میخواستم گره از کارم گشوده میشد.
امروز ولی من،تنها در این کشور غریب
با آدمهایی ک یا زبانشان را نمیدانستم
یا اگر هموطن بودند نمیدانستم ازشان چه تقاضایی داشته باشم
پول؟
موبایل؟
گیر افتاده بودم.
خدایا!چه خبرشده؟!
گریه ام گرفت .
یادم آمد شبی ،روی همین زمین، کودکانی از ترس غارت حرامی ها،لای سنگ و کلوخ ها،لابلای خارها
غریب،تنها،وحشت زده
ب این سو و آنسو گریخته اند.
وعمه ای که تنها امیدشان بعد خدا بود ،بارها و بارها این زمین برهوت غم زده را بدنبالشان کاویده
سرهای عزیزان، امیدهای بر بالای نیزه رفته.
برادری بیمار و در غل وزنجیر.
غربت،یتیمی،تاریکی.
برای خودم روضه خواندم و گریستم
یادم رفته بود گم شده ام!
ناگهان ذکری ب قلبم سرازیر شد.
« أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء»
هنوز «سوء» را کامل نگفته بودم ک کسی مرا ب نام صدا زد.
روی برگرداندم.
برادر همسرم بود.
همه وجودم امید شد و شادی
سوار ماشین شدیم و تا کربلا رفتیم...
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۴۲۶ سلام من دخترم ۱۵ سالشه گوشش قارچ گرفته و بردم شستشو دادم ولی چیزی ک فهمیدم اینکه انگار هر
سلام در جواب سوال ۴۲۶
حتما پیش یه متخصص گوش خوب برید زن داداش من این طوری بودن انتی بیوتیک خیلی قوی استفاده کردن تا خوب شد وبعد به دلیل اینکه پرده گوش به خاطر قارچ پاره شده بود عمل کردن
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قر تو کمرش فراووونه💃😂
🇯🇴🇮🇳•°○●
@Nini_Gamboo
عکس های که تو بچه گی ازت انداختن تاره اصلا چهرت معلوم من نیست این که ناراحتی نداره بیا تو این کانال به صورت رایگان 🤯برات با کیفیت میکنن
تازه عکس های بچه هاتون آتلیه ای میکنن اونم رایگان 😎
سریع عضو شو ظرفیت شون محدوده
https://eitaa.com/joinchat/1479344493Ca40486ff7b
سوال ۴۵۳
سلام و درود بانو،خداوند روح مادرتون رو قرین رحمت الهی کنه،خدا رحمتشون کنه.
من بعد از ۹سال به خواست خدا باردار شدم،دو روز پیش سونو و آزمایش غربالگری ۳ماه اولم رو دادم گفتن دوتا میوم ۲ ساتیمتری توی رحمم دارم از همون لحظه استرس شدیدی که داشتم تشدید شده و حال خوبی ندارم کسی تجربه ای در این رابطه با این شرایط من داره،مشورت و راهنمایی ای،ممنون میشم باهام درمیون بذارن،متشکر
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano