#تجربه_من
#مادری
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
من در بدو ورود به دوره دکتری ازدواج کردم. از ابتدای زندگی مشترک آرزو داشتم مادر شوم ولی همسرم راضی نمیشدند. نگران این بودند که وظایف پدری و مادری را بهدرستی انجام ندهیم. پنج سال گذشت. بهترین سالهای جوانی و از طرفی کار سبکتر من در دوران دانشجویی گذشت. (البته در زمان دانشجویی فکر میکردم خیلی مشغله دارم؛ اما بعد از ورود به کار فهمیدم آن زمان وقتم آزادتر بوده. مهمتر از همه ۵ ترم مرخصی زایمانی بود که بدون احتساب در سنوات به دانشجویان میدادند و موقعیت خوبی برای رسیدگی به بچه ایجاد میکرد.)
در هر حال بعد از ۵ سال و در آخر دوره دکتری صاحب فرزند شدیم. تازه فهمیدیم به تاخیر انداختن عمدی بچهدار شدن اثری در کیفیت فرزندپروری نداشته و ما تازه بعد از روبرو شدن با مسائل بچه، در حال رشد بودیم نه قبل از آن.
درک موقعیت پدر شدن و مادرشدن بهطور طبیعی ما را در مسیر تکامل و پخته شدن قرار داده بود. ولی پنج سال اول زندگیمان از دست رفته و حسرت بچههایی که آن موقع میتوانستیم داشته باشیم به دلمان ماند...
بعد از اتمام تحصیل به لطف خدا در یکی از دانشگاههای اصلی کشور، عضو هیات علمی شدم. علیرغم همه مزایای این شغل، کار حرفهای تماموقت مسائل بسیاری برای یک خانم و بهخصوص یک مادر داشت. کار زیاد و سنگین، خستگی مداوم، درگیریها و تنشهای شغلی، همگی به روح و جسمم صدمه میزد.
همان مسائلی که میدیدم آقایان به راحتی از کنار آنها میگذرند. (شاید یک علتش این باشد که آنها دغدغهها و مسئولیتهای مادران را ندارند.) به هر حال چند سالی با این شرایط در دانشگاه تدریس کردم.
بعد از مدتی کار بیوقفه، با کمک خدا، توانستم چند روزی از وجوه مختلف به وضعیتم و مسیری که در پیش گرفته بودم فکر کنم. دیدم تنشهای کاری من را به آدمی جدی، خشک، خسته و کمحوصله تبدیل کرده. مسائل جسمی مختلفی هم برایم پیشآمده بود. مهمتر از همه دخترم از این وضع آسیب دیده بود و اضطراب جدایی از من را داشت.
خلاصه دیدم از اصل زندگی غافل شدهام. اگر بخواهم کار را ادامه بدهم، بهخاطر مسئولیتهای متعدد کاری، نمیتوانم تغییر چندانی در وضعیت زندگیم بدهم. بهخاطر درس دادن به دانشجوها، بچهی خودم در حال آسیب دیدن بود.
از طرف دیگر میدانستم در مسیر طبیعی زندگی، لازم است باز هم بچهدار بشوم. فشار کار از یک طرف و قوانین نامناسب برای مادرانِ هیات علمی از طرف دیگر، و از همه مهمتر مسائل جسمیای که بهخاطر کار و استرس زیاد برایم پیش آمده بود، باعث شده بود دیگر نتوانم بچهدار شوم.
در نهایت با سبکسنگین کردن همه جوانب، تصمیم گرفتم از کار استعفا بدهم. دیدم کاری که چندصد نفر در آرزوی رسیدن به آن هستند، مانع آن است که همسر و مادر خوبی باشم و بتوانم بچههایم و نسل بعدی را با آرامش پرورش بدهم.
به لطف خدا حالا در محیط آرام منزل مشغول کارهای تحقیقاتیام. دخترم شکرخدا آرامتر و شادتر از قبل شده. مسائل جسمیام بعد از حذف شدن استرسها، شکر خدا، بسیار کمتر شده. از همه مهمتر مسئله بچهدار شدنم بدون دارو و درمان و فقط با آرامش حل شده و منتظر تولد دومین فرزندمان هستیم. از نظر مالی هم، به چشم خودم دیدم که روزیای که خدا بخواهد به من و زندگیم برساند، میرساند.
بعد از چندین سال فراز و نشیب، مادرانی را که از ابتدا، زندگی و فرزندانشان را به کار ترجیح دادهاند تحسین میکنم.👏👏👏
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
۱۹ ساله بودم و ترم دوم دانشگاه که مادر همسرم اومدن خواستگاری 😊 و بعد یه سری جلسات و صحبت ها، در تابستان عقد کردیم💍 ترم سوم رو تو دوران عقد خوندم و اردیبهشت ۸۵ ازدواج کردیم و با یه ازدواج آسان و ساده، زیاد به همسرم سخت نگرفتم چون میدونستم که همه ی هزینه ها پای خودشونه و خودمون باید بعدها تا سال ها قسط عروسی آنچنانی رو بدیم که بازم هرکاری کنی حرف و حدیث پشتشه😏 همسرم هم سرکار می رفت و هم به تشویق من درسش رو ادامه داد🥰
با بالارفتن سرسام آور اجاره ها دیدیم که با پولی که ما داریم پیدا کردن خونه اجاره ای تو تهران سخته، تصمیم گرفتیم که با پول اجاره ای که تو تهران خونه اجاره کرده بودیم و یک وام و با کمک مادرم در حومه ی تهران یک خونه بخریم 🏩 و این اولین خونه ی ما و البته شریکی بود.
یادم نمیره بعد مدتها استرس گشتن دنبال خونه و اثاث کشی و... اون شبی که بین خروارها اثاث تو خونه ی خودمون خوابم برد چه لذتی داشت😍 بالاخره درسم تموم شد تو ۷ ترم 🤩
چند ماه بعدش تو یه شرکت وابسته به جهاد کشاورزی مشغول به کار شدم. خیلی محیط کاری خوبی داشتم و واقعا هیچ چیزی هم از لحاظ خونه داری کم نمیذاشتم.
تو دلم به خدا گفتم خدایا هر چیزی خواستم بهمون دادی ( البته منم چیزهای غیر معقول نخواستم) خودت میدونی که تو حومه ی تهرانیم و همسرم هم بعضی شب ها خونه نیست و تو این شرایط بدون وسیله بارداری سخته، اگر بشه یه ماشین بخریم ما هم زود تصمیم نی نی آوردن میگیریم😉
خدا صدام رو شنید و گفت از من برکت و از شما هم حرکت😅 یه ماشین دست دوم قسطی خریدیم،
کم کم به فکر این افتادیم که دیگه وقت این رسیده که ما هم بچه دار بشیم👼 و خیلی سریع خدا خواستمونو اجابت کرد و یه بارداری نسبتا راحتی داشتم ولی با ویاری که تا اتاق عمل هم رهام نکرد😫 سال ۸۹ بود که ماه آخر بارداری رو دکتر دیگه برام مرخصی نوشت و گفت دیگه تو خونه استراحت کنم و منتظر دنیا اومدن پسرم باشم👶
بعد از به دنیا اومدن فرزندم هم ۶ ماه مرخصی زایمان عین برق و باد گذشت و روز جدایی فرا رسید😔 محل کارم تقریبا بین منزل خودمون و منزل مادرم بود و همسرم هم کارش شیفتی و مجبور بودیم بیشتر اوقات منزل مادرم باشیم و آخر هفته ها بریم خونه ی خودمون😑
پسرم اصلا شیشه نمیگرفت و مادرم به سختی با قاشق بهش شیر می داد. البته اینم بگم که واقعا مدیرمون بر خلاف اینکه واقعا سختگیر بودن، تو این مورد نرمی زیادی به خرج دادن و گفتن که صبح ها ساعت ۹ سرکار باشم و بعدازظهر ها هم ساعت ۱۴ میتونم برم منزل و در واقع ساعت شیردهی که دو ساعت بود رو برای من سه ساعت کردن☺️
مدیرمون گفت اگر هم یه روز دیدی بچه مشکلی چیزی داره تماس بگیر و بگو و نیا🤩
تقریبا یکماه به این منوال گذشت ولی من دیدم تا کی میتونم با این شرایط پیش برم و یا مدیرمون تا کی میتونه انقدر باهام راه بیاد🤔
بالاخره یه روز دل و زدم به دریا گفتم که استعفا میدم و بهترین روزهای زندگی خودم و پسرم رو کنارش بدون هیچ دلشوره و دغدغه ای میگذرونم😍
اینم بگم که من از روز اول بیمه بودم و حقوق و مزایای عالی داشتم به طوری که ما هیچ وقت مرغ و گوشت و ماهی و آجیل شب عید و... نمیخریدیم از طرف محل کارم کاملا تامین بودیم و در واقع حقوق من پس انداز میشد ولی با همه ی این امتیازات شغلی استعفا دادم.
نمیشه گفت هیچ وقت از این کارم پشیمون نشدم ولی اگرم این فکر میومد به سراغم به خانواده هایی نگاه میکردم که روز و شب ندارن و از بودن در کنار بچه هاشون لذت نمیبرن.
خدا رو شکر روزیمون کمتر که نشد هیچ تونستیم دو سال بعد از تولد فرزندم خونه ی شریکی اطراف تهرانمون رو به خونه ی شش دانگ برای خودمون تو تهران ارتقاء بدیم🥰 هرچند کوچولو بود و خییییلی قدیمی، دادیم اجاره و دوباره بعد چندسال با کلللی قسط و وام و پیرو صحبت های در گوشی من و خدا☺️ یه خونه ی بزرگتر خریدیم و بالاخره مزه ی نشستن تو خونه ی خود خودمون رو چشیدیم🥺
الانم با وجود سه فرزند پسر ۱۱ ساله و دختر ۵ ساله و پسر ۱۴ ماهه از همون روزهای بعد بیکاری آروم نگرفتمو کلاس های مختلف هنری قالیبافی، قلاب بافی و... شرکت کردم و کلی آثار هنری خلق کردم 😍
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۱۷۵
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
چند وقتی است تجربههای مادران در کانال اغلب مرتبط با خانمهایی است که تا مقطع دکتری تحصیل کردهاند. شاید این احساس در وجود مادرانی که نخواستند یا نتوانستند به تحصیلات تکمیلی برسند، پیش بیاید که فضیلتی را از دست دادهاند. این مسئله انگیزهای شد تا تجربهام را از آن سوی سکه زندگی مادرانِ دکتر🙂 به اشتراک بگذارم.
من در بدو ورود به دوره دکتری ازدواج کردم. از ابتدای زندگی مشترک آرزو داشتم مادر شوم ولی همسرم راضی نمیشدند. نگران این بودند که وظایف پدری و مادری را بهدرستی انجام ندهیم. پنج سال گذشت. بهترین سالهای جوانی و از طرفی کار سبکتر من در دوران دانشجویی گذشت. (البته در زمان دانشجویی فکر میکردم خیلی مشغله دارم؛ اما بعد از ورود به کار فهمیدم آن زمان وقتم آزادتر بوده. مهمتر از همه ۵ ترم مرخصی زایمانی بود که بدون احتساب در سنوات به دانشجویان میدادند و موقعیت خوبی برای رسیدگی به بچه ایجاد میکرد.)
در هر حال بعد از ۵ سال و در آخر دوره دکتری صاحب فرزند شدیم. تازه فهمیدیم به تاخیر انداختن عمدی بچهدار شدن اثری در کیفیت فرزندپروری نداشته و ما تازه بعد از روبرو شدن با مسائل بچه، در حال رشد بودیم نه قبل از آن.
درک موقعیت پدر شدن و مادرشدن بهطور طبیعی ما را در مسیر تکامل و پخته شدن قرار داده بود. ولی پنج سال اول زندگیمان از دست رفته و حسرت بچههایی که آن موقع میتوانستیم داشته باشیم به دلمان ماند...
بعد از اتمام تحصیل به لطف خدا در یکی از دانشگاههای اصلی کشور، عضو هیات علمی شدم. علیرغم همه مزایای این شغل، کار حرفهای تماموقت مسائل بسیاری برای یک خانم و بهخصوص یک مادر داشت. کار زیاد و سنگین، خستگی مداوم، درگیریها و تنشهای شغلی، همگی به روح و جسمم صدمه میزد.
همان مسائلی که میدیدم آقایان به راحتی از کنار آنها میگذرند. (شاید یک علتش این باشد که آنها دغدغهها و مسئولیتهای مادران را ندارند.) به هر حال چند سالی با این شرایط در دانشگاه تدریس کردم.
بعد از مدتی کار بیوقفه، با کمک خدا، توانستم چند روزی از وجوه مختلف به وضعیتم و مسیری که در پیش گرفته بودم فکر کنم. دیدم تنشهای کاری من را به آدمی جدی، خشک، خسته و کمحوصله تبدیل کرده. مسائل جسمی مختلفی هم برایم پیشآمده بود. مهمتر از همه دخترم از این وضع آسیب دیده بود و اضطراب جدایی از من را داشت.
خلاصه دیدم از اصل زندگی غافل شدهام. اگر بخواهم کار را ادامه بدهم، بهخاطر مسئولیتهای متعدد کاری، نمیتوانم تغییر چندانی در وضعیت زندگیم بدهم. بهخاطر درس دادن به دانشجوها، بچهی خودم در حال آسیب دیدن بود.
از طرف دیگر میدانستم در مسیر طبیعی زندگی، لازم است باز هم بچهدار بشوم. فشار کار از یک طرف و قوانین نامناسب برای مادرانِ هیات علمی از طرف دیگر، و از همه مهمتر مسائل جسمیای که بهخاطر کار و استرس زیاد برایم پیش آمده بود، باعث شده بود دیگر نتوانم بچهدار شوم.
در نهایت با سبکسنگین کردن همه جوانب، تصمیم گرفتم از کار استعفا بدهم. دیدم کاری که چندصد نفر در آرزوی رسیدن به آن هستند، مانع آن است که همسر و مادر خوبی باشم و بتوانم بچههایم و نسل بعدی را با آرامش پرورش بدهم.
به لطف خدا حالا در محیط آرام منزل مشغول کارهای تحقیقاتیام. دخترم شکرخدا آرامتر و شادتر از قبل شده. مسائل جسمیام بعد از حذف شدن استرسها، شکر خدا، بسیار کمتر شده. از همه مهمتر مسئله بچهدار شدنم بدون دارو و درمان و فقط با آرامش حل شده و منتظر تولد دومین فرزندمان هستیم. از نظر مالی هم، به چشم خودم دیدم که روزیای که خدا بخواهد به من و زندگیم برساند، میرساند.
بعد از چندین سال فراز و نشیب، مادرانی را که از ابتدا، زندگی و فرزندانشان را به کار ترجیح دادهاند تحسین میکنم.👏👏👏
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۶۶۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#اشتغال_زنان
#قسمت_دوم
من بعد از عروسی خیلی دوست داشتم که چرخ خیاطی و اتو رو عوض کنم و بهترینش رو بگیرم اما همسر جان از خرید قسطی بشدت بدش میاد و نقدی هم نمیدونستیم بخریم که با پا قدم این کوچولوی ناز چرخ خیاطی و اتو بخار و یه سردوز خریدیم.
پنجمین هفته ی بارداریم بود که بعد از نماز صبح همسرم بعداز چک کردن گوشی، سریع تلویزیون رو روشن کرد و متاسفانه متوجه شدیم عزیز خدا حاج قاسم سلیمانی شهید شدند و ما چقدر گریه کردیم به حال خودمون که این بزرگوار رو کمتر شناخته بودیم.
بر حسب وظیفه راهی تهران شدیم تا برای بدرقه ی این عزیز تا بهشت سهمی داشته باشیم که روی پل ولیعصر علی گم شد و من دلنگران و مضطرب دنبالش می گشتم و یه لحظه متوسل به حاجقاسم شدم و بعد از دقایقی پیدا شد.
تو راه برگشت همش کمر درد داشتم و نمی تونستم راحت بشین ، فردای اون روز با بیشتر شدن درد هام پیش دکتر رفتم و بعداز سونو گرافی پایان بارداری تشخیص داده شد و تا آخر اون شب بچه ی نازنینم از وجودم جدا شد😭
خدا رو شاکرم و دوباره متوسل به خودش شدم و خدای مهربان باز فرزندی بهم عنایت کرد که آقا سجاد گل بود. البته با بارداری بسیار سخت و استراحت مطلق، من کیست بارداری داشتم طوری اذیت میشدم که اصلا نمیتونستم بشینم و فقط برای پختن و خوردن غذا از جام بلند میشدم و بگذریم از زایمان طولانی ۱۶ ساعته.
منی که پر توقع شده بودم و روزی هر بچه قبل از بدنیا اومدنش میدیدم الان هیچ فرقی نکرد و همش به همسرم میگفتم روزیش چی میتونه باشه ما هم خونه داریم و هم ماشین
چی میتونه باشه ؛ تا اینکه سجاد که ۴ ماهش شد همسرم گفت که میخواد خونه رو عوض کنه، خونه ی ما مسکن مهر بود؛ که با فروختن خونه و ماشین و قرض تونستیم یه خونه بزرگتر بخریم. بعد از ۶ ماه هم با وام فرزند آوری تونستیم یه ماشین جم و جور بخریم.
بعداز به دنیا اومدن محمد عشق من نسبت به همسر عزیزم روز به روز بیشتر شد و من الان عاشقتر از ایشون هستم.
الان هم منتظر بقیه ی بنده های خوب خدا هستم اما با این تفاوت که این دفعه نه بخاطر حرف همسر که بهشون قول داده بودم به خاطر حرف رهبر عزیزتر از جونم...
من در تمام این سالها با قناعت زندگی کردم
من در تهران که بودم با توجه به رشته دانشگاهیم که حسابداری بود، تو بانک ملت کار میکردم اما فرار رو بر قرار ترجیح دادم و از کار تو بانک بدم میومد، چون همش حس میکردم که در مرکز توجه قرار دارم و از اینکه این همه تو نگاه باشم معذب بودم.
بعد وارد یه شرکت حسابداری شدم مشغول بودم تا اینکه ازدواج کردم و رفتم یه استان دیگه...
واقیعتش شهر من شهر کوچیکی هست و موفقیت شغلی کمی داره اما من کار پیدا کردم وقتی متوجه بارداریم شدم با خودم دو دو تا کردم ( گفتم ببین تو الان تازه عروسی هرچی حقوق بگیری صرف وسایل اضافی یا خرید های مازاد میشه، بچهت هم در آینده مادر شوهر بخواد نگه داره اون تربیتی که دلت بخواد نمیشه و هر چقدر هم بخوای از ایشون تشکر کنی و نصف حقوقت هم به ایشون بدی باز کمه در آینده میخوای حسرت این روزهای از دست رفته ت رو بخوری ) دیدم به صلاح نیست و نشستم تو خونه و به زندگیم رسیدم.
هم کم و کسری زیاد بود و هم تنهایی همیشه برا خودم یه کاری تو خونه دست و پا میکردم و زمانی هم که بچه دار شدم با بچه هام سرگرم شدم و می رفتم مسجد و از محیط مسجد و پایگاه هم برا خودم هم بچه هام استفاده میکردم و خییلی چیزها از جمله خیاطی و بافتنی و... رو آموختم.
الان در حال حاضر من طب یداوی کار میکنم این طب بسیار عالی هست به همهی خانمها ی گروه تاکید میکنم که حتما حتما برای درمان به دنبال این طب باشند بسیار عالی است برای اکثر مشکلات درمان داره.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۳۸
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
من ماما هستم. سال ۸۳ ازدواج کردم. سال ۸۶ اولین دخترم به دنیا اومد. با همه علاقه ای که به کارم داشتم و براش زحمت کشیده بودم. به خاطر دخترم سر کار نرفتم. حدود یکسال بعد از اونجایی که حوصله ام تو خونه سر میرفت یه کار هنری رو شروع کردم و دیدم اتفاقا چقدر من استعداد هنری داشتم و خودم خبر نداشتم😉 احساس میکردم با کار هنری یه جورایی بچه هم تربیت میشه، وقتی ببینه مادرش از هیچی یه چیز زیبا میسازه، خلاقیتش هم شکوفا میشه که اتفاقا این جور هم شد...
دوباره سر کار رفتم یه کار دیگه... سال ۹۰ که سرشماری شد و مسئولان یواش یواش فهمیدن که مسئله جمعیت خیلی مهمه و جمعیت کشور رو به پیری هستش و .... زنگ خطر به صدا دراومد نشستها و میز گردها و گفتگوها شروع شد ... رهبر عزیزمون باز به میدان اومد و تشویق به فرزند آوری کرد، حتی یادمه عذرخواهی هم کردند بابت اهمال در ادامه تحدید جمعیت در صورتی که مقصر هم نبودن...
خلاصه ما علی رغم مشکلات تصمیم به آوردن فرزند دوم گرفتیم ... دختر دومم سال ۹۲ به دنیا اومد و دوباره من سر کار نرفتم.
این دفعه درهای دیگری برام باز شد. درسته تو اوج تحریمها و مشکلات اقتصادی بودیم ، ولی یک چیز ما رو از پیچها سخت زندگی گذر داد و اون چیزی نبود جز قناعت... قناعت یعنی هنرمندانه زیستن، خلاقانه نگاه کردن، از کمترین امکانات بیشترین بهره را بردن و.....
این بار علاوه بر هنر های کاربردی دو موضوع دیگه هم روزیم شد:
یکی آشنایی با #کلبه_کرامت و دیگری طب اسلامی... کلبه کرامت که سلسله درسهای علوم استراتژی دکتر عباسی به صورت مجازی هستش ... از کودکان استراتژیست گرفته تا سبک زندگی و دکترین های اسلام و غرب و دکترین های قرآن و... حدود ۲.۵ سال یه دوره ی فشرده برای خود گذاشتم و آبی بود گوارا بر تشنگی ام... چرا که حکمت، گمشده ی مومن است. بعد از آن هم طب اسلامی روزیم شد و نزدیک به ۲سال است که در این زمینه در حال تلمذ هستم..
در این مدت خیلی دوست داشتم که حداقل ۱ یا ۲ فرزند دیگر هم داشته باشیم ولی همسرم موافقت نمیکنه 😔
ولی خوب من تسلیم نمیشم از خدا خواستم اگر به خیر و صلاحم هست به دل همسرم بیندازه و ما هم دوباره در جهاد فرزند آوری شرکت کنیم ....
البته بیکار ننشسته ام به تازگی دوباره شروع به کار کرده ام .این بار در زمینه ی زایمان فیزیولوژی و بارداری سالم و اگر خدا بخواهد به زودی در زمینه ی مشاوره برای قبل و حین و بعد از بارداری و ....
دعا کنید اگر نتوانستم بیشتر از ۲تا دختر تقدیم اسلام و انقلاب کنم، حداقل بتوانم برای نسل جوان کاری کنم. و خیلی از بتهای ذهنی شون رو بشکنم. چرا که مخصوصا در حرفه ی ما - مامایی- متاسفانه کم نیستن افرادی که با مادران باردار بد برخورد میکنن و به آنها آدرس غلط سقط و جلوگیری و ... میدهند. 😔
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۳۸
#فرزندآوری
#اشتغال_زنان
من ماما هستم. سال ۸۳ ازدواج کردم. سال ۸۶ اولین دخترم به دنیا اومد. با همه علاقه ای که به کارم داشتم و براش زحمت کشیده بودم. به خاطر دخترم سر کار نرفتم. حدود یکسال بعد از اونجایی که حوصله ام تو خونه سر میرفت یه کار هنری رو شروع کردم و دیدم اتفاقا چقدر من استعداد هنری داشتم و خودم خبر نداشتم😉 احساس میکردم با کار هنری یه جورایی بچه هم تربیت میشه، وقتی ببینه مادرش از هیچی یه چیز زیبا میسازه، خلاقیتش هم شکوفا میشه که اتفاقا این جور هم شد...
دوباره سر کار رفتم یه کار دیگه... سال ۹۰ که سرشماری شد و مسئولان یواش یواش فهمیدن که مسئله جمعیت خیلی مهمه و جمعیت کشور رو به پیری هستش و .... زنگ خطر به صدا دراومد نشستها و میز گردها و گفتگوها شروع شد ... رهبر عزیزمون باز به میدان اومد و تشویق به فرزند آوری کرد، حتی یادمه عذرخواهی هم کردند بابت اهمال در ادامه تحدید جمعیت در صورتی که مقصر هم نبودن...
خلاصه ما علی رغم مشکلات تصمیم به آوردن فرزند دوم گرفتیم ... دختر دومم سال ۹۲ به دنیا اومد و دوباره من سر کار نرفتم.
این دفعه درهای دیگری برام باز شد. درسته تو اوج تحریمها و مشکلات اقتصادی بودیم ، ولی یک چیز ما رو از پیچها سخت زندگی گذر داد و اون چیزی نبود جز قناعت... قناعت یعنی هنرمندانه زیستن، خلاقانه نگاه کردن، از کمترین امکانات بیشترین بهره را بردن و.....
این بار علاوه بر هنر های کاربردی دو موضوع دیگه هم روزیم شد:
یکی آشنایی با #کلبه_کرامت و دیگری طب اسلامی... کلبه کرامت که سلسله درسهای علوم استراتژی دکتر عباسی به صورت مجازی هستش ... از کودکان استراتژیست گرفته تا سبک زندگی و دکترین های اسلام و غرب و دکترین های قرآن و... حدود ۲.۵ سال یه دوره ی فشرده برای خود گذاشتم و آبی بود گوارا بر تشنگی ام... چرا که حکمت، گمشده ی مومن است. بعد از آن هم طب اسلامی روزیم شد و نزدیک به ۲سال است که در این زمینه در حال تلمذ هستم..
در این مدت خیلی دوست داشتم که حداقل ۱ یا ۲ فرزند دیگر هم داشته باشیم ولی همسرم موافقت نمیکنه 😔
ولی خوب من تسلیم نمیشم از خدا خواستم اگر به خیر و صلاحم هست به دل همسرم بیندازه و ما هم دوباره در جهاد فرزند آوری شرکت کنیم ....
البته بیکار ننشسته ام به تازگی دوباره شروع به کار کرده ام .این بار در زمینه ی زایمان فیزیولوژی و بارداری سالم و اگر خدا بخواهد به زودی در زمینه ی مشاوره برای قبل و حین و بعد از بارداری و ....
دعا کنید اگر نتوانستم بیشتر از ۲تا دختر تقدیم اسلام و انقلاب کنم، حداقل بتوانم برای نسل جوان کاری کنم. و خیلی از بتهای ذهنی شون رو بشکنم. چرا که مخصوصا در حرفه ی ما - مامایی- متاسفانه کم نیستن افرادی که با مادران باردار بد برخورد میکنن و به آنها آدرس غلط سقط و جلوگیری و ... میدهند. 😔
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1