eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
324 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
کرسی تاچند در انتظار کرسی دل‌ها شده بی‌قرار کرسی داری تو سراغ هیچ‌جایی دل‌چسب‌تر از کنار کرسی در سردی روزهای برفی گرم است چه کاروبار کرسی! شومینه کجا رسد به پای گرمای بهاروار کرسی بیهوده گمان مکن که طی شد دوران پرافتخار کرسی ایرانی و سنّتی‌ست برخیز باید بشویم یار کرسی با گرمی عشق بی‌نیازیم هرچندکه از شرار کرسی، ای‌کاش تو باشی و من و عشق بی‌واسطه در حصار کرسی @faslefaaseleh
قلمرو مردان عاشق ایران ما فریفتة شو نمی‌شود جوگیر هر هیاهو و هر هو نمی‌شود در فکر گاو شیرده‌اند و خر خراس یک شیرشرزه لحظه‌ای این دو نمی‌شود این لقمه صعب و سمّی و سخت است و هیچ‌گاه مقهور آروارة گاندو نمی‌شود شاید شرنگ گردد و در کامتان چکد امّا شراب حاصل این مو نمی‌شود تهران دمشق نیست که ویرانه‌اش کنید این سرزمین به سعی تو کنگو نمی‌شود برخی به ساز اجنبیان رقص می‌کنند هر رقص بی‌اصول که تانگو نمی‌شود دیسک کمر گرفته‌ای از رقص بی‌حساب دیسک کمر برای تو دیسکو نمی‌شود ایران ما قلمرو مردان عاشق است هرگز برای خصم قلمرو نمی‌شود کنگو:جمهوری فقیر افریقایی که سال‌های طولانی درگیر جنگ‌های داخلی است. @faslefaaseleh
پاییز سهمگین طوفانی از دروغ به هرجا گرفته بود کار فریب و توطئه بالا گرفته بود مِه مثل وهم، مبهم و سنگین، به هر طرف بر چشم ماه راه تماشا گرفته بود در موج‌خیز وهم و هیاهوی جاشوان کشتیّ فتنه جانب دریا گرفته بود تهمت در آسمان و زمین بود منتشر غربت تمام آینه‌ها را گرفته بود شیشه شکسته بود و رها گشته بود از آن اهریمنی که در دل آن جا گرفته بود گویی که دیو در شب تردید و سرکشی با خیل فتنه راه اهورا گرفته بود امروز در دوراهی تاریخ مانده بود دیروزِ رفته راه به فردا گرفته بود پاییز سهمگینی از این سرزمین گذشت آتش به جان جنگل افرا گرفته بود دستی وزید و در دل کابوس محو شد آن سایه‌ها که در دل شب پا گرفته بود دست تو بود آن‌که به یاری ما شتافت وقتی شرر به دامن دنیا گرفته بود @faslefaaseleh
انسان و اندوه! و انسان می‌شکافد کوه‌های سر به‌کیوان را و در خون می‌کشد شیران و پیلان و پلنگان را و زین برمی‌نهد بر گُردۀ اسب چموش باد و جاری می‌کند در کرت‌ سیلاب خروشان را و آهن در میان دست‌ او نرم است همچون موم که عزمش سرد کرد آتشفشان‌های گدازان را و دریاهای بی‌پایاب پیش همّتش برکه‌ و صحراهای بی‌فریاد مانَد گرد دامان را.... ولی با این‌همه نیروّ و با این هیبت و صولت مپندارید پرقدرت‌ترین مخلوق انسان را چرا که با همه‌نیرو و طاقت‌ها که در وی هست ز پا می‌افکند اندوه انسان پریشان را پس از هرچیز نیرومندتر در خاک اندوه است که افکنده‌ست در خون قامت مردان میدان را... (بر اساس سخنی از امام علی علیه السّلام) @faslefaaseleh
اختلال هورمون‌ها دلیل عشق که گفت اختلال هورمون‌هاست؟! که عشق خود سبب شوروحال هورمون‌هاست به‌عکس، شوروشر عشق و وجدوحالت روح دلیل شوق تن و انفعال هورمون‌هاست چقدر ساده‌دل است آن‌کسی که فکر کند که قول حافظ از قیل و قال هورمون‌هاست چقدر بی‌خبر است آن کسی که معتقد است که شعر سعدی از نطق لال هورمون‌هاست صفا و شور و محبّت همیشه کار دل است چنان‌که هرچه هوس هست مال هورمون‌هاست همیشه اهل هوس در اسارت جسم است همیشه صاحب دل بی‌خیال هورمون‌هاست صعود عشق همیشه به شاه‌بال دل است عروج جسم هماره به بال هورمون‌هاست همیشه جسم و غریزه، کنار روح و شعور دو بال رشد ضمیر و کمال هورمون‌هاست @faslefaaseleh
سفرنامۀ رنج ما را خدا در این شب ظلمت رها نکرد در کوچه‌های بستۀ حیرت رها نکرد در لحظه‌های تلخ و نفس‌گیر گم‌شدن سرگشته را بدون هدایت رها نکرد راند از بهشت آدم و گندم بهانه بود او را در آن سراچۀ غفلت رها نکرد نوحی هزارسال فراخواند خلق را وی را در آن نواحی غربت رها نکرد او را کشاند در دل طوفان و لحظه‌ای در موج‌خیز لُجّۀ وحشت رها نکرد حتّی کشید در دل آتش خلیل را امّا در آن شرار شرارت رها نکرد یعقوب را به کلبۀ احزان اگر نشاند او را در آن سرای مصیبت رها نکرد موسای درمحاصره را تا به نیل برد امّا میان نیل هلاکت رها نکرد برد آبروی مریم معصومه را، ولی در تنگنای آن‌همه تهمت رها نکرد عیسای پاک را به سر جُلجُتا کشاند امّا بدون لطف و عنایت رها نکرد آن شب رسول بود و بسی تیغ آخته او را میان موج عداوت رها نکرد او را کشاند در دل یک غار هولناک امّا به دام اهل شقاوت رها نکرد جز ‌تار عنکبوت نشد یار غار او او را بدون پردۀ عصمت رها نکرد از جمع دوستان دل‌آگاه خویشتن کس را به خواب رخوت و راحت رها نکرد گندیدن است آفت ماندن در این جهان ما را رماند و در دل آفت رها نکرد یاریّ او که می‌رسد از راه، ناگزیر مظلوم را بدون حمایت رها نکرد دستی که خاضعانه به سویش دراز شد آن دست را بدون اجابت رها نکرد @faslefaaseleh
آغاز گام‌های تو پایان جاده‌هاست مقصد به زیر گام به‌راه‌اوفتاده‌هاست چون چشم بر مسیر گشودی جهان تو بی‌انتهاتر از افق پرگشاده‌هاست آیینه‌ها به روی تو لبخند می‌زنند وقتی دلت به جانب خورشیدزاده‌هاست هرجا نگاه می‌کنی این روزگار را آنک مصاف خیل سوار و پیاده‌هاست هر سو عبور می‌کنی این گرد اسب دوست وآن ردّ دشمن است که بر خاک جاده‌هاست زانوزده اگرچه زیاد است پیش خصم پرچم ولی به شانۀ آن ایستاده‌هاست هرگز براده لایق عنوان تیغ نیست باآنکه تیغِ آخته هم از براده‌هاست هرکس کم آورد به زمین می‌خورد، بدان! این کارزار پهنۀ جنگ اراده‌هاست @faslefaaseleh
دلتنگی عاشقی عذابی‌ست الیم مانند شرنگ زهر نابی‌ست الیم بیدار کن این دو دیدۀ شب‌زده را از بستر کابوس که خوابی‌ست الیم @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کلمات مات عشق من و توست توصیفگر صفات عشق من و توست این گل که ورق می‌خورد از دست نسیم دفترچۀ خاطرات عشق من و توست
از غربت تلخ این‌همه دل‌تنگی از وحشت این قیافه‌های سنگی ما را ببر از رنگ و ریای این شهر تا پاکی آن منطقه‌های جنگی @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم حکایت دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت @faslefaaseleh
نام تو که با نام من خسته درآمیخت با هستی من هست تو آهسته درآمیخت باید به تو نزدیک شد و در همۀ عمر با هُرم نفس‌های تو پیوسته درآمیخت باآنکه خطر داشت به دریا زدن امّا با موج تو این قایق بشکسته درآمیخت رسوا شد از آن روز که از وسوسه‌‌هایت با عشق تو این زاهد وارسته درآمیخت وابسته‌شدن سخت‌ترین کار جهان است باید به تو شد عاشق و وابسته درآمیخت @faslefaaseleh
شاعران هیچ‌قطعه‌ای روح‌بخش‌تر از فضای قطعه‌ای که شاهدان در آن عاشقانه خفته‌اند تاکنون نگفته‌اند! @faslefaaseleh
زخمی و آشفته تنهایم گذاشت در کویری تشنه برجایم گذاشت دشنه‌ای بر قلب دیروزم نهاد خنجری بر حلق فردایم گذاشت نقطه‌ضعفم عشق بود، انگشت بر نقطه‌ضعف قلب شیدایم گذاشت گفتم این زنجیرها از دست من باز کن؛ آن را به پاهایم گذاشت نابه‌هنگام آمد و ناگاه رفت ناگهان با ناگهان‌هایم گذاشت واژه‌هایم گنگ و بی‌معنا شدند مانده در بحران معنایم گذاشت کشت در من هر تمنّایی که بود بی‌تمنّای تمنّایم گذاشت من چنین مجنون نبودم، این جنون بر دل دیوانه لیلایم گذاشت @faslefaaseleh
برای باختن دل قمار کافی نیست دو چشم مست و نگاه خمار کافی نیست نسیم و ابر و تقلّای دانه‌ها در خاک برای رویش یک شوره‌زار کافی نیست نه عقل ناقص تو ، نه جنون کامل من برای بردنِ در این قمار کافی نیست شبیه صاعقه‌ای عشق می رسد امّا برای آمدنش انتظار کافی نیست طلوع روشن این آفتاب شرقی را عبور کوکب دنباله‌دار کافی نیست به گِرد خویشتن از عقل و مصلحت گاهی حصار می‌کشی امّا حصار کافی نیست همیشه در دل کابوس‌های تکراری فرار می‌کنی امّا فرار کافی نیست چه فایده شجره‌نامة درختان را؟ تبر فرود که آمد تبار کافی نیست چقدر منتظر مقدم بهار شدیم بهار آمده، امّا بهار کافی نیست @faslefaaseleh
سرمست یک فروغ و صفای تقلّبی دارد هزار شورونوای تقلّبی سرب مجسّم است، نه گوگرد و دودِ محض بلعیده‌است بس‌که هوای تقلّبی دردا شفا نیافته‌ از دردهای خویش ازبس‌که خورده‌است دوای تقلّبی دیگر غریبه است برایش صدای حق ازبس شنیده‌است صدای تقلّبی بر پرده‌های سبز به چشمش کشیده‌اند با جلوه‌های ویژه نمای تقلّبی گفتم که جست‌وجو بکنم حال عشق را رفتم به چند تارنمای تقلّبی دیدم که سخت تیره‌وتار است حال عشق در التهاب وسوسه‌های تقلّبی دیدم حدیث مهر و وفا می‌رود، ولی مهر پر از فریب و وفای تقلّبی حق می‌دهم اگر به خدا کافر است او ازبس‌که دیده‌است خدای تقلّبی چون‌وچرا نمی‌کند از بس‌که خسته‌است از چندوچونِ چون‌وچرای تقلّبی هرگز دعای او به اجابت نمی‌رسد از بس‌که کرده‌است دعای تقلّبی چون در فضای واقعی از حق خبر ندید او کرده است رو به فضای تقلّبی صوفی که می‌شود بشر روزگار ما یکباره می‌رسد به فنای تقلّبی از هفت‌شهر عشق گذر می‌کند به‌وهم با لطف قرص‌ نشئه‌فزای تقلّبی هرگز نمی‌توان به حقیقت رسید و عشق با سمت‌وسوی قبله‌نمای تقلّبی @faslefaaseleh
مرا ببر به رهایی به روی بال صدایت چه خشک‌سال شگفتی‌ست قحط‌سال صدایت صدای تو تپش ریشه در نهان زمین است بهار می‌شکفد سبز بر نهال صدایت شمیم مشک می‌آید ز سنگ و خاک بیابان مگر گذشته‌ از این دشت‌ها غزال صدایت قناریی که صدایش زلال بود و صمیمی نشست و شست پر و بال در زلال صدایت سپس سرود برایم ترانه‌ای که مرا برد به کوچه‌باغ پر از عطرِ بی‌ملال صدایت: "به تار تار گلویت، کشانده نت‌به‌نت‌ام را پر است گوش من از شور و حسّ‌وحال صدایت چه روزها که نبودیّ و خسته‌خسته گذشتم میان همهمۀ شهر با خیال صدایت" خموشی است تمنّای این پرندۀ غمگین جز آن زمان که کشد سر به زیر بال صدایت @faslefaaseleh
از آتش و انفجار دوری بکنید آشوب به‌مقدار ضروری بکنید آدم باشید و مثل آدم لطفا امسال چهارشنبه‌سوری بکنید! @faslefaaseleh
ورود پیکان و پراید به کیش ممنوع! رئیس هیات مدیره جامعه هتلداران کیش: 🔸در نوروز ۱۴۰۲ به مدت ۲۰ روز ورود خودروهای مستعمل بالاخص پراید و پیکان به کیش ممنوع خواهد بود. 🔹متاسفانه سفر زمینی و اقامت در چادر در کیش رواج یافته است و مسئولان منطقه آزاد سعی در ساماندهی چادرها و کمپ‌های نوروزی کرده‌اند تا کمتر به چهره کیش خدشه وارد شود و هم آرامش مسافران دیگر بهم نخورد. 🔸 درحاشیۀ خبر فوق عارضم: اوضاع دلم را بنگر قاطی و پاتی ازبس‌که شده جامعۀ ما طبقاتی هرکس که در این بازی شطرنج پیاده‌ست باید که شود کیش و رود جانب ماتی گفتم بروم امسال با اهل‌وعیالم نوروز سوی کیش من بچّه‌دهاتی گفتند قدم نه به‌روی چشم و سر ما خرپولی اگر طبق رسوم سنواتی پیکان و پراید است در این منطقه ممنوع آزاد در آن است فقط بنز و بوگاتی این شهر فقط مال سوسول است و فوفول است وارد نشود داخل آن اصغر و فاطی در حجرۀ خویشش نبرد تاجر کیشی* سعدی که نباشد فکلیّ و کرواتی کو شاعر دل‌سوخته‌ای تا بخروشد کو سیّد و کو قیصر و سلمان هراتی یا مرد عدالت‌طلبی تا که بخواند بر غیرت ما فاتحه‌ای با صلواتی تهران و قم و کیش و فسا فرق ندارد سرمایه‌پرستان همه‌جا مجرم و خاطی تا کیش نگشتیم وسپس مات در این شهر باید که شود جمع چنین بندوبساطی سیصدمیلیون قیمت یک دانه پراید است توهین مکنش تا که نکردم قروقاطی! *سعدی در گلستان: بازرگانی شبی...در جزیرۀ کیش مرا به حجرۀ خویش برد و همه‌شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن... @faslefaaseleh
🔴تذکر دادستانی به رئیس جامعه هتل‌‌دارانِ کیش 🔹معاون حقوق عامه دادستانی کل کشور: ادعای رئیس جامعه هتل‌داران کیش درمورد راه‌ندادن پراید و پیکان به کیش ارزش حقوقی ندارد. 🔹درخصوص این صحبت‌های غیرقانونی به مسئولان کیش تذکر داده شد. صنف هتل‌داران صلاحیتِ تصمیم‌گیری در این موضوع را ندارد. ✅کانال اخبار 20:20👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
درود بر مسئولان قوه محترم قضاییه🙏🌺🙏
دل ساده به یک غنچه شکرخند سپردم وآن‌گاه دلم را به خداوند سپردم می‌گفت پدر دل نسپاری به نگاهی! من هم چقَدَر گوش به این پند سپردم! سوگند بسی خوردم و گفتم که دلم را نسپارم و... با آن‌همه سوگند سپردم بوی خوش اسفند که پیچید در ایوان دیوانه شدم، دل به تو دل‌بند سپردم هرکس دل خود داد به شهدیّ و به قندی من دل به بخارا و سمرقند سپردم ایران من ایران بزرگ است که من دل دیری‌ست بدین سرو برومند سپردم عشق به وطن را که درآمیخته با جان میراث پدر بود، به فرزند سپردم من همنفس آرش بر کوه دماوند جان بر سر آن تیر که افکند سپردم غوّاص شدم در گذر از پهنۀ آتش خود را به شب نیلی اروند سپردم ایران نه‌همین خاک عزیز است که من دل تنها نه‌ بدین شهر و دهی‌چند سپردم، من دل به یکی خاک که آمیخته با نور پس خورده به هر آینه پیوند سپردم من خاک گرامیّ وطن را به خداوند از هر ستم و کینه و ترفند سپردم @faslefaaseleh
▫️احمد سمیعی گیلانی درگذشت @khabarnegar_iran @khabarnegar_iran
ناورد محنت است و پریشانی ماییم و حزن و سربه‌گریبانی همچون نهال خم‌شده‌ای بی‌برگ در تندباد بی‌سروسامانی روحی در اضطراب فروپاشی جانی در آستانۀ ویرانی در پیله‌ای تنیده به گرد خود از تاروپود فاصله زندانی بغضی بهانه‌جو به گلو دارم اشکی که آمده‌ست به مهمانی زانوی درد با تن لرزانش شد تکیۀ تکیدۀ پیشانی با حزن و بغض دست‌وگریبان، من با من نمانده شور غزل‌خوانی این عرصه نیست بزم سبکروحان جولان غربت است و گران‌جانی دیگر در این زمانه کجا جوییم چون احمد سمیعی گیلانی مردی امیر قافلۀ فرهنگ جانش به نور عشق چراغانی مردی سه قرن حادثه‌ها دیده در روزگاری آن‌همه طوفانی فانوسی از خِرَد صد و اندی‌سال آویخته در این شب ظلمانی مردی چنو به دست نمی‌آید دیگر در این زمانه به‌آسانی در روشنای فلسفۀ مشرق شد آشنای حکمت یونانی آزاده‌ای به علم رهاکرده اندیشه‌ از تعصّب و نادانی درعین حال برده سجود از صدق بر قبله‌گاه پاک مسلمانی پیری به خانقاه ادب مرشد هم‌خرقه با سنایی و خاقانی استاد بی‌مماثل ویرایش اسطورۀ بزرگ زبان‌دانی دیده جهان و سیر و سفر کرده جان و دلش به آینه‌گردانی امّا سپرده دل به دیار خویش سرتابه‌پا حمیّت ایرانی روزی که کوچ کرد، هوای شهر غمگین شد و گرفته و بارانی مانند چشم ابری شاگردان روز فراق او به نم‌افشانی استاد ما! خدات بیامرزاد مینوی جاودان به تو ارزانی @faslefaaseleh
در آسمان شب‌زده ماهی نمانده بود دیگر امید هیچ پگاهی نمانده بود دیر آمدیّ و در تن این صید بسته‌پا حتّی توان ناله‌وآهی نمانده بود می‌خواستم که محو تماشا شوم، ولی در من، دریغ، ذوق نگاهی نمانده بود از کاروان رفتۀ این عمر پرشتاب خاکستری به دامن راهی نمانده بود وقتی تو آمدی که در این جان پرگناه شوق ثواب و ذوق گناهی نمانده بود بر شاخ خشک چون گل حسرت برآمدی وقتی به دست باغ گیاهی نمانده بود پشت‌وپناه این دل بی‌آشیان شدی وقتی که هیچ پشت‌وپناهی نمانده بود @faslefaaseleh