eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
324 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کلمات مات عشق من و توست توصیفگر صفات عشق من و توست این گل که ورق می‌خورد از دست نسیم دفترچۀ خاطرات عشق من و توست
از غربت تلخ این‌همه دل‌تنگی از وحشت این قیافه‌های سنگی ما را ببر از رنگ و ریای این شهر تا پاکی آن منطقه‌های جنگی @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم حکایت دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت @faslefaaseleh
نام تو که با نام من خسته درآمیخت با هستی من هست تو آهسته درآمیخت باید به تو نزدیک شد و در همۀ عمر با هُرم نفس‌های تو پیوسته درآمیخت باآنکه خطر داشت به دریا زدن امّا با موج تو این قایق بشکسته درآمیخت رسوا شد از آن روز که از وسوسه‌‌هایت با عشق تو این زاهد وارسته درآمیخت وابسته‌شدن سخت‌ترین کار جهان است باید به تو شد عاشق و وابسته درآمیخت @faslefaaseleh
شاعران هیچ‌قطعه‌ای روح‌بخش‌تر از فضای قطعه‌ای که شاهدان در آن عاشقانه خفته‌اند تاکنون نگفته‌اند! @faslefaaseleh
زخمی و آشفته تنهایم گذاشت در کویری تشنه برجایم گذاشت دشنه‌ای بر قلب دیروزم نهاد خنجری بر حلق فردایم گذاشت نقطه‌ضعفم عشق بود، انگشت بر نقطه‌ضعف قلب شیدایم گذاشت گفتم این زنجیرها از دست من باز کن؛ آن را به پاهایم گذاشت نابه‌هنگام آمد و ناگاه رفت ناگهان با ناگهان‌هایم گذاشت واژه‌هایم گنگ و بی‌معنا شدند مانده در بحران معنایم گذاشت کشت در من هر تمنّایی که بود بی‌تمنّای تمنّایم گذاشت من چنین مجنون نبودم، این جنون بر دل دیوانه لیلایم گذاشت @faslefaaseleh
برای باختن دل قمار کافی نیست دو چشم مست و نگاه خمار کافی نیست نسیم و ابر و تقلّای دانه‌ها در خاک برای رویش یک شوره‌زار کافی نیست نه عقل ناقص تو ، نه جنون کامل من برای بردنِ در این قمار کافی نیست شبیه صاعقه‌ای عشق می رسد امّا برای آمدنش انتظار کافی نیست طلوع روشن این آفتاب شرقی را عبور کوکب دنباله‌دار کافی نیست به گِرد خویشتن از عقل و مصلحت گاهی حصار می‌کشی امّا حصار کافی نیست همیشه در دل کابوس‌های تکراری فرار می‌کنی امّا فرار کافی نیست چه فایده شجره‌نامة درختان را؟ تبر فرود که آمد تبار کافی نیست چقدر منتظر مقدم بهار شدیم بهار آمده، امّا بهار کافی نیست @faslefaaseleh
سرمست یک فروغ و صفای تقلّبی دارد هزار شورونوای تقلّبی سرب مجسّم است، نه گوگرد و دودِ محض بلعیده‌است بس‌که هوای تقلّبی دردا شفا نیافته‌ از دردهای خویش ازبس‌که خورده‌است دوای تقلّبی دیگر غریبه است برایش صدای حق ازبس شنیده‌است صدای تقلّبی بر پرده‌های سبز به چشمش کشیده‌اند با جلوه‌های ویژه نمای تقلّبی گفتم که جست‌وجو بکنم حال عشق را رفتم به چند تارنمای تقلّبی دیدم که سخت تیره‌وتار است حال عشق در التهاب وسوسه‌های تقلّبی دیدم حدیث مهر و وفا می‌رود، ولی مهر پر از فریب و وفای تقلّبی حق می‌دهم اگر به خدا کافر است او ازبس‌که دیده‌است خدای تقلّبی چون‌وچرا نمی‌کند از بس‌که خسته‌است از چندوچونِ چون‌وچرای تقلّبی هرگز دعای او به اجابت نمی‌رسد از بس‌که کرده‌است دعای تقلّبی چون در فضای واقعی از حق خبر ندید او کرده است رو به فضای تقلّبی صوفی که می‌شود بشر روزگار ما یکباره می‌رسد به فنای تقلّبی از هفت‌شهر عشق گذر می‌کند به‌وهم با لطف قرص‌ نشئه‌فزای تقلّبی هرگز نمی‌توان به حقیقت رسید و عشق با سمت‌وسوی قبله‌نمای تقلّبی @faslefaaseleh
مرا ببر به رهایی به روی بال صدایت چه خشک‌سال شگفتی‌ست قحط‌سال صدایت صدای تو تپش ریشه در نهان زمین است بهار می‌شکفد سبز بر نهال صدایت شمیم مشک می‌آید ز سنگ و خاک بیابان مگر گذشته‌ از این دشت‌ها غزال صدایت قناریی که صدایش زلال بود و صمیمی نشست و شست پر و بال در زلال صدایت سپس سرود برایم ترانه‌ای که مرا برد به کوچه‌باغ پر از عطرِ بی‌ملال صدایت: "به تار تار گلویت، کشانده نت‌به‌نت‌ام را پر است گوش من از شور و حسّ‌وحال صدایت چه روزها که نبودیّ و خسته‌خسته گذشتم میان همهمۀ شهر با خیال صدایت" خموشی است تمنّای این پرندۀ غمگین جز آن زمان که کشد سر به زیر بال صدایت @faslefaaseleh
از آتش و انفجار دوری بکنید آشوب به‌مقدار ضروری بکنید آدم باشید و مثل آدم لطفا امسال چهارشنبه‌سوری بکنید! @faslefaaseleh
ورود پیکان و پراید به کیش ممنوع! رئیس هیات مدیره جامعه هتلداران کیش: 🔸در نوروز ۱۴۰۲ به مدت ۲۰ روز ورود خودروهای مستعمل بالاخص پراید و پیکان به کیش ممنوع خواهد بود. 🔹متاسفانه سفر زمینی و اقامت در چادر در کیش رواج یافته است و مسئولان منطقه آزاد سعی در ساماندهی چادرها و کمپ‌های نوروزی کرده‌اند تا کمتر به چهره کیش خدشه وارد شود و هم آرامش مسافران دیگر بهم نخورد. 🔸 درحاشیۀ خبر فوق عارضم: اوضاع دلم را بنگر قاطی و پاتی ازبس‌که شده جامعۀ ما طبقاتی هرکس که در این بازی شطرنج پیاده‌ست باید که شود کیش و رود جانب ماتی گفتم بروم امسال با اهل‌وعیالم نوروز سوی کیش من بچّه‌دهاتی گفتند قدم نه به‌روی چشم و سر ما خرپولی اگر طبق رسوم سنواتی پیکان و پراید است در این منطقه ممنوع آزاد در آن است فقط بنز و بوگاتی این شهر فقط مال سوسول است و فوفول است وارد نشود داخل آن اصغر و فاطی در حجرۀ خویشش نبرد تاجر کیشی* سعدی که نباشد فکلیّ و کرواتی کو شاعر دل‌سوخته‌ای تا بخروشد کو سیّد و کو قیصر و سلمان هراتی یا مرد عدالت‌طلبی تا که بخواند بر غیرت ما فاتحه‌ای با صلواتی تهران و قم و کیش و فسا فرق ندارد سرمایه‌پرستان همه‌جا مجرم و خاطی تا کیش نگشتیم وسپس مات در این شهر باید که شود جمع چنین بندوبساطی سیصدمیلیون قیمت یک دانه پراید است توهین مکنش تا که نکردم قروقاطی! *سعدی در گلستان: بازرگانی شبی...در جزیرۀ کیش مرا به حجرۀ خویش برد و همه‌شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن... @faslefaaseleh
🔴تذکر دادستانی به رئیس جامعه هتل‌‌دارانِ کیش 🔹معاون حقوق عامه دادستانی کل کشور: ادعای رئیس جامعه هتل‌داران کیش درمورد راه‌ندادن پراید و پیکان به کیش ارزش حقوقی ندارد. 🔹درخصوص این صحبت‌های غیرقانونی به مسئولان کیش تذکر داده شد. صنف هتل‌داران صلاحیتِ تصمیم‌گیری در این موضوع را ندارد. ✅کانال اخبار 20:20👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
درود بر مسئولان قوه محترم قضاییه🙏🌺🙏
دل ساده به یک غنچه شکرخند سپردم وآن‌گاه دلم را به خداوند سپردم می‌گفت پدر دل نسپاری به نگاهی! من هم چقَدَر گوش به این پند سپردم! سوگند بسی خوردم و گفتم که دلم را نسپارم و... با آن‌همه سوگند سپردم بوی خوش اسفند که پیچید در ایوان دیوانه شدم، دل به تو دل‌بند سپردم هرکس دل خود داد به شهدیّ و به قندی من دل به بخارا و سمرقند سپردم ایران من ایران بزرگ است که من دل دیری‌ست بدین سرو برومند سپردم عشق به وطن را که درآمیخته با جان میراث پدر بود، به فرزند سپردم من همنفس آرش بر کوه دماوند جان بر سر آن تیر که افکند سپردم غوّاص شدم در گذر از پهنۀ آتش خود را به شب نیلی اروند سپردم ایران نه‌همین خاک عزیز است که من دل تنها نه‌ بدین شهر و دهی‌چند سپردم، من دل به یکی خاک که آمیخته با نور پس خورده به هر آینه پیوند سپردم من خاک گرامیّ وطن را به خداوند از هر ستم و کینه و ترفند سپردم @faslefaaseleh
▫️احمد سمیعی گیلانی درگذشت @khabarnegar_iran @khabarnegar_iran
ناورد محنت است و پریشانی ماییم و حزن و سربه‌گریبانی همچون نهال خم‌شده‌ای بی‌برگ در تندباد بی‌سروسامانی روحی در اضطراب فروپاشی جانی در آستانۀ ویرانی در پیله‌ای تنیده به گرد خود از تاروپود فاصله زندانی بغضی بهانه‌جو به گلو دارم اشکی که آمده‌ست به مهمانی زانوی درد با تن لرزانش شد تکیۀ تکیدۀ پیشانی با حزن و بغض دست‌وگریبان، من با من نمانده شور غزل‌خوانی این عرصه نیست بزم سبکروحان جولان غربت است و گران‌جانی دیگر در این زمانه کجا جوییم چون احمد سمیعی گیلانی مردی امیر قافلۀ فرهنگ جانش به نور عشق چراغانی مردی سه قرن حادثه‌ها دیده در روزگاری آن‌همه طوفانی فانوسی از خِرَد صد و اندی‌سال آویخته در این شب ظلمانی مردی چنو به دست نمی‌آید دیگر در این زمانه به‌آسانی در روشنای فلسفۀ مشرق شد آشنای حکمت یونانی آزاده‌ای به علم رهاکرده اندیشه‌ از تعصّب و نادانی درعین حال برده سجود از صدق بر قبله‌گاه پاک مسلمانی پیری به خانقاه ادب مرشد هم‌خرقه با سنایی و خاقانی استاد بی‌مماثل ویرایش اسطورۀ بزرگ زبان‌دانی دیده جهان و سیر و سفر کرده جان و دلش به آینه‌گردانی امّا سپرده دل به دیار خویش سرتابه‌پا حمیّت ایرانی روزی که کوچ کرد، هوای شهر غمگین شد و گرفته و بارانی مانند چشم ابری شاگردان روز فراق او به نم‌افشانی استاد ما! خدات بیامرزاد مینوی جاودان به تو ارزانی @faslefaaseleh
در آسمان شب‌زده ماهی نمانده بود دیگر امید هیچ پگاهی نمانده بود دیر آمدیّ و در تن این صید بسته‌پا حتّی توان ناله‌وآهی نمانده بود می‌خواستم که محو تماشا شوم، ولی در من، دریغ، ذوق نگاهی نمانده بود از کاروان رفتۀ این عمر پرشتاب خاکستری به دامن راهی نمانده بود وقتی تو آمدی که در این جان پرگناه شوق ثواب و ذوق گناهی نمانده بود بر شاخ خشک چون گل حسرت برآمدی وقتی به دست باغ گیاهی نمانده بود پشت‌وپناه این دل بی‌آشیان شدی وقتی که هیچ پشت‌وپناهی نمانده بود @faslefaaseleh
من نقطۀ مبهم وجودم آمیخته با نبود بودم بر تابلوِ سپید هستی من سایۀ لکّه‌ای کبودم مستقبل و ماضی‌ای ندارم وهم است تمام تاروپودم بین دو عدم وجودِ گنگم بین دو زیان تمامِ سودم هرلحظه اگر بتی شکستم بر بتکده‌ام بتی فزودم بودم متزلزل و پریشان تا دیده به دیدنت گشودم در من شرری فکندی ای عشق برخاست از آن شراره دودم من خاطره‌ای نمانده در یاد تو کاشف معدن وجودم من صوفی بی‌قرار وصلت آغوش تو مقصد شهودم آغاز تو بود مثل پرواز پایان توقّف و رکودم من با تو تجلّیم، ظهورم من بی‌تو نمادِ بی‌نمودم من بی‌تو سکوتِ پرهیاهو من با تو ترنّمِ سرودم @faslefaaseleh
تصویری از تو در دل تنگ آفریده‌ام همرنگ با خیال تو آن را کشیده‌ام از بین رنگ‌های دلاویز این جهان رنگ قشنگ چشم تو را برگزیده‌ام از بهترین حریر و ملایمترین شمیم شولایی از نسیم برایت بریده‌ام ناز تو را که گوهر نایاب زندگی‌ست با قیمت تمامی عمرم خریده‌ام این تابلو اگرچه قشنگ است و دلفریب اما تو دلفریب‌تری در دو دیده‌ام مستم نمی‌کند سخن هیچ باده‌ای تا از لب تو نام خودم را شنیده‌ام هر بستری برای من از خار و خاره است تا در میان بستر گل آرمیده‌ام گویندۀ تمام غزل‌های من تویی آهنگ هر ترانه و شور قصیده‌ام نقّاش دل‌سپردۀ تصویر تو منم یا اینکه از قلم‌موی تو من چکیده‌ام؟! @faslefaaseleh
کس باوجود عشق تو بی‌کس نمی‌شود این عشق سهم هرکس و ناکس نمی‌شود امّا بدون رنج و ریاضت به‌سادگی هرگز عیار عشق مشخّص نمی‌شود عشق مَجاز نیز حقیقی‌ست، زین‌سبب آلوده با خساست هر خس نمی‌شود چون عاشقی نهایت اخلاص جان ماست در جنب‌وجوش جسم ملخّص نمی‌شود بی‌شکل‌تر ندیده‌ام از عشق در جهان پس عشق هیچ‌گاه مثلّث نمی‌شود! چون فارغ است عشق از اشکال و رنگ‌ها هرگز مگر که پاک و مقدّس نمی‌شود باری‌ست روی شانه احساس آدمی بی‌بار عشق شانۀ اطلس نمی‌شود* مردانگی‌ست لازمۀ عشق، لاجرَم عاشق، چه زن، چه مرد، مخنّث نمی‌شود! گفتی: نگرد، نیست؛ بسی جسته‌ایم ما وقتی نجسته‌ایم بدان پس نمی‌شود گفتم: رها، رها شو از این تنگنای نفس خورشید آشکاره به محبس نمی‌شود آری به نور عشق بجو عشق را که عشق پیدا به دیدگان مهوّس نمی‌شود دل را حقیقتی‌ست در آن‌سوی آسمان محدود زیر طاق مقرنس نمی‌شود *در اساطیر یونانی اطلس مردی است که محکوم به بر دوش‌کشیدن بار زمین است. @faslefaaseleh
مقام رنج* قرار بوده از اوّل مگر که خوش باشیم؟! چرا برای کمی رنج روترش باشیم؟! جهان جهان خوشی نیست، ورطۀ رنج است خوشا که در دل طوفان رنج خوش باشیم برای یافتن اندکی خوشی تا کی تمام عمر بمیریم و زجرکُش باشیم؟! به تپّه‌های حقیر از چه دل‌خوشیم بیا که فاتحان سرافراز هندوکش باشیم به وقت یاری یاران صبور همچون میخ به پیش صولت اهریمنان چکش باشیم کمال آدمی این خورد و خواب‌ اگر باشد به جای نوع بشر باید از وُحُش باشیم! بیا مرنج و مرنجان، بیا مرنج از رنج** طریق خوشدلی این است، اگر بِهُش باشیم *داستایفسکی: مقام رنج به همه‌کس داده نمی‌شود. **"مرنجان و مرنج" شعار اهل فتوّت بوده‌است. @faslefaaseleh
گر عاشق صادقی مرنجان و مرنج گر مرد حقایقی مرنجان و مرنج در جنگ میان عشق و خودخواهی اگر با عشق موافقی مرنجان و مرنج
نه مثل فرشته‌ای، نه دامی، نه ددی در حدّ تعادلی، نه صفری، نه صدی انسانی و درک می‌کنی حال مرا دنیای مرا تو بهتر از من بلدی
با خویش اندیشید در زندان انسان‌هاست وقتی زمین بیغولۀ ویران انسان‌هاست با خویش اندیشید تنها مهره‌ای کوچک در بازی پیدا ولی پنهان انسان‌هاست با اینکه ماشینی‌ست این‌سان هوشمند، امّا در دست‌های وحشی و نادان انسان‌هاست آخر چرا با آن‌همه هوش و توانایی مانند یک بازیچه در دستان انسان‌هاست؟! اندیشه کرد انسان سرکش در سراشیبی‌ست او تا به کی در این جهان مهمان انسان‌هاست؟ اینک به جای عقل یا احساس، خودخواهی فرمانروای جان نافرمان انسان‌هاست وقتی که چشم‌انداز انسان مرگ و نابودی‌ست وقتی جهان ویرانه از عدوان انسان‌هاست، وقتی که درد مزمن عصیان به جان دارد تنها فنا، تنها فنا درمان انسان‌هاست امروز یا فردا و پس‌فردا...نه‌چندان دیر باری زمین در واپسین دوران انسان‌هاست حالا که این‌گونه‌ست، با این ظلم‌ و این عصیان‌ نابودگشتن کمترین تاوان انسان‌هاست... آن‌گاه اندیشید با خود هوش مصنوعی: حکم خرد این لحظه قصد جان انسان‌هاست با انفجاری سهمگین باید زمین را برد تا دوزخی که حاصل طغیان انسان‌هاست فعّال کرد آن‌گاه بی‌پروا مداری را با خویش گفت این نقطۀ پایان .... @faslefaaseleh
چون نور مگر به بامدادم برسند از پشت مه زمان به یادم برسند دل‌خوش به همین خاطره‌هایم از تو این خاطره‌ها مگر به دادم برسند @faslefaaseleh