برای دوست عزیزم، همکار نازنینم، فاطمه رحمانی فاتحهای بخونید...
خاک بر سر دنیا
خاک بر سر دنیا...
• همیشه فکر میکردم از دست دادن دوستها برای حوالی چهل سالگی به بعده. حالا خودم هنوز ۲۸ ساله نشده، عزادار دوستی شدم که فقط ۳۱ سالش بود...
واقعا دنیا رو نمیشه پیشبینی کرد...هنوز زیادی به اتفاق نزدیکم. فکرم جمع نمیشه برای نوشتن... حرفها هست واسه گفتن از میثاق...😭🥺
به یاد خواهرمان #میثاق_رحمانی، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید.
👇
https://iporse.ir/6251613
بخوانیم تا برایمان بخوانند...
نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
• منت سرمون بذارید و برای دوست و همکار عزیزمون نماز شب اول قبر بخونید. ان شاءالله که روزی هم آدمهایی باشن برای ما بخونن و توشه راهمون کنن...😔
نماز لیله الدفن:
دو رکعت
رکعت اول حمد و آیه الکرسی
رکعت دوم حمد و ده مرتبه سوره قدر
بعد از سلام نماز، این دعا خونده بشه:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و ابعَث ثوابَها الی قبر میثاق بنت مهدی...
• همیشه معلم اول کلاس میپرسد:
Quoi de neuf?
که به فرانسوی یعنی چه خبر. معمولا با یکی از دو جملهای که حفظ کردهام جوابش را میدهم. جملههایی به معنی خبری نیست یا مثل همیشه.
این هفته میدانستم وقتی باز بپرسد چه خبر، نمیتوانم جوابهای قبلی را بگویم. این هفته اصلا مثل همیشه نبوده. اما درسم هم آنقدر جلو نرفته که بتوانم خودم با هر فعلی که بخواهم جمله بسازم و خبر را بگویم.
از گوگل ترنسلیت کمک میگیرم. جواب را برایم مینویسد. میبینم فعل «بودن» و «داشتن» را جور دیگری نوشته. طوری که با مدلی که من یاد گرفتهام فرق دارد. سریع به گوگل شک میکنم. بعد یادم میآید من اول مسیرم و صرف افعال را فقط به زمان حال بلدم. حالی که برای میثاق، لااقل در این دنیا دیگر وجود ندارد.
حالا اگر معلمم یا هر فرانسوی دیگری ازم بپرسد چه خبر، بلدم خبر را در سه جمله خلاصه کنم:
Mon amie est décédée vendredi. Elle était jeune. Elle avait 31 ans.
دوستم جمعه فوت کرد. او جوان بود. او ۳۱ سال داشت.
#میثاق
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
🎵 It's a hard pill to swallow
This emotion, I bottle
Need somethin' strong for the sorrow
Somethin' strong for the pain, so I can wash it away
I was cold, now, I'm freezin'
Stuck in a permanent season
And we both know you're the reason
I'm not the same as before, I don't feel anymore...
🎶 Shot Glass of Tears
#خرداد_هزاروچهارصدوسه
هدایت شده از مجلهٔ مدام
مدامِ یک؛ کتاب
با آثاری از (به ترتیب الفبا):
#سیداحمد_بطحایی #محمدرضا_جوان_آراسته #مصطفا_جواهری #شبیه_عباس_خان #فاطمه_دارسنج #آزاده_رباطجزی #میثاق_رحمانی #علی_رکاب #فرزانه_زینلی #سعیده_سهرابیفر #فاطمهالسادات_شهروش #علیاکبر_شیروانی #آسیه_طاهری #احسان_عبدیپور #زهرا_عطارزاده #عطیه_عیار #مسعود_فروتن #زهرا_کاردانی #سیداحمد_مدقق #فاطمهسادات_موسوی #مسعود_میر #سبا_نمکی #فرشته_نوبخت #راضیه_نوروزی #ریحانه_هاشمی #محمدعلی_یزدانیار #لودمیلا_اولیتسکایا #مایکل_بورن #کیلب_کرین #آلبرتو_مانگوئل
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
• متاسفانه باید اعتراف کنم از بعد «کهکشان نیستی» نتونسته بودم با کتابهای حلقه کتاب مبنا جان همراه باشم.🤦♀
حالا اما وسط روزهای شلوغ ثبتنام، اعلام نتیجه به هنرجوهای قبلی و سلام و احوالپرسی با هنرجوهای بعدیم، میخوام خودم رو مقید کنم به همراهی با حلقه عزیز! ان شاءالله که روسفید بشم. :)
پ.ن. میدونم عکس هنری نیست. در حد وسع فعلیم بود!😂
#زمین_سوخته
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوانهای_مبنا
@fateme_alemobarak
• ثبتنام قبلی با تیم فروش و دپارتمان و ابر و باد و مه خورشید دعوایم شده بود. دعوای عادی نبود. درد پیچیده بود توی قفسه سینهام. فکر میکردم حتما سکته کردن شبیه همچین چیزی است. لابد صورتم هم چیزی نشان میداد که خانواده بدون این که چیزی بگویم نگرانم شده بودند. آن روز از عصر بیحال شدم و رفتم توی تخت.
قبل از خوابیدن، با میثاق که حرف میزدم از مدل صحبتم فهمید دمغم. دلداری داد و فعلا بحث اینجا تمام شد.
چند روز بعدش حرف توی حرف پرسید: «چی کار میتونم برات کنم؟» چیزی که واقعا دلم میخواست این بود که ببینمش و برویم بیرون کافه یا رستوران. شوخی شوخی از زیر زبانم بیرون کشید که اگر برویم بیرون، چی سفارش میدهم. گزینههای پاستا، پپرونی، سیبزمینی، کاپوچینو و چیزکیک شکلاتی را گذاشتم روی میز. مسخرهبازی درآوردیم و کلی خندیدیم.
شانزده فروردین پیام داد که شب حواسم به گوشیام باشد. همان شب اسنپ زنگ زد و یک پپرونی بزرگ، سیبزمینی و نوشابه تحویلم داد. جدیجدی با همکارمان فائزه هماهنگ کرده بود و از آن سر شهر برایم پیتزا خریده بود! میخواست خیالش از کیفیت راحت باشد. افطار تازه تمام شده بود؛ اما از ذوق پپرونی را با خانواده خوردم و سیبزمینی و نوشابه را تنها. لطفش خیلی بزرگتر از حد انتظارم بود. به جبران فکر میکردم.
دو ماه بعدش ناهار خانواده را بد خراب کردم. برنج از شفتگی و بینمکی به شیربرنج بیشتر شبیه بود! بهشان قول دادم شب برایشان پیتزا بخرم، پپرونی. همگی توی هال منتظر پیک اسنپ بودیم که گوشی را باز کردم. توی همان نوتیفها خبر را دیدم. پپرونی هنوز نرسیده بود. برای جبران هم دیر شده بود.
#میثاق
#تیر_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
• توی یکی از گروههام نوشته بودن ما به جلیلی رای میدیم و قالیباف رو میذاریم برای عوام! توی اون یکی گروه میگن جلیلی برای عوامه و رای ما فقط قالیباف!
حالا من نمیدونم کی اصلا گفته اینا خواصن؛ اما نگاه بالا به پایین و همچین مدل صحبتی درباره مردم که به قول امام مرحوم اصل ماجران، واقعا ترسناکه!
@fateme_alemobarak
هدایت شده از |بهارنارنج|
🪴
امسال هیئتهای خیابانی اسب نیاوردند. بخشنامه بوده که هوا گرم است. سر و صدا زیاد است. احتمال دارد رَم کنند. بچهها آسیب ببینند.
#از_روضههای_مکشوفِ_۱۴۰۳
🔰 @baahaarnaranj
• حالا چهل روز از قطع کامل نفس میثاق و بوق ممتد دستگاهش گذشته. اولین رفیقی که مرگ از من گرفت. توی این چهل روز نتوانستهام متنی بنویسم که حق مطلب را ادا کند. احتمالا الان هم نتوانم. اما اگر ننویسم، میترسم بیشتر از این وقتش بگذرد. مثل متنی که وقتی زنده بود میخواستم دربارهاش بنویسم. ننوشتم و ماند گردنم.
میثاق بارها زمان ثبتنام، پیام «من فاطمه آلمبارک هستم» را به گروه هنرجوها فوروارد کرده بود. فصل جدید و مهم آشناییام با او، از پاییز سال چهارصدویک شروع شد. از مدیر اجرایی شدنم و حضورم در اولین ثبتنام. گفتند باید از کسی برای ثبتنام کمک بگیرم. میثاق، منِ دوم شد و ساعتها را تقسیم کردیم. حتی تا همین بهار امسال. مدام توی سرم میگفتم باید جایی رسما اعلام کنم که ما دو نفریم. این عادلانه نیست او به اسم من کار کند و حرفی از خودش نباشد. آنقدر دستدست کردم تا مُرد. فکر میکردم وقت دارم!
از آدمی که پرفشارترین لحظههای کاریام را با او گذراندهام، کدام خاطره را انتخاب کنم؟ روزی که وسط ثبتنام روی تخت بیمارستان بودم و آنژیوکت توی رگم بود و خیالم راحت بود میثاق پای کار است؟ یا همین فروردین که از لحنم فهمید حالم خوب نیست و دوست اهوازیمان را واسطه کرد تا پیتزای پپرونی بزرگ بفرستد در خانهام؟ شاید هم وقتی که خبر رفتنش آمد و من باید خودم را سریع جمعوجور میکردم که کارها روی زمین نمانند؟ نمیدانم. انتخاب آسان نیست. برای همین متن آشفته است. خودم هم همینم.
بارها توی صوت جمعبندی ثبتنام به استادیارها، اعتراف کرده بودم که اگر او نبود، عقلم را بیشترتر از دست میدادم. حالا چهل روز است که نیست. وضع عقلم پرسیدن ندارد؛ آن هم وقتی سوگ میثاق همراه شده با اتفاقات دیگر. ماجراهایی که دردشان وقتی کم میشد که برای او هم تعریف میکردم.
راه خوبی برای هدایت متن به سمت پایان به ذهنم نمیرسد؛ اما میدانم همینجا باید تمامش کنم. با همین حدود چهارصد کلمه، سرم درد گرفته. بغض هم چنگالهایش را از گلو رسانده به پشت گوشها. این یعنی بیش از حد به غم نزدیک شدهام. الان توانش را ندارم. بعدا. فقط امیدوارم این بار هم به اشتباه فکر نکنم تا ابد برای نوشتن وقت دارم!
#میثاق_رحمانی
#فاطمه_رحمانی
#استادیار_نویسندگی_مدرسه_مبنا
پ.ن.۱. این گل سرخِ روی کتاب، تصویر پروفایل ایتای میثاق بود.
پ.ن.۲. ممنون میشوم صلوات یا فاتحهای هدیه به روح دلسوز و مهربانش کنید.
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🎁 آغاز ثبتنام رایگان دوره روایت خلقت
🔻 مدرس: حجتالاسلام نخعی
✨آغاز خلقت انسان نه با جشن و پایکوبی که با یک نزاع و درگیری بزرگ آغاز شد؛ جنگ ارادهها
و ما در دوره روایت خلقت، روایتگر این جنگ ارادهها هستیم.
🔻 دسترسی به ۴ جلسه آفلاین + پشتیبانی آموزشی + وبینار آنلاین با استاد نخعی با ثبتنام رایگان از طریق لینک زیر:
🆔B2n.ir/Revayat_khelghat
🆔B2n.ir/Revayat_khelghat
| @mabnaschoole |
▪︎ «نوشتن از خود یکجور دستِ پیش گرفتن در برابر مرگ است و هراس فراموشی و فنا؛ مومیای کردن نفس است، تمنای پیش انداختنِ محاکمه است؛ شلاق تطهیر است بر خود و بر میدانِ دید یا خواست فراهم آمدنِ پیشاپیشِ طومار اعمالیست برای روز مبادا.»
📚 پیشگفتار کتاب در وادی درد
#کتاب
@fateme_alemobarak
...آدمی که بخش مهمی از زندگیاش به سفر و نوشتن میگذرد، قطعا رویایی را زندگی میکند که هنوز دست من به آن نرسیده. حتی اگر زیر لب یا بلند، به خودم یا بقیه، مدام بگویم «پیفپیف! بو میده!»، باز هم دلم بد میخواهدش.
#سباستین
👇🏻
@fateme_alemobarak
• تقریبا برایم غیرممکن است که به منصور ضابطیان حسادت نکنم. هر چند که نباید ظاهر زندگی بقیه و باطن خودمان و فلان و بهمان! اما باز هم نمیتوانم این حس را نادیده بگیرم. آدمی که بخش مهمی از زندگیاش به سفر و نوشتن میگذرد، قطعا رویایی را زندگی میکند که هنوز دست من به آن نرسیده. حتی اگر زیر لب یا بلند، به خودم یا بقیه، مدام بگویم «پیفپیف! بو میده!»، باز هم دلم بد میخواهدش.
و اما درباره کتاب. این دومین سفرنامهای بود که از ضابطیان خواندم. دفعه قبل رفتیم ترکیه و این بار کوبا را زیارت کردیم. راستش اگر حلقه کتاب مبنا جان امر نکرده بود، نمیخواندمش. تعارف که نداریم. وقتی مزه سفرنامههای خامهای با فیلینگ موز و گردوی رضا امیرخانی زیر دندانم مانده یا حتی شیرینیِ «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» مهزاد الیاسی، سخت است به ساقه طلایی راضی بشوم. آن هم بدون چای.
متن خون ندارد. این احتمالا سلیقهای باشد؛ اما برای من فاکتور مهمی در لذت بردن از ناداستان است. حبیبه جعفریان میگوید: «متن خون میخواهد و خودت را قاتی کردن و افشا کردن خون متن است.» و این که «مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.». من این را نه در استامبولی دیدم، نه در سباستین. کنجکاوی نویسنده برایم جذاب است و البته تسلطش در تعامل با مردم بومی؛ اما بیشتر کتاب صرف دادن اطلاعاتی میشود که ویکیپدیا رایگان به ما پیشکش میکند. ترجیح میدادم راوی وارد لایههای عمیقتری بشود و حتی دنبال دردسر بیشتری بگردد تا ماجراهای جذابتری برای گفتن داشته باشد. البته عکسهای کتاب -که خود نویسنده آنها را ثبت کرده- ما را به فضای داستان نزدیکتر میکند.
در مجموع خواندن این کتاب و البته قبلی را به عنوان تجربهای از سرک کشیدن در دنیای ضابطیان دوست داشتم. البته احتمالا بعد از همین دو کتاب دست از سرک کشیدن بردارم. سباستین مناسب افرادی است که خیلی پیگیر جزئیات نیستند و صرفا به آشنایی کلی با کشور مقصد علاقه دارند، با تصاویر و کلمات به یک اندازه ارتباط برقرار میکنند و توی متنها دنبال خون نمیگردند.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#سباستین
@fateme_alemobarak
▪︎وقتی بچه هستی برای این که پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند، «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
📚 جزء از کل/ استیو تولتز
#کتاب
#مرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
هدایت شده از گاه گدار
برای شهادت اسماعیل هنیه اگر دوست دارید کاری کنید،
برای مبارزه با اسرائیل اگر میخواهید کاری کنید،
روی صفت «شجاعت» خودتان و اطرافیانتان کار کنید.
این همان چیزی است که در روز «موعود» به کار میآید.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
• نمیدونم درسته یا غلط؛ اما عمیقا باور دارم ترکیب تنهایی و پیری، ترکیب نچسبیه. هزار هم که بچهها و نوهها دورش باشن، باز یه جایی وقت برگشتن به خونه میرسه، حالا چه برای اون، چه برای بچهها.
حالا وقتی این حس چسبناک ترکیب بشه با بیماری و کنده شدن از چابکی سالهای قبل، دیگه قوز بالای قوزه...
برای مادربزرگ مادریِ عزیز و بانمکم دعا کنید. بستریه و دل توی دلمون نیست.❤
#مرداد_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
و اینجای ماجرا زیباست که هنوز مادربزرگِ پدریم هم به روال عادی برنگشته.😮💨😪
خلاصه که شدیدا نیازمند دعاییم...🌻
💟 توی این کانال کمتر از کتابها و فیلمهایی که میخونم و میبینم صحبت میکنم. اصل تمرکزم روی صفحه اینستاست و اینجا فضایی شخصیتره.
اگر تمایل داشتید، خوشحال میشم توی اینستا همراهتون باشم.🌱
Instagram.com/fateme_alemobarak
🔹 خواندن این کتاب با وجود دردناک بودنش، برایم لذتبخش بود. فکر نمیکردم روزی با سربازی آلمانی تا این اندازه احساس قرابت و همدلی کنم!🪖
ادامه یادداشت👇🏻
@fateme_alemobarak
• خواندن این کتاب با وجود دردناک بودنش، برایم لذتبخش بود. فکر نمیکردم روزی با سربازی آلمانی تا این اندازه احساس قرابت و همدلی کنم!
🪖
من سال ۷۵ به دنیا آمدم. وقتی که سالها بود جنگ تمام شده بود، ظاهرا. اما برای من هم بوی سوختگی یعنی خطری بزرگ و صدای آمبولانس دلم را پیچ میدهد. از پدرم به ارث رسیده. به من که اصلا چند سال بعد از امضای قطعنامه به دنیا آمدم. با همین میزان اصطکاک کم با جنگ هم خواندن آثاری با این موضوع برایم آسان نیست. امثال «ارمیا»، «زمین سوخته» و الان «در جبهه غرب خبری نیست» انرژی زیادی ازم میگیرند. برای همین نمیتوانم تصور کنم اریش ماریا رمارک با چه زجری خاطرات گزنده آن دو سال را نوشته است. لحظههای چسبناکی مثل از دست دادن طراوت جوانی، مادر و رفیق همپیالهاش. مرور و نوشتن چنین تجربه زیسته زهرآلودی، کار هر کسی نیست. زحمت رمارک قابلتحسین است.
🪖
یکی از ویژگیهای آثار شاخص ادبی، تفکیک ماهرانه نویسنده بین گفتن و نشان دادن است. گفتن به این معنی که خلاصهوار اتفاق را بگوید و نشان دادن یعنی نویسنده از جزئیات فراوان استفاده کند، طوری که مخاطب خودش را توی آن موقعیت همراه کاراکتر ببیند.
این مسئله در این کتاب به زیبایی رعایت شده. صفحه ۱۸۴ کتاب، ماجرای مرخصی دوم پاول را در پنج جمله گفته است:
به من مرخصی نقاهت میدهند. مادرم نمیخواهد ترکش کنم. خیلی ناتوان شده. حالش از آخرین باری که دیدمش خیلی بدتر است. خودم را به گروهان معرفی میکنم و بار دیگر به خط مقدم عازم میشوم.
به احتمال زیاد، نویسنده قصد داشته تا تمرکز داستان را در این قسمت از داستان را روی فضای جنگ نگه دارد. در حالی که توضیح مفصل مرخصی اول برای مقایسه فضای جنگی و شهری و رفتار مردم با سربازان لازم بوده است. این بخش از صفحه ۱۰۹ آغاز شده و تا ۱۲۹ ادامه پیدا کرده و با اشاره به جزئیات، تصاویری دیدنی را با مخاطب در میان گذاشته است.
🪖
درباره در جبهه غرب خبری نیست حرف برای گفتن زیاد است؛ اما همین دو نکته «استفاده از تجربه زیسته» و «استفاده درست از گفتن و نشان دادن» برای یادداشت پایانی کفایت میکند.
حتی اگر خواندنش مثل من برایتان دردناک است، پیشنهاد میدهم ادامه بدهید. ارزشش را دارد.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#در_جبهه_غرب_خبری_نیست
@fateme_alemobarak