eitaa logo
فیضِ فیض
97 دنبال‌کننده
251 عکس
20 ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ من! به نام خدا اولین سالی که می‌خواستم به پیاده روی اربعین برم سال 92 بود که مدتی قبلش شهرهای عراق دومینو وار به دست داعش سقوط کرده بودن. رو همین حساب دولت ایران اجازه داد ایرانیا بدون تشریفات اداری خاصی و حتی بدون ویزا و گذرنامه برن زیارت تا بگه تو عراق من رئیسم و امنیت همه رو تأمین می‌کنم و البته واقعا هم اتفاق امنیتی نیفتاد. برای همین جمعیت فوق العاده ای وارد عراق شدند از جمله افغانستانیها. به شهادت کسایی که سالای قبل رفته بودن همیشه غذاهای مواکب اضافی میومد و التماس می کردن بیاید بخورید اما ایندفعه گاهی ناهار کم هم میومد و صف های طولانی تشکیل می شد و یک مورد دیدم بر اثر حمله مردم به سینی غذا، غذاها روی زمین ریخت. به هر حال فرستادن گُتره‌ای مردم همین نتایجم داره. ولی باز تو شب که بیشتر مردم خواب بودن مواکب به التماس میفتادن که بیاید غذاهای ما رو بخورید. یکی از همراهای ما دکتر داروخونه بود و برای مقابله با آلودگی هوا در عراق با خودش چند ماسک آورده بود ولی من ماسک رو برای حفاظت از سرما می‌زدم. سال اول پیاده رویم بود و بی تجربه بودم. با بقیه راه می‌رفتم و نمی‌دونستم باید گاهی به پاها کش و قوس بدم تا تو سرما خشک نشن. از طرف دیگه می‌گفتم آبی که تو لیوان معمولا می‌ریزن و به زوار میدن معلوم نیست تمیز باشه و آب هم کم می‌خوردم مگر آب معدنی اگه گیرم میومد. خلاصه روز دوم که پیاده رویمون از 4 صبح شروع شد و از روز قبل هم استراحت کافی نداشتم به پادرد مبتلا شدم. حوالی ظهر حدود سی عمود از دوستانم جلوتربودم و باید منتظرشون می‌موندم. بنابراین یه ظرف غذا گرفتم و روی صندلی مشغول خوردن شدم. بعد از چند دقیقه بلند شدم و پاهایم از شدّت خشکی حتی بسیار سخت جا به جا می‌شدن. خودمو رسوندم نزدیک خیابونی که مردم توش پیاده می‌رفتن. اول یه کم چشمام سیاهی رفت ولی این طبیعی بود. چون گاهی آدم که یه مدتی یه جا می‌شینه و بعد بلند میشه یه کم چشماش سیاهی میره و بعد خوب میشه. ولی سیاهی چشمم زیاد شد و زیاد شد تا خیلی زیاد شد! از حال رفته بودم. بعد یه چیزی دیدم که فرقی با خواب نداشت. اونطور که تو ذهنم مونده و البته شاید دقیق هم نباشه یک منظره مثلا درخت و جاده که شاید بیشتر به سیاهی و خاکستری می‌خورد همراه با صدای پس‌زمینه کلاغ! که قارقارش آرامش‌بخش بود! کلا فضای آرامش‌بخشی داشت. خب تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگم تموم شد! به هر صورت مثل خوابایی بود که آدم توش متوجه نیست کی بوده و اینا چیه. تا اینکه صداها و تصاویر اطرافم رو به وضوح رفت. چشمام باز شد و تازه فهمیدم چی شده. دیدم کوله م رو کنارم گذاشتن و عینکم هم روشه و یک ایرانی هم به صورتم آب می پاشه و چند عراقی هم اطرافم هستن. تیپ و هیئت ایرانیه هنوز توی ذهنمه. کوله پشتی داشت و یک سربند و یک پرچم هم به کوله پشتیش چسبیده بود. انگار یک بسیجی رزمنده بود که مستقیم از جبهه میومد! عینکم رو برداشتم و گفتم: حالم خوبه برید. اما اون جوون ایرانی که واقعا خدا خیرش بده دوباره عینکم رو از چشمم برداشت و شروع کرد به خرما خشک دادن به من. چند خرما به من داد و گاهی یه کم آب و دوباره خرما. می گفت: مشت مشت بخور و به صورتم آب و گلاب می پاشید. من گفتم: چطور شد بیهوش شدم؟ گفت: این اتّفاق برای سربازها هم میفته که یک مدتی می شینن و دوباره وایمیسن بعد و بیهوش میشن. البته من می‌دونستم فقط این عامل نبود و احتمالا نرمش‌نکردن و سرما و استراحت کافی نکردن و آب کافی نخوردن توش دخیل بود. خرماها رو از هسته هاش جدا می کرد و مشت مشت به من می داد. گفتم: گرمیم می‌کنه! گفت: باید بخوری تا حالت جا بیاد. اونقدر به من خرماخشک داد تا خرماهاش تموم شد. بعد که مطمئن شد دوستام به زودی میان گفت همینجا بمون تا حالت خوب بشه و بقیه پارچ آب رو هم دستم داد. شب هم به موکب شباب امیرالمؤمنین علیه السلام در عمود 1041 رسیدیم و مقابل اونجا یه ایرانی بی رحم! با سه ضربه متوالی قولنجم رو شکست و به شدّت پا و دستانم رو جمع می کرد و ماساژ می داد که درد زیادی داشت ولی لازم بود. بعد انگار یه ایرانی دیگه پشت زانوی راستم رو که درد می کرد و موجب شده بود لنگ بزنم با ماساژ برقی ماساژ زیادی داد. این مشت و مالا کار خودشو کرد به طوری که فرداش کاملا خوب شده بودم. پ.ن: تو بعضی روایات خواب به مرگ تشبیه شده با این تفاوت که مدت زمان خواب کوتاهه ولی مرگ نه. خلاصه باید با دیدن خواب به یاد مرگ بیفتیم و آمادگی پیدا کنیم. بنابراین همه خوابا به نوعی تجربه نزدیک به مرگن. تجربه نزدیک به تجربه نزدیک به مرگ منم شبیه خواب بود ولی به هر حال خواب نبود. راستی کسی شماره عباس موزونو داره؟! 4 اردیبهشت 1402 @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
همیشه در دل تاریخ این گواهی ماند؛ برای دشمن تو تا ابد تباهی ماند گذشت فصل زمستان، ولی برای زغال هنوزهم که هنوز است روسیاهی ماند هزار تاج به تاراج برده شد، اما همیشه بر سر تو تاج پادشاهی ماند چه خواب‌ها که یکایک شدند نقش‌برآب چه نقشه‌ها که سر برگه‌های کاهی ماند کسی که خواست سر ما کلاه بگذارد برای او نه سری ماند و نه کلاهی ماند شکوه نام تو مانند صخره پابرجاست نه مثل موج، که گاهی نماند و گاهی ماند # به رغم مدعیان! ای خلیج میهن من تو فارس بودی و هستی و فارس خواهی ماند @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
شاید تا الان چند ده هزار نفر پرسیدن صفحه اینستات چیه یا چرا فعال نیست. شاید هم چند میلیون یا بیلیون نفر. "شاید" که کنتور نمیندازه. به هر حال صفحه قبلیم از دسترس خارج شده‌. صفحه جدیدم اسمش اسم کانالمه یعنی feyzefeyz.
یه نصیحت‌ مجانی هرگز هاردی رو که روش فایلای مهم دارید اشتباهی فرمت نکنید که برگردوندش کار ایشونه:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضرب المثل "کار حضرت فیله" برای کسی یا شخصی به کار می رود که آن شخص از انجام دادنش عاجز و ناتوان باشد. از ظاهر آن اینطور پیداست که کاری بسیار سخت و دشوار است که فقط فیل می تواند آن را انجام دهد. برخی نیز این ضرب المثل را به یکی از فرشتگان مقرب خداوند یعنی اسرافیل علیه السلام نسبت می دهند. بنا بر قول دیگر که با توجه به عبارت "حضرت فیل" صحیح تر به نظر می رسد، ماجرا به معبود هندوها یعنی گانِش یا گانشا بر می گردد که بدنی نیمه فیل و نیمه انسان دارد و هندوان برای گشایش بزرگترین مشکلاتشان به او پناه می برند. احتمال داده شده حضرت فیل، از همان زمانی که صفویان و افشاریان به گورکانیان هند حمله می کردند وارد فرهنگ ایرانیان شده است. همچنین احتمال می رود این ضرب المثل ابتدا به صورت طنزآمیز توسط ایرانیان استفاده شده است. @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
روزی روضه خوانی که از مجتهد نامه نگرفته بود به روستایی رفت ‌و مردم‌ فهمیدند که او بدون نامه آمده است. هنگام روضه خوانی او پیرمردی دلش شکست و بنای گریستن گذاشت‌. یک نفر که کنار او نشسته بود به پهلوی او زد و گفت: گریه نکن چون این آخوند از مجتهد نامه ندارد! ر.ک: مطایبات. پ.ن: جدا از طنز ماجرا (مانع شدن از گریه به خاطر نداشتن نامه) از حکایت برداشت می شود که مردم در قدیم، هر کسی را برای روضه خوانی و تبلیغ قبول نمی کردند بلکه باید بزرگی، او را تأييد می کرد همچنان که رسم مجتهدان و مراجع هم معرفی افراد صالح برای روضه خوانی و تبلیغ بود. @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته‌ست نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم واماندگی اندر پس دیوار طبیعت حیف است دریغا که در صلح بهشتیم چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم باشد که عنایت برسد ورنه مپندار با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم سعدی! مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
کتابهای جدید اینجانب در نمایشگاه کتاب: ۱. بررسی جایگاه مدیران بالادست ایرانی در آئینه خریت. ۲. سیری در اصول لیبرالیسمی انتگرال های احزاب چپ و راست با تاکید بر اگزیستانسیالیسمِ مایل به نهیلیسم. ۳. حزب باد: ریشه ها، شاخه ها و رویکردها. ۴. من یک لاک پشتم، راننده یک قطار زغالی (رمان تخیلی درباره سرعت رشد تورم در ایران). ۵. زندگی با قورباغه تا لنگ ظهر (نقدی بر کتاب قورباغه را قورت بده). ۶. کرگدن های عاشق (کتاب شعر عاشقانه)‌. ۷. کاش در ایران مدیر می شدم (ترجمه کتاب رئیس شرکت آلمانی بنز). ۸. احساس نزدیکی به خداوند (کتابچه شعر طنز درباره خلق پول توسط دولت ها با استقراض از بانک مرکزی‌). پ.ن: خاطرنشان می شود که این‌ کتاب ها به دلیل تقاضای بالای مخاطبان فعلا نایاب است. @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
"نامه ای به آقای فردوسی پور" (با کمی تغییر) بسم اِلهِ عادل و حَیّ و نور حرفایی دارم با تو فردوسی پور! بدون شک گزارشات عالیه جاش توی سیما و صدا خالیه تو‌ بحثای فوتبالی با دانشی اوستای هر تلفظ و خوانشی توی نود کار تو تفسیر بود پاسخ محکمی به تزویر بود کارشناسای داوری می موندن تا نصف شب پی فسفر سوزوندن بازیکنه لگد زده یا خورده؟ خطا نبود چون که‌ یارو نمرده این صحنه هه پنالتی بود یا آفساید گوشش تو آفسایده دیگه چی می خواید داور بازی چرا اینجوری کرد چرا مربی از ادب دوری کرد بعدش توام میومدی اون وسط تا بگیری از همه چیز هی غلط اخلاق یارو چرا انقد بده؟ سهم فلان مدیر چقد درصده؟ زمین بازی آخه انقد کچل؟ بازیکنه میفته هی تو هچل چرا یه عده قانونو ندیدن؟ چرا به کل پولو بالا کشیدن؟ چرا سیاسیون میان تو ورزش؟ این کارشون خیانته نه ارزش می‌گفتی به سیاسیون: عزیزین! سیاستو تو ورزشا نریزین! متهما رو روی خط می بردی سوال جواب می کردی فحش می خوردی شاید گاهی زیادی بود بعضیاش عجیب و غیر عادی بود بعضیاش اما‌ به هر حال هدفت عالی بود واسه همین نود یه بیس سالی بود حالا که تو بودی پیام پاکی چرا یهو زدی تو جاده خاکی؟ کردی چرا سیاستو پخت و پز؟ با پول بیت المال هی گفتی از پلاسکو تو برنامه ورزشی که با نود به کل نداش سازشی گل به خودی زدی نود رو بستن یعنی دیگه از کارای تو خسته ن بیشتری معترض بودن به این کار چون که نود حسابی داش طرفدار کاشکی کوتا میومدن رئیسا یه کّمی را میومدن رئیسا حداقل می گفتن علت چی بود مقصر اصلی دعوا کی بود یا تو کوتا میومدی... نمی شد؟ با اینا را میومدی... نمی شد؟ نود که رَف نرفتی از تو سیما یک «صد و بیس» داری شکیل و زیبا چون نیومد نود تو رادار تو شد «سیصد و شَص» دیگه آچار تو جام جهانی شد و اکثریت کردن همه از تیممون حمایت همراه تیم تو غم و شادی بودن یعنی وطن پرست عادی بودن اما یه عدّه کمی اون وسط این رو به اون رو شدن و خط به خط اول می گفتن همه «غصه دار»یم تیم نباید قطر بره، نذاریم رو این حساب به تیم فشار اوردن چه افتضاحی که به بار اوردن تمرکز بچه ها پایین اومد پشت سرش یه باخت سنگین اومد اونا که از غصه می گفتن فقط شاد شدن و رفتن یهو رو اون خط بوق می زدن همراه رقص کردی که تیم ملی! خوبه باخت اوردی! به من بگو عادل فردوسی پور! مجری_گزارشگر پر شر و شور! تو که دم از وطن زدی همیشه تو دل مردم داری برگ و ریشه حمایت از معترضا می کردی می گفتی که همینه رسم مَردی گفتی به اون معترضا! عزیزین! سیاستو تو ورزشا نریزین؟ بگو بِشون گفتی فشار نیارین؟ رو دوش تیم بیخودی بار نذارین؟ گفتی بِشون بابا... تیم ملّیه آبروشون اگه بره خیلیه؟ شکست ایرانه شکست ایران نه باخت حاکم یا نظام فلان؟ یادت که هس دنبال تحریم بودن سرود حذف تیمو می سرودن فارسی زبونن ولی خب دشمنن ایرانیو تا بتونن می زنن وقتی نشد برن سراغ تحریم رفتن پیِ دعوای مردم با تیم تو که همش بد بودی با سیاست می گفتی از مروت و عدالت منتظرم بگی چرا می‌ریزی ورزشو با سیاستا تو دیزی؟ یا نباید به کل سیاسی بشیم یا اینکه موضع درست بگیریم ممنون از اینکه بودی اِنقَد صبور حرفم تموم شد دیگه فردوسی پور! @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
آخه اونجا جای لونه کردنه خواهر من؟😐 @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
هدایت شده از قمپز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی محمدحسین فیض اخلاقی در پنجاه و هشتمین قمپز @qompoz
هدایت شده از قمپز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه‌ی شاعرانه‌ای به عادل فردوسی پور؛ شعرخوانی محمد حسین فیض اخلاقی در پنجاه و هشتمین قمپز @qompoz
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت که زخم های دل خون من علاج نداشت تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت منم! خلیفه ی تنهای رانده از فردوس خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت تفاوت من و اصحاب کهف در این بود که سکه های من از ابتدا رواج نداشت نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم چراغ نه! که به گشتن هم احتیاج نداشت @feyzefeyz 👈👈👈👈فیضِ فیض
بار دگر به بارگهت بار من فتاد... مقصودی.mp3
2M
بار دگر به بارگهت بار من فتاد... با مداحی آقای مدح امام رضا علیه السلام @feyzefeyz
فیضِ فیض
آخه اونجا جای لونه کردنه خواهر من؟😐 @feyzefeyz 👈فیضِ فیض
کوکوختیا امسال انقدر اذیت کردن که مجبور شدیم براشون لونه بسازیم. مثلا لونه کردن روی سیفون توالت حیاط که تو عکس قبلی هست یا روی در ورودی داخلی وقتی واز بود! یا روی مهتابی! خلاصه این لونه هه رو تو براشون ساختیم تا همونجا نزول اجلال بفرمایند. @feyzefeyz 👈👈👈👈فیضِ فیض
یه سوال فنی❗️ بلبل خرما وقتی می خوابه، کلّه ش دقیقا تو کجاش میره؟!😁 @feyzefeyz 👈👈👈👈فیضِ فیض
ای دل! تو که مستی -چه بنوشی چه ننوشی- با هر مِیِ ناپخته نبینم که بجوشی! این منزل دلباز نه دزدی ست نه غصبی میراث رسیده ست به ما خانه به دوشی دلسردم و بیزار از این گرمی بازار غمهای دم دستی و دلهای فروشی رفته ست ز یاد آن همه فریاد و نمانده ست جز چند اذان، چند اذان در گوشی نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر ماییم و میانمایگی عصر خموشی ما شاعرکان قافیه بافیم و زبان باز در ما ندمیده ست نه دیوی نه سروشی از کتاب @feyzefeyz 👈👈👈👈فیضِ فیض
ده سال می شود که گرفتار جاده ام گاهی سوار مرکب و‌ گاهی پیاده ام من‌ را امید مقصد بهتر ز راه نیست اینگونه شد که جز به زمین پا نداده ام در لحظه زندگی کن در لحظه جان‌ بده وقف همین دو جمله شد عزم و اراده ام راه مرا خطوط زمین کج نمی کند پیچیده ام به جاده ولی صاف و ساده ام هر کس مسافر است دلش بند جاده نیست من دل به جاده داده ام از بس پیاده ام گاهی بیا و حظی از این جاده ها ببر من سالهاست سرخوش از این استفاده ام آنقدر می روم که نفس کم بیاورم در انتظار حادثه ای فوق العاده ام مثل تلاقی نم باران و آفتاب مثل مِه ای که کم کند از دید جاده ام قلبم گلایه از خطر راه می کند همراه باش همسفر پر افاده ام مثل امامزاده صعب العبور باش غرّه نشو نگو که من اشراف زاده ام تنها تنوع شب و روزم‌ جز این چه بود گاهی سوار مرکب و گاهی پیاده ام مرحوم @feyzefeyz
دیدیم میان سبزه‌ها رنگ تو را! در جاریِ جویبار‌، آهنگ تو را... دریا که به صخره می‌خور‌َد با هر موج انگار به سینه می‌زند سنگِ تو را چون ریشه‌ام و به برگ می‌اندیشم بارانی‌ام و تگرگ می‌اندیشم بیدارترم، رهاترم، زنده‌‌ترم تاوقتی که به مرگ می‌اندیشم! رباعی ها از @feyzefeyz 👈👈👈👈فیضِ فیض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خدا. این کلیپ مربوط به هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲ است. از من دعوت کردند در واقع در محله نیروگاه چند شعر طنز بخونم. وارد که شدم دیدم عه! حتی یک مرد هم نیست! فقط یک آقایی بود که ظاهرا تا حدودی مسئول جلسه بود و نیز مشاور روان شناسی ای دکتری چیزی. یک سالن کوچیک و خودمونی با جمعیت زیاد بود. میکروفون هم نداشتند البته خیلی احتیاجی هم نبود. در عین حال برنامه پخش زنده داشت. یک خانوم کارشناسی ظاهرا داشت درباره تربیت فرزند سخنرانی می کرد. بعدش مجری که یک خانم بود یه چیزی تو این مایه ها گفت: و حالا زمان اون بخش ویژه و فوق العاده و طنز که وعده ش رو داده بودیم رسید. شاعر طنزپرداز معروف ! تو عمرم کسی انقدر برای معرفی من سنگ تموم نذاشته بود! یادم هست گفته بودن شعرهایی درباره خانواده یا بخونم و البته اشعار دیگه. من هم شروع کردم: طنز یک ذهن باز می خواهد/ یک زبان دراز می خواهد/ بی گمان مرد خوب ایرانی/ زن خوب و بساز می خواهد/ زن خوب و بساز هم جز پول/ نان و مرغ و پیاز می خواهد/ چون که او دختر است پی در پی/ از پسر امتیاز می خواهد... و ادامه شعر که تو کلیپ هست. یکی دو تا از ۴ تا شعرمو که خوندم، خواستم ادامه‌ بدم اون آقا گفت شما مطمئنی از اینجا زنده بیرون میری؟!😄 تجربه جالب و متفاوتی بود ولی اگه می دونستم همه شون خانومن قطعا نمی رفتم. هر چند جدا از شوخی وجود این جلسات تربیتی و ان شاءالله مفید قطعا لازمه و متاسفانه بسیار کم. خدا دست اندرکارانشونو خیر بده. به قول علما کثّرالله امثالهم. @feyzefeyz   👈👈👈👈فیضِ فیض
فقط ! می دونه من دقیقا کی هستم و چه کارهایی کردم و اینکه چه دانشمند برجسته ای هستم!😎 چرا ایمان‌ نمیارید؟ @feyzefeyz   👈👈👈👈فیضِ فیض
قبول! هیچ نکشتیم و تار و مار نکردیم همین تفاوتمان بس که ما فرار نکردیم! همین تفاوتمان بس که در چکاچک میدان به قدرِ وسع، سر از نیزه شرمسار نکردیم! همین تفاوتمان بس که ما کلاغ نبودیم که قار قار عبث بر سرِ چنار نکردیم! به رغم تنگی بسیار، ترکِ تنگه نگفتیم هم از غنیمت بر جای مانده بار نکردیم ز ترسِ غرق ز فتوای خود عقب ننشستیم، چو موجِ حادثه آمد، کلک سوار نکردیم! که در به در پی سوراخ موش، موش نبودیم! که اکتفا به رجز خوانی و شعار نکردیم! که بعدِ جنگ برای خموش کردنِ وجدان، سراغِ باده نرفتیم، زهر مار نکردیم! @feyzefeyz   👈👈👈👈فیضِ فیض