مهارتهای نویسندگی
«بدزبانیها در ساحت نوشتن»
سعید احمدی: نیش مار و کژدم، ویرانی زلزله، تب گرما و سوز سرما را میشود به تن و جان خرید؛ اما «بدزبانی»های یک نویسنده را هرگز. حوادث طبیعی به اقتضای طبیعت خود، شیرینی هم دارند؛ اما شلمشوربای نوشتههای مو و رو ژولیدهی برخی، از جنس حوادث ناخواسته، ناگوار و تلخ است. دور از انتظار است که دانشآموختهی حوزه یا دانشگاه از بدیهیات نگارشی زبان آموزشی رایج (فارسی) پرت و بیگانه باشد. کدام انباردار به نظم و انضباط انبار خود کاری ندارد؟ کدام فرمانده، جاسوس دشمن را میان سربازان خود جا میدهد؟ چه کشاورزی سیبزمینی و پیاز و گوجه و شلغم و خیار را یکجا و در هم میکارد؟ چه آشپزی مواد قورمهسبزی را توی قیمه میریزد؟ نویسنده فقط آن نیست که کلمات را پشت سر هم بچیند و چشم خود را بر درست یا غلط بودن آنها ببندد. هیچ نویسندهای کمتر از معمار چیرهدست مسجد شیخ لطفالله نیست. هیچ نویسندهای از بافندگان زبردست و ریزهکار فرش پرسپولیس چیزی کم ندارد؛ اما با شرط و شروط خودش. هر که دو دم قیچی را به هم میزند پیرایشگر نیست. هر کس هم قلم به دست میگیرد نویسنده نیست. «درستنویسی» شرط اول و لازم نویسندگی است. کسی که درست مینویسد چیزی از احترام سرش میشود. وقتی برای خودت هم مینویسی به خودت، به چشمهایت، به سوادت و به فهم و درک و شعور خودت هم احترام بگذار. قلم حرمت دارد، نویسنده محترم است و خواننده حتی به اندازهی یک نیمفاصله بیمقدار نیست. الفاظ رکیک و فحشهای چالهمیدانی را میشود هنرمندانه و زیرکانه لابهلای نوشته نشاند؛ اما اغلاط املایی، غلطهای مشهور، بدترکیبی نگارش در ساحت واژهها، جملهها و بندها را هیچ جای دلمان نمیتوانیم جا بدهیم. قلمبهدستی که «خرد» را خورد، «مسائل» را مسایل، «رئیس» را رییس، «آثار» را اثرات، «مراسم» را مراسمات، «برای» را بهخاطر، «همه» را تمام، «مسئله» را مساله، «گاهی» را گاهاً، دوم و سوم را دوماً و سوماً، «خواهش» را خواهشاً، «بهناچار» را ناچاراً «واژهها» را واژه ها، «میشود» را می شود، «درباره» را در مورد، «استادان» را اساتید، «ثمربخش» را مثمرثمر، «عامالفیل» را سال عامالفیل، «گرایشها» را گرایشات، «پیشنهادها» را پیشنهادات، «حواس» را حواسها، «امور» را امورات، «اسلحه» را اسلحهها مینگارد و دهها نمونه از این دست را مثل سوزنی زهرآگین میکند توی چشم خواننده، به نوعی از بدزبانی و بیاحترامی به «خود، قلم و خواننده» دچار است.
🌱
@ghalamdar
یادداشت #سعید_احمدی
بدزبانیها در ساحت نوشتن
@ghalamdar
@howzavian
@serajna
https://serajonline.com/newspaper/item/11357
گفتوگویی باستانی دربارهی #آزادی
✍
بازنویسی: #سعید_احمدی
من (پادشاه آمورو) به مردم سوریه اینطور میقبولانم که به وجود آمدهاند تا آزاد زندگی کنند. آزادی، بیشتر از غذا و لباس و خانه و جان ارزش دارد. مردم بر اثر تلقینات من این حقیقت را میپذیرند و آن اندازه به آزادی معتقـد و علاقهمند میشوند که حاضرند در راه آن از جان شیرین خود بگذرند. باورمندان به آزادی برای باورپذیری دیگران نیز میکوشند. زمانی نمیگذرد که در سراسر سوریه جز یک عقیده به وجود نمیآید: آزادی. آنان نمیفهمند کـه اعتقـاد به چیزی موهوم دارند؛ زیرا آزادی برای ملت سوریه و هیچ ملت دیگری وجود ندارد؛ بلکه دستاویزی است برای من تا مردم را با آن بفریبم و بتوانم در سوریه بمانم. شما (مصریان) نیز با این ادعا به این سرزمین آمدید که میخواهید آن را آزاد کنید و با این شعار زیبای عوامفریب همهی ساکنان سوریه را به بردگی کشاندید و از آنان خراج میگیرید.
(سینوهه پزشک فرعون) گفتم: آیا تو به آزادی عقیده نداری؟
گفت: نه! تو پزشکی و نمیتوانی بفهمی که هیچ زمامداری به آزادی عقیده ندارد؛ بلکه با این عنوان مـردم را میفریبد تا بتواند حکومت کند. من به سوریها میفهمانم که باید آزاد شوند و آزادی را به دست نمیآورنـد مگر اینکه علیه مصر یکدست و یکصدا باشند. وقتی متحد شدند و خیال کردند آزادی را به دسـت آوردهانـد از این نکته غافلاند که برای من آزادی را ساختهاند تا بر آنان فرمان برانم و آنان باید مثل همیشه زحمت بکـشند و خـراج بدهنـد؛ با این فرق که در گذشته، مصر خراج آنان را میگرفت و بعد، من. آنگاه پیوسته به آنان میگویم که شما از همهی ملل جهان سعادتمندترید؛ زیرا آزادید و آنان نیز به همین عنوان واهی دل خوش میدارند. (برگرفته از کتاب سینوهه، نوشتهی میکا والتاری، ترجمه و پردازش ذبیحالله منصوری)
🌱
@ghalamdar
سیب بهشتی
سعیداحمدی: از هنگامی که نور در بند فرزندان خاک افتاد، میان هر خانهای چراغی روشن شد. از سر روشنایی شعلهی دیروز تا برق امروز، روزگارها گذشته؛ ولی در اینکه چراغ همیشگی زمین «خورشید» بوده است هیچ جای چون و چرا و اما و اگری نیست. روشناییهای دیگر را در نبود و به یاد ستارهی روز برافروختهاند. آفتاب رقیب ندارد؛ حتی اگر همهی چراغهای زنده و مردهی تبعیدگاه آدم، آمپر بچسبانند و جامجهانی نورافشانی راه بیندازند. خانهی سر هر آدمی نیز مغزی دارد و هر مغزی، عقلی. هر عقلی هم شمعی است در شکم تاریک نادانی. خرد میتابد تا مچ پای انسانبودن پیچ و تاب نخورد و کمر و گردن انسانیت رگبهرگ نشود. عقل شعله میکشد تا آبروی اشرف مخلوقات به کوری نرود. شاید، دین انسانیت قدر جامع همهی خردورزان باشد؛ اما سوسویی است در برابر خورشیدی که فهم از آن مایه میگیرد. عقل انسان همان چراغ شبافروز است؛ اما هرگز مهر درخشنده نیست. عقل به نقش شیر روی پرچم میماند که تا باد نوزد، حمله نمیکند. خرد یادبودی برای نور خداوند است. عقل را میفهمیم؛ اما عقلافروز را نه. «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». پیامبران خورشید جهان را دیدند و خبرش را به من تو و ما و شما و ایشان گفتند؛ اما حال بسیاری از ما همچنان مانند «تمثیل غار افلاطون» است. کسی که در قعر غار ایستاده و پشت به نور داده و به سایهها چشم دوخته، جز سایه چه میفهمد؟ تنها کسی تفسیر نور را میداند و مینویسد که قلب و دلش چراغدان آن باشد. فاطمه را اگر «مشکات» میخوانند بیراه نگفتهاند. کوثر محمد سایهنشین نیست؛ همخانهی آفتاب عالمتاب است. خفاش شب خناق میگیرد اگر فاطمه نور بیفشاند و به بهانهی فدک، پای سایههای تاریکی را فلک کند. زهرا برای باغنشینان تاجی از گل و برای غارنشینان زهر هلاکت است. نمیدانم دربارهی تفسیر آیهی «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا» چه گفتهاند؛ ولی میدانم هیچ کس به اندازهی سیب بهشتی سرگشتگان وادی حقیقت را شفا نداده و شفاعت نکرده و کسی به اندازهی مریم کبری تشت رسوایی ظالم را به صدا در نیاورده است. 🌱 @ghalamdar
نکتههایی دربارهی طنزنویسی
متن شوخی، فقط چهار گونه است.
۱. طنز: شوخیهایی که حتماً نقدی به دنبال دارند؛ درونمایه دارند و مخاطب را به فکر وا میدارند. «دارککمدی» یا «طنز تلخ» با درونمایهای تلخ چنان از دردها میگوید که حتی شاید شوخیها، از مخاطب خنده نگیرد؛ اما به جان عزیزتان قسم! اگر شوخیهایتان در متن جا خوش نکرد، نگویید دارککمدی نوشتهایم.
۲. فکاهی: شوخیهایی که تنها برای خندیدن است و هیچ درونمایه و نقدی ندارد. مخاطب هم بعد از خواندن یا شنیدن آنها فقط شنگول میشود.
۳. هجو: نقد افراد با شوخی است (نقد سازنده). بیشتر شوخیهای سیاسی از این دست است. چیزی به اسم طنز سیاسی نداریم و در بهترین حالت هجو است.
۴. هزل: تخریب، ریشخند و نازلترین مطلبی که با شوخی همراه است.
🌱
@ghalamdar
برگرفته از کانال نمکدون شعبه ایتا
@namakdooon
مهارتهای نویسندگی «تداعیهای واژگانی»
✍️ #سعید_احمدی
بدحالی و خوشحالی همیشه صفت آدمی نیست. واژهها نیز جان، وضعیت و حالت دارند. میخندند و میخندانند، جیغ میزنند، میرقصند، رو ترش میکنند، اشک درمیآورند، شاخوشانه میکشند، طوفانی و آرام میشوند و روح و عواطف این و آن را به بازی میگیرند. «واژه» زنده است؛ نفس میکشد؛ دم سرد و گرم دارد؛ برای خودش قد و قواره و قیافه و قاعده و قانون دارد؛ قوم و قبیله و تبار و نژاد دارد؛ سر پر شور یا دل پر خون، دست کج یا پای صاف دارد. کرختی، زمختی، نرمی و درشتی از خلقوخوی الفاظی است که میگوییم یا مینویسیم. نویسنده نیز همیشه جفت بدحالان و خوشحالانی به نام واژه است. او باید حال و هوای این موجودات هزاررنگ را بفهمد و هرکدام را در مملکت صفحات، به جای خود بنشاند؛ زیرا سامان یک نوشته با بیسامانی کلمهها میسر نمیشود. نویسنده مدیر، کارفرما و مهندس است. دانش و زیرکی اوست که بناهای استوار و آبادی همچون بوستان و گلستان بر جای میگذارد. هر حرف و اسم و فعلی کار و رسالتی بر دوش دارد. تنها کاربرد نابجا یا اشتباه آنها نیست که به نوشتهها زیان میزند؛ بلکه ندانستن جو حاکم و نفهمیدن هوابار پیرامون آنها نیز از وجاهت جملهها میکاهد. نویسندگان پادشاهان اقالیم واژگاناند. آنان همچون کارشناسان هواشناسی جو سرد و گرم یا هوای صاف و بارانی قلمرو خود را زیر نظر دارند. باد، طوفان، سیل، زلزله، قحطی، فراوانی، آرامش، خشکی و رطوبت واژهها میان دو انگشت نویسنده میچرخد. همنشین کلمات بهخوبی میداند که دوستان او افزون بر معنای مطابقی، تداعیهای فرا لفظی هم دارند؛ بنابراین هم به موضوعله واژهها توجه دارد هم به روحی که در آنها حلول کرده است. مثال: «او به چنین جایگاهی رسید؛ او این جایگاه را پذیرفت؛ او به چنین جایگاهی دستیافت؛ او در چنین جایگاهی نشست؛ او در چنین جایگاهی قرار گرفت؛ او را به چنین جایگاهی رساندند». رسید ثمره تلاش و لیاقت، پذیرفت نتیجه تحمیل، دستیافت اثر به آب و آتش زدن، نشست فرجام عمل غاصبانه، قرار گرفت و رساندند هم محصول زد و بند است. عبارتهای «با هم جنگیدند؛ زد و خورد کردند؛ یورش بردند؛ به هم پریدند؛ رو در روی هم ایستادند؛ شاخوشانه کشیدند؛ گلاویز شدند؛ پاچه هم را گرفتند؛ بینشان شکرآب شد و بینی هم را به خاک مالیدند» هر کدام در جا و فضایی ویژه، معنایی بهتر و رساتر میسازد. «افشاندن، پاشیدن و ریختن» معنایی همانند دارند؛ ولی گل را میافشانند، نمک و زهر را میپاشند و خون و آبرو را میریزند: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم (حافظ)؛ نمک پاشیدی و کردی کبابم (بهار)؛ به طعنه زهر پاشیدی (انوری)؛ خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد (حافظ)؛ آبرویش ریخت چون آتش بسوخت (عطار). همینطور است حال کلماتی همچون «تند، سریع، چالاک، فرز، زرنگ، تیز، قبراق و جلد» یا «شاد، شنگول، سرمست، خوشحال، سرخوش، سرحال، سر کیف و بانشاط» یا «آرام، آسوده، راحت، بیخیال، سبکبار، بیغم، خنثا، بیرگ، بیاثر، بیوجود، بیاعتنا، خاموش و بیجان» یا «رنج، اذیت، آزار، جفا، ستم، عذاب و شکنجه». بههرروی نوشته همچون یک بدن به خط و خال و چشم و ابرو نیاز دارد؛ ولی نیکویی همه اینها وقتی است که در جای خود قرار بگیرند. از هنرمندی و چیرهدستی خالق اثر است که چه چیزی را چگونه دلپذیر و چشمنواز بیافریند. چیزی که عوام بفهمند و خواص بپسندند.
🌱
@ghalamdar
گامهایی به سوی طنزنویسی ۱
✍️ هادی حمیدی (مدیر انجمن آفرينشهای ادبی و هنری لبخند قلم)
شوخطبعی استعداد خاصی است که به نویسنده قدرتی جادویی میدهد تا کاری کند که مردم ـ چه دلشان بخواهد و چه دلشان نخواهد ـ بخندند.
استفاده از طنز در فرایند اقناع یکی از شیوههای مرسوم و نتیجهبخش در اقناع است. مفاهیم و پیامهای طنز به دلیل ایجاد حس فرحبخشی میتوانند توجه مخاطب را به پیام تبلیغاتی جلب کنند.
دیوید بوچیئر (طنزنویس) معتقد است، شکسپیر فهمیده بود که زندگی خندهدار است یا حداقل به همان اندازه که غمانگیز است خندهدار هم هست! برای همین هر بار پس از هر صحنه غمانگیز، دلقکها را روی صحنه میآورد.
یک راه مطمئن برای بیشتر کردن جاذبه داستانی که مینویسید اضافه کردن مقدار دقیق و حسابشده طنز به آن است... «دقیق و حسابشده»؛ چون این نکته خیلی مهم است. طنز باعث میشود خوانندهها از یک داستان بیشتر استقبال کنند؛ اما بهشرطی که در استفاده از آن زیادهروی نکنید. همان کاری که پدر طنز فارسی روانشاد عالیجناب عبید زاکانی انجام میداد؛ مختصر و مفید.
ماهیت طنز
دیوید بوچیئر (طنزنویس و روزنامهنگار زنده امریکایی) که هنوز هم در رادیو مغز مردم را میخورد و کلاسهایی هم در نیویورک برگزار کرده، معتقد است طنز مثل مسائل جنسی است. همه دقیقاً میدانند چیست؛ اما دو نفر را پیدا نمیکنید که دربارهی آن همعقیده باشند. استادان دانشگاه دهها کتاب درباره فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی، تاریخ و حتی زیستشناسی طنز و طنز پساساختارگرا نوشتهاند. همه هم به یک نتیجه رسیدهاند: ما دقیقاً نمیدانیم طنز چیست. برای همین به بودجهای گزاف برای تحقیقات بیشتر نیازمندیم.
بعضی از ملتها و حتی آدمهایی که شغل خاصی دارند اصلاً طبعِ طنز ندارند؛ مثل صربها و مأموران مالیات امریکا.
#طنز_نویسی
#لبخند_قلم
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🌱
@ghalamdar
نکتههای طنزنویسی
✍سمیه رستمی
سه نظریه دربارهی خنده وجود دارد.
۱. نظریهی تفوق: افلاطون و ارسطو و چند نفر دیگر میگویند که ما بهدلیل تفوق بر دیگران میخندیم، به دلیل شکوه ناگهانی حاصل از درک ناگهانی برتری خویش، در قیاس با پستی و فرودستی دیگران یا پستی و فرودستی پیشین خودمان. خنده آن شوری است که هیچ نامی ندارد.
۲. نظریهی آرامش: یک بابایی به نام «هربرت اسپنسر» این نظریه را در قرن نوزدهم مطرح کرد. این بندهی خدا اعتقاد داشته که خنده آزادشدن انرژی عصبی پسراندهشده است. فروید هم گفته: اوهوم...انرژی آزاد یا تخلیه شده در خنده به این دلیل لذتبخش است که از میزان انرژیای میکاهد که در مواقع معمول برای مهار یا سرکوب فعالیت روانی بهکار میرود.
۳. نظریهی ناهماهنگی: چند نفر از جمله کانت و شوپنهاور و چندتای دیگرشان گفتهاند که خنده در تحلیل نخست، درک ناهماهنگی است. خنده حاصل تجربه ناهماهنگیای محسوس میان دانستهها یا توقعات ما از یک سو و اتفاقات رخ داده در لطیفه، خوشمزگی، لودگی یا مزاح از دیگر سو است. (که بنده این نظریه را بیشتر قبول دارم و شوخیسازی یک طنزنویس حاصل باور او درباره علت خنده است.)
رایجترین نوع لطیفه این است که ما بر خلاف انتظارمان، جملهای غافلگیر کننده بشنویم. آنچه باعث خنده میشود این است که آنچه انتظارش را داشتهایم نقش بر آب شده است.
«شوخ» در لغت یعنی «چرک». شما یادتان نمیآید قدیمها در حمام فردی بود که اسمش دلاک بود. او وظیفه داشت با کیسهی حمام، چرک و آلودگی را به همراه یک لایهی پوست از روی بدن افراد بِکند، بگذارد کف دستشان.
شوخی در اصطلاح عیب و آلودگی را به روی طرف آوردن است.
شوخیها دو دستهاند: لفظی (کلامی) و غیرلفظی و عملی.
شوخیهای کلامی و لفظی بیشتر جنبه بازی با کلمات دارند و لازمه آن تسلط طنزنویس بر کلمات و معانی ظریف و دقیق آن است.
دستکاری بامزه اسامی از این دسته است؛ البته به شرط اینکه اسامی کاملاً مشهور و شناخته شده باشند. اگر اسامی اشخاص باشد در هجو و هزل کار برد دارند؛ اما اگر غیر این باشد کاربرد آن اخلاقیتر است؛ مثل پرایدو... و فیسبوق ... .
سالها پیش مطلبی نوشتم به اسم «شاخستاگرام» با نقطه کانونی شاخهای اینستاگرام. مطلبی هم نوشتم در نقد آپارتماننشینی با تم غارنشینی. اسم متن هم «سلسلهی غاپارتمانیان» بود.
دستکاری بامزه کلمات باید به حدی باشد که معنا را برساند و مخاطب متوجه شوخی بشود.
@namakdooon
🌱
@ghalamdar
برشهایی از سرمقاله «آگاهی از ناآگاهی»؛ نخستین کارکرد الهیات انقلاب اسلامی
✍علی اسفندیار (دبیر هیئت تحریریه فکرت)
✂️📑
کار مهم انقلاب اسلامی، کلید زدن فرایند موقعیتیابی و زمانهشناسی ملت ایران بوده و اینکه «فهم ظلمبودنِ ظلم کلان»، «فهم فقر بودنِ فقر سیاسی» و «آگاهی از درد ناآگاهی» را وارد ادبیات فرهنگی کشور کرده است.
✂️📑
قیام فرهنگی از قم، نهضت اسلامی در کشور و ثبات سیاسی در تهران؛ سه مرحلهی تاریخساز برای کشور است.
✂️📑
مکتب انتقادی قم را میتوان کانون شکلگیری «فهم موقعیت تاریخی ایرانیان» و دستاورد پنهان و بینظیر امام راحل در سالهای پایانی طاغوت دانست؛ دستاوردی که با تنویر افکار عمومی و آغاز زدودن «ستمِ شناختی»، کارکرد اصیل علمای بیدار شیعه را به نمایش گذاشته است.
✂️📑
عمر انقلاب اسلامی را باید در دوگانه عمر فرهنگی و عمر سیاسی بازخوانی کرد. اگر امروزه چهلوچهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را قدر میدانیم، عمر فرهنگی انقلاب را نیز نباید نادیده گرفت که از سالهای ۴۱_۴۲ با عبور از فرایندهای شناختی، آرام آرام به بار نشسته و انقلابی قلبی را بر پایه فهم انسان، خودآگاهی و خودشناسی ملی رقم زده است.
✂️📑
کار مهم انقلاب اسلامی، کلید زدن فرایند موقعیتیابی و زمانهشناسی ملت ایران بوده و اینکه «فهم ظلمبودنِ ظلم کلان»، «فهم فقر بودنِ فقر سیاسی» و «آگاهی از درد ناآگاهی» را وارد ادبیات فرهنگی کشور کرده است؛ اگر ظلمبودنِ دستگاه ستمشاهی، در لایههای ذهنی مردم آن هم در مدت بیش از پانزده سال به مرحله «باور» نمیرسید، انقلاب مردم در مواجهه با جریان طاغوتی_آمریکایی با هیجان کاذب و بیجانی روبهرو میشد.
✂️📑
دوران پیشا انقلاب را میتوان دوران افول تحریم ایرانیان از فهم موقعیت فردی، اجتماعی و تاریخی و آغاز شکلگیری «الهیات انقلاب اسلامی» دانست؛ از این رو امام راحل جامعهی زمان ستمشاهی را از بیحسی و سِرشدگی خارج کرد و کشور، متناسب با فرایندهای آرام تولید فرهنگ، از اتمسفر ضدِشناختی و جهلزا به فضای جهلزدا و معرفتافزا انتقال یافته است.
✂️📑
بازخوانی سخنان امام راحل نشان میدهد بزرگترین دستاورد پیامهای امام از ۴۱ تا ۵۷ شمسی، تغییر نگرش مردم به موقعیت خود است. اگر «فهم موقعیت» اتفاق نمیافتاد، فهم زمانه و موقعیتهای تاریخی بزرگتر همچون پیروزی انقلاب رخ نمینمود.
👇
@howzavian
👇
http://fekrat.net/%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%d8%a7%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%9b-%d9%86%d8%ae%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%84%d9%87/
🌱
@ghalamdar
صلب شامخ ابوطالب
سعید احمدی: درخت بیریشه سایه نمیبخشد و سقف بیستون کسی را پناه نمیدهد. قوم و تبار بدون رئیس لایق نیز خوار و خرد و حقیر و سپس نابود میشود. «قریش» مهرهی مار نداشت که به چشم «عدنانیان» بزرگ و عزیز بیاید؛ بلکه مردان دانا و توانایی داشت که سفرهی ایمان و ذکاوت آنان از ابراهیم خلیلالرحمان تا محمد مصطفی گسترده بود. چنین نبود که حجاز و مکه، آش دهانسوز هیچ قدرت و سلطنتی نباشد. هجوم «بختالنصر» در ادوار ماضی و حملهی «ابرهه» در روزگار نزدیک به ولادت پیامبر خدا فقط دو نمونه است که نشان میدهد سکونتگاه قریش نیز طعمهای لذیذ برای طمع کشورگشایان شمالی و جنوبی بوده است. قدرت تشخیص و ذکاوت مهتران قوم بود که نمیگذاشت «بیتالله» و طوافکنندگان آن، لقمهی چربِ خوف و خطرهای ویرانگر شوند. محمد از همین قوم برخاست و در میان همین ایل و تبار، قد کشید. اگر «عبدالمطلب» و «ابوطالب» در جایگاه رئیس قوم و بزرگ بنیهاشم سنجیده و پخته عمل نمیکردند قریش نام بلند «نضربن کنانه» را در خواب هم نمیدید؛ چه رسد به اجتماع و همگرایی در قالب قومی بزرگ و مقتدر. بالاتر از آن اگر نیا و عموی محمد سایه و پناه دلکش و امنی نبودند، اکنون منارهای برای اذان و مسلمانی برای طواف وجود نداشت؛ چه رسد به جمعیت انبوه باورمندان به اسلام و قرآن در سراسر گیتی. اگر وصی عبدالمطلب نبود ما مسلمان دست کدام پیامبر بودیم که بخواهیم از اسلام یا شرک سخن بگوییم؟ مگر فرزند عبدالله در کودکی دست حمایت پدر و سپس آغوش پرمهر مادر را از دست نداد؟ یک در هزار تخیل کنیم پدربزرگ یا عموی او یتیمنواز نبودند یا در مراقبت و حمایت از آخرین امید موحدان کم میگذاشتند و کوتاه میآمدند. فرض کنیم حامیان بزرگ بازماندهی عبدالله بازمیماندند و در سختترین شرایط، تسلیم طغیان و عصیان مشرکان میشدند، آیا کفر و ایمان یا شرک و اسلامی میماند که حرف داغ، و تیتر زرد برای قلم و بیان عدهای شود که بخواهند با شک و یقین، یکی را غسل ایمان بدهند و دیگری را در گور کفر بخوابانند؟ دربارهی کسانی همچون ابوطالب و خدیجه، سند نقل، حجت نیست باید بر مسند عقل تکیه زد و کلاه وجدان و انصاف را قاضی کرد. ابولهب عمو بود، ابوطالب هم. گیریم ابولهب جای پدر (عبدالمطلب) مینشست یا ابوطالب به جای فرزند برادر، سنگ همان عموی عنود خمود و جامدمغز او را بر سینه میزد، آیا نور اسلام فراتر از غار حرا هم میتابید؟ نشان به آن نشان که ابولهب، وقتی ریاست یافت، پیامبر دیگر امنیت جانی در مکه نداشت. طوایف قریش زیر لوای تأیید و قبای گشاد همان دستان بریده و نفرینشدهی قرآن، «لیلةالمبیت» را به راه انداختند. حتی همان شب هم فرزند ابوطالب، در بستر پیامبر خوابید و همچون پدر، جان گرامی خود را سپر وجود مردی کرد که چشم جهانی نگرانش بود. بزرگی یک قوم به گرز گران نیست. انبوهی از صفات و خصائل عالی باید در تن و جان تو بنشیند تا به قاعده و قامت کوهی ستبر و دژی نفوذناپذیر درآیی و یک امت بتوانند با خاطری آسوده بر تو تکیه کنند و به تو پناه بیاورند. ابوطالب نه در حمایت از محمدبن عبدالله، بلکه در دفاع از «محمد رسولالله» هم نیزهی نرم میان دو دست داشت هم شمشیر سخت. او هر دو حربه را به سوی کسانی گرفت که میخواستند محمد را از هدایت بنیآدم بگیرند. «میمیه» و «لامیه» میسرود، تیغ تیز هم میکشید و شعار «یا معشر قریش! ابغی محمدا» سر میداد. خود را از چشم میانداخت تا چشمهی وحی بجوشد. اگر عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه نبودند برخی به شوق و عشق کدام خلیفه برای کدام پیامبر پوستین وارونه میپوشیدند؟ کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشته باشند. این نکته را کی و کجا باید گفت که جدال بر سر ایمان و کفرِ آن پشت و پناه محکم رسولالله از ولادت تا شعب ابوطالب، سر از «احقاد البدریه و حنینیه» نیز در میآورد؛ زیرا ابوطالب پیش از آنکه پیامبر را ترک بگوید از «صلب شامخ» خود فرزندانی را به یادگار گذاشت که پابهپای پیامبر و شانهبهشانهی او راه میرفتند و سر و جان میباختند. «علیبن ابیطالب» حجت آشکار این جانبازی بیمانند است. او از دعوت عشیره و لیلةالمبیت تا بدر و خندق و احد و خیبر، تا غسل و تدفین، چشم از رسول مهربانی بر نداشت. علمدار سپاه اسلام سنگهای ریز و درشت جلو پای نور هدایت را با «ذوالفقار» برچید و پرچم اسلام را بر ولادتگاه خود (کعبه) برافراشت. او نگذاشت اضلاع مثلث کینه و کفر و شرک، جهانی را از شعاع تابان «وحی» و «توحید» محروم کند؛ اگرچه بازماندگان همان اضلاع، در خط «نفاق»، به ترور شخصیت در اتهامزنی به پدر او (ابوطالب) یا قتل نفس فرزندان او در کربلا رو بیاورند. ابوطالب و فرزندان او «مبارزترین مرد میدان» تاریخ اسلاماند. کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشتهاند.
رقص در شعلهی عشق تو میزنم حسین...
برشی از یادداشت پروای پروانگی
سعید احمدی: همهی آنات و لحظات آغازی دارند و انجامی، ایجادی و اعدامی، بودی و نبودی؛ لیکن یگانه خاکی که الیالابد در زمین دم و بازدم دارد و تنها هوایی که در آسمان نفس حق میبخشد، نبض پیاپی دارد، حیات جاویدان میدهد و البته جگر شیر دارد، تربت عجیب و اعجازآمیز کربوبلا است. این خاک نامیرا. این خون جاری. این زمان بیگذر. این تپش دمادم. این خیمهی همیشه سرپا. این بیرق دائمالاهتزاز. این علم باشکوه. این چند سر و گردن از همه بالاتر. این حق همیشه حق. به خودم مینگرم. این هم منم. آدمیزادهای برآمده از گل خشک. گوشت و خون و استخوانی برای فنا. نفسی برای خفگی. چشمی برای خفتن و مردن. نامی برای فراموشی. این منم؛ افتاده در گرداب مکنده و کشندهی مرور زمان. عاجزانه دست و پا میزنم. دادخواهانه فریاد میکشم. ای کشتی نجات فراموششدگان! ای جاودانگیبخش به فنارفتهها! زمان بر مدار تو میچرخد. زمین بر محور تو گهوارهی امن حیات من و ماست. مرا از زمین برکن. از زمان بیرون ببر. پایم را، قلبم را، روحم را پروای پروانگی بده و هستی مرا در هیمان حبالحسین جاودانگی ببخش.
🌱
@ghalamdar
مساحت کنونی کشور ایران، ۱٫۶۴۸٫۱۹۵ کیلومتر مربع است که طبق برخی برآوردها، در دویست سال گذشته بیش از سه میلیون کیلومتر مربع از آن به تاراج رفته است. آزادی خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ پایانی قطعی بر دورانهای خاک دادن و زمان خریدن است.
🌱
@ghalamdar
سایههای عصرگاهی عمرم دارند قد میکشند؛ اما من همچنان رو به مشرق جهان قدم برمیدارم.
✍
#
سعیداحمدی🌱 @ghalamdar
May 11
هنوز زندهایم و نفس میکشیم. شنبهها روز خاصی نیستند؛ جز اینکه ما را تکرار میکنند؛ صدایمان را، نگاهمان را، رفت و آمدهایمان را و دو_دو زدنهایمان را برای روزهای نیامده؛ اما باز هم تکراری. تغییر و تازگی را باید از خودمان آغاز کنیم؛ نه از شب و روزهایی که بر ما میگذرند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
سلام فردا! تو هم آمدی. خداحافظ دیروز! تو هم رفتی. پس امروز کی میآید تا احوالش را بپرسم؟
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
میگویند جغد شوم است. شاید برای همین ته دل ما با این پرندهی زیبا و عجیب، صاف نشود.
🦉🦉🦉 🦉
مردم عادت دارند برای آنان که «پرواز در تاریکی» را بلدند همیشه حرف دربیاورند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
بزرگی و کوچکی غم آدمی به اندازهی وسعت روح و قد و قوارهی شعور اوست.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند …
و بی تو من مانند عصر جمعهی پاییز دلتنگم
✍
#شعرمعاصر
#حسینمنزوی
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
چه سرنوشت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
#شعرمعاصر
#حسینمنزوی
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
زندهتر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؟
مرگمان باد و مباد آن که تو را گریه کنیم
هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزید
ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟
رفتنت آینهی آمدنت بود، ببخش
شب میلادِ تو تلخ است که ما گریه کنیم
ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر
میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟
گوشِ جان باز به فتوای تو داریم، بگو
با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟
ای تو با لهجهی خورشید سرایندهی ما
ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟
آسمانا! همه ابریم گره خورده بههم
سر به دامانِ کدام عقدهگشا گریه کنیم؟
باغبانا! ز تو و چشمِ تو آموختهایم
که به جانتشنگیِ باغچهها گریه کنیم
#محمدعلی_بهمنی
#شعرمعاصر
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
جلالالدین محمد بلخی (مولوی، قرن ۷ ه.ق)، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۳۳
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حقاند این پیغامبران
نه غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
نه دو باشد تا توی صورتپرست
پیش او یک گشت کز صورت برست
چون به صورت بنگری چشم تو دوست
تو به نورش در نگر کز چشم رست
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونک در نورش نظر انداخت مرد
ده چراغ ار حاضر آید در مکان
هر یکی باشد بهصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بیشکی
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماند یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنا گیر صورت سرکشست
صورت سرکش گدازان کن برنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ور تو نگدازی عنایتهای او
خود گدازد ای دلم مولای او
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقهی درویش را
منبسط بودیم یک جوهر همه
بیسر و بیپا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بهصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
گنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری
نکتهها چون تیغ پولادست تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف
🌱
@ghalamdar
درب یا در؟
کدام واژه درست است؟
«در» فارسی است؛ به معنای چیزی که با آهن یا چوب و مانند آنها برای ورودی مکانهایی همچون خانه میسازند و در آنجا نصب میکنند.
«درب» عربی است به معنای دروازه، راه و در بزرگ و فراخ. جمع آن دروب است.
در، مفرد و جمع آن درها
درب مفرد و جمع آن دروب
#درست_نویسی
#ویرایش
#ساده_نویسی
🌱
@ghalamdar
#با_شاعران
سنایی غزنوی (محمد بن مجدود بن آدم، قرن پنجم و ششم)
هر جا که روضهایست وردیست
هر جا که نالهایست دردیست
گیتی همه سربهسر کلوخی ست
قسم تو از آن کلوخ، گردیست
هر کز [هر که از] تو به خرقهای فزونست
کم گوی که بختیار مردیست
🌱
@ghalamdar