قصه های کودکانه
.#قصه_کودکانه 🦅 شاهین و جغد 🦉 #قسمت_سوم شاهین امروز هم با این حرفها و حیله ها از دریافت و خوردن
.#قصه_کودکانه
🦅 شاهین و جغد 🦉
#قسمت_پایانی
جغد روباه را دعا کرد، بی درنگ به پرواز درآمد و به دامنه
دشت ،جاییکه در آن حوالی کبک یافت می شدرفت .
همانطور که جستجو میکرد به کبکی رسید ،با ادب و خوشرویی پیش رفت، سلام کرد و گفت: ای پرنده فرخنده سرشت که زیبایان عالم ،خرامیدن و راه رفتن موزون را از تو می آموزند و قهقهه ات شور در دل عاشقان
می اندازد .
من قصد ازدواج دارم ،به همین منظور در خانه ام جشنی برقرار است از هر نوع مرغ یکی آمده و در آنجا شده اند.فقط
درجمع
جای شما خالی است که شخصاً برای دعوت آمده ام ،بیا که در آنجا جوش و خروشی برپا است، صدای سرود و آواز و غلغلهٔ مرغان خوشخوان به عرش اعلا میرسد، حیف است که شما در جشن عروسى من شركت نکنید .
آنقدر از این حرفها زد تا کبک شیفته شد. بالاخره کبک را همراه کرد و آورد. او را به داخل لانه فرستاد و
خود به انتظار آمدن باز بر در سوراخ نشست.
کبک چون وارد آشیانه جغد شد سوراخی دید تاریک ،بی صفا، سوت و کور؛ که از عروسی هم خبری نیست به جغد گفت: رفیق! پس آن بزم عروسی و هجوم مرغان و شور و غوغا کجا است؟ جغد گفت: همه رفتهاند عروس بیاورند ، وقتی آمدند مجلس
گرم میشود.
خلاصه با هر حیله و نیرنگی که بود کبک را تا آمدن باز مشغول ساخت روباه نیز آمده در گوشه ای پنهان شده بود .
چون هوا تاریک شد و شب فرارسید ،شاهین به طلب طعمه آمد تا چشم جغد به باز
،افتاد رو به کبک کرد و گفت ای عزیز دوستان دیر کردند! نمیدانم علت چیست؟ اگر ممکن است شما به بیرون رفته به اطراف نگاه
كن و ببین عروس کی میرسد؟
کبک بیچاره از همه جا بی خبر چون قدم از سوراخ بیرون نهاد؛
باز تصور کرد کبک بهشت است ، از کمین برجست او را گرفت کشت و به خوردن مشغول شد.
در این هنگام روباه از کمینگاه بیرون آمد و نرم نرم خود را به باز رسانید، او را گرفت و به انتقام خون کبک هلاک ساخت پس از آن باز و کبک را برداشت و به سمت لانه خود رهسپار شد در ضمن جغد را صدا زد و گفت :مبارک باشد هیچ کس بیشتر از من از عروسی تو
استفاده نبرد.
فرزندان عزیزم مشاهده کردید که حرص و طمع چه بلاها به دنبال دارد؟ باید از این ماجرا پند گرفت و به حق خود قانع باشیم.
#پایان
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حبیب بن مظاهر_صدای کل کتاب_275627-mc-mc.mp3
9.69M
#قهرمانان_کربلا
🖤حبیب ابن مظاهر
🖤رده سنی: کودک
#مبلغ_عاشورا_باشیم
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
﴿عباس علمدارِ حسین﴾
🌸💚🌸💚🌸
🕌✨🕌✨🕌
🕌 عباس عشقِ مرتضی
💚 آینهی خدا نما
🕌 در رهِ دینِ مصطفی
💚 گشته شهیدِ کربلا
🕌 عمویِ خوبِ کودکان
💚 عشقِ همه پیر و جَوان
🕌 نورِ رخش طعنه زده
💚 به ماه و خورشیدِ جهان
🕌 از رخِ او گشته جَلی
💚 نورِ خدایِ ازلی
🕌 گشته جهان روشن ازآن
💚 صورتِ مانندِعلی (ع)
🕌 عباس علمدارِ حسین (ع)
💚 یاور و غمخوارِ حسین (ع)
🕌 بوده ابالفضلِ علی (ع)
💚 درهمه جا یارِ حسین (ع)
🕌 سقایِ دشتِ کربلا
💚 آن مظهرِ عشق وصفا
🕌 کنارنَهرِ عَلقَمه
💚 داده به ما درسِ وفا
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر:سلمان آتشی
#شعر_نوجوان
#مناسبت_مذهبی
#عباس_علمدار_حسین #حضرت_اباالفضل_ع
#ماه_محرم
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کبک خود خواه.pdf
143K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:کبک خود خواه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت رقیه سلام الله علیها_صدای کل کتاب_275855-mc.mp3
14.14M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت رقیه سلام الله علیه
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🦁عنوان:مثل شیر قوی باش
در روستایی مرد فقیری زندگی می کرد او در همه کارهای به مردم روستا کمک می کرد و دستمزد خیلی کمی می گرفت و از زندگی خود راضی بود و شکرگزار خدای بزرگ بود.
یک روز خسته و گرسنه در کنار درختی نشسته بود و هیچ کس هم کاری از او نخواسته بود، و پولی هم نداشت تا غذا تهیه کند و منتظر مشتری بود، روباه فلجی را دید که در لانه خود نشسته و ازگرسنگی ناله می کند دلش سوخت ولی چیزی همراه نداشت تا به روباه بدهد، ولی پس از چند لحظه سر و کله شیر بزرگی پیدا شد که شکار بزرگی را گرفته بود و همراه خود به درلانه روبا ه برد اول خودش حسابی از آن خورد و بقیه آن را جلوی روباه گذاشت و رفت روباه لنگان لنگان خود را به باقی مانده غذا رساند و از آن خورد و بعد به کناری رفت و خوابید.
مرد گرسنه که این واقعه را دید تکانی خورد و با خود گفت: من بی خودی این قدر کار می کنم بهتر است مثل روباه از مردم کمک بخواهم و خودم را این قدر به زحمت نیندازم.
از آن به بعد دیگر کار نکرد و موقع اذان جلوی در مسجد می نشست و گدایی می کرد و مردم هم که از او توقع نداشتند با تعجب به او نگاه می کردند و با خود می گفتند، نکند که مریض شده و نمی تواند کار کند.
مردم از او علت را می پرسیدند و به او پیشنهاد کار با دستمزد خوب می دادند ولی او قبول نمی کرد و می گفت: خدا بزرگ است و خودش کمک می کند و روزی من را می رساند.
چند روزی گذشت ولی هیچ کس به او پول نداد، تا اینکه یک روز ناراحت شد و رو به آسمان کردو گفت: خدایا یعنی من کمتر از آن روباه هستم، مرا فراموش کرده ای؟ که ناگهان صدایی را در گوش خود شنید که به او می گفت: ای مرد مثل شیر قوی باش نه مثل روباه فلج .
با این حرف او تکانی خورد و عهد کرد که هر چقدر می تواند کار کند و پول جمع کند و به دیگران کمک کند.
این شد که روز به روز وضع او بهتر شد و به هیچ کس احتیاجی نداشت.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت زینب سلام الله علیها_صدای کل کتاب_277305-mc.mp3
21.06M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت زینب سلام الله علیه
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
چطوری بچه ها عاشق والدینشون میشن؟
وقتی جلوی جمع از اون و تواناییهایش تعریف می کنید ببینید چطوری چشاش برق میزنه و اعتماد به نفسش به اوج میرسه و با محبت شما رو نگاه می کنه و توی دلش میگه مرسی مامانی
روزی که جشن تولدشه و شما اون روزو که خدای مهربون اونو به شما هدیه داده رو جشن میگیرین بهش احساس مهم بودن میدین
وقتی که صبح ها با بوسه بیدارش می کنین و شب ها با بوسه و لالایی میخوابونیدش اون میفهمه که چقدر دوستش دارین.
برای یه کودک مهم ترین لذت دنیا اینه که احساس کنه پدر و مادرش عاشقانه دوستش دارن.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🚥🚦چراغ راهنمایی🚦🚥
سبز و طلایی و سرخ
حرفای من سه رنگه
حرفامو خوب میفهمه
هر کسی که زرنگه
با سبز میگم بفرما
با زرد میگم احتیاط
قرمز یعنی توقف
لطفاً بمون سر جات
تا برسید سلامت
به هر مقصد و جایی
ایستادم تو خیابون
برای راهنمایی
#شعر_متنی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
بهترین مزه ی دنیا
نگار از سرسره سُر خورد و خندید، به طرف پله های سرسره دوید، دختری همسن خودش را دید که روی نیمکت نشسته و عینک دودی سیاهی به چشم داشت. مداد دختر از روی نیمکت روی زمین افتاده بود، نگار جلو رفت مداد را برداشت و گفت:«مدادت روی زمین افتاده بود » دختر دستش را به سمت نگار دراز کرد، نگار مداد را به دست دختر داد، کنارش نشست و گفت:«اسم من نگار است است تو چیست؟»
دختر لبخندی زد و گفت:«اسم من روشنا است»
نگار گفت:«می ایی باهم سرسره بازی کنیم؟»
روشنا لب و لوچه اش را جمع کرد و گفت:«من نمی توانم ببینم، و نمی توانم بدون کمک مادرم سُر بخورم باید مادرم کمکم کند»
نگار با چشمان گرد گفت:«چه بد! مادرت کجاست؟»
روشنا با دست به سمت دیگر پارک اشاره کرد و گفت:«فکر کنم از ان طرف رفت، رفت برایم بستنی بخرد»
نگار کمی فکر کرد و گفت:«این که نمی بینی سخت است؟ »
روشنا دستش را روی چانه گذاشت و گفت:«اوووممم، نه خیلی، یعنی من عادت کردم و البته خیلی چیزها را می دانم بااینکه ندیده ام!»
نگار ابرویی بالا داد و گفت:«یعنی چطور؟»
روشنا از روی نیمکت بلند شد دست نگار را گرفت و گفت:«بگو این نیمکت که روی آن نشسته بودیم چه رنگی است؟»
نگار نگاهی به نیمکت کرد و گفت:«سبز»
روشنا لبخندی زد و گفت:«سبز مزه ی خوبی دارد، مثل طعم قرمه سبزی! مثل رنگ دوستی است، من رنگ سبز را خیلی دوست دارم»
نگار خندید و گفت:«من هم قرمه سبزی خیلی دوست دارم»
و هر دو خندیدند. روشنا گفت پشت این نیمکت، گل های محمدی هست!»
نگار با چشمان گرد گفت:«تو که نمی بینی از کجا فهمیدی؟»
روشنا سرش را بالا گرفت و گفت:«از بوی خوبش، بو کن!»
نگار نفس محکمی کشید و گفت:«به به چه بوی خوبی دارد»
روشنا گفت:«اینجا دوتا تاب هست که یکی از آن ها خرابند و بچه ها به نوبت سوار تاب سالم می شوند»
نگار گفت:«از کجا فهمیدی که یک تاب خراب است؟»
روشنا عینک سیاهش را روی بینی جا به جا کرد و گفت:«شنیدم! بچه ها منتظر نوبت هستند و می گویند چرا این تاب خراب است»
نگار به صدای بچه ها گوش می کرد که روشنا گفت:«کمی آن طرف تر یک الاکلنگ هم هست!»
نگار گفت:«این را هم از شعر بچه ها فهمیدی؟ الاکلنگ و تیشه کدوم برنده میشه»
روشنا خندید و گفت :«درست حدس زدی»
مامان روشنا از راه رسید و گفت:«بفرمایید بستنی، دیدم دوست تازه ای پیدا کردی دوتا بستنی خریدم»
بستنی ها را به دست بچه ها داد، نگار تشکر کرد یک قاشق بستنی توی دهان گذاشت و گفت:«مزه ی مهربانی می دهد، مزه ی دوستی جدید و عزیز»
روشنا خندید و گفت:«بهترین مزه ی دنیا»
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آداب حضور کودکان در هیأت.pdf
124K
آداب حضور کودکان در هیأت
🖋فاطمه حاجیطاهریها
طراحی اولیه و اصلیِ هیأتهای مذهبی برای بزرگسالان بوده و هست. حضور کودکان در هیأتهای مذهبی، اگرچه لازم و ضروری است؛ لکن آدابی دارد. اگر حضور کودکان در هیأت بدونِ تمهید مقدمات و لوازم صورت پذیرد، بجای انتقال معارف و محبت اهلبیت علیهمالسلام و برجای گذاشتنِ خاطرات خوب و شیرین، برای کودکان تجربهای تلخ و تاریک برجای خواهد گذاشت. متنِ پیشِ رو مجموعه نکاتی است که در ده سال گذشته بر اثر مطالعات تربیتی، و تجربه و مشاهده در هیأتهای متنوع و متعدد آموختهام.
سرفصلهای متن عبارت است از:
🔸حضور با آمادگی قبلی
🔹راههای افزایش ظرفیت کودکان برای ماندگاری بیشتر در هیأت
🔸تغذیه و خوراکی
🔹شاخصه های انتخاب هیأت و مکان مناسب
🔸مهد هیأت
🔹انتقال نسلی فلسفه عزا و بکاء
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام_صدای کل کتاب_276128-mc.mp3
8.57M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت عبدالله ابن الحسن
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸مرد بینوا و سگ 🐕
#قسمت_اول
داستانسرا گفت:
شنیدم مردی به سبب حوادث روزگار و
ناملایماتی که پی در پی برایش پیش می آمد با سختی روبرو شد و بدهکاری زیادی پیدا کرد طلبکارها از هر طرف به او روی آورده و برایش مزاحمت ایجاد میکردند از تهی دستی، بیچارگی و درماندگی ناچار شد اهل و عیال را رها کرده از شهر و دیار خود بیرون رود ، روزی بدون هدف و مقصود از شهر خارج شد. همچنان میرفت تا پس از چند شبانه روز راه پیمایی به شهر دیگری رسید با مذلت و خواری به شهر وارد شد . گرسنگی چنان بر او چیره شده بود که پاهایش توانایی راه رفتن نداشت و چشمانش آنطور که باید نمیدید نالان و سرگردان بی توش و توان قدم بر می داشت تا اینکه گذارش به یکی از کوچه ها افتاد که در آن خانه های بزرگ و زیبا بنا
کرده بودند. جمعی از بزرگان را دید که به سمتی می رفتند او هم با ایشان به راه افتاد تا به جایی رسیدند. خانه ای دید با شکوه، که شباهت به کاخ پادشاهان داشت آن جماعت به خانه مذکور وارد شدند مرد درمانده هم به تبعیت و دنباله روی از آنها به داخل خانه رفت. محوطه
ی بزرگی به شکل تالار نظرش را جلب کرد .
در صدر و بالای آن تالار مردی با وقار و شوکت کامل که آثار بزرگی از قیافه اش هویدا بود بر مسندی تکیه زده ،غلامان و کنیزان زیادی در مقابلش صف کشیده بودند.
چون صاحب خانه ایشان را بدید بر پا خاست و با یک یک آنها روبوسی نمود، با گرمی کامل به آنها تعارف کرد و خوش آمد گفت.
مرد بیچاره از دیدن آن همه شوکت و جلال به هراس افتاد. از مشاهده آن خدم و حشم به حیرت بود با این وجود پیش رفت و در مکانی دورتر از آن جماعت تنها نشست و با تعجب به این طرف و آن طرف نگاه میکرد. ناگاه مردی وارد شد که چهار سگ شکاری همراه داشت.
بر آن
سگها گردن بندهای زرین و زنجیرهای نقره ای آنها را بسته بود هر یک از سگها را در جایی جداگانه بست و خود به دنبال کارش رفت. پس از زمانی کوتاه برای هر یک از سگها ظرفی زرین پر از طعام آورد. جدا جدا جلو هر کدام گذاشت و بدون درنگ از آنجا خارج
شد.
آن مرد بینوا و گرسنه به آن ظرفهای طعام نگاه میکرد و آب دهانش را که راه افتاده بود فرو می برد.
#این_قصه_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت قاسم علیه السلام_صدای کل کتاب_276589-mc.mp3
10.05M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت قاسم ابن الحسن
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
▪️🔶شعر
﴿اباالفضلعلمدار﴾
🔸🌼🏴🌸🏴🌼🔸
توو دفترِ نقاشیم
عکسِ یه مرد کشیدم
صورتشو پر از نور
با رنگِ زرد کشیدم
🌸▪️🌸
توو دستِ اون عَلَم رو
به رنگِ سبز کشیدم
سیاهتر از دشمناش
توو دنیا من ندیدم
🌸🍃🌸
ببینعمو اباالفضل
پناهِ کودکانه
با مَشکِ روی دوشش
سقایِ تشنگانه
🌸▪️🌸
برایِ لشکر ؛ عمو
پناه و تکیهگاهه
صورتِ پر زِ نورش
مثلِ یه قرصِ ماهه
🌸🍃🌸
چه خوشبو وچه زیبا
مثلِ گُلای یاسه
علمدارِ کربلا
اسمش عمو عباسه
🔸🌼🏴🌸🏴🌼🔸
#شعر_علمدار_کربلا
#مناسبت_مذهبی
#ماه_محرم
#کودکانه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه 🌸مرد بینوا و سگ 🐕 #قسمت_اول داستانسرا گفت: شنیدم مردی به سبب حوادث روزگار وناملا
#قصه_کودکانه
🌸مرد بینوا و سگ 🐕
#قسمت_دوم
از شدّت گرسنگی میخواست به نزدیک یکی از سگها رفته با او به غذا خوردن بپردازد ولی ترس مانع بود و جرأت این کار را نداشت
ناگاه نگاهش با نگاه یکی از سگها برخورد کرد و لحظه ای چشم به چشم یکدیگر دوختند .گویا سگ حالت گرسنگی او را دانسته و از وضع بیچارگیش مطلع گشته بود .هیچ از غذا نخورد و از ظرف طعام پس رفت، دورتر ایستاد و با ایما و اشاره مرد را به خوردن طعام دعوت کرد.
آن مرد با ناباوری و شک و تردید پیش رفت و بقدر کفایت از آن غذا خورد چون سیر شد میخواست که بیرون رود ولی سگ با حرکاتی مناسب و اشاراتی که حاکی از اصرار و پافشاری بود ظرف را نیز به او داد که با خود ببرد.
مرد از این کار میترسید اما سگ پیوسته با دست و پوزه ظرف را به جانب او میراند
بالاخره آن مرد ظرف را گرفت ، از خانه بیرون رفت و کسی هم به دنبالش نیامد همان روز از آن شهر به شهر دیگری سفر کرد، در آنجا ظرف را فروخت و قیمت آنرا سرمایه کرد. با آن پول متاعی خرید و به جانب شهر خود بازگشت. از فروش آن متاع سود فراوان برد. همچنین در معاملات دیگر و داد و ستدهای دیگر روز به روز سرمایه اش افزوده میشد وامهای خود را پرداخت و کم و کسری ها را جبران
کرد.
نعمت و برکت از هر جهت به او روی آورد شهرت و اعتباری باور نکردنی بهم رسانید با خوشی و خوبی زندگی میکرد، تا اینکه روزی با خود اندیشید این همه نعمت از برکت آن ظرف بود که از خانه آن توانگر برداشته ام باید به او مراجعه کنم هم
حلالیت
بخواهم هم بهای ظرف را بپردازم و هم اینکه هدایایی به او تقدیم
نمایم.
با این اندیشه هدایای شایسته و گرانبهایی فراهم آورد چندین کیسه سکه زر هم برداشت و به جانب آن شهر سفر کرد.
#این_قصه_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه 🌸مرد بینوا و سگ 🐕 #قسمت_دوم از شدّت گرسنگی میخواست به نزدیک یکی از سگها رفته با او
#قصه_کودکانه
🌸مرد بینوا و سگ 🐕
#قسمت_پایانی
پس از دو شبانه روز به آنجا رسید قبل از هر کاری در کوچه ها و محله ها به گردش و جستجو پرداخت تا به محل مورد نظر رسید.
آن مکان و خانه را دید که ویران شده بجز جغد و کلاغ کسی در آنجا نیست.
از مشاهده این وضع پریشان خاطر شد با حزن و اندوه به تماشای آن
خرابه ایستاد و اشک در چشمانش حلقه زده و
همانطور که با حسرت و افسوس نظاره میکرد مرد مسکینی را دید، از مشاهدهٔ او لرزه براندامش افتاد دلش به حال او سوخت نزدیک رفت و پرسید: ای مرد هیچ میدانی که روزگار با صاحب این خانه چه کرد؟ آن شوکت و جلال آن خدم و حشم چه شد؟ آن کنیزان و غلامان و خدمتگزاران کجا رفتند؟ و این بنای رفیع چرا به خرابه ای مبدل گشته؟
مرد مسکین گفت: صاحب این خانه من هستم که حوادث روزگار به خاک سیاهم نشاند. اگر منظورت از این سؤال دانستن سبب این کار است،باید بگویم که از گردش روزگار عجیب نیست که زمانی از صاحب دولت و مقام و منزلتی روی بگرداند. در مدت زمانی کوتاه عزّتش را به ذلت مبدل سازد کاخ سعادتش را ویران نماید و همه آنچه را که داده از او بستاند حالا بگو بدانم منظورت از این سؤال
چیست و چرا برای خرابی و ویرانی این خانه افسوی میخوری؟ آن مرد تمام قصه را برای او شرح داد و گفت: «اکنون آمده ام از تو طلب بخشش نمایم و هدایایی هم برایت آورده ام علاوه بر آن هدفم این است که بهای ظرف را نیز بپردازم تا وجدانم آسوده گردد .صاحب خانه چون این سخن را شنید سرش را بجنبانید اشک از چشمانش جاری شد و گفت ای مرد گمان می برم که تو دیوانه ای زیرا چنین سخنی از آدم عاقلی شنیده نمیشود چگونه ممکن است چیزی را که از جانب من به شخصی بخشیده شده باشد بهای آن را بگیرم؟ حالا این بخشش به هر نحو و بهر کیفیتی که باشد فرقی نمیکند. اگر من از گرسنگی بمیرم انعامی که از جانب من داده شده پس نمیگیرم برو و خیالت راحت باشد من با خواهش و التماس هدایایی را که
همراهم آورده بودم به او تقدیم
کرده پایش را بوسیده و خداحافظی کردم از کرم و جوانمردی او درس بزرگی آموختم شکر خدا به جای آوردم و به شهر و دیار خود
برگشتم.
🌼«عزيزان من ، متوجه شدیم که کرم و جوانمردی خوب است
ولی در هر کاری نباید افراط و زیاده روی کرد»
#پایان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت علی اصغر (ع)_صدای کل کتاب_276524-mc.mp3
13.78M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت علی اصغر علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
سُر سُر سُر، سُر می خوریم از پشت رنگین کمون
سُــــرسُره بازی می کـــــنیم تو باغچه آســــمون🌤
پَر پَر پَر، پرنده ها یه شـــــــاخه گل می یارن
وقتی که اومدین شما، پیش پاتون می ذارن...
با اســـــم نازنینـــــتون بالن ما هــــــوا می ره✨
بوی گل های نرگسش سوی فرشته ها می ره✨
تویی آقای مهــربون، تویی امام خوبی
تو آسمون قلب ما خورشید بی غروبی⛅️
ابرهای سرد و تیره رو کنار زدیم با شادی
تو با دعــــات طراوتو به آســـمون ها دادی🌤
با هم تماشـــا می کنیم مزرعــــــه ستاره🌟
روی زمین هر چی گُله، بوی شما رو داره
آی دخترا، آی پسرا، دعا کنید پیش خدا✨
ابر ســــیاه کنار بِره، تموم شه انتظار ما
🤲اللَّهُم عَجِل لِوَلِیکَ الفَرَج
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#آموزش_ریاضی
🧐آموزش ریاضی
🤓کسرها از طریق بازی🤩
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته_تربیتی
در فرهنگی که "حرمت نفس" نیست همیشه "مقایسه" وجود دارد.
مانند این👇جملات:
- خواهرت نصف توست و غذایش را خورده ولی تو هنوز نخوردی...
- دوستتو ببین چقد زرنگ و درسشو میخونه اونوقت تو...
- دختر خاله ات چه پیانویی می زند...
- برادرت پنج ساله که خانه خریده، اما پانزده ساله اینجاییم و خانه نداریم، خاک تو سرت و...
یعنی ملاک "مقایسه" است.
مثل اینکه ما آمده ایم در این دنیا مسابقه بدهیم!
زیرا آدمی که حرمت نفس ندارد ، به این فکر است که چه کسی بالاتر و یا پایین تر است، زیباتر است، باهوش تر است و سر هر موضوعی در حال مقایسه کردن است.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نکته
🎨نقاشی زبان کودکان است . کودکان بر خلاف بزرگسالان هستند . آنها از طریق نقاشی کشیدن، قصه گویی، بازی کردن و ... شناخته می شوند . نقاشی به ما کمک می کند تا به دنیای درونی و روح کودک پی ببریم و بدانیم چه نیازهایی دارد ؟ آیا کودک ناسازگار یا بیمار است ؟ در بزرگسالی می خواهد چه کاره شود ؟ و....
🎨 بچهها به نقاشی علاقه زیادی دارند و آنچه میکشند بازتاب دنیای درونی آنهاست. بیشتر بچهها به کارهای هنریشان فکر نمیکنند یا حتی آن را سانسور نمیکنند. در طول 40 سال گذشته نقاشی کودکان به عنوان بخش مهمی از تشخیصهای متخصصان اطفال به کار میرود.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی منظره
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو آموزش نقاشی منظره
🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿حضرت علی اکبر﴾
علیه السلام
🌼🕌🏴🏴🕌🌼
آی نوگلایِ زیبا
آیشیعیانِ مولا
یه قصه بشنوید از
فرزندِ پاکِ لیلا
🕌🔸🕌
اسمش علیِ اکبر
بود آن جوانِ برتر
شیرِشجاعِ میدان
هم قهرمان دلاور
🔸🕌🔸
در راهِ دین و قرآن
رفتاوبهسویِمیدان
جنگید آن دلاور
تاخستهگشتوعطشان
🕌🔸🕌
زیبا جوانِ رعنا
آمد به سویِ بابا
آبی طلب نمود و
برگشت تشنه تنها
🔸🕌🔸
چون شد علیِاکبر
با دشمنان برابر
ناگهبهدستِدشمن
شد مثلِ لاله پرپر
🕌🔸🕌
شدچونشهید؛ اکبر
در پیشِ رویِخواهر
با ناله عمه زینب
میزد به سینه وسر
🔸🕌🔸
خونینجگرحسیناست
از داغِ اکبر امروز
جان میدهدحسین از
این داغِ خانمانسوز
🌼🕌🏴🏴🕌🌼
شاعر:سلمان آتشی
#شعر_محرم
#شهید_کربلا
#حضرت_علی_اکبر
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت علی اکبر علیه السلام_صدای کل کتاب_276942-mc.mp3
13.65M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت علی اکبر علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#یک_قصه_یک_حدیث
🌸کاسب طمع کار
درزمانهای قدیم مرد ثروتمندی بود که گوسفندان زیادی داشت، او برای گله اش چوپانی گرفته بود چوپان مرد درستکاری بود و ازمال حرام دوری می کرد.
چوپان هرروز غروب پس از این که گله را از چراگاه می آورد، آن ها را داخل آغل می کرد، سپس شیر بزها را می دوشید و به صاحب گله تحویل می داد.
صاحب گله شیرها را گرفته داخل آن ها آب می ریخت تا بیشتر شوند و بتواند پول بیشتری بدست بیاورد و به چوپان می داد تا به شهر ببرد و بفروشد، چوپان از این کار او خیلی ناراحت می شد.
بالاخره یک روز از او پرسید: چرا داخل شیرها آب می ریزید؟ من دوست ندارم این شیرها را به مردم بفروشم خواهش می کنم این کاررا نکن، به بندگان خدا خیانت نکن این کار حرام است و عاقبت خوبی ندارد.
صاحب گله خندید و به تمسخر گفت: کدام حرام؟ کدام حلال؟ مگر تا به حال کاسبی نکرده ای؟کاسب باید زرنگ باشد.
این هارا گفت و به کار خود ادامه داد مدتها گذشت تا این که شبی از شبهای فصل بهار، چوپان در زمانی که گله را از دره عبور می داد، به وسط دره که رسید احساس کرد خیلی خسته است با خود گفت: بهتر است کمی استراحت کنم.
پس گوسفندان را همان جا خواباند و از بلندی کوه بالا رفت و روی سبزه ها دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت نیمه های شب آسمان غرید و رعد و برق شدیدی زد و به دنبالش باران شدیدی شروع به باریدن کرد.
چوپان با ریزش شدید باران که به سرو صورتش می خورد از خواب بیدار شد و صدای گوسفندان را شنید که در تاریکی شب با ریزش باران و رعد و برق در هم آمیخته شده بود طولی نکشید که آب باران تبدیل به سیل شد و تا چوپان خواست تا از
بالای تپه به پایین بیاید سیلی که از بالای کوه به پایین روانه شد تمام گوسفندها را با خود برد.
باران به کوه می زد و صخره ها و سنگ ها به داخل دره ریزش می کردند چوپان به هر زحمتی بود خود را از چنگال مرگ نجات داد و دوان دوان و نفس زنان خود را به شهر نزد صاحب گله رساند.
صاحب گله وقتی سر و وضع آشفته و نگران او را دید، پرسید: چرا دست خالی آمدی؟پس شیرها کو؟ چوپان سرش را پایین انداخت و با ناراحتی همه ماجرا را تعریف کرد و در آخر گفت: چقدر به شما گفتم که داخل شیرها آب نریزید، اما توجه نکردید.
دیشب تمام آب هایی که به تقلب داخل شیرها ریخته بودید جمع شد و تمام گوسفندها را با خود برد.
🌼امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خطاب به دشمنان فرمودند :شما را به رستگاری هدایت میکنم و اگر بپذیرید رستگار می شوید و و اگر نشنوید، همهتان گناهکار خواهید بود. شمااز امر من سرپیچی کردید و سخنان مرا نشنیدید، زیرا شکمهایتان الآن پر از حرام است. (چون لقمه حرام خوردهاید ، چیزی نمیفهمید و هیچ عبادتی از شما اثر نمیکند و باعث نمیشود که به حرفای من گوش دهید).
(بحارالأنوار 45)
🔹 ارسال مطالب کانال فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز است.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حضرت ابا الفضل علیه السلام_صدای کل کتاب_277048-mc.mp3
14.4M
#قهرمانان_کربلا
🖤 حضرت ابا الفضل علیه السلام
#رده_سنی:کودک
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_متن
بهترین عموی دنیا
عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم.
گفتم خوب او کیست؟
عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است.
گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟
عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است.
گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید.
عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم.
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4