eitaa logo
گلچین شعر
14.1هزار دنبال‌کننده
761 عکس
267 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
در ره منزل لیلی ک خطر هاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی @golchine_sher
هرلحظه با خیال تو در حال صحبتم از این همه مکالمه لکنت گرفته ام! @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به جزر و مدِّ نگاهت مرا پریشان کن دمی به ساحلِ بخشودگیت مهمان کن فرار کرده ام از شرِ دیوِ نفس پلید مرا بگیر و در آغوش خویش پنهان کن و آتشی که به پا کرده ام از اعمالم بر این خلیلِ دل آزرده ات گلستان کن پناه می برم از خشمِ تو به سوی خودت ز فضلِ خویش ببار و کرَم فراوان کن بتاب بر منِ نالایق و سیاهی هام هرآنچه لایقِ آنی برای من آن کن تمام زندگی از عطرِ مهرت آکنده است به تیغِ عشقِ خودت عاشقانه قربان کن @golchine_sher
نسیم خوش‌خبر، از نورِچشم من چه خبر؟ همیشه در سفر، از بوی پیرهن چه خبر؟ تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری از آن پری، گل قاصد، برای من چه خبر؟ نشسته در رهت ای صبح چشم شب‌زده‌ام طلایه‌دار، زخورشید شب‌شکن چه خبر؟ بشارتی به من از کاروان بیار، ای عشق همیشه رفتن و رفتن؟ ز آمدن چه خبر؟ به بوی عطر سر زلف او دلم خون شد صبا کجاست؟ از آن نافهٔ خُتن چه خبر؟ @golchine_sher
ناگهان در کوچه ديدم بی وفای خويش را باز گم کردم ز شادی دست و پای خويش را با شتاب ابرهای نيمه شب می رفت و بود پاک چون مه شسته روی دلربای خويش را چون گلی مهتاب گون در گلبنی از آبنوس روشنی می داد مشکين جامه های خويش را گرم صحبت بود با آن خواهر کوچکترش تا بپوشد خنده های نابجای خويش را می درخشيد از ميان تيرگی ها گردنش چون تکان می داد زلف مشک سای خويش را گفته بودم " بعد ازين بايد فراموشش کنم" ديدمش وز ياد بردم گفته های خويش را ديدم و آمد به يادم دردمندی های دل گرچه غافل بود آن مه مبتلای خويش را اين چه ذوق و اضطراب است؟ اين چه مشکل حالتی است؟ با زبان شکوه پرسيدم خدای خويش را تا به من نزديک شد، گفتم "سلام ای آشنا" گفتم اما هيچ نشنيدم صدای خويش را کاش بشناسد مرا آن بی وفا دختر "اميد" آه اگر بيگانه باشد آشنای خويش را @golchine_sher
در وفاداری ندیدم هیچ‌کس را مثل تو ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی... @golchine_sher
شنیده‌ام به رقیبم به‌خنده می‌گفتی که زخم می‌زنم اما نمی‌کشم او را! @golchine_sher
روزگاری است که محروم شدم از ستمش یاد آن روز که خون در جگر ما می‌کرد..! @golchine_sher
دستم از دامن باران کوتاه نفسم خورده به سنگ وکمی دورتراز حوصلهٔ چشمانم ابرها می گریند ابرها می خندند کاش با دست دعایم امشب گرهی باز شود قطره اشکی که خدا را دیده سر سجادهٔ من سبز شود صبح وقتی که پر پنجره را باز کنم دلم از عطر خوش پیرهن اش نفسی تازه کند.... @golchine_sher
خواب دیـدم کـه چـو یوسُف وَ زلیخا شده ایم نـیـمـه ی گـم شـده بـودیـم کــه پیدا شده ایم خــبــر از عــشــقِ تـــو آورد مـــرا بـــادِ صـبـــا باورش سـخـت،ولـیـکـن مـن و تـو،ما شده ایم و در ایـن جـامـعـه کــه پــر شـده از دوز و کلک خوش به حالِ من و تو،مونس و همتا شده ایم دسـت مــن را تــو گـرفـتـی و گـرفـتـم دسـتـت در رَهِ عــشــق چــنــــان آدم و حــوّا شــده ایم بـهـتـریـن عـاشـق و مـعـشـوقـه ی ایـن دنـیـا و خـودمـانـیـم،عــجــب وردِ زبــان هــا شـده ایم @golchine_sher
شاعرم، این است فرقم با فقیر و با یتیم من گدایى با کلاسم، با قلم در میزنم! @golchine_sher
زبانم قاصر از شکری که دربان شما هستم به خود می بالم از اینکه سر خوان شما هستم محبت کرده ای پلک اجابت را تکان دادی. عجب تقدیر زیبایی که مهمان شما هستم سلامت می کنم هر روز و پیدا می کنم خود را. تو خورشیدی و من آئینه گردان شما هستم من و شوق تماشای تو و احساس روییدن شکوفا می شود وقتی غزل خوان شما هستم شبیه تشنگی های بیابانی ترک خورده همیشه تشنه ی یک جرعه احسان شما هستم زلال جاری اشک و ضریحت خوب می دانند دچار مهربانی های چشمان شما هستم چه احساسی از این بهتر در این دنیا که می بینم ادب پرورده ی ملک خراسان شما هستم @golchine_sher
همیشه در نگاهش درد جاری بود مثل ِ من و او دلتنگ آواز قناری بود مثل ِ من سکوتی در نگاهش موج میزد سالها اما تهی از واژهٔ بی روح آری بود مثل من اسیر عصر آهن بود و غمگین از زمان،اما دلش پابند صبر و برد باری بود مثل من اگر چه رنگ سیمایش تمایل داشت با زردی ولی از جبر پائیزان فراری بود مثل من شبیه تکدرختی منتظر تا ریزش باران ردیف شعرهای او بهاری بود مثل من میان گریه هایش گاه می خندید،فهمیدم سراپای وجودش بی قراری بود مثل من @golchine_sher  
اسفندبر آتش شدوخورشید آمد با دامنی از نشاط و امید آمد آمد که دوباره بختمان تازه شود صبح است به عاشقان بگو ،عید آمد @golchine_sher
با خاطره های خوش تبانی بکنیم یـک کــار بــزرگ و آرمــانی بکنیـم تا پاک شود روح ز گَــردِ کـــــینـــه امســـال بیـــا ذهن تکــانی بکنــیم @golchine_sher
رازداری کن و از من گله در جمع مکن باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن با حضور تو قرار است مرا زجر دهند خویش را مایه‌ی دلگرمی هر جمع مکن به گناهی که نکردم، به کسی باج مده آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت این همه هرزه‌ی آلوده نظر جمع مکن آخرین شاخه‌ی تو، سهم عقابی چو من است روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن... @golchine_sher
در چای تو قند می شوم اما تو... در قلب تو بند می شوم اما تو... در خواب کنار من نفسهایت بود از خواب بلند می شوم اما تو... @golchine_sher
این چشمهای خیس برازنده ی تو نیست محراب را که آینه کاری نمی کنند..! @golchine_sher
منم و شیشه ی بغضی که تَرک خواهد خورد عاقبت یک شب ابری دَمِ سقاخانه... @golchine_sher
بی‌تو این‌جا همه در حبس ابد تبعیدند سال‌ها، هجری و شمسی، همه بی‌خورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چشم‌های نگران آینۀ تردیدند نشد از سایۀ خود هم بگریزند دمی هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند غرق دریای تو بودند ولی ماهی‌وار باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصل‌ها را همه با فاصله‌ات سنجیدند تو بیایی، همۀ ثانیه‌ها، ساعت‌ها از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند @golchine_sher
تاول های بی قواره نفسی که آهنگ موزونی ندارد جنگ را به خانه می آورد ساعتی از کت و کول افتاده عقربه هایی که از ساعت خواب شان گذشته چشمی بیدار تر از من جیغ خاطره ام را در می آورد پشت خاکریز بی سیم مثل اسبی بی سوار شیهه می کشد نگاه می کنم به چشم هایی که به مقصد رسیده و لبخند هایی که هنوز هیچ نقاشی آنها را به تصویر نکشیده است نبردی در من موج می زند هنوز به بلندی سقف به کوچه هایی که ادکلن های زنانه فریاد می زنند عادت نکرده ام پنجشنبه کبوتر کبوتر شوق دل های به دلبر رسیده مرا پروانه ای با حریری سپید درآغوش می کشد نبردی در من موج می زند پشت خاک ریز و تبسمی که رنگ خدایی دارد وقتی که ناصر پشت بی سیم آخرین عاشقانه اش را به کبوتر های عاشق می گوید یا “زهرا” @golchine_sher
باشعله نبودنت سوزاندی  خرمن  آرامشم اینک  امابرگرد تاعشقت درقلبم‌ شلعه  بکشد @golchine_sher
تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد بخند ای گل ! تمام شعرهایم‌ را بهاری کن بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب ‌ می افتد ... @golchine_sher
درد وقتی به استخوان برسد چشم هایت به حرف می آیند... @golchine_sher