.
وصیت به تهیه تابوت
هنگامى كه بيمارى آن بانو شديد شد، حضرت على بن ابى طالب(ع) را خواست و به آن حضرت فرمود: «پسر عمو! من خودم را آماده سفر آخرت مى بينم. به تو وصيّت مى كنم كه با دختر خواهرم ازدواج نمايى، زيرا او براى فرزندانم نظير خودم مى باشد. يك تابوت براى من پيش بينى كن، زيرا ملائكه اوصاف آن را براى من شرح داده اند.مبادا در موقع تشييع جنازه و دفن و نماز خواندن بر بدن من احدى از دشمنان خدا حاضر گردند!!»
ابن عبّاس مىگويد: حضرت زهرا همان روز از دنيا رحلت كرد. مردان و زنان مدينه عموما غرق ضجّه و گريه شدند و مردم دچار مصيبتى گرديدند كه در روز رحلت پدرش حضرت رسول(ص) دچار شده بودند. ابوبكر و عمر نزد حضرت امير(ع) آمدند و پس از اظهار تسليت به آن حضرت گفتند: مبادا قبل از ما بر جسد دختر پيامبر نماز بگزارى!
ولى هنگامى كه شب شد على بن ابى طالب عليه السّلام عبّاس، فضل، مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را خواست. آنگاه بر بدن مبارك آن مظلومه نماز خواندند و او را به خاك سپردند.
و چون صبح شد ابوبكر و عمر با مردم مدينه آمدند كه بر بدن فاطمه زهرا(س) نماز بخوانند.
ولى مقداد گفت: فاطمه را شب گذشته به خاك سپرديم. عمر به ابوبكر گفت: قبلا گفتم كه ايشان كار خودشان را خواهند كرد!!
عبّاس گفت: فاطمه زهرا(س) خودش وصيّت كرد كه شما بر بدنش نماز نخوانيد! عمر گفت: اى بنىهاشم! شما آن حسدى را كه از قديم الايام با ما داشتيد هرگز ترك نخواهيد كرد، آن دشمنى و كينههايى كه در سينه شماست از بين نخواهد رفت؟! به خداوند سوگند تصميم دارم كه قبر فاطمه را نبش كنم و بر جنازهاش نماز بخوانم!
حضرت على عليه السّلام فرمود: «اى پسر صهاك! به خداوند سوگند اگر چنين عملى را انجام دهى سوگندى را كه خوردهاى به تو بازمىگردانم و اگر اين شمشيرم را از غلاف بكشم آن را غلاف نمىكنم تا اينكه تو را هلاك نمايم.»
عمر جا خورد و ساكت شد، زيرا مىدانست على هر گاه سوگند بخورد طبق سوگند خود عمل خواهد كرد.
آنگاه على فرمود: «آيا تو آن كسى نيستى كه پيامبر تصميم گرفت تو را بكشد، آن حضرت به دنبال من فرستاد، من با شمشير كشيده به سوى تو آمدم كه تو را به قتل برسانم و خداى عليم اين آيه را نازل كرد:
بر عليه آنان عجله منماى، زيرا ما آنچه را كه بايد براى آنان آماده كنيم آماده كرده ايم.»
📚 منبع
بحار الانوار، علامه مجلسی، ص ۶۴۸
#وصیت #تابوت
#حضرت_زهرا #فاطمیه
#مصائب_حضرت_فاطمه
#مداحی_عالمانه
.
⚫️ پیشنهاد اسماء برای ساخت تابوت
اسماء بنت عمیس نقل میکند که فاطمه علیهاسلام دختر رسول خدا به من گفت: «من آن چه را بر پیکر زنان به هنگام مرگ میسازند، زشت میانگارم ؛ جامهای را بر او میافکنند که آن پیکر را بر هر بینندهای می نمایاند.»
اسماء عرضه داشت: ای دختر رسول خدا! من چیزی را در حبشه دیدم که به شما نشان میدهم.
اسماء چند چوب خواست، آنها را درست کرد و بعد هم پارچهای به روی آن کشید.
حضرت فاطمه سلاماللهعلیها فرمود: «چه چیز خوبی است. مردهی مرد از زن تشخیص داده نمیشود.»
سپس فرمود: «هنگامیکه من از دنیا رفتم مرا غسل بده و هیچ کس بر من وارد نشود.»
هنگامیکه فاطمه علیهاسلام از دنیا رفت، عایشه آمد تا وارد منزل فاطمه علیهاسلام شود. اسماء به او گفت: داخل مشو (او را منع کرد).
عایشه به ابوبکر گفت: این زن خثعمی مانع از دیدار ما با دختر رسول خدا میشود و برای او چیزی مانند هودج عروس درست کرده است. اسماء به ابوبکر گفت: فاطمه علیها سلام دستور داده که کسی بر او داخل نشود و آن چیزی را که برایش ساختم وقتی زنده بود، دیده و دستور داد آن را برایش درست کنم.
ابوبکر گفت: آن چه به تو دستور داده انجام بده سپس بازگشت و علی علیهالسلام و اسماء او را غسل دادند.
📚منبع
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۹۰
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰
.
⚫️ نخستین تابوت برای حضرت فاطمه(س) ساخته شد
امام رضا علیه السلام میفرمایند:
«اول من جعل له النعش فاطمة ابنة رسول الله، صلوات الله علیها وعلی ابیها وبعلها وبنیها.»
«نخستین کسی که پس از مرگش برای او تابوت ساخته شد، فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ درود و صلوات خدا بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۸، ص ۲۴۹
.
📋 بمیرد زینبت مادر، چرا از درد مینالی؟!
#حضرت_زهرا
#روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بمیرد زینبت مادر، چرا از درد مینالی؟!
گذشته چند ماه اما کماکان ناخوش احوالی
چنان گیسوی من احوال بازویت پریشان است
نزن موی مرا شانه، ندارد هیچ اشکالی
چه معنا دارد این که در جوانی قد کمان باشی؟!
چه معنا دارد اصلا این علامات کهنسالی؟!
شنیدم که شبانه رفتهای تا خانهی انصار
شنیدم که دلت خون شد از ایمانهای پوشالی
طلوعت را مگیر اینقدر از شام سرای ما
تمام روز میبندی چرا بر صورتت شالی؟!
دو ماه و نیم، دلتنگِ لب خندان تو بودم
شنیدم پیش اسما خنده کردی، جای من خالی
همان میخی که بر در کوفت بابا کار دستش داد
امان از تیزی میخ و امان از این بداقبالی
پرت سرخ و رخت زرد و تبت پایین نمیآید
نمانده از جراحاتت برای دخترت حالی
*شاعر: #محمدجواد_شیرازی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ایستادم به روی پنجهی پایم اما
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخه صدا زد:« اسماء! من نگرانم؛ وقتی بدنم و رو تخته میگذارن میخوان ببرن میترسم حجم بدنم مشخص بشه، نامحرم ببیند. یه وقت اسماء صدا زد:« بیبی جان! ما در شهرمون، در دیارمون یه تابوتهایی میسازن دیواره داره. بدن و داخلش میگذارن؛ از اطرافش بدن مشخص نیست. بیبی یه خندهای کرد، صدا زد:« اسماء! میشه یکی از این تابوتا رو به علی بگی برام بسازه»؟!
تصور کن وسط حیاط خونه امیرالمومنین داره تابوت میسازه؛ بچهها هی میان سوال میپرسند:« بابا! این چیه؟! برای کی داری این تابوت و میسازی»؟!
موقع تشییع شد، امیرالمومنین یه نگاهی کرد به دور و برش؛ دید کسی نیست کمک علی کنه. حالا میخواد زیر تابوت و بگیره؛ صدا زد:« حسنم! بدو برو سلمان و خبر کن؛ سلمان بیاد کمک علی».
سلمان میگه:« توو خونه نشستهم؛ دیدم توو دل شب در خونه رو میزنند، تا در و باز کردم دیدم حسن سر به دیوار گذاشته. سلمان بدو بیا! مادرم و میخوایم ببریم. سلمان میگه:« بدو بدو رسیدم خونهی علی دیدم عجب اوضاعیه! حسین یه طرف، زینب یه طرف، امیرالمومنینم یه طرف؛ یه تابوتم وسط حیاط خونهست». دوتایی با علی آروم آروم زیر تابوت و گرفتیم، امیرالمومنین توو دهنهی در خونه صدا زد:« بچهها! اگه میخواین دنبال تابوت بیاین یه شرط داره؛ یه وقت کسی ناله نزنه؟! یه وقت کسی بلند بلند گریه نکنه؟! مادر سفارش کرده کسی نباید بفهمه».
همهی بچهها دنبال تابوت مادر راه افتادن؛ به عزت و شرف لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه. امیرالمومنین آروم آروم داره میخونه، بقیه هم آروم آروم دارن زمزمه میکنند:« محمد است رسول و علی ولی الله». اما یه مرتبه سلمان میگه: یه مرتبه یه نقطه از کوچه که رسیدیم، دیدم امام حسن رو زمین نشست؛ دستاش و رو سرش گذاشت. شروع کرد داد بزنه، ناله بزنه زیر بغلاش و گرفتن؛ حسن جان! مگه به بابات قول ندادی ناله نزنی؟! صدا زد:« سلمان! دست به دل حسن نگذار، اون چیزی که من با چشمام توو این کوچه دیدم هیشکی ندیده»...
ایستادم به روی پنجهی پایم اما
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
شب آخر دست دختر کفنا رو میده مادر
می خونه ذکر مصیبت برای حسین بیسر
لااقل اینجا مدینه بدن این خانم و تشییع کردن، به خاک سپردن. اما دلا بسوزه برای اون آقایی که هی پردهی خیمه رو بالا میزد؛ صدا میزد:« عمه جان! اینا کشتههای خودشون و همه رو خاک کردن. ولی نگاه کن بابام و همینجوری برهنه رها کردن و رفتن...
تشییعم کردن، ده نفر سوار بر مرکب شدن اون نانجیب صدا زد:« مَن ینتَدِبُ لِلحُسَینِ» اینقدر با سُّم مرکب رو این بدنا...
#شام_غریبان_حضرت_زهرا
#تابوت 👇
https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi/10155
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇