eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 •° تبریک محمد چه گلی داده خدایت 💐🌱 🥳 🤍 | 📸 °| 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم اینبار متوجه شد . خودش هم خندید . خنده ای آمیخته به شرم . دستش را از زیر چانه ام برداشت و به پیشانی گرفت . سایه بانی درست کرد مقابل چشمانش و من دزدانه نگاهش کردم و او هم یواشکی نگاهم و در یک لحظه نگاه هردویمان به هم خورد . خنده ی هردویمان برخاست که دستم را گرفت و در حالیکه مرا سمت در خروجی می کشید با همان خنده گفت : ـ وقتی یه نوشابه با کیک خوردی ، حرفای کلاس یادت میره . صاف و سادگی آن روزها برایم هنوز هم خاطره انگیز است . بعد از بازگشت دوباره به آزمایشگاه ، صدای پیج کردن پرستاری را شنیدیم : ـ جناب آقای مهیار پارسا و خانم مستانه تاجدار به مدیریت آزمایشگاه . همان لحظه بود که حس بدی در قلبم جاری شد . اما در زیر فشار پنجه ی دست قوری و مردانه ی مهیار خودم را امیدوار کردم که مشکل خاصی نیست . همراه هم وارد اتاق مدیریت آزمایشگاه شدیم . ـ ببخشید اسم من و همسرم رو صدا زدید . خانمی از پشت میز برخاست : ـ آقای پارسا ؟ ـ بله خودم هستم . ـ بفرمایید . با اشاره ی دست خانم مدیر ، سمت صندلی های درون اتاق پیش رفتیم . روی صندلی ، کنار هم نشستیم که خانم مدیر گفت : ـ طبق برگه ای که پر کردین نسبت فامیلی با هم دارید ... درسته ؟ مهیار جواب داد : ـ بله ... دختر دایی من هستند . سر تاییدی تکان داد و مقابلمان نشست : ـ بخشنامه اومده که تمام زوج هایی که نسبت فامیلی نزدیک دارند ، مثل دخترعمو و پسر عمو ... پسر خاله دختر خاله و پسر عمه و دختر دایی باید حتما آزمایش ژنتیک بدهند . نگاهم سمت مهیار رفت . ابروانش بی دلیل شاید درهم گره خورده بود . چند ثانیه ای سکوت کرد و بعد گفت : ـ مشکلی نیست اگه لازمه آزمایش میدیم . و نمی دانم از کجا اضطراب درون قلب مرا فهمید که انگشتان دستم را میان دستش فشرد و اطمینان را جرعه جرعه به جانم بخشید . حالم کمی بهتر شد ولی نمی دانم چرا ثانیه ها مدام به نگرانی ام می افزود . شاید قرار بود اتفاقی عجیب رخ دهد تا زندگی ما را دستخوش تغییر کند . 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب مهریه اش، زمین قُرُقش پرده دارش سماء، ملک بنده‌اش دامنش، پرورش دهنده حُسن اِی به قربان پنج فرزندش! ⁦❤️⁩مادرتمامِ عالم خوش آمدی⁦❤️⁩ روز زن و روز مادر بر همه خانمهای محترم کانال مبارک باشه 😊🌹🌹🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 وحیات.. انعکاس‌نام‌توست ؛ مادر.. در‌روح‌نیمہ‌جانِ‌عالَم..:)♥️🖇 •«أنا سائلُ الَّذی أَعطَیتَــ»• 🖐🏻 🕊 شادمانه‌ ولادت‌حضرت‌زهرا 🥳 🤍 📸
"شـب" شروع سکوت خداست... او آمده تا نزدیکیِ زمین تا تــو آرام تر از همیشه به خـواب بروی... عیدتون مبارک شبتون آروم یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🦋⃟💙•• ❤️ ای‌پـادِشَــہ‌خـوبـان داد‌ازغم‌تـنـهـــایـی(:'' دل‌بی‌تو‌به‌جـان‌آمد وقت‌است‌که‌بازآیی ... ! 🌿°•
- ناشناس.mp3
2.99M
انگار که یک کوه سفر کرده ازین دشت آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم... 💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چیک چیک...عشق قسمت ۲۱۶ تا اشک به چشم عشقش نیاد ، تا کامش هیچ وقت هیچ وقت تلخ نشه و همیشه مثل بستنی هایی که دوست داره ، شیرین بمونه دستش اومد سمت صورتمُ اشک هایی که دیگه تقریبا بند اومده بود رو آروم پاک کرد ، یه حالی شدم انگار دیگه ضربان قلبم دست خودم نبود ، ترسیدم طاقتم طاق بشه ... _به شرافتم قسم که هرگز جایی پامُ کج نذاشتم که حالا خوف داشته باشم از اینکه تو بفهمی و نبخشیم هر چیزی هم که گفتم حقیقت محض بود الهام دیگه هیچ وقت بخاطر چیزایی که ارزش نداره اشک نریز ، معذرت می خوام که اولین قرار زندگیمون اینجوری خراب شد درسته اتفاقی که افتاد برام یه شوک بود اما اصلا حالم بد نبود ، چون باعث شد بفهمم که چقدر دوستم داشته و حتی وقتی من از همه چیز بی خبر بودم بهم خیانت نکرده با خجالت انگشت هاش رو که هنوز روی صورتم بود کنار زدم یهو اخم کرد و با ناراحتی گفت : _ببخش الهام ، اصلا ... اصلا حواسم نبود بلند شد و دستاش رو گذاشت توی جیبش ، فکر کرد از اینکه دستم رو گرفته یا اشک هام پاک کرده ناراحت شدم ، نمی دونست که با این کاراش فقط باعث شد تا شیشه نازک شرم دخترونه ام ترک برداره و درگیر یه حس گرم قشنگ بشم ، جوری که اگر به اراده من بود اینبار خودم دستش رو می گرفتم ! دلم نیومد بیشتر از این رنجیده ببینمش ،من یه عمر باهاش بزرگ شده بودم ، بحث امروز و دیروز نبود که نتونم بهش اعتماد کنم ! رفتم پیشش و صداش زدم _حسام ؟ بدون اینکه نگاهم کنه گفت : _جانم ؟ _یه چیزی بگم ؟ از شنیدن لحن لوسم فهمید که حالم بد نیست ، با ذوق سرش رو کج کرد و منتظر نگاهم کرد با ناز گفتم : _بستنی می خوام !! حدس می زدم که حال و هواش عوض بشه ، اما پیش بینی نمی کردم که ذوق مرگ بشه و از ته دل بخنده ! راستش شاید اگر دختره نمی گفت که داره میره خارج همیشه دلشوره داشتم که بازم برگرده به زندگی حسام و بخواد از هر طریقی به عشقش برسه ! اما خارج رفتنش نوید خوبی بود ادامه دارد .... ‌❣ @Mattla_eshgh
15.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زيبا ازتصاوير شهدای مدافع حرم جوونيم وبا احساسيم به روي حرم حساسيم بي بي دو عالم ماها همه واسه تو عباسيم 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•