فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزت سرشار از خوبی هایی که
خدا برات رقم زده✨☺️
❤️خدایاشکرت که همیشه
حواست به بنده ها هست🌺😇
#روزتون_بخیر 🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_زمان
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_حسین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_حسین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_198
مهمانان رفتند. در حالیکه چرخی در اتاق کوچکمان که قرار بود قصر رویاهایم باشد، میزدم، با عشق به سلیقه ی گلنار در چیدمان اتاق، لبخند زدم.
طولی نکشید که حامد هم از بدرقه ی مهمانان برگشت. در اتاق را که بست سمتش چرخیدم.
_قشنگ شده، مگه نه؟
_تو از همه چی قشنگ تری!
لبخند لبانم کشیده شد. جلو آمد و دسته ای از موهاي تاب خورده ام را گرفت و در حالیکه نگاهش از پایین به بالا کشیده میشد، گفت:
_به زندگی دکتر بداخلاق روستا خوش اومدی.
خندیدم که دستم را گرفت و مرا کشید سمت همان کرسی که رویش، پر از تنقلات بود.
با هم پای کرسی نشستیم و حرف زدیم. از انارهای دون کرده خوردیم، از کشمش و گردو و بادام و....
صبح روز بعد، بعد از یک شب زنده داری تا اذان صبح، چشم گشودم. صدای خفیف حامد بود که هشیارم کرد.
_ممنون زحمت کشیدید.... هنوز خوابه... چشم حتما.
سرم سمت در چرخید. حامد کنار در ایستاده بود و سینی بزرگی روی دستش بود.
_کیه حامد جان؟
_رقیه خانمه برات صبحانه آوردن.
و همان موقع حامد از جلوی در کنار رفت و رقیه خانم سرش را از کنار چارچوب در جلو کشید.
_سلام عروس خانم... صبح بخیر... مبارکه.
سرخ شدم و در حالیکه دستی به موهایم میکشیدم تا مرتب شوند، که رقیه خانم گفت:
_صبحانه بخورید که بی بی امر کرده با خانم جان همراهت بیایم.
متعجب پرسیدم :
_کجا؟!
رقیه خانم سرش را پایین انداخت و گفت :
_تا حمام دیگه.
حامد فوری سر پایین انداخت و به بهانه ی همان سینی که روی دست داشت از جلوی در کنار رفت. سینی را روی کرسی گذاشت و سرش را بیخودی پای گاز گرم کرد.
رقیه خانم هم لبخندی زد و دوباره گفت:
_ساعت 9 منتظر شماییم.
و رفت. رفتنش همان و عرق شرمی که از کنار شقیقه هایم روان شده بود و فکری که درگیر این رسومات روستا شده بود.
حامد که با دو لیوان چای آمد، با آمدنش نگاهم را جلب سینی روی کرسی کرد.
کله پاچه و کاچی و کره ی محلی و گردو و پنیر و...
حامد طرف دیگر کرسی نشست و پرسید:
_چی بکشم برات عروس خانم؟
با حرص گفتم :
_تو دیگه کنایه نزن... عجب رسم و رسوماتی دارن ها....
ریز خندید.
_حالا کاچیتو بخور تا بعد.
_کاچی دوست ندارم آخه...
اخم کرد.
_دوست ندارم، نداریم...
ابرویی بالا انداختم و پرسیدم :
_حالا من کاچی بخورم... شما چی میخوری ؟
حامد کاسه ی کله پاچه را سمت خودش کشید و گفت:
_همین واسم بسه.
دیدم اگر کوتاه بیایم سرم کلاه میرود، فوری قاشق به دست سمتش خیز برداشتم و گفتم :
_یا باهم کله پاچه میخوریم یا باهم کاچی.
نگاهش لحظه ای در چشمانم نشست. لبخند دلنشینی زد و قاشقش را بالا آورد و گفت :
_باشه... حمله به همین کله پاچه... گفته باشم، چشمش و بناگوشش مال منه... چون باید چشمام تیز باشه واسه دیدن و سرتا پا گوش باشم واسه سرکار.
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_عباس
🔴آدرس غلط
⁉️آیا تورم در کشور ناشی از نقدینگی است یا تحریمها
🏝مستند آدرس غلط برنامه ثریا
⛔️مشکلات بسیار عمیق داخلی مالیاتی، بانکی که اتفاقا راه حل هم دارند، اما به خاطر فشار، دولت فعلی اجازه عملی شدنش را نداده و کمر مردم در حال شکستن زیر چکمه اقتصاد و نقدینگی مهار نشده است.
⛔️آدرس غلط ندهند ... مشکل از تحریم نیست، بلکه عدم مدیریت مالی داخلی مسبب مشکلات اقتصادی معیشتی است.
#ثریا
#آدرس_غلط
🌺🇮🇷
بیانات رهبری(رئیس جمهور)_۲۰۲۱_۰۵_۲۲_۱۹_۳۴_۴۵_۷۱۲.mp3
1.38M
🛑 خصوصیات یک رئیس جمهور مطلوب
در بیانات رهبر انقلاب
#انتخابات
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
دوستان عزیز و همراهان گرامی
ممنون از استقبال و لطفی که نسبت به ما و رمان پیچک دارین♥️
لطفا صبور باشید جواب همه شما دونه دونه داده میشه...
حجم پیام ها بالاست .صبور باشید🙏🌸
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_199
سادگی زندگی در روستا را دوست داشتم. چیزی که انگار گنج آرامش بهمراه داشت و در شهر یافت نمی شد.
پاقدم من برای روستا خوب بود. البته بهتر است بگویم پاقدم مراسم ازدواجمان. چون بعد از دو روز، کلنگ احداث یک درمانگاه برای روستا، درست در چند متری بهداری زده شد.
اهالی روستا آنقدر خوشحال بودند که کادر درمان روستا تکمیل میشود که حتی برخی هر روز برای کار احداث درمانگاه به کمک کارگران می آمدند.
یک ماهی از ازدواج من و حامد گذشت.
همه ی این سی روز، به خوبی و خوشی گذشت. یک هفته ی اول آن ماه، خانم جان هم در روستا بود. عمه دو روز پس از مراسم ما، نیامدن مهیار را بهانه کرد و به شهرشان برگشت. اما خانم جان که در آن چند روز رفیق شفیق بی بی، شده بود، تا یک هفته در روستا ماند.
بعد از رفتن عمه و خانم جان، من ماندم و لقب همسر دکتری که قبل از آن، بد اخلاق بود.
اما خیلی وقت بود که آن روی بد اخلاقش را ندیده بودم.
صبح ها تا از خواب بیدار میشدم، من بودم و کار و کار و کار.
از جارو کردن اتاقمان گرفته تا غذا درست کردن و رسیدن به کارهای بهداری.
البته حامد بیشتر کارهای بهداری را خودش انجام میداد و حتی گاهی در کارهای خانه داری هم به من کمک میکرد.
روزهایمان کنار هم خوش بود. چایی میان وعده را با هم میخوردیم و زمان استراحتش، تنها زمانی بود که چشمانش را وقف نگاه کردن به من میکرد.
و من از کارهای روزانه ام میگفتم. از غذایی که درست کرده بودم. از گلنار و پیمانی که هنوز تکلیفشان روشن نبود. از مریضهایی که به بهداری آمده بودند و من داروهایشان را داده بودم و...
هوا کم کم رو به سردی میرفت. روستا حال و هوای کوهستانی داشت و قطعا زودتر از مناطق دیگر سرما و باران و گاهی برف، به خود می دید.
در یکی از همان روزهای خوب و خوش زندگی مشترک اتفاقی افتاد که نه تنها برای ما خاطره ساز شد، بلکه حتی زندگی پیمان و گلنار را هم تغییر داد.
وقت چای و استراحت بود. همراه سینی چای به اتاقش رفتم و تا در را باز کردم گفتم:
_دکتر جان... وقت استراحته.
لبخندی زد و لیست داروهایی که مقابلش بود که با دستور من کنار زد.
سینی چای را روی میزش گذاشتم و صندلی کنار دیوار را تا جلوی میزش کشيدم.
_به به کلوچه!
_دست پخت بی بی و گلناره.
تکه ای از کلوچه را کند و من هم همینطور اما نه برای خودم.
کلوچه را سمت لبان او گرفتم که با دیدن دست او با همان تکه ی کلوچه ای که کنده بود و سمت لبانم گرفته بود، خندیدم.
_دیگه شناختمت مستانه جان.
هر دو لقمه ی کلوچه ای از هم به محبت گرفتیم که حامد گفت:
_من خیلی ازت ممنونم مستانه... هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز توی زندگیم اینقدر آرامش داشته باشم... اما یه چیزی منو میترسونه....
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـروزِ تـو
سرشار ز الطاف خـدا بـاد🌷🍃
جان و دلت
از هر غم و اندوه رها بـاد🌷🍃
لبخـند بـه لـب
در دلت امیـد و پر از نـور🌷🍃
هر لحظه ات
آمیخته بـا مـهر و صفا بـاد 🌷🍃
صبحتـون زیبــاترین
روزتـون مملو از شـادی و مـهـر🌷🍃
رهبر انقلاب : هیچکس نگوید
رأی منِ تنها چه تأثیری دارد گاهی
یک رأی یا چند رأی، در سرنوشت
یک کشور اثر میگذارد.
#انتخابات
#انتخابات_1400
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹