〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_110
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
کیان باذوق برای دخترایی که بادقت به حرفاش گوش میدادن تعریف میکرد:
-گفته بودم حیوون خونگی خریدم؟
یواشکی چشمکی به مهیار زد که از چشم من تیزبین دور نموند.
دخترا باذوق گفتن:
-چه حیوونی؟
-اتفاقا الآنم همراهم آوردمش.
همه با چشمهاشون دنبال سگ پاکوتاهی چیزی میگشتن؛ منتظر بودن تا کیان از حیوونش رونما بده که دست کرد توی جیبش و یه سوسک درآورد و توی دستش گرفت.
-ایناهاش!
متعجب به دستش خیره شدن و بعد بلند شدن پشت هم پناه گرفتن و جیغ و دادشون کلاس و برداشت، خندهی کیان بلند شده بود و تقریبا تبدیل به قهقهه!
یه سوسک که انقدر جیغ و داد نداره، نمیخورتشون که!
رفتم سمت کیان و اخمام و توی هم کشیدم.
_بدش من ببینم!
با تعجب نگاهم میکردن و شاید فکر میکردن یه دختر امکان نداره از سوسک بدش نیاد! شیرزنیم واسه خودم!
از دستش گرفتم و درمقابل نگاهای متعجبشون خواستم زیرپا لهش کنم که دیدم پلاستیکیه.
ای بابا چقدر این مادمازلا جیغ میزنن! سرم رفت.
سوسک و سمتشون بردم و گفتم:
_از این میترسیدید؟
جیغشون شدت گرفت و چشماشون و بستن.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_111
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
سرم و به علامت تاسف تکون دادم و ادامه دادم:
_این ترس داره؟ وای هیولاعه پلاستیکی.
مهیار رو به کیان گفت:
-بچه شدی؟ سوسک پلاستیکی از کجا آوردی؟
-وسایل داداش کوچیکم!
با این حرف قهقهه من و مهیار بلند شد.
بیخود بهش نگفت بچه شدی! واقعا هم بچه شده بود، یک بار حرف حساب از دهان مبارک مهیارخان خارج شد.
سرجام نشستم و کنایه زدم:
_من درتعجبم چطور دوستت بابابزرگه! اونوقت تو بچه ابتدایی!
واقعا هم بزرگتر بود از ما! بابابزرگ نبود، بـــابـــاابزرگ بود!
مهیار بزرگتر از بچههای کلاس بود؛ دوباره توی رشته موردعلاقش شرکت کرده و قبول شده بود، قبلا رشتهای رو که به زور خانوادش خونده بوده رو توی دانشگاه ادامه داده، تا پای لیسانس رفته و همونجا رشتهش و ول کرده، و در آخر این شده که الآن کنار ما حضور داره! که ای کاش حضور نداشت...
البته بچه مردم به من چه ارتباطی داره، میخواد باشه میخوادم نباشه!
من موندم اگر علاقه نداشته چجوری تا لیسانس رفته و بعد برگشته، شاید خیلی بیکار بوده و شایدم میخواسته به دوستاش پز بده؟
کیان هم دقیقا همین ماجرا براش اتفاق افتاده بود، انگار نیمهی همدیگهان! بیمخهای پلاستیکی!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_112
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
امروز که کلاس نداشتم باخیال راحت تا لنگ ظهر خوابیدم یه دل سیر!
بعد از مدتها رفتم سراغ تلویزیون و مشغول زیر و رو کردن کانالها شدم.
اونقدر از گذاشتن دوبارهی سریال موردعلاقم توی تلویزیون ذوق زده بودم که نمیشه گفت! هزار بارم بزارنش، مثل دفعه اول باشوق نگاه میکنم.
کنار بخاری روی زمین نشستم و کاسه پفیلا رو گذاشتم کنارم و مشغول تماشای سریال موردعلاقم شدم.
به قدری محو سریال شده بودم که زمان از دستم در رفت و نگاهم روی ساعت موند.
امروز باید میرفتم آتلیهای که آرام خانم معرفیش کرد، ای داد بر من!
یه روز من بیدردسر که نمیشه! حالا چه بامهیار، چه بیمهیار، پسرهی رومخ!
هرروز باید مشغول کار باشم، هرروز چیه، هرساعت.
باعجله و درکمترین زمان ممکن حاضر شدم.
-انقدرم چیتان پیتان نکنی، قبولت میکنن ها!
معترض گفتم:
_عه باباا! چیتان پیتانم کجا بود! دختر به این سادهای...
مامان که تا اون لحظه نظارهگر بود گفت:
-به این جوونا نمیشه حرف زد، درسته قورتت میدن!
بابا ادامه داد:
-البته دختر ما که گلی از گلای باغچس، من شوخی کردم.
بعد از خنده و خداحافظی سوار ماشین بابا شدیم؛ چون آتلیه دور بود بابا گفت تا قبل از اینکه ماشین بخری و خودت رانندگی کنی، فقط خودم یا ایلیا میبریم و میاریمت و منم قبول کردم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_113
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اینجا از اون آتلیهای که توش کار میکنم، صدبرابر قشنگتر و بزرگتره.
خانم فراهانی حتی برای اینکه اینجا رو هرجور شده قبول کنم، بهم گفت روزی دوساعت هم کافیه برم پیشش و این فرصت و هیچ جوره از دست ندم!
مگه خر مغزم و گاز گرفته که فرصت به این خوبی و از دست بدم؟ شانس در خونم و زده برای اولین بار، با کمال میل دعوتش میکنم بیاد تو، چرا بپرونمش؟
بعد از سلام و احوالپرسی با رییس اینجا، خانم زارعی، قرار شد بریم سر اصل مطلب؛ همهی چیزایی که برای خانم فراهانی گفته بودم و براش بازگو کردم و اون گفت:
-خوبه دختر! از امروز کارت و شروع کن، بیشتر از هرروز مشتری داریم.
خنثی بود؛ هیچ حالتی رو نمیتونستم درش تشخیص بدم، برعکس آرام خانم که فوقالعاده خونگرم و راحت بوو باهام، اما ایشون خیلی سرسنگین بود و بهنظرم سعی میکرد از صمیمی شدن با شاگرداش خودداری کنه، شاید هم من دارم زود قضاوتش میکنم، شاید به مرور خودش رو نشون بده!
طی چندوقتی که پیش آرام خانم بودم و کار میکردم، قلق کار دستم اومده بود و واردتر شده بودم.
خانم زارعی سری به علامت تحسین برام تکون داد و مشغول کارهای خودش شد.
حسابی رُسَم کشیده شده بود و اونقدر له بودم که میشد ورزم داد و ازم یه آدم دیگه درست کرد؛ کار کردن اینجا واقعا سخت بود، جدا از اینکه عاشق عکاسیم اما اینجا بیش از حد شلوغه، فکر کنم هرروز همینطور باشه! اما پول خوبیم داره! خدارو چه دیدی، شاید اینجا همون برگ برندهی من باشه، بتونم اونقدر پول جمع کنم که ماشین و خونه خودم و بخرم! هرچیزی که تو باورم بگنجه، پس تو زندگیمم اتفاق میافته! پس بزن بریم به سوی کار کردن تا مرز له شدن و رسیدن به ماشین.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_114
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-اگه تا یه ساعت دیگه، کاری که میخوام اوکی شه، کل کلاس قرمهسبزی مهمون من!
ناخودآگاه با شنیدن اسم قرمهسبزی ابرو درهم کشیدم و گفتم:
_غذای بهتر نبود؟
اکثر بچهها چشمهاشون اندازهی قورباغه شد! چیه مگه؟ خب از بچگی هم زیاد با قورمهسبزی جور نبودم، حالا میخواد غذا موردعلاقه کل جهان باشه!
مهیار گفت:
-خوشمزهتر از قرمهسبزی؟ اصلا کسی که قرمهسبزی رو دوست نداشته باشه که جزو آدمیزاد نیست.
پسرهی پررو! بینزاکت!
با پررویی تمام گفتم:
_من که پیتزا....
مهیار حرفم و قطع کرد:
-یادم رفت بگم، کل کلاس، به جز یاسمن خانـــــم!
بعد هم پوزخند رومخی زد و حرص من و که درآورد، مشغول نوشتن شد، بچه درس خونِ رومخ! اما از حق نگذریم، عجب مخی داره! یه بار که یه رشتهی دیگه تحصیل کرده، حالام همش میخونه و درحال نوتبرداریه! اما این نکته بازم چیزی از رومخ بودنش کم نمیکنه!
بعد از چندثانیه تلفنش زنگ خورد و ایکی ثانیه جواب داد:
-ای بابا...
باشه...
حیف شد...
بعد از قطع کردن تلفنش، با ناراحتی مصنوعی همهی کلاس رو مخاطب قرار داد:
-مثل اینکه این ناهار مفتی کنسله...
اما به نظر من بیشتر بچهها رو از سر خودش باز کرد؛ چون چهرهش به کسایی که کارشون جور نشده بود، هیچ جوره نمیخورد!
همهی بچهها یکصدا ناله سر دادن و غرغر کردن.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_115
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
دستام و میشورم و با مانتوم خشک میکنم، نمیدونم چرا انقدر اینا صدای سرفههاشون مردونس! جلل الخالق!
نکنه اشتباه اومدم؟ نه بابا آدمکه روی تابلو دامن داشت! پس خیالم راحت!
انقدر اینا فقیرن که سالی یه بارم به سرویسا نمیرسن؟ جناب مهیار اگه به جای تیکه انداختن به من، به مسؤلین اینجا تیکه میانداخت، حال و روز اینجا بهتر از حالا بود!
همینجور که آهنگ شاد و بچگونهای میخونم:
_آهویی دارم خوشگله...
فرار کرده ز دستم...
دوریش برایم مشکله، کاشکی اونو میبستم!
جلوی آینه مقنعهام رو روی سر مرتب میکنم و موهام و میدم داخلش.
لبخندی میزنم و با خودشیفتگی میگم:
_عالیه!
-یخچال خونتون خالیه!
این کی بود؟ چقدر صداش آشنا بود واسم... مهیار؟ خیالاتی شدم؟ اون تو دستشویی زنونه چیکار میکنه آخه؟
در یکی از دستشوییها، با قیــــــژقیژی باز شد و مهر باطل زد به افکارم.
با چشمهای از حدقه دراومده نگاهش کردم.
من نگاه نکردم ببینم اینجا پره یا نه و انقدر چرت و پرت گفتم؟
-من دستشویی زنونه کاری ندارم اما تو... اینجا؟ اومدی هواخوری؟
شیطونه میگه بزنم از روی صفحه هستی پاکش کنم جوری که جاش نمونه! فکر من و چجوری خوند؟
وای! خاک بر سرم! الآن همه خوانندگیامم شنیده؟ حالا یجوری میگم خوانندگی انگار چه آهنگ خفنی میخوندم! نکنه بلندبلند حرف زده باشم درموردش؟
اصلا زدم که زدم! خوب کردم که زدم! اصلا بازم میزنم!
خیلی طبیعی از دستشویی خارج میشم و با دیدن تابلوی سرویس مردانه و تابلویی که روش دامن داشت و فلشش از جهت مخالف بود، یکی محکم میزنم تو سرم...
دفعه بعدی چشمات و خوب باز کن سر از ناکجاآباد درنیاری.
مهیار از سرویس خارج میشه و با دیدن من تو اون حالت یه پوزخند میزنه و بعد طوری که بخواد بچه گول بزنه میگه:
-حالا شانس آوردی غریبه به تورت نخورد! هرکی جز من بود آبروت میرفت به باد فنا!
وقتی جلوتر از من میره، پشت سرش راه میرم و حرصی اداش و درمیارم:
_هرکی جز من بود!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_116
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وارد کلاس که شدیم، کیان معرکه گرفته بود و دخترا و پسرا رو دور خودش جمع کرده بود، من نمیدونم بقیه چه علاقهای به حرفای صدمنیهغاز این بشر دارن!
-آره داشتم میگفتم، خلاصه پسره رگش و میزنه و...
مهیار با حالت جدی وایساد و با صدای بلندی گفت:
-بابااااا! مزه مزه کن چی میگی! بچه اینجا نشسته...
با گوشه چشم من و نشون داد، لب گزید و رو به کیان ادامه داد:
-چرا حرفای مثبت بیست و چهار میزنی! آهنگ بخونیم؟
لباش و غنچه کرد و به من گفت:
-عمو شعر چی دوست داری؟ اردک تک تک؟ باشه...
همه از خنده پهن زمین شدن... اینا جدیدا عوض نشدن؟ به هرچی میرسن میخندن! خدا کنه مراسم عزاداری دعوت نشن...
نکنه اومده به کل کلاس مسخره بازی من و گفته؟ نه بابا!
یعنی انقدر دهن لقه؟ اگر اینطور باشه که به کلاغ گفته برو عقب من هستم!
تو ذهنم اون وقتی که داشت میگفت:
-شانس آوردی...
آبروت میرفت...
رو تجسم میکنم و به بدجنس بودنش بیشتر پی میبرم!
احتمالا قرصاش و نشسته خورده! این مدلی بودنش نرمال نیست.
-به نظرتون ممکنه یه نفر در آن واحد، هم سبک مغز باشه هم خرخون؟ هم ترشیده باشه هم شیرین عقل؟ هم دوسالش باشه و هم دانشجو؟
-نـــــــه! چطوری ممکنه؟
-اینجا رو دیگه باید از یاسمن خانم بپرسید! اون تنها کسیه همهه صفات متضاد و باهم داره...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_117
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
با عصبانیت از جا بلند میشم:
_جمع کنید دیگه این مسخره بازیا رو! بازی بازی با اعصاب منم بازی؟ احترام بابابزرگ بودنت و نگه میدارم وگرنه شستن و پهن کردن روی دیوارم خوب بلدم!
وسایلم و برداشتم و از کلاس زدم بیرون!
مهم نیست زنگ چیه و استادش کیه! مهم اینه الآن اعصابم مگسیه و کسی نباید دوروبرم باشه!
با هزار امید و آرزو درس خوندم و کنکور دادم که نتیجش بشه سروکله زدن با این دیو دو سر؟ این بیمخ پلاستیکی؟
من اگر میدونستم قراره همچین اتفاقی بیافته عمرا پا میذاشتم تو دانشگاه!
باد سردی که میوزید حسابی اعصاب نداشتهام رو هم خورد میکرد، آخه اعصاب نداشته چجوری خورد شه؟
اگه دوزار حاضرجوابی بلد بودم، حال و روزم بعض حالا بود...
اگر چشم و چالمو درست باز میکردم تا سرویس اشتباه نرم و نایستم واسه خودم شعر بخونم الآن وضعیتم این نبود...
بازم ترشی نخورم یه چیزی میشم! حالا ناحقی نکنیم اما دقیقه آخر پهنش کردم آفتاب! حقشه! بازی کردن با دم شیر این عواقبم داره!
این چیزا جوابگو نیست باید به دنبال راه حل غول پیکر تری بگردم!
اصلا چرا از کلاس زدم بیرون؟ دم به دقیقه جوش آوردن هم عواقبش اینه! یاسی خانم تو که باید تا الآن حسابی پوستت کلفت شده باشه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_118
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
عصبی موبایل و خاموش میکنم.
مهمونی؟ امکان نداره!
مگه من بیکارم برم اینجور جاها؟ اگرم بخوام، وقتش و ندارم.
صدای دینگی میآد و به عادت همیشه گوشی و باز میکنم و پیام و میخونم:
-همه میآن! حتی مهیار و مگسای دور شیرینی، خواستی نقشهی توپی واسه اذیتشون بچینی هستم.
خنده عصبی میکنم و گوشی و روی میز سر میدم، من و اذیت کردن؟ من آزارم به یه مورچهام نمیرسه که اگه میرسید، الآن همه مورچهها منقرض شده بودن.
یه تای ابروم و بالا میدم و فکر میکنم.
البته بد فکری نیست... یکم به این مخ فشار بیارم بلکه بتونم یه نقشه به قول گیسو توپ بچینم و یکم از اذیت کردن آقایون لذت ببرم.
اگر بخوام برم وقت زیادی نمونده پس باید زود حاضر شم...
_مامان من دارم میرم خونه یکی از بچهها تولد! زود برمیگردم خدافظ.
بهش فرصت حرف زدن نمیدم و از خونه میآم بیرون و محکم در و میبندم.
بیچاره مامان که همیشه موقع رفتن یادش میوفتم و باهاش خداحافظی میکنم، وگرنه ماه بره ماه بیاد من و نمیبینه این چندوقته...
صدای بوق ماشینی روی اعصابم راه میره...
_بیا برو دیگه راه باز جاده دراز!
-خانم خوشگل چقدر شما ناز داری! بیا بالا دیگه دیرمون شد...
عه این که گیسو خودمونه! راننده هم همون دخترس که اصلا ازش خوشم نمیآد، فرناز... این مگه با گیسو صمیمیه؟
سوار میشم و راه میوفتیم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_119
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چه خونهی شیکی هم دارن! اصلا من نمیدونم تولد کی اومدم فقط شال و کلاه کردم و راه افتادم.
وای نقشه نکشیدم که... حالا میخوام چیکار کنم؟ اصلا کادو نیاوردم... بیخیال مگه آدم برای کسی که ندیده و نمیشناسه کادو میاره؟ من به بابای خودم تاحالا کادو ندادم چه برسه به کسی که تاحالا ندیدمش.
وارد سالن میشیم و ازدحام جمعیت اونقدر زیاده که گرمای شدیدی و بهمون منتقل میکنه.
با کسایی که جلوی در بودن سلام و علیک میکنیم و با گیسو و فرناز یه گوشه میشینیم؛ البته نشستن که چه عرض کنم، اونا سریع بلند شدن رفتن خوش بگذرونن و منم تک و تنها اینجا نشستم.
پر از آدمایی که نمیشناسمشون و علاقهای برای آشنایی باهاشون هم ندارم، واقعا تعجبآوره چجوری اومدم اینجا؟
تولد یه دختری بود که حدود بیست و دو الی سه سال سن داشت و اسمشم مهسا بود، خوشگل بود اما نه به اندازهی من! خیلی هم مغرور بود و خودش و میگرفت! انگار در آسمون باز شده این افتاده پایین.
تازه به قول بابا از اون چیتان پیتانیا بود! یه لباس قشنگی پوشیده بود که تاحالا ندیده بودم!
دست از زل زدن به این و اون برمیدارم. کلافه شدم، طاقت نیاوردم و از روی بیحوصلگی سمت سکویی که روش آبمیوه و کیک و تنقلات قرار داره میرم تا دلی از عزا دربیارم.
صدای موزیک بلند بود و همهمه زیاد!
صدای آشنایی به گوشم میخوره که پاهام و سست میکنه:
-یاسمن؟
با استرس سرم و به سمت صدا میچرخونم.
وای خدای من! نه! این اینجا چیکار میکنه...
آخه یکی نیست بگه تو که مثل موش میترسی از خانوادت برای چی پا میذاری اینجور جاها؟
نزدیکتر میآد و روبهروم میایسته، الآنه که قلب منم از ترس ایست کنه!
با غیض گفت:
-تو اینجا چیکار میکنی؟
_خودت اینجا چیکار میکنی؟
دست پیش میگیرم پس نیافتم! این کاملا واضحه.
کار خلافی هم نکردم که بخوام بترسم! اصلا خودم راستش رو به مامان گفتم، گفتم میرم تولد که راست گفتم، دروغی درکار نبوده، یا کار بدی نکردم که بخوام برم توی سوراخ قایم شم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_120
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
دیگه اثری از ترس توی چهرهام نیست و جاش و به یه اطمینان داده.
-خب با دوستم اومدیم... تو چی؟
لبخندی میزنم و خونسرد جواب میدم:
_منم با گیسو دوستم اومدم! ای ناقلا همیشه اینجور جاها میآی، آره؟
تک خندهای میکنه و میگه:
-اون ایلیای شمام از وقتی زن گرفته و رفته قاطی مرغا دیگه پاش بریده شده، وگرنه اون بیشتر میآوردم اینجا...
میخندم:
_دروغگو! داداش من این وصله ها بهش نمیچسبه!
آرمان هم ریز میخنده انگار هم حرفم و قبول داره هم نداره.
لابهلای نور و تاریکی نگاه سنگین کسی و پوزخندش و میبینم.
فکر جالبی به سرم زد! چرا این یه نقشه نباشه واسه اذیت کردن؟ عالـــی میشه!
کنار آرمان راه میرفتم، چرا که تنها کسی که بهش اعتماد داشتم توی اون جمع و سرشم خلوت بود، فقط آرمان بود، انگار اون هم مثل من تمایلی به جمع اونا نداشت و ناخواسته اومده بود.
گیسو هم که پیش دوستای جدیدش بود و خوش میگذروند.
-یاسمن من دارم میرم خونه، اگه خسته شدی تو رو هم برسونم خونتون؟
فکر بدی نبود! به مامان هم گفتم زود برمیگردم بزار یه بارم شده به قولم عمل کنم.
کیفم و برداشتم و با اینکه خیلی وقت نبود اومده بودیم، اما آمادهی رفتن شدم.
-یاسمن خانم تشریف داشتید!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_121
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
بر خرمگس معرکه لعنت!
پوزخند رومخش حرصیترم میکنه.
_خیلی ممنون دیگه باید برم!
گیسو نزدیک میآد و از بودن آرمان کنارم تعجب میکنه. ازش خداحافظی میکنم و سوار ماشین آرمان میشم.
همه با تعجب چنان نگاهی بهم میکردن که میخواستم از خجالت آب بشم برم توی زمین، انگار چه گناهی مرتکب شده بودم!
نگاهای سنگین و پرتعجب مهیار و رفیقاش یه طرف... کل مهمونا یه طرف دیگه!
اینم برنامه بود من چیدم؟ خوبه برنامهریز نشدم وگرنه زندگی همه معلق بود بین زمین و هوا.
تا رسیدن به خونه هیچکدوم هیچی نمیگیم و وقتی میرسم بدون اینکه شام بخورم روی تخت ولو میشم و خواب میبرتم.
***
برای اولین بار خودم و توی بحثشون دخالت میدم:
_خیلیا آزادی دارن اما بعضی غلطا رو نمیکنن! درسته آدمیزاد جایز الخطاست، اما آدمی که از یه سوراخ بخواد دوبار گزیده بشه، یه احمقه!
مهیار پوزخندی میزنه و با طعنه میگه:
-همونطور که بعضیا آزادی دارن و ازش سواستفاده میکنن!
با اخم غلیظی میگم:
_منظور!؟
-حرف و میاندازن زمین صاحبش برمیداره!
چندلحظهای توی سکوت میگذرونم و به بقیه حرفا گوش میدم.
بعد از چنددقیقه بحث کردن، دوباره پوزخندی میزنه و با سر، من و نشون میده و میگه:
-مثل بعضیا که جانماز آب میکشن اما توی مهمونی با پسر مردم گرم میگیرن! از اون ماست کل عباس چشام دید و دلم خواست! بابا یکی نیست به اینا بگه تو دهنت هنوز بوی شیر میده، هنوز باید لالایی باید برات بخونن تا خوابت ببره اونوقت تو رو چه به این حرفا؟
حرفاش و یه درمیون میشنیدم...
من احمق چیکار کردم؟ نقشه ریختم واسه رفتن آبروی خودم؟ چی داره میگه این جلوی همه؟
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_122
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
یکی از بچهها با صدای آروم و پر از تعجبی میگه:
-یاسمن تو هم آره؟!
توی شوک بودم، نه حرف میزدم و نه عکسالعملی نشون میدادم، شاید بهترین کار همین بود! تا فکر کنم ببینم بهترین جواب چیه! فعلا سکوت و انتخاب میکنم.
خودت کردی که لعنت بر خودت باد!
خودت و توی مزان اتهام قرار میدی میخوای شاکیم باشی؟ حقته یاسمن خانم! از نادونیت حرص بخور! جز حرص چیز دیگهایم مگه من میخورم؟ از وقتی اومدم دانشگاه از دست این هندجگرخوار همش حرص میخورم، البته ایندفعه رو اگه غلطگیر بگیریم چون باعث و بانیش خودم بودم.
هرچی هم باشه نباید اینجور من و جلوی این همه آدم رسوا کنه!
نباید همه چی و بریزه روی داریه!
نباید بهم بگه دهنت بوی شیر میده!
نباید من و با دخترای همسن و سالم یکی کنه!
البته از یه بیمخ پلاستیکی از این بیشترم انتظار نمیره!
آنچنان بلایی به سرش بیارم که مرغای آسمون براش عرعر کنن، من و جلوی بقیه مسخره میکنه؟
دارم براش! حرفای امروزش و که یادم نمیره!
نگاهای کنجکاو و پر از سوال بچههای کلاس و که یادم نمیره...
مهیار خان! یه آشی برات بپزم سه کیلو نعنا داغ روش باشه! منتظر باش!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_123
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چندوقتی از اون روز کذایی ضایع شدن من گذشته و نه مهیار کاری به کارم داره و نه من کاری به کار اون!
عین بچهی آدم سرمون توی لاک خودمونه اما...
من این وسط یه برنامههایی براش دارم، این چندروزم همش مشغول فکر کردن بهشم.
یعنی، نقطه ضعفش چی میتونه باشه؟ صداش؟ قیافهاش؟ خانوادش؟ پولش؟
لابهلای افکارم، دنبال یه گزینه مناسب میگشتم، به خودم اومدم و دیدم و کلاس تموم شده و گیسو صدام میکنه تا باهم بریم توی حیاط.
روی چمنای محوطه، نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم.
صدای آشنایی توجهم رو جلب کرد؛ دستم و به نشونه سکوت رو دماغم گذاشتم و گفتم:
_هیــش!
خودشون بودن، مهیار و کیان و اون یکی رفیقشون پیمان.
دنبال یه صحبت حساس میگشتم؛ باید به کوچکترین چیزی توجه میکردم.
-یاسی چیکار میکنی؟ فالگوش؟ از تو بعیده!
_فالگوش چیه؟ دارن بلندبلند حرف میزنن...
زیرلب گفتم این میخواد به من درس زندگی بده!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
امشب لیلة الرغائب است!
شبی که میل و رغبت، توجه به پرستش و بندگی در آن بسیار است. امشب به آسمان دعوتی!
دلت را صاف کن و صادقانه دعا کن تا آنچه خیر است اتفاق بیفتد و شر دور شود!🤍
-التماس دعا🙏🏻🫀
دعای مخصوص شب آرزوها:
سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين.
خیلی ها گرفتارن و خیلی ها آرزوهای کوچیک و بزرگ دارن، به همه یادآوری کنید☁️♥️✨
https://gkite.ir/es/10356979
سلام عزیزان، نویسندهی برندهی عشق هستم. اگر صحبتی هست میشنوم 👌🏻🌱
راستی، با وی آی پی نظرتون چیه! 👀
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_124
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-دیشب داشتم میرفتم سمت خونه، یه از خدا بیخبری رد شد همه گل و شلای تو خیابون و پاشید به عروسکم!
عروسکش کیه؟ مهیار هم... آره یعنی؟ به قیافش که اصلا نمیخوره!
پیمان بهش گفت:
-بابا توام زیادی رو این عروسکت حساسی!
از فضولی داشتم میمردم. گیسو هم که من و نصیحت میکرد که چرا به حرفاشون گوش میدم، حالا خودش گوشاش و تیز کرده تا بفهمیم ادامه ماجرا از چه قراره!
مگه لو میدادن این عروسک کیه؟
تا آخرش هی عروسک عروسک کردن، کم مونده بود جیغ بنفش بکشم.
گیسو هم به ستوه اومد:
-اه! عروسک کیه بگو دیگه مردیم از فضولی!
_گیسو عزیزم! فالگوش وایسادن کار قشنگی نیس!
شده بودیم دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
-این که دیگه زوارش در رفته، تو که این پولا برات پول خورده، بفروشش یه چیز دیگه بخر!
پس خریدنیه!
مهیار جوش آورد و گفت:
-مگه آدم عشقش و میفروشه؟ زوار در رفته لگن قراضه خودته!
ماشینش! ماشینش و انقدر دوست داره؟ وای! کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم؛ همینم خوبه! خدااروشکر، نقطه ضعف قشنگ آقا پیدا شد.
گیسو پوفی کشید و گفت:
-سر ماشینش یک ساعته الافمون کرده؟ مسخره...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_125
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
گیسو سرش و کرده بود توی گوشیش و عکس بازیگرای خارجی و نگاه میکرد.
گوشیش و آورد جلو و تصاویری که میدید و گرفت رو به روم و باافسوس گفت:
-نگاه کن چقدر خوشگله یاسی! خدا چقدر تمرکز کرده برای ساختن اینا.
نگاهی به عکس کردم، دختره قشنگ بود، اما هرکسی به اندازهی خودش قشنگه!
با خنده گفتم:
_تو شش ماهه به دنیا اومدی، عجله داشتی، اینطوری شده! تقصیر خودته.
صدای خندهی عقبیام بلند شد، انگار همه به حرفامون گوش میدادن.
-گیسو تو که خوبی! یاسمن خانم از تو بیشتر عجله داشته...
کل کلاس زدن زیر خنده!
منم بی فکر بهش خندیدم و بعد از چندثانیه دوزاریم افتاد که چی گفت! من زشتم؟ باشه آقای مهیارخان! بچرخ تا بچرخیم! مرموزانه به نقشهای که توی سرم داشتم فکر میکردم...
بعد از تموم شدن کلاس، سه سوت تمام وسایل رو ریختم تو کیف و درحالیکه سعی میکردم خیلی خونسرد به نظر بیام، بدوبدو رفتم توی حیاط.
تشخیص اینکه ماشینش کدوما بود اصلا سخت نبود! ماشینش توی کل دانشگاه حرف اول و میزد، سرتر از بقیه بود.
خودم و به پارکینگ رسوندم و عروسک رو پیدا کردم، حیف! اما چارهای نبود! معلوم بود حسابی روی این عروسک حساسه!
خودکار و ازتوی جیب پالتوم درآوردم و آروم از بغل ماشین رد شدم و با ته خودکار، یه خط خوشگل روش یادگاری گذاشتم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_126
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
وایساده بودم شاهکارم و بررسی میکردم که صداش به گوشم خورد، داشت با تلفن حرف میزد و نزدیک و نزدیکتر میشد.
از ترس چیزی به سکته کردنم نمونده بود، حالا چه خاکی بریزم سرم؟
رفیقش بهش گفت بفروشه ماشین و، اونجوری جوش آورد، اگه ببینه این کار و کردم... نکشه من و؟ چیکار کنم ای خدا؟ صدتا صلوات نذر میکنم از این مهلکه جون سالم به در ببرم.
نگاهی به دور و برم کردم و یه ماشین گیر آوردم که یکم اونورتر بود.
حالت نیمخیز گرفتم و خودم و رسوندم بهش.
صاحب این پراید چی پیش خودش فکر کرده خدایی، که ماشین قراضهاش رو گذاشته بغل عروسک این آقا؟
فکر کردم وضعیت اضطراری تموم شد! خداروشکری زیرلب گفتم.
اما درست وقتی تلفن مهیار تموم شد و رفت که سوار ماشین بشه، کسی سوار پرایدی که پشتش قایم شده بودم شد و استارت و زد و راه افتاد.
اگه این بره که الان منی که اینجا پناه گرفتم... لو میرم کههه!
چندثانیه با خودم گفتم چیکار بکنم چیکار نکنم؟
بعد من هم همراه ماشین که میرفت، به پاهام سرعت بخشیدم و همراهش از پارکینگ خارج شدم.
هوففففف! پاهام درد گرفت با این وضع دویدن. چقدر سختی کشیدم سر یه خط انداختن! سه چهار کیلو کم کردم! اگه یه ماشین داشتم، به راحتی نقشهام عملی میشد و اینقدر مشقت نمیکشیدم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_127
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
*روز بعد*
حتما تا الآن یادگاری من و دیده روی ماشینش! چی میخواد بگه، البته نمیدونست که کار منه! وگرنه جون سالم به در نمیبردم، اونجوری که این حساسه...
ببین چه جنگ اعصابی هرروز راه میندازهها!
حوصلش و ندارم! پسر پررو و حاضرجواب و خودشیفته و مایه دار!
درست حدس زدم! وقتی اومد توی کلاس به قدری جوشی بود که کارد میزدی، خونش در نمیاومد!
-چته پسر! چرا میخوای قیمه قیمه کنی همه رو؟
پیمان بود که بعد از کلی بلند و باخشم حرف زدنای مهیار، صداش دراومده بود! نسبت به کیان و مهیار خیلی آروم بود، همیشه متعجب بودم اینا چجوری باهم میسازن و رفیق فاب همدیگن!
انبار باروت بود، با جواب پیمان بهش، رفت روی هوا:
-یه حسودِ، نظرتنگِ، بــــیشعور! روی عروسک خط انداخته!
موندم به عروسک گفتنش بخندم یا از اون لحن عصبانیش بترسم! لب گزیدم و خندم و خوردم.
کاش نفهمه من بودم! البته اگر بفهمه میخواد چیکار کنه؟ جرعت کاری نداره! دهانم پر و خالی شد که بهش بگم کار من بوده! اما زبون به دهن گرفتم، بزار تو خماریش بمونه!
انقدر عصبی شدن نداره که! این نشد یکی دیگه!
خلاصه بعد از کلی نصیحت کردنای پیمان و غر زدنای کیان، مهیار دست از غر زدن و ناله سر دادن برداشت.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_128
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
مثل همیشه با گیسو توی محوطه نشسته بودیم و با هم اختلاط میکردیم.
با حرفی که گیسو زد، آب توی گلوم پرید و به سرفه افتادم.
گیسو با گامب و گامب زدن به کمرم، خواست کمکی کرده باشه!
_چی میگی تو؟
اول سرش و زیر انداخت و بعد انگار جو بگیرتش، به چشمام زل زد و با لحن تندی گفت:
-مگه دست منه؟ خب دوسش دارم! چرا تو رگ غیرتت باد میکنه؟
راست میگفت، اصلا به من چه ارتباطی داره! هرکاری میخواد بکنه...
_آخه... یه چیزی آزارم میده! خیر سرمون باهاشون خوب نیستیم! خیلیا شاید خوب باشنا! البته بلانسبت آقــامهیار! اما سلیقه من نیستن، میدونی؟
صدای خندهی چندنفر بلند شد؛ لعنت به دل سیاه شیطون! اینا همش باید ور دل ما باشن؟
_کاری دارین همش دور و بر ما میپلکین؟ برید دوزار درس بخونید محتاج تقلب رسوندن نشید.
باز هم هرهر خندیدن.
اینا به چی اینقدر میخندن؟ چی گفتم مگه! گفتم سلیـقهـ...
-چقدر بدسلیقهای شما! همه داداش ما رو، رو هوا میزنن!
اخمی روی پیشونیم نشوندم و به کیان فهموندم هیچی نگه!
میهار با خندهای که تمومی نداشت گفت:
-عیبی نداره کیان! والا بعضیا حق دارن که از ما بدشون بیاد! چون کسی که دوسش دارن از ما خوششون میآد!
یه پوزخندی زد و به خندههاش خاتمه داد.
یعنی از اولش شنیده بودن؟ رفیق مام عاشق کی میشه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_129
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
برای شبنم همهچی و از کلکلامون و خط انداختن روی عروسک تا عاشق شدن گیسو گفتم و کلی خندیدیم.
_راستی نبینم دیگه با داداشم قهر کنیا! دلش میشکنه، میره رفیق ناباب پیدا میکنه، معتاد میشه، آخرشم میوفته میمیره، دوست داری اینجوری؟
شبنم محکم به شونم زد و اخم کرد و گفت:
-چتهه تخته گاز داری میری؟ شوهرم و کفن پیچ کردی! یه رفیق مثل آرمان داره کافیه.. بعدشم شما فضول نباش! دعوا نمک زندگیه زن و شوهره؛ این حرفا برای شما... جیــــــــز!
***
با دیدن قیافه شاد مهیار، وسوسه میشم بازی چندروز پیش رو ادامه بدم.
تماس و وصل میکنم:
_عشقم؟
اونی که پشت خطه میدونه هیچوقت اگه بمیرمم این لفظ و به زبون نمیآرم، برای همین میپرسه:
-یاسی سالمی؟ ملاجت به جایی خورده؟ تصادف کردی؟
میخواستم جلوم بود و خفش میکردم اما به زور لبخند مصنوعی میزنم و میگم:
_قربوونت برم منن! تو چطوری عزیزدلم؟
-خب تو انگار واقعا سالم نیستی! یه موقع دیگه بهت زنگ میزنم.
بعد هم سریع قطع میکنه، اما من ادامه میدم:
_باشه فداتشم، میآم، ساعت چند؟
همین حین دوباره گوشی زنگ میخوره و من رو سنگ روی یخ میکنه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : سلام و خداقوت بهتون🌱
به نظر بنده سطح رمان خیلی پایینه و رفتار نقش اصلیه داستان هم در شان یک دختر چادری نیست چرا باید یه دختر چادری مدام با یه پسر لج و لجبازی دربیارن و سربه سر هم بذارن؟ من خودم دانشجوام به نظرم فضای دانشگاه خوب ترسیم نشده این رمان خیلی غیر واقعی و دور از سطح انتظاره
بازم ممنونم ازتون که این نظرسنجی رو گذاشتید 🌷
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🗓 = 1403/10/13
🆔 @gkite_ir
پاسخ✍🏻: سلام و عرض ادب.
ضمن احترام به شما دوست عزیز، بنده هیچ جای رمان عرض نکردم که یاسمن چادری هست!
این رمان هم چون اولین رمان بنده هست، خالی از ایراد نیست، اما اینکه از واقعیت دوره... قرار نیست هررمانی از روی واقعیت باشه عزیز✨
ممنون از اینکه نظرتون رو گفتید ♥️
خوشحال میشم بازم نظراتتون و با ما درمیون بزارید🌱
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : سلام و عرض ادب خدمت شما ممنون از رمان خوبتون فقط اگر براتون مقدوره پارت هارا طولانی تر بنویسید اخه زود تموم میشه من دوست دارم بیشتر بخوانم ازش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🗓 = 1403/10/13
🆔 @gkite_ir
پاسخ✍🏻:
سلام عزیز. اندازه پارتها که خوبه... 🥲
ممنون از نگاه گرمتون♥️
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : سلام وقت بخیر خسته نباشید رمانتون قشنگ وجذاب هس ممنون بابت قلم زیباتون
اگه وی ای بزنید که عالیه ولی لطفا قیمتش هممناسب باشه تا بتونیم عضو بشیم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🗓 = 1403/10/14
🆔 @gkite_ir
پاسخ✍🏻: سلام و نور.
ممنون از نظر پرمهرتون❤️
بقیهی دوستان نظرشون درمورد وی آی پی چیه!
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
امشب لیلة الرغائب است! شبی که میل و رغبت، توجه به پرستش و بندگی در آن بسیار است. امشب به آسمان دعوت
لینک ناشناس♥️✨
شنوای حرفاتون هستم🌱
عزیزان رمان کامله و قبلا تایپ شده!
و درحال حاضر امکان ویرایشش رو ندارم.
بنده نویسندهی #برندهیعشق هستم، پس لطفا از رمان قبلی نپرسید، چون واقعا جوابش دست من نیست! 🤍
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
عزیزان، ما رمان جدید رو شروع کردیم تا فرصتی باشه برای اینکه خانم یگانه بتونن رمان چیاکو رو به اتمام
دوستان صرفا جهت یادآوری.
پیام سنجاق شده رو دوباره مطالعه کنید!
بعد از اتمام این رمان، ایشون دوباره پارتگذاری رو شروع میکنن.
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_130
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
مگه الآن قطع نکردی آخه دوباره زنگ زدنت چیه... ای خدا با کیا شدیم هشت میلیارد و خوردهای...
حرصی جواب میدم که میگه:
-اون بندهخدا رو انقدر سرکار نزار، بلکم بیاد بگیرتت ما از دستت راحت شیم!
حرفای خودم و به خودم تحویل میده، اینم زن داداشه ما گرفتیم؟
خدا نیاره اون روز و که مهیار بیاد من و بگیره! البته اینم میدونم خانوادم جنازمم روی دوشش نمیذارن! بچه سوسول!
وجدانم دوباره خودش و دخالت میده:
-خدایی هرچی باشه سوسول نیست!
_باشه بابا تو یکی حرف نزن!
مهیار و دوستاش از خنده ریسه رفتن.
-خدایا این خوشیا رو از ما نگیر!
مگه من دلقکم همش چپ میرن راست میآن بهم بخندن؟ بچه پرروها...
سمت گیسو که خیلی توی لاک خودش بود، صندلیم و کج میکنم:
_خانم عاشق پیشه خیلی تو فکری؟
سفرهی دلش و باز میکنه:
-وای یاسمن! هرکاری میکنم بهم توجه نمیکنه، نمیدونم این بشر از سنگ ساخته شده یا چی؛ هیچ راهکاری روش جواب نمیده که نمیده!...
اصلا راهی واسه عاشق کردن دشمن خودم نداشتم، چیزی نداشتم بگم،
کلی عرعر و غرغر میکنه اما من فقط سر تکون میدم و واسش تأسف میخورم، همین!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_131
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
گیسو باذوق محکم به شونهام میزنه طوری که حس میکنم شونهام از جاش کنده شد!
_چته دیوونه؟
نوچی کرد و بااخم گفت:
-دیوونه خودتیا!
دوباره برگشت به تنظیمات کارخونه و بااشتیاق به من گفت:
-میآی بریم کافه؟ بدجوری میچسبهها! اگه بد بود دوتا بزن تو گوش من! اصلا تا حالا کافه رفتی؟
من که نگاه خیرهی مهیار و دیدم گفتم:
_آره چرا نرفته باشم؟ تابستون با بچهها جامون توی کافه بود!
با این حرفم مهیار پوزخندی زد از اونا که توش داد میزنه:
-آخه خالی بند بشین سرجات! تو تا سر کوچهام نمیری.
گیسو به جای مهیار جوابم و میده:
-اصلا خوب دروغ نمیگی! نمیآی خودم با یکی دیگه برم...
بیدرنگ گفتم:
_خوش اومدی! راه باز جاده دراز!
گیسو که انگار بهش برخورد راهش و گرفت و بعد از برداشتن کولهاش خواست از کلاس بزنه بیرون که بلند صداش کردم:
_عه کجا؟ وایسا ببینم...
رفتم جلوش ایستادم و بالحن حق به جانبی گفتم:
_من شووَرت نیستم که نازت و بکشما! اما وایسا باهم بریم.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_132
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
قدم زدن روی برگای خشک شده، از دانشگاه برگشتن و رفتن به کافه شاید یکی از فانتزیای دوران بچگیم بود که حالا تبدیل به واقعیت شده...
سوز سردی میآد و پشت سرش رعدوبرق صداداری میزنه که من و گیسو از ترس قالب تهی میکنیم! صداش اونقدر بلند بود که مثل دوران بچگی فکر کردم درجا مثل سنگ خشکمون میکنه و سنگ ما میمونه و یه عالمه آرزوی برآورده نشده!
یک دقیقه هم خواستیم تو حال و هوای دنج خودمون باشیم که رعدوبرق خان محترم نذاشتن!
همزمان با رعدوبرق دوم، ماشینی دستش و میذاره روی بوق و انگار خیال برداشتن دست مبارکش و از روی بوق نداره!
_چخبرتهه؟ سر میبری؟
راننده بیخیال به سرعتش اضافه میکنه و صدای همهی عابرها رو درمیآره.
اینجوری که ما پیاده روی میکنیم تا فردا صبحم به کافه نمیرسیم!
بخاطر اینکه کافه نزدیک دانشگاه بود پیاده اومدیم.
قدمامون رو تندتر میکنیم و بالاخره بعد از چندسال میرسیم.
با وارد شدن به کافه، گرمای دلانگیزی به پوستم برخورد میکنه و سرمای بیرون رو پشت در حبس میکنه.
چشمهام و توی کاسه میچرخونم و میگم:
_عجب جاییه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️