eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5785252129451021558.mp3
10.07M
بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِـعُـونَ خرجت زینب (سلام الله علیها) @hadithashk
کربلا بود که بلا دیدم هست یادم چه صحنه‌ها دیدم مانده یادم هنوز، یادت هست؟ بار آخر تو را کجا دیدم بین گودال جسم بی‌جانِ خسته‌ات را چه بی صدا دیدم با چه سختی دو چشم وا کردی خون روی پلک تو چرا دیدم روی پیراهنت عزیز دلم من خودم ردّ نعل را دیدم پیرُهن این بوَد تنت چه شده تکه تکه تو را رها دیدم روی زخم تنت که وا شده بود من خودم جای یک عصا دیدم نه فقط روی سینه‌ات حتی روی پشتت برو بیا دیدم بدنت روی خاک سینه نداشت سینه‌ات را جدا جدا دیدم پیکرت روی نیزه بالا رفت سرت اما به زیر پا دیدم @hadithashk
گر چه صحبت از او کار ما نیست شاعرش نا امید از خدا نیست لال بودم زبان باز کردم یاعلی گفتم آغاز کردم هر بیان مؤدب عزیز است شعر در وصف زینب عزیز است او که آیینه دار علی شد وارث اقتدار علی شد بین زن هاست بالاترین او بعد زهراست زهراترین او روی لب های جبریل نامش نیست در فهم عالم مقامش ماه شرمنده نور رویش روز و شب سجده آرد به سویش عزت و رفعتش بی نظیر است آسمان پیش او سر به زیر است از ازل عشق دیوانه اوست جود هم سایل خانه اوست کوه حیران و سرمست او بود صبر بازیچه دست او بود تازه روز دهم نوبتش شد صحنه آماده غیرتش شد بار دیگر قیامی به پا کرد کوفه و شام را کربلا کرد دست حق بود همواره یارش ذره ای کم نشد از وقارش آنکه سیری در افلاک دارد کی ز اهل زمین باک دارد خطبه اش کوفه را زیر و روکرد شام را خار و بی آبرو کرد شهر را از هیاهو درآورد مرد و زن را به زانو درآورد پرچم کفر را بر زمین زد مهر خفت به آن سرزمین زد گفت در بندتان نیست زینب رفته از یادتان کیست زینب؟ از خودم بارها نان گرفتید پیش من درس قرآن گرفتید گیرم اصلا بدون نقابیم ما درخشان تر از آفتابیم عرش روشن ز تابیدن ماست چشمتان کور از دیدن ماست یک نفر از شما با خدا نیست؟ این سر روی نی آشنا نیست؟ یادتان هست قحطی که آمد آسمان دست رد بر شما زد این سر روی نی با خدایش درد دل کرد در ربنایش ابر رحمت به گریه که افتاد سوی این خاک باران فرستاد آن همه لطف ها یادتان رفت؟ عزت و شأن ما یادتان رفت؟ مردمی که همیشه حقیرید! شأن ما را به بازی مگیرید ما در این شهر سختی کشیدیم حرف های بدی را شنیدیم بین بازار که جای ما نیست خارجی خواندن ما روا نیست سخت تا کرد این شهر با ما چشمتان تا ابد خیس بادا @hadithashk
کنارت حسرتِ مُردن برام موند پس از تو خنده‌ی دشمن برام موند حسین، انصافه که از شش برادر فقط یک تکه پیراهن برام موند تنور خونه‌ی خولی که دوره پس از تو دیرِ راهب سوت و کوره به من هم سر بزن اینجا بیا که دل من گرمتر از هر تنوره سرت بر نیزه بود و محملم سوخت شبیه حال و روزت حاصلم سوخت دمِ آخر همینکه بی کسم دید دل خورشید بر حال دلم سوخت بزار از درد تنهایی بخونه از این پهلوی زهرایی بخونه دلش وامیشه عمه وقتی پیشت برا اصغر که لالایی بخونه دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ غم آهنگه تپش‌هایم غم آهنگ دلم تنگِ تو بود و رو تنِ من نوشتند اسم تو با ضربه‌ی سنگ همه از کینه‌ها آکنده بودند به دورِ قافله با خنده بودند کتک خوردم ولیکن پس گرفتم همون پیراهنی که کنده بودند از اون دستی که گیسوتو بهم ریخت از اون سنگی که ابروتو بهم ریخت پس از تو بارها خوردیم ما هم از اون نیزه که پهلوتو بهم ریخت میون تشت دیدم آفتاب و شنیدی بینِ ما داد رباب و بزن ما رو ولی روی حسینم دوباره کج نکن ظرف شراب و @hadithashk
مردم و زنده شدم این یه سال و نیمه همش زندگی بعد تو روی خوش نشون نداد بهم مگه یاد کربلا از سر من بیرون میره تو بگو یه لحظه اون قدم امون نداد بهم خوب شدش پیرهنت و گرفتم از دست سنان این یه تیکه پیروهن مونس خلوتم میشه من که جایی نمیرم با کسی حرف نمیزنم طاقتم که طاق میاد همینه طاغتم میشه لحظه ذبح تو رو برا کی تعریف کنمش این غمی که فقط منو تو محرم میدونی بعد اون علم بدوش مونده پهلوی فرات آخ بمیرم که منو صاحب پرچم میدونی پیرهنی که داده یعقوب و شفا منم میده بگو ازراییل بره جون منو خودت بگیر زندگیم بعد تو زندگی که نیست مصیبته خواهرت بعد تو از عالم و آدم شده سیر روضه ی زینبتم روضه قتلگاهته تا دم مرگ واسه تو خیس چشای خواهرت تو خودت بیا برای زینبت روضه بخون بیا جمع جمعمون  زیر کِساء مادرت بگو از لحظه ای که از روی تل میدیدمت یه نفر بودی و چند نفر تو رو میزدنت من دیدم برای این که زود زمین گیرت کنن چند تا نیزه دار که از کمر تو رو میزدنت @hadithashk
من اگر که دارمت دوست، ندارم اختیاری چه خوش است دل سپردن، به چنین بزرگواری نکند به گلشن خود ، تو اضافه ام ببینی نشود کم اعتبارش ، گل اگر که داشت خاری نه به شوق گندم آیم ، نه به کار مردم آیم مگر از سر محبت ، تو بگیری ام به کاری من از این خوشم بدان که ، بشناسی ام به آنکه ز غم تو در مجالس زده شب به شب هواری نفسی بساز با من ، متکان مرا ز دامن که به یک تکان ساده ، شکند دل غباری تو مخوان مرا حقیرم ، تو مبین مرا فقیرم دل من حسین دارد ، تو که خویش را نداری تو بر آن شدی بگیری، شده دست شمر را هم تو فراتر از تصور ، تو بزرگمردی آری ... خبری ز قاتلت نیست، ز تو غیر منزلت نیست تو نشسته ای به دلها ، که همیشه ماندگاری @hadithashj
اميرالمؤمنين علیه السلام: روزگاری خواهد آمد که، مردم به گناه افتخار و از پاکدامنی تعجب می کنند 📚 نهج البلاغه ، خطبه 108 @hadithashk
بی تو رسیده است به لب جان بیا بیا مُردیم ما ز دوری و هجران بیا بیا حتی بهار بی‌تو، شبیه خزان بُوَد عالَم به یمن توست گلستان بیا بیا دین شد غریب، العجل آقای منتقم اسلام گشته بی تو پریشان بیا بیا تا کی به روی خاک، بدنهای چاک چاک تا چند جسم جد تو عریان بیا بیا تا چند پا برهنه عزیزان مصطفی باشند روی خار مغیلان بیا بیا تا کی سر حسین بوَد روی دست شمر جاری ست خون از آن لب عطشان بیا بیا ای باطن حقیقی قرآن و دین بگو تا کی به نیزه قاری قرآن بیا بیا تا کی به دست ابن زیاد است چوب کین تا کی زند بر آن لب و دندان بیا بیا @hadithashk
چشمم به راه علقمه ، اما نیامد هر چه نشستم منتظر ، سقا نیامد دستم به کاری جز دعا بالا نیامد باران هم در آن حوالی ها نیامد دستش نشد ، مشکش به دندان داد سقا از خجلت لب های تو جان داد سقا تا بشکند جام مرا ، سمت سبو رفت پاشید حنجر را و تا پر مو به مو رفت تیری از این سو تا به آن سوی گلو رفت میخواستم اکبر شوی ، این آرزو رفت تیری که سقا را ز پا انداخت ای وای با ضرب سویِ حنجرت می تاخت ، ای وای قنداقه ات را بستم و خوابیدی و بعد بر طبل یاریِّ پدر کوبیدی و بعد خورشیدِ من ، با چهره ات تابیدی و بعد تیر سه شعبه آمد و خندیدی و بعد خنده نزن تا که حسین از پا نیفتد یک قطره خونت بر زمین حتی نیفتد هنگام غارت مشک هم نمناک می رفت پیراهنی از پیکری صد چاک می رفت من ناله ام تا پرده ی افلاک می رفت آن سویِ خیمه نیزه ای در خاک می رفت   از خاک با سر نیزه ای بیرون پریدی دیدی چه آمد بر سر مادر؟ندیدی؟ @hadithashk
آزاد گشت آب امان از دل رباب افزون شد التهاب امان از دل رباب افسوس می‌خورَد که دعاهای دیشبش شد دیر مستجاب امان از دل رباب احساس شیر کرد و برون شد ز خیمه‌گاه با هول و اضطراب امان از دل رباب در بین قتلگاه چو زینب گلایه کرد با قبر بوتراب امان از دل رباب می‌گفت ای فرات حلالت نمی‌کنم شد خانه‌ام خراب! امان از دل رباب دیدی برای جرعه‌ی آبی عدو گرفت از غنچه‌ام گلاب امان از دل رباب لبهای بی تبسم و آغوش بی علی لالای بی جواب امان از دل رباب نزدش چو می‌رود سخن از آب، شعله سان افتد به پیچ و‌ تاب امان از دل رباب امشب بعکس دیشب، گوید به طفل خویش: «بیدار شو‌ ز خواب!» امان از دل رباب پیراهن دو سالگی‌اش را گرفت و رفت تا افکند به آب... امان از دل رباب تا شام، نیشِ زخم زبانهای حرمله او را دهد عذاب امان از دل رباب تا شام، روز و شب نِگَرد قرص ماه را همراه آفتاب امان از دل رباب با پیکرش وداع کند، با سرش رود تا مجلس شراب امان از دل رباب گویند بانوان حرم جمله یکصدا وای از دل رباب امان از دل رباب حاجت روا روی تو از این درگه ای «فقیر» کن ناله بی‌حساب: امان از دل رباب @hadithashk
با روضه خطبه خواند به لحن محن رباب زینب ترین روایت یک شیرزن رباب رویم ندیده روی سپیدم نموده ای با توست روی فاطمه در این سخن رباب یکسال گرچه سوخته ای زیر آفتاب در سایه ات نشسته بهشت عدن رباب با اینکه کربلا وطنش شد پس از حسین دیگر نماند بعد پسر در وطن رباب در مجلسی که مرثیه خوانش رقیه است زینب خطیب میشود و لطمه زن رباب در راه شام خیره به گهواره ی فراق گاهی سکینه است ولی عمدتا رباب بر نیزه رفته است ولی بی کفن که نیست قنداقه شد به قامت طفلت کفن رباب قربان سوز آذری روضه های تو "سولموش علیِّ اصغره لای لای دیَن رباب" بس کن عروس فاطمه از دست میروی تازه عروس را چه به لطمه زدن رباب @hadithashk
رفت از کف من دار و ندارم چه کنم؟ از داغ گلم اشک نبارم چه کنم؟ نوشیده ام آب و شیر من جوشیده از غصه ی طفل شیرخوارم چه کنم؟ بر نیزه سر کوچک او را بستند این داغ کجای دل گذارم چه کنم؟ پیداست به نیزه ترک لب هایش از کودک خویش شرمسارم چه کنم؟ از آب نصیبی به گل من نرسید جز آه چه از جگر برآرم چه کنم ؟ بر نیزه سرش ، تنش کجا افتاده است؟ من مادرم و جان نسپارم چه کنم؟ @hadithashk