eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
آئینه جمال خداوند یادش بخیر شهر و دیاری که داشتم باغ فدک نه، باغ بهاری که داشتم با فاطمه اسیر غریبی نمی‌شدم یادش بخیر دلبر و یاری که داشتم زهرا یگانه بود و برایم قرار بود یادش بخیر تاب و قراری که داشتم آیینه‌ی جمال خداوندگار بود یادش بخیر آینه داری که داشتم با این همه، میان همان کوچه‌های تنگ بشکست آن غرور و عیاری که داشتم دستی پلید آمد و با تازیانه‌اش از من گرفت دار و نداری که داشتم بسکه رمق ز فاطمه‌ام تازیانه برد افتاد روی خاک، نگاری که داشتم پر زد پرستوی من و از آشیانه رفت من ماندم و همان دل زاری که داشتم اشک من و حسین و حسن بود نیمه شب شمع و چراغ خاک مزاری که داشتم ای چاه کوفه، فاطمه را بی هوا زدند پیش حسن میان همان کوچه‌ها زدند رضا باقریان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
مولای یا مولا دست من خالی است و چشمانی پر از اشک و گناه آوردم از خودم هم فراری ام، امشب من به اینجا پناه آوردم چیز بهتر نداشتم، با خود غیر ازین چشم های گریانم گریه ام قاطی ریا شده است اشک خالص که نیست، میدانم باخودم فکر می کنم گاهی ” بی حیا این هزارمین بار است” در دلم وحی می شود انگار که دوباره بیا که غفار است سال ها بنده ی خودم بودم هی خودم را فریب می دادم همه چیزم به پای نفسم رفت جان مولا برس به فریادم قسمت می دهم تورا حقِ خانه ای که درش در آتش سوخت قسمت می دهم به آن مردی که پر همسرش در آتش سوخت به همان ذوالفقار تنها که سپرش را مقابلش کشتند به همان دستها که بستند و همسرش را مقابلش کشتند یا الهی به حق آن اشک و گریه های درون چاه علی آهِ مرد غریب می گیرد قسمت می دهم به آه علی روسیاهم خدا و حق من است به رویم درب بسته مانده اگر روضه میخوانم و یقین دارم گره ام باز می شود آخر   می روم با دوچشم گریانم به در خانه ی علی امشب آن علی که حدود سی سال است کم کمک جانش آمده بر لب خاطرات گذشته می کشد و فکر فردا عذاب می دهدش تب مولا که می رود بالا دست عباس، آب می دهدش به حسن خیره می شود گاهی یاد کوچه ... و می رود از حال به حسینش نگاه می کند و روضه می خواند از تهِ گودال حسنم پس چرا از آن سیلی هیچ حرفی به من نمی گفتی؟ نگرانم حسین جان! روزی زیر پاهای اسب می افتی چقدر حرف های ناگفته ار وصایای همسرش دارد به حسینش نگاه می کند و گوشه چشمی به دخترش دارد همه ی روضه های کرب و بلا باهم از پیش چشم او رد شد آه این قامت رشید حسین قسمت سم اسب خواهد شد تا به زینب نگاه می کرد...آه صورتش غرق حس غربت بود آخر این ناز دانه ی بابا سرنوشتش غم و اسارت بود؟ داود رحیمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
اباالایتام ای تسلای دلم ؛ در غم بی مادری‌ام قصدِ رفتن بکنی ؛ پشت سرت می‌بری‌ام مثلِ پیراهن کعبه که عزادار شده بسته‌ام زخمِ تو را با گره‌ی روسری‌ام من بمیرم ؛ نفست همنفسِ درد شده گرمیِ زندگی‌ ما !؛ بدنت سرد شده ای بهارِ منِ دلخسته چرا پاییزی ؟! چهره‌‌ی زخمِ خزان خورده‌ی تو زرد شده لرزه افتاده به جانت ؛ بدنم می‌لرزد آمده زلزله‌ی روضه ؛ تنم می‌لرزد دید ، تا بستر پر خونِ تو را ؛ آه کشید وای ، از خاطره‌هایش ؛ حسنم می‌لرزد روضه‌ی نو ننویسید به دفتر ، کافی‌ست مقتلِ بازِ مرا روضه‌ی مادر کافی‌ست بعدِ سی سال ، دلم بین در و دیوار است تا بمیرم ؛ بخدا میخ همان در کافی‌ست آه ، خورشید ، غروبِ تو طلوع روضه‌ست قامتِ خم شده‌ام مال رکوع روضه‌ست باید آماده‌ی غم‌های جدیدی باشم لحظه‌ی رفتن تو تازه شروع روضه‌ست آه ، بابا چقدَر ماتم تو جانکاه است بعد تو ذکر شب و روز لب من آه است بین تقدیر من انگار ، عزا حک شده است تازه بعد از غم تو داغ حسن در راه است وای ، از همسرِ نامرد و نمکدان شکنش وای ، از خون دلش با جگرش در دهنش وای ، از فتنه‌ی یک پیرزن پست و حسود تیرباران شدنش ؛ خون تنش بر کفنش تازه بعد از حسنم نوبت داغی عظماست نوبت آن همه روضه‌ست که در کرب‌و‌بلاست غمِ مادر ؛ غم بابا ؛ و غم سخت حسن همه جمعند در آن داغ ، که در عاشوراست هُرم این داغ زیاد است ، سرم می‌سوزد «مرغ باغ ملکوتم» که پرم می‌سوزد می‌رود بر سرِ نیزه سر خونین کسی و نظر می‌کند آنجا که حرم می‌سوزد تو دعا کن به عزادار ، خدا رحم کند بین یک لشکر خونخوار ، خدا رحم کند حق بده اینکه من از ترس به خود می‌لرزم من و نامحرم و بازار ؟! ، خدا رحم کند رضا قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
كوفه کوفه امشب چه ساکت و سرد است کوفه امشب چقدر پُر درد است کوفه امشب نمیرود در خواب کوفه گرچه عجیب نامرد است چشمهایِ یتیمها پُر خون سرِ راهِ امیرِ شبگرد است کاسه‌ها خالی است از شیر و... چهره از فرطِ گریه‌ها زرد است آه مادر ، غریبه امشب نیست نانِ ما را پدر نیاورده است نذر دارم که خونجگر نشوم من یتیمم یتیم تر نشوم پیرمردی که می‌رسید اینجا مو سپیدی که در دلِ شبها رویِ دوشش همیشه زخمی بود ردّی از بارِ کیسه‌ی خُرما در کنارِ تنور نان می‌پخت خنده‌اش می‌ربود غمها را جایِ بازیِ ما به دامنِ او پهلوان بود بود مَرکبِ ما آه مادر بگو کجا رفته؟ آه بابا دلم گرفته بیا چهره‌اش بینِ خانه دیدن داشت حرفهایِ دلش شنیدن داشت گفت با ما که طعنه‌ها نزنید دستِ رد بر من و خدا نزنید گریه می‌کرد و زیرِ لب میگفت که نمک رویِ زخمِ ما نزنید روزگاری یتیم اگر دیدید خنده بر اشک بی صدا نزنید پیشِ چشمانِ دختری کوچک سنگها را به نیزه‌ها نزنید سرِ زنجیر را به هر طرف نکشید عمه‌اش را به ناسزا نزنید حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹