eitaa logo
حدیث اشک
9.2هزار دنبال‌کننده
75 عکس
152 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رسول الله وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را از اول قیامت تا آخرین دقایق ماندی و ساختی با نامردمی منافق ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر با التهاب ماندی با اضطراب رفتی با درد پاشدی و با درد خواب رفتی دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست اما به پیکر تو آثار زهر پیداست گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان `هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان” تب داشتی و می‌برد این تب توانِ من را دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را گفتی به انتظارت هستند این جماعت دارند خنجرِ کین در آستین جماعت تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد آن یک به بازویم زد این یک به شانه می‌زد او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رسول الله(ص) به مدینه خبری داغ ببر از فردا که ز شبهای شما رفته سحر از فردا پدر پیر شما میل به رفتن کرده نیست روی سرتان دست پدر از فردا ملک الموت خجالت زده ی فاطمه شد مانده پشت در و آورده خبر از فردا بستر مرگ نبی مجلس روضه شده است روضه میخواند به صد سوز جگر از فردا گفت احمد که علی دوره صبرت آمد بی جواب است سلام تو دگر از فردا کار تو سوختن و سوختن و سوختن است تویی و خون دل و دیده تر از فردا تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا نظری کرد به زهرا نفسش بند امد.. فاطمه جان نرو دیگر دم در از فردا بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رسول الله به استقبال زلفت می رود باد صبا هر صبح نفس می گیرد از خاک کف پایت هوا هر صبح برای دیدن آثار باقی مانده ات خورشید؛ ز مشرق می زند با نورهایش دست و پا هرصبح به این خاطر که چشم از گنبد خضرا نمی گیرد نماز مغربش را ماه می خواند قضا هر صبح دلیل اول لولاک و عشق آخر افلاک! جهان را می کند آغاز با نامت خدا هر صبح به سمت مَضجع نورانی ات با عشق می گردد سلامی می دهد سمت مدینه کربلا هر صبح می آید پنجره فولاد با اعوان و انصارش که اول خود بگیرد از وجود تو شفا هر صبح هزار و چارصد سال از زمانت رفته، می جوشد؛ چه عطر مستی از خمیازه ی غار حرا هر صبح تمام شب از این تغییر استغفار می کردم دوباره با خدا نام تو می شد جا به جا هر صبح محمد تا که باشد آخر هر جمله ای حتی؛ عقب می افتد الّلهُمَّ از صَلِّ عَلَیٰ هر صبح اگر که پشت بر قبله ست می خواهد کند تعظیم به عُشاق تو قبل از هرکسی ایوان طلا هر صبح  مهدی رحیمی زمستان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رحمةُ لِلعالمین ای مقتدایِ مرتضی و حضرتِ زهرا باید چگونه گفت از تو سید بطحاء؟ صحرا شده مجنونِ تو، دلداداه‌ات دریا بالاتر از تو نیست اصلا در همه دنیا تو رحمةُ لِلعالمینی یا رسول الله تو مایه‌یِ فخرِ زمینی یا رسول الله در مهربانی، مهربانِ مهربان‌هایی تنها نه اینجا تو امامِ آسِمان‌هایی در مبحث اخلاق هم نُقلِ دهان‌هایی تو ماوَرای فکر و توصیف و بیان‌هایی پیغمبرِ دل‌ها و آقای قلوبی تو یا با زبانِ خود بگویم که: چه خوبی تو سلمان، ابوذر، حمزه و عمار اصحابَت پیغمبران همواره مست باده‌ی نابَت تنها نه عرش و فرش، لاهوت است بی‌تابَت عالم فدایِ جانمازِ بینِ محرابَت بردی قرار از قلب عالم یا اباالزهرا تو آمدی تا که بگویی از علی تنها گفتی به مردم بارها راه سعادت را راهِ نجات و راهِ پیروزیِ امت را گفتی نمی‌بیند بلاهایِ قیامت را هرکس اطاعت میکند قرآن و عترت را اما چه شد با عترتت؟ جز ناجوانمردی رفتی، چه ها کردند جایِ عرضِ هم دردی سربسته می‌گویم که بعد از تو جگر خون شد بی احترامی به علی در حکمِ قانون شد زهرای مرضیه پریشان حال و محزون شد چه ظلم‌هایی که به این مظلومه خاتون شد تنها زمین نه در غمش عرش خدا می‌سوخت زهرا در آتش مانده بود و مرتضی می‌سوخت  علی گلچین پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه خورشید بستری شده و در برابرش مهتاب آمده‌ست کنارش دو اخترش آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق جان‌ها فدای بغض نفس‌های آخرش هم دخترش نداشت توان فراق را هم او‌ نداشت طاقت هجران دخترش با زهر غربت احمد مکی شهید شد بین صحابه ای که نبودند یاورش گفتند صادق است ولی در وصیتش آه از وصیتش که نکردند باورش آنها که ظاهرا دم از اسلام میزدند بستند تهمت هذیان بر پیمبرش گفتند باغبان که از این باغ پا کشید آتش میاوریم به دامان نوبرش دور و برش تمام ملائک گریستند وقتی سپرد فاطمه‌اش را به حیدرش کشتی مصطفی که به پهلوی خود نشست لولای در نشست به پهلوی دخترش میسوخت در ملائکه بر سینه میزدند حوریه هم گرفت نوک میخ بر پرش در بین آن غلاف به دستان کسی بلند با خنده گفت علی به زمین خورد آخرش وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رفتی و آب شدنم رو ندیدی رفتی و آب شدنم رو ندیدی بابا بی تاب شدنم رو ندیدی چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد شبا بی خواب شدنم روندیدی توی بستر یه طوری زمین گیرم دعام این شده که زودتر بمیرم دو قدم می رمو می خورم زمین اگه دستمو به دیوار نگیرم بس که پیر شدم میون غصه ها که نمیشناسیم دیگه حتی بابا نفسام خوب دیگه بالا نمیاد از همون سیلی که خوردم بی هوا طاقت گریمو مردم ندارن حرفی جز شکایت این قوم ندارن یه طوری خونمونو آتیش زدن دیگه توی خونه هیزم ندارن یادته دست منو می بوسیدی از سینم بوی بهتشتو میشنیدی جای بوسه ها تو دشمنت شکست بابا خوب شد نبودی و ندیدی پشت در هیچکی به دادم نرسید شعله آتیش تو چادرم پیچید اومدم تو شعله ها صدات کنم میخ در رسید نفسهامو برید شعله ها راه نفسهامو که بست یه دفه دردی به پهلوهام نشست بی حیایی زد و عمدا شیشه ی عمر محسنم رو پشت در شکست موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مهربان شَصت و سه سال زندگی ات، مهربان گذشت با کیسه های وَصله ایِ آب و نان گذشت شَصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها در بنده یِ خدا شدن این و آن گذشت گاهی میان دورترین خانه­ یِ زمین گاهی میان دورترین آسمان گذشت گاهی کنارِ سفره یِ بیوه زنان شهر گاهی کنارِ خاطره یِ کودکان گذشت وقتِ نزول، حضرتِ خاکی نشین شدی وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت آن روزها که شعب ابی طالبی شدی ایام درد بود ولی همچنان گذشت ای آن که زندگی تو خرج نجات شد ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند یک عده ای ندیده اویس قرن شدند از خانواده اَم همه عَبدُاللَهِ شما از خانواده ات همه آقای من شدند تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای محصولِ زندگیِ تو پنج تن شدند یک عده زینب و علی و فاطمه شدند یک عده ای حسین شدند و حسن شدند بعد از تو دختر تو و زینب کنار هم مشغولِ کار بافتن پیرُهَن شدند یک عده بچه های تو پاره جگر ولی یک عده بچه های تو پاره بدن شدند این کشته ها تمام جگر گوشه یِ تواند یا ایها الرّسول ببین بی کفن شدند «یا مصطفاه» این تن پامال را ببین این کشته یِ فتاده به گودال را ببین علی اکبر لطیفیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بوی غم می آید بوی غم می آید از شهر پیمبر بعد از این می‌زند بر سینه اش الله اکبر بعد از این ناله ی مسجد بلند و گریه مسجد بلند چون به مسجد نیست احمد روی منبر بعد از این فاطمه دارد کنار بسترش دق میکند می‌چکد خونابه ی چشمان دختر بعد از این شهر بی پیغمبر اصلا جای حیدر نیست که نیست این دریای جوشان جای گوهر بعد از این رفتن بابا ز خانه کار خود را میکند می‌رود امنیت از این خانه دیگر بعد از این نه سلامی.. نه علیکی.. نه نگاهش میکنند کوچه کوچه می‌رود بی یار حیدر بعد از این گرچه عزراییل زد آرام روی در ولی.. می‌زند نامحرمی محکم بر این در بعد از این خانه ای که خشت خشتش آیه ی وحی خداست بوی آتش دارد از این قوم کافر بعد از این وای بر دست علی و چشم تارش بعد از این وای بر پهلو و بر بازوی کوثر بعد از این آن سری که بوسه گاه احمد مختار بود می‌کشد سردرد از سیلی مکرر بعد از این سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من ای که جز نامت ندارد حسن مطلع کارها ختم شد با مُهر مِهر تو همه طومارها در بیانت بند می آید زبان ناطقان قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است استوار مکتب ایثار تو عمارها پای بوسی تو عزت داده ما را بی گمان گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها کی رود یاد تو از خاطر که در روز ازل کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توایم لاله کی روییده در آغوش شوره زارها خاک کویت توتیای چشم اهل آسمان عطرنامت کیمیای شیشه عطارها باز مانده از تماشایت دهان کوه نور ای حرایت تا قیامت قبله گاه غارها در شجاعت آنچنانی که میان کارزار رو به تو آرند وقت خستگی کرارها ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را ای که خرما خورده اند از نخل تو”تمار”ها گرچه با تیشه به جان ریشه ات افتاده اند می دهد این نخل تا روز قیامت بارها سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها با پر و بال تو ای بال و پرت زخمی عشق درک کردند آسمان را جعفر طیارها با عیادت از عجوزی سنگدل ای آینه روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها لب به نفرین وا نکردی در تمام عمر خویش بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست جان به لب شد از غمت شهرت – مدینه – بارها تا که چشمت بسته شد ای قافله سالار عشق بسته شد دست خدا و پاره شد افسارها آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست ناله ها برخواست بی تو از در و دیوارها محسن عرب خالقی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
درد یتیمی ای کوکب نورانی اقبال زهرا بعد از تو بابا وای بر احوال زهرا درد یتیمی مرا فی الفور حل کن مثل گذشته دختر خود را بغل کن دلسوزِ غم هایت شدم یک عمر بابا اُم أبیهایت شدم یک عمر بابا یک عمر بر اینگونه داغی برنخوردم قرآن بخوان قدری برایم تا نمردم بر وصله های چادرم که دوست داری... بابا قسم خوردم نگویی رهسپاری قدری نگاهت را به چشمانم بیانداز بنشین... برایت نان تازه می پزم باز این نانجیبی که لَیَهجُر گفت اینجا خیلی غضب دارد، بدش می آید از ما پیشم بمان تا حرمتم محفوظ باشد کاشانه ی پر برکتم محفوظ باشد آتش بگیرد چادرم؟! باور ندارم ریحانه هستم، تاب میخ در ندارم از غربت حیدر، نمردن درد دارد با بار شیشه، ضربه خوردن درد دارد بابا بمان تا دختر تو پر گشاید یک ماه دیگر صبر کن، محسن می آید با رفتنت وای از من و از آه سینه کارم فقط گریه است دیگر در مدینه  محمد جواد شیرازی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رسول الله (ص) از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه از کینهٔ سنگیِ باباهایِ دختردار تا گورهای تنگ و سرد و ساکت و جانکاه از روزگارِ شب شده آزرده خاطر شد با دیدنِ لات و هبل در زیرِ نورِ ماه توحید را آورد و بت ها را به خاک انداخت آمد به همراهِ خدایِ عاشق و دلخواه خیلی محبت داشت بر امت! ولیکن شد جبرانِ مهربانی اش حرفِ بد و بیراه بردند تا بیراهه جریانِ خلافت را خون به جگر کردند او را فرقهٔ گمراه میخواست وقتِ جان سپردن، یک قلم-کاغذ میخواست بنویسد  علی،حیدر، ولیُ الله گفتند یک عده منافق؛ با لبی خندان امروز هذیان باز میگوید رسولُ الله(ص) طی شد میانِ بغض حتی احتضارش هم شد چشمهایش بسته با دلواپسی ناگاه!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹