eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
من ازبس غصه دارم که، میشه صدتا کتابش کرد کدومش رو بگم آخه، نمیشه انتخابش کرد دیدی تنهام و شب‌های خرابه سرد و تاریکه سر تو سرزده اومد، مثه خورشید تابِش کرد تموم آرزوهامو، گذاشتن پیش روم امشب دعا کردم بیای پیشم، خدا هم مستجابش کرد می‌گیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد اگه چشمام نمی‌بینه، دلیلش دستای زجرِ یه دونه سیلی زد اما، باید صدتا حسابش کرد رو خاک داغ صحرا با، سرانگشتِ پُر از زخمم نوشتم اسمتو اما، سنان با پا خرابش کرد گذشت از من ولی کاشکی، یکی بود یادشون می‌داد نباید دختر شاهو، به‌جز «خانم» خطابش کرد دیگه از هرچی اسبه من، بدم میاد آخه اون روز دیدم که ده تا اسب اومد، گل من رو گلابش کرد می‌سوزونه منو داغِ، تنور خونه‌ی خولی کجا رفت اون محاسن که، علی اصغر خضابش کرد؟! رباب امروز طفلش رو، توی رؤیا بغل کرد و... خیالی شیرشو داد و لالایی خوند و خوابش کرد @hadithashk
کبوتر هستم امّا پَر ندارم ز پَر، جز مُشتِ خاکستر ندارم اگرچه روی سر معجَر ندارم ولی هرگز مگو دختر ندارم  که من هستم هنوز ای نور دیده اگر چه جای پَر رنگم پریده نمی گیری سراغ از دختر خود؟ به پیش خود نگفتی مرده لابد؟  پدر کو آن همه ناز و تَفَقُد؟ مرا همراه می بردی چه میشد؟ **یتیمی درد بی درمان یتیمی یتیمی خاری دوران یتیمی  الا ای ماه، ای مهر، ای ستاره به روی نیزه رفتی یا مناره  سرت را میکنم ار سنگ اجاره که تا راحت اذان گویی دوباره به روی پای من قاریِ من باش پدر فکر نگهداریِ من باش  تو را صید دو صد شمشیر کردند مرا بین غُل و زنجیر کردند تو را با سُم مرکب زیر کردند مرا از غصهء تو پیر کردند  اگرچه در بیابان می دویدم صدای استخوانت را شنیدم خزان شد در مسیرت نوبهارم عدو می کرد در صحرا شکارم  و تا می دید پایِ ره ندارم چنان می زد که خون بالا بیارم ز هر دستی که آمد ضربه خوردم تعجب می کنم از چه نمردم  عدو من را به جای ناز می زد پرستو را دم پرواز می زد چو می گفتم نزن او باز می زد چنان گرگی که طعمه گاز می زد  طلا و زیورم را تا پسندید پرید از گوشهایم کند و دزدید پر از دردم غم درمان ندارم برای زنده ماندن جان ندارم  توان صرف قرصی نان ندارم دهان دارم ولی دندان ندارم همان سیلی برایم آب و نان شد صف دندان من یک در میان شد  چگونه می شود یک طفل تنها قدش خم گردد از سیر وطن ها بنالد از کنایه از سخن ها سوال از من جواب از پیرزن ها  چه شکلی دست می گیرند عصا را زمین گیرم ز که جویم دوا را مرام شامیان گلشن فروشی است دل مردانشان آهن فروشی است  که گفته پاره های تن فروشی است؟ مگر هر دختری اصلا فروشی است؟ بیا در انتهای ماجرایم کنیزی را تو معنی کن برایم قناری پَر، پَرِ پروانه ها پَر کبوتر بچه، در ویرانه ها پَر  در این شهری که رحم از خانه ها پَر حریم عفّتِ ریحانه ها پَر الهی شهر شام آتش بگیری زمین بی مرام آتش بگیری @hadithashk
جبریل آمده است که شهپر بیاورد عودی گرفته است که مجمر بیاورد اینجا برای خواندن آیاتِ تازه‌ای رفته است از بهشت که منبر بیاورد زینب نوشت ، بعدِ همین نام تا ابد باید سلام‌هایِ مکرر بیاورد عالم ندیده است که در قامت زنی مانندِ خویش حضرتِ حیدر بیاورد باید تمامِ خلق فقط سجده‌اش کنند او را اگر به عرصه‌ی محشر بیاورد این فاطمه است آمده تا مادری کند آری علیست رفته که خیبر بیاورد دینِ بلیغ ، دین حسین است بعد از او باید خدا دوباره پیمبر بیاورد این کوه هم به اَمرِ امامش سکوت کرد صبری که از جگر دو جگر دربیاورد از خیمه‌گاهِ فاطمه تا خیمه‌ی علی زینب رسیده است  دو لشگر بیاورد کرببلا شگفتیِ طوفانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است اینجاست خواهرت دو برادر بیاورد باید که زینیت دو برابر بیاورد ای بی کسِ حرم ، حرمت را نگاه کن حتی رُباب رفته که اصغر بیاورد بر گردنِ  من است غریبی‌ات ، یاوری من مرده‌ام مگر کسِ دیگر بیاورد شرمنده است خواهر و  در خیمه‌گاهِ خود بهتر از این نداشت که بهتر بیاورد نگذار تا به موی سپیدت قسم دَهَم حرفی مزن که اشکِ مرا در بیاورد میدان دگر مَرو کمرت درد می‌کند بگذار زینبت دو دلاور بیاورد از خواهرت مخواه که پیراهنم بیار باید بجاش  خاک به معجر بیاورد گفتم : محمدم که بزن روی سینه‌ات گفتم : که عون  پیشِ تو حنجر بیاورد گفتم : محمدم  که عبای علی ببَر گفتم : که عون چادرِ  مادر بیاورد اشکِ حسین لاله‌ی دامانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است رفته حسین تا دو برادر بیاورد از داغها هزار برابر بیاورد از قتلگاه تا به حرم خون تازه است رفته است تا به شانه دو پیکر بیاورد با تیغ‌های مانده بر آن سینه‌ها رسد جانی نداشت از تنشان در بیاورد شرمنده بود ، جای کبودِ کبوتران مجبور شد دو مُشت فقط پَر بیاورد از پای‌کوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست مجبور شد بجای بدن سر بیاورد زینب به خیمه است مبادا اگر رود شاید عرق به روی برادر بیاورد ای کاش عصرِ روز دهم هم به خیمه بود تا دیگری خبر سوی خواهر بیاورد در بینِ خیمه بود و نمی‌دید قاتلی گودال بود حوصله را سر بیاورد وَالشمرُ جالسٌ نفَسِ مادرش گرفت می‌خواست دادِ فاطمه را در بیاورد یک سر به نیزه است که  گریانِ زینب است گریه کنید  گریه پریشانِ زینب است @hadithashk
آه از این غصه‌ی جانکاه فقط آه حسین می‌کشد فاطمه هرگاه فقط آه حسین گفتنه‌اند آه هم اسمی است از اسماء خدا* پس بگو آه فقط آه فقط آه حسین دو سه باری که بگویی جگرت می‌سوزد با همین روضه‌ی کوتاه فقط آه حسین پدرم گفت حسین و پسرم هم با من اولِ روضه‌ی هرماه فقط آه حسین گریه و آه برا و حکمِ زیارت دارد یاد کن وقتِ بزنگاه فقط آه حسین وای از خیمه و خرگاه فقط وای حرم  آه از تشنگی شاه فقط آه حسین از شروعِ سفر از شهر مدینه ، زینب گفت تا آخرِ این راه فقط آه حسین خواهرش وقت تماشای حسینش هربار می‌کشید از جگرش آه فقط آه حسین  قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:   إِنَّ آه اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ قَالَ آه‏ فَقَدِ اسْتَغَاثَ‏ بِاللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏.  به درستی که "آه" اسمی است از اسما خدا، هر کس که "آه" بگوید ، در حقیقت به خداوند تبارک و تعالی استغاثه و طلب نیاز کرده است. التوحید صدوق (علیه الرحمه)/ صفحه ٢١٩ @hadithashk
خوشا آنکس که کارش دست این دنیا نمی افتد خوشا بالا بلندی را که از بالا نمی افتد گلویی تازه کن ای آب با ماه بنی هاشم که دیگر جزر و مد عشق در دریا نمی افتد نمی دانم که حکمت چیست در کار جوانمردان گره هاشان بدست قوم با تقوا نمی افتد تحمل کن تو هم ای مشک اشکش را درآوردی ببین دندان گرفته آبرویش را نمی افتد سرش آخر به جای پرچمش با نیزه بالا رفت علمداری که عاشق شد دگر از پا نمی افتد کنار نهر افتاده ولیکن خوب می دانم سر عباس جز بر دامن زهرا نمی افتد @hadithashk
سکوت بودم و بانگِ بُکای من برگشت در این حسینیه حال و هوای من برگشت گرفته بود گلویم..،میان روضه ی تو چقدر داد زدم تا صدای من برگشت عروج آهِ مرا بال جبرئیل نداشت دمی که ناله به غار حرای من برگشت کمال معرفتِ روح،کوششِ گریه است همین که "سعی" نمودم،"صفای" من برگشت غذای رخوت دنیا سر دلم که نشست لبی به اشک زدم اشتهای من برگشت لبم توان تکلم نداشت..،لال شدم همین که نام تو بردم،قوای من برگشت همین که فاطمه می رفت..،شور آخر بود... دم حسین گرفتم..،برای من برگشت حصیر کهنه ی خود را به روضه‌خانه که داد... چِقَدر فرش به این روستای من برگشت خدا‌بخیر کند..،کاروان به راه افتاد... ز ترس لرزه به این دست و پای من برگشت میان آن همه سر..،دختری به زینب گفت: ببین،ببین..،پدر دلربای من برگشت! خبر رسید به زینب رباب غش کرده... دوباره حرمله..،آه ای خدای من..،برگشت @hadithashk
آن نیزه ای که در دهنش رفت، دید و بعد با چشم های بسته فقط می شنید و بعد با ضربه ی سنان همه گفتند کشته شد اما هنوز سینه ی او می تپید و بعد مویه کُنان و مویکَنان سمت قتلگاه از خیمه گاه خواهر او می دوید و بعد گفت: »ابن سعد جای حسینم مرا بکش از زنده ماندنش نشدم نا امید« و بعد لشگر برای قاتل او راه باز کرد چکمه به پا رسید سواری پلید و بعد تا روی سینه ی پسر فاطمه نشست قد علی و احمد و زهرا خمید و بعد با ضربه ی دوازدهم کنده شد سرش در قتلگاه باد سیاهی وزید و بعد پیغمبران و جن و ملک ضجه میزدند در لحظه ی اذان سر او را برید و بعد لشکر به سمت خیمه ی زن ها روانه شد سهم مخدرات حرم تازیانه شد @hadithashk
در گوشهء گودال، اشارت عمه را کشت هم قتل صبر و هم شرارت عمه را کشت هرچند خیلی کعب نیزه خورده زینب در خیمه حرف قتل و غارت عمه را کشت چشم عمو عباس ما را دور دیدند تاراج دختر با جسارت عمه را کشت تا عصر عاشورا به عالم فخر می کرد چون رفت حسینش این خسارت عمه را کشت دنبال سر بود و سنان دستش می انداخت والله احساس حقارت عمه را کشت شد نوحه ای جانسوز "اِلَیَّ یا اُخَیَّ" جدّم شبی با این عبارت عمه را کشت گرچه لبش خشکیده بود و آب می خواست بوسه به حلقی پُر حرارت عمه را کشت پیش تنی که بی لباس کهنه مانده بی معجر آمد، این مرارت عمه را کشت باید به ناقه می نشست اما بی اکبر این دست بسته در اسارت عمه را کشت @hadithashk
هرجا سراغی، از غم گرفتیم در سینه بزم، ماتم گرفتیم در هرمقامی، خدمت گزیدیم سینه زدیم و، پرچم گرفتیم اکسیر اعظم، ذکر حسین است عالم به‌هم ریخت، تا دم گرفتیم سنگ دل ما، با گریه شد آب از چشمه‌ی چشم، زمزم گرفتیم گریه برای، داغ تو بوده ارثی که ما از، آدم گرفتیم ما سنگ بودیم، با گریه بر تو حکم نگین از، خاتم گرفتیم لطف تو بیش از، این حرف‌ها بود لطف تو خیلی‌ست، ما کم گرفتیم @hadithashk
تو برای همه ی مردم دنیا هستی تو حسین همه ای انقدر آقا هستی همه ی خلق اگر پشت به من کرد ، کند جای مردم چقدر فکر غم ما هستی موقع گریه شنیدم که تو هم پیش منی اشک میریزم و تو گرم تماشا هستی من بریدم ز همه تو همه ام باش حسین تو امید دل غمدیده ی تنها هستی کار دنیای من و آخرتم پای خودت مدد هر دم امروزم و فردا هستی از سر نیزه و از شاخه و از طشت و تنور تو دعایم بکن ای شاه ز هر جا هستی نازپرورده ی زینب تو کجا ؟ دیر کجا ؟ نازپرورده ی ما از چه کلیسا هستی ؟ ای تنت مانده رها در دل شن های روان تن مصلوب شده در دل صحرا هستی من بمیرم که تو اینقدر بهم ریخته ای میهِمانِ سحرِ دیر مسیحا هستی ای که از قلب تنور آمده ای ، سوخته ای من بمیرم چقدر در دل گرما هستی سر تو سوخته و قلب همه عالم سوخت ای سر سوخته مانند معما هستی چشم زینب به تو حالا بخورد می‌میرد تو همه زندگیِ زینب کبری هستی فاطمه آمده با هودجی نوری ز بهشت ثمر سینه ی غمدیده ی زهرا هستی پیش هر کس بروی … پیش رقیه نروی زهره اش میترکد چون که تو بابا هستی @hadithashk
من کوچه بازاری صدا کردم شما را دورت بگردم ! دور نندازی گدا را کاری ندارم با کسی غیر از خود تو از بس بد عادت کرده ای امثال ما را ‌ من جرم کردم صاحبم گردن گرفته داری هوای نوکر سر به هوا را من در گناه خویش هم یاد تو هستم برهم زدی محدوده ی خوف و رجا را . قربان دستت ، دست من را ول نکن که من دسته گل بر آب خواهم داد یارا تاثیر چای روضه من را آدمم کرد دیشب شکستم خمره و پیمانه ها را مثل وهب من را بدون دین بغل کن بی دینم اما دوستت دارم شما را اندازه ی فرش دهاتی ها ببینم ! شاید به کار آمد ، چه میبینی خدا را بی پیرهن پیش کسی ننشسته ای تو قطعاً مکافاتی ست این تنگی جا را این نیزه ای که گیر کرده بین پهلوت تا کربلا آورده بویی آشنا را شمشیر و تیر و نیزه ، نیزه نیزه نیزه ... کردند تکه تکه تکه ... کربلا را بین مناجاتت گلویت را بریدند تکمیل کن بر نیزه ها حالا دعا را @hadithashk
مونسی برمن نمانده بهتر از عمامه ام راحتی اصلا ندارداین سر از عمامه ام ازسرهرکوچه ای رفتم سرمن ریختند جابه جا هرگزنشد خاکستر از عمامه ام هرچه میگفتم مسلمانم مرامحکم زدند میزبانی کرد اینجا منکر ازعمامه ام غیراز اینکه دستمال گریه های من شود برمیامد کاش کاردیگر از عمامه ام عمه جان از آستین پاره بهتر پیشم است درمی آید چندپاره معجر از عمامه ام پیش چشمم به سکینه تهمت زشتی زدند چه خجالت هاکشید این دختر از عمامه ام از همان روزی که از ماروسری دزدیده اند بهره بردم بین مردم کمتر از عمامه ام @hadithashk
آمد سراغ صندوق، آمد شبانه راهب از قبل شد کمان تر قدّ کمان راهب یک عمر منتظر بود تا سر بیاید از راه به او سپرده بودند پیشینیان راهب با مشت زد به سینه، با اشک دیده اش گفت زیباتر از مسیحا دردت به جان راهب شاهی که هر دو عالم بودند در امانش آن شب سپرد اما سر در امان راهب بعد از تنور خولی قبل از مساجد شام شد نوبت کلیسا شد میهمان راهب تا شد سرش مرتب پیش نگاه زینب فوراً رسید خیرش به خاندان راهب مریم به سینه میزد آسیه گریه میکرد در مجلسی که زهرا شد روضه خوان راهب حجم گلاب کم بود از حجم خون‌ رویش تا که به کارش آمد اشک روان راهب دردی به جانش افتاد تا دید وضع سر را دردی که شعله میزد تا استخوان راهب گیسوی چنگ خورده... ابروی سنگ خورده... اوضاع صورتش برد تاب و توان راهب وضع بد دهان را زخم روی زبان را تا دید ناگهان بند آمد زبان راهب آبی نخورد دیگر نانی نخورد دیگر خونِ جگر از آن پس شد آب و نان راهب آرام شد رقیه وقتی که از کلیسا آمد سحر به گوشش صوت اذان راهب در اوج قِصه بوسه میزد به گونه ی او جای رباب خالی در داستان راهب @hadithashk
آمدی؟ یاد این محل کردی گریه را سهم این غزل کردی من ز یادم نمی‌رود بابا جای من نیزه را بغل کردی گریه کردم که زود برگردی اشک من را به خون بدل کردی آمدی پیش دختری تنها کام من را پدر عسل کردی عاقبت با سر آمدی پیشم وعده را اینچنین عمل کردی روز آخر سنان را گفتم آرزوی مرا اجل کردی @hadithashk
شبی راحت تنِ رنجورم از تب نیست بابا جان دگر در آسمانم بی تو کوکب نیست بابا جان ندیدم روزِ خوش بعدِ تو و بعدِ عمو جانم برایم روزهای بی تو جز شب نیست بابا جان پس از توروزگارم شد سیاه،از بس کتک خوردم لباس و روسری، مویم مرتب نیست باباجان مرا با خود ببر بابا که اینجا ماندم دیگر به جز زحمت برای عمه زینب نیست بابا جان از هر کس که سراغت را گرفتم بی محلی کرد کسی گوشش بدهکارومخاطب نیست بابا جان صدقه می دهند حرف از کنیزی می زنند اینها کسی مانندِ من اینجا معذب نیست بابا جان تو هم که سوخته مانندِ من موی سرت خیلی چه کرده خیزران باتو،نه این لب نیست باباجان همین بس که به توگویم کسی مانندِ زجر اینجا به نامردی و بی رحمی ملقب نیست باباجان هر آنچه بر دهانش آمده نسبت به من داده کجا مانده عمو دشمن مودب نیست باباجان نمانده استخوانِ سالمی در پیکرم باقی شکسته پهلویم این کلِّ مطلب نیست باباجان @hadithashk
ذکر شریف ارباب ، تسبیحِ مستجاب است پس یاحسین گفتن ، اصلی‌ترین ثواب است یک قطره اشک ما را ، هفتاد حج نوشته اربابِ دست‌ودل‌ باز ، از بس که خوش‌حساب است یک بیت گریه کردیم ، صد جِلد معرفت شد شوریِ اشکِ هیئت ، شیرین‌ترین کتاب است جُونِ حسین باشی ، بوی بهشت داری عطر لباس نوکر ، خوشبو تر از گلاب است این منصبی که داریم ، با انتخابِ زهراست مادر برای فرزند ، دنبالِ انتصاب است ذکرِ مصیبتِ او ، تضمین خانه ی ماست کاخ بدون روضه ، کاشانه‌ای خراب است ما شهروند‌هایِ ، جمهوریِ حسینیم خونِ شهید گودال ، تضمینِ انقلاب است هرگاه گیر کردیم ، گفتیم:یا رقیّه این نازدانه نامش ، در هر زمان جواب است دوری وَبالمان شد ، زخمی به بالمان شد یک سالِ بی زیارت ، بالاترین عذاب است خرجیِ کربلا را ، پایِ نجف نوشتند بانیِ اربعینش ، شخصِ ابوتراب است اربابِ آب‌ها را ، لب‌تشنه سر بُریدند از داغ حنجرِ او ، دل‌های ما کباب است زینب میان کوفه ، جانش به لب رسیده... سَرآستینِ پاره ، آخر کجا حجاب است؟! آزار پشتِ آزار ، بازار پشتِ بازار آل علی گرفتار ، دست همه طناب است آن بانویی که گریان ، دنبالِ نیزه‌داران هِی می دَوَد پریشان ، حس می کنم رباب است! @hadithashk
ناله ام گشته بلند و گشته قلبم ناصبور هر زمان کردم عزیزم ماجرایت را مرور کربلا بودم که دیدم پیکرت غارت شده سر زدم کوفه سرت افتاده دیدم در تنور من خودم دیدم که با پا روی قرآن رفت شمر بین مقتل زیر پا افتاده بود آیات نور گفت پیغمبر که روزی تشنه ذبحت می‌کنند منتهی چیزی نگفت از نیزه و تیر قطور این طرف گرم عزاداریست زینب با رباب آن طرف شمر و سنان دور تو سرگرم سرور ای تن عریان شده پیداست از وضعیت ات پیرهن را کنده اخنس از تنت اما به زور دست در دست جوان ها سمت مقتل آمدند پیرمردانی که در کرب و بلا بودند کور هر کسی از راه آمد رد شد از روی تنت لشگری میخواست تا اینکه شوی زنده به گور سینه ام می‌سوزد اما از نوک مسمار نه دیده ام از سینه ات کردند ده مرکب عبور @hadithashk
شَرِّ شب را از وجود صبح دورش کن خودت کلبه ی تاریک ما را غرق نورش کن خودت دیده‌ی یوسف‌ندیده..،تا ابد بینا مَباد آه! این یعقوب را با گریه کورش کن خودت من چه شب‌هایی که از دوریِ تو خوابم نبرد گاه گاهی خاطراتم را مرورش کن خودت درد هجرت طاقتِ تنهایی ام را طاق کرد دست بر قلبم بکش..،قدری صبورش کن خودت ظرفیت با ظرف‌ِخالی‌داشتن بالا رَوَد مستمند خانه‌ات را باشعورش کن خودت در مسیر وصل..،بِالاِجبار باید گریه کرد هر زمان پا پس کشید این چشم..،زورش کن خودت دست از دنیا کشیدن راه حلَّش روضه است کنج هیئت را برایم کوه طورش کن خودت کاش از فرزند‌های من یکی جُون‌ات شود با همین سینه‌زنی مرد ظهورش کن خودت بهترین ساعات عمرم گریه بر جدّ شماست لحظه ی شیرین من را شورِ شورش کن خودت این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین... کربلای نوکرت را جفت و جورش کن خودت سوختم وقتی شنیدم عمه جانت شام رفت آتش جان مرا عین تنورش کن خودت دختر حیدر کجا،این مستِ لایعقَل کجا... ای خدا این بددهن را زود دورش کن خودت @hadithashk
به روی شانه هایش غصه های یار افتاده کسی چند سالی می‌شود بیمار افتاده صدایش می‌رود بالا به گریه زاری و ناله به یاد تشنگان کشته اش هر بار افتاده شبیه روزهای تلخ بی تکرار غم در غم شبیه خیمه ی آتش گرفته زار افتاده به یاد روز عاشورا ، به یاد روضه ی زن ها به یاد آن غروب گریه دارِ تار افتاده چهل سال است دارد در خیالش میخورد غصه به یاد آن سواری که دل پیکار افتاده اراده کرد تا میدان رود … نگذاشته عمه ز جا برخواست بسیار و به جا بسیار افتاده هنوزم در خودش فکر غروب و خیمه را دارد دوباره یاد مشعل های کج رفتار افتاده اگر زینب نبود آنجا میان خیمه ها میسوخت تنی که زیر سقف خیمه ی آوار افتاده پناه از آفتابِ عَسْقَلان* بر ناقه ها برده گمانم از سرش در کوچه ها دستار افتاده مسیر جمع تشنه ها ، مسیر پا برهنه ها _بمیرد عالمی_ بر رمل و ریگ و خار افتاده طلبکار است از عالم ولی مثل بدهکاران مسیرش در میان کوچه و بازار افتاده چنان بسته ست دستش را به پشت گردنش ظالم بمیرم ، بی تعادل در دل انظار افتاده کسی که شافع خلق است از آتش ، چه بیرحمی_ میان کوچه های شام رویش نار افتاده علی یکبار ناموسش کتک خورده ولی اینجا چقدر این اتفاق تلخ با تکرار افتاده چنان خوردند از دشمن کتک که کار این زن ها برای ایستادن گردن دیوار افتاده علیرضا وفایی خیال عسقلان* : منزلی بعد از کوفه که بخاطر معطلی پشت دروازه بر روی سنگ های داغ ؛ اسرا پناه به سایه ی ناقه ها بردند و حرامزاده ای از نگهبانان ، امام زین العابدین علیه السلام را از سایه ی شتر هم محروم کرد @hadithashk
نیمه های شب نرفتم به  تماشای کسی شاد هم بودم،  نخندیدم به غمهای  کسی خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه ! نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند  پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ... بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی از فراق یارهای رفته می رنجم ولی ناسزا هرگز  نمی گویم به بابای کسی @hadithashk
آقای من غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست پشت حجاب اشک دریایی ز غم داری دریا نه، اقیانوسی از غم های بسیاری ای یادگار داغ های تا ابد تازه ایوب صبرش نیست با صبرت هم اندازه مانده است روی خاطراتت ردِّ پای زخم با گریه گُل می کرد هر زخمی به جای زخم روضه نیازی نیست چشمات ترت گویاست آه پریشان تو مقتل خوان عاشوراست در ساحت ابری و رمز آلود چشمانت می سوخت در دریای آتش رود چشمانت آن غم که از روح و تن تو سر درآوردست داغ است و زخم است و کران تا بیکران دردست زخم عمیقی که دلت را تا ابد سوزاند درد غریبی که ستون عرش را لرزاند داغی که هم اندازه ی تاریخ عاشوراست اشکی که اقیانوس بغض ماتم دریاست ای سجده هایت زینت سجاده ها سجاد شد عالمی از خط به خطِّ خطبه ات آباد با خطبه ات شد تازه تاریخ غزل آغاز صدها قصیده سوگوارِ این غزل شد باز آرایه ها با آیه آیه خطبه ات گل کرد تاریخ شاعر شد چو با نامت تغزل کرد آری کران تا بیکران غم در دلت می‌زیست اما نفهمیدند غافل هاکه آن غم چیست بردار پرده پرده از پنهانِ هر رازت تا که بسوزاند جهان را سوز آوازت کشتی اگر پهلو گرفته روز عاشورا با موج طوفان تو راه افتاده در دریا در آیه آیه مُصحفت آیینه کاری هاست در خط به خط خطبه هایت رستگاری هاست کرب و بلا جغرافیای عشق در دنیاست بعد تو تاریخ، انتشار روز عاشوراست هم کوفه را با خطبه ات بی آبرو کردی هم شام را با ذوالفقارت زیر رو کردی شاهی ولی هم سفره با خیلِ گدایانی از تو به عالم می‌رسد رزق فراوانی تنها و تنها غربت یک روضه ات کافی است بر آن دلی که بر مداوایش امیدی نیست بیمارِ حکم مصلحت بودی اگر یک چند بیمارها با نام تو دنبال درمانند خاموش باد آن دیده که در روضه ات تر نیست آنکه سر سوزن نفهمیده امامش کیست هر کس به دام عشقت افتاده است آزاد است شاها، اسیرت در دو عالم خانه آباد است فتح الفتوح تو زمان کوفه و شام است بر قلب تو زخم زبان کوفه و شام است با یاد آن شاهی که روی خاکها افتاد خاکی است سنگ مرقدت یا ایها السجاد منصوره محمدی مزینان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اندوه و ماتم یک عمر با اندوه و ماتم زندگی کردی در بزم اشک و روضه و غم زندگی کردی جریان به جریان زمزمه کردی شهادت را باران به باران مثل زمزم زندگی کردی ای داغدار ارغوان های غریب طف هر روز با داغی مجسم زندگی کردی با زخم های اِرباً اربا جان به لب بودی با پاره های نامنظم زندگی کردی با بت پرستان، جان سیاهان در غریبستان بی آشنا بی یار و همدم زندگی کردی هر چند زیر بار ماتم شانه ات خم شد اما صبورانه، مصمم زندگی کردی هر لحظه ات سرشار بود از خاطرات داغ پس با کدامین خاطره کم زندگی کردی؟ از صبح عاشورا الی شام شهادت با یلداترین ساعات عالم زندگی کردی با یاد داغِ داغ خیز خیزران و لب با زخم بی درمان و مرهم زندگی کردی منصوره محمدی مزینان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلت شکست در کوفه دلت شکست از درد و بلا در شام شکست حرمتت واویلا آنقدر بلا به جانت آمد... گفتی : ای کاش که مادرم نمی زاد مرا با گریه تمام روز تو شب شده بود از هرم بلا تنت پر از تب شده بود با دیدن بوریا به خود می گفتی ای‌کاش تنش کمی مرتب شده بود  محمد حسن بیات‌لو لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خون گریه کردم هر لحظه با هر گونه مضمون گریه کردم هر روز و شب، یاد پدر، خون گریه کردم دستی به سوی آب، بی گریه نبردم مُردم به واللهِ که قدری آب خوردم قلب مرا هر ناله ی مجروح سوزاند یک عمر، حتی دیدنِ مذبوح سوزاند جامه به تن کردند، حالم ریخت برهم مرده کفن کردند، حالم ریخت برهم با هر بهانه مجلس روضه گرفتم خانه به خانه مجلس روضه گرفتم اشک ربابه در وجودم آتش افروخت هر بار دیدم شیرخواره، سینه ام سوخت این داغ، هر ساعت چه کرده با دل ما بر حرمله لعنت، چه کرده با دل ما آثار ضرب تازیانه بر تنم ماند رد غل و زنجیرها بر گردنم ماند دستان عمه زینبم را تا که بستند نامردهاخیلی غرورم را شکستند مانده به گوشم نعره ی دشنام، دشنام گفتم به شاگردان خود، الشام الشام یادم نرفته عمه ام را، سنگ می خورد از پیرزن های یهودی چنگ می خورد از پشت بام آتش زدند و معجرش سوخت مانند من سرتاسر بال و پرش سوخت بغضی است هر لحظه به لب آورده جانم من کشته ی بزم شراب و خیزرانم شد حسرت اهل حرم، کنج خرابه شد قتلگاه خواهرم، کنج خرابه این زخم ها، آثار جنجال است با ماست یاد چهل منزل، چهل سال است با ماست سوزاند داغش تا دم آخر دلم را ناله کشیدم از درونم واحسینا محمد جواد شیرازی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اندوه مجسم غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست پشت حجاب اشک دریایی ز غم داری دریا نه، اقیانوسی از غم های بسیاری ای یادگار داغ های تا ابد تازه ایوب صبرش نیست با صبرت هم اندازه مانده است روی خاطراتت ردِّ پای زخم با گریه گُل می کرد هر زخمی به جای زخم روضه نیازی نیست چشمات ترت گویاست آه پریشان تو مقتل خوان عاشوراست در ساحت ابری و رمز آلود چشمانت می سوخت در دریای آتش رود چشمانت آن غم که از روح و تن تو سر درآوردست داغ است و زخم است و کران تا بیکران دردست زخم عمیقی که دلت را تا ابد سوزاند درد غریبی که ستون عرش را لرزاند داغی که هم اندازه ی تاریخ عاشوراست اشکی که اقیانوس بغض ماتم دریاست ای سجده هایت زینت سجاده ها سجاد شد عالمی از خط به خطِّ خطبه ات آباد با خطبه ات شد تازه تاریخ غزل آغاز صدها قصیده سوگوارِ این غزل شد باز آرایه ها با آیه آیه خطبه ات گل کرد تاریخ شاعر شد چو با نامت تغزل کرد آری کران تا بیکران غم در دلت می‌زیست اما نفهمیدند غافل هاکه آن غم چیست بردار پرده پرده از پنهانِ هر رازت تا که بسوزاند جهان را سوز آوازت کشتی اگر پهلو گرفته روز عاشورا با موج طوفان تو راه افتاده در دریا در آیه آیه مُصحفت آیینه کاری هاست در خط به خط خطبه هایت رستگاری هاست کرب و بلا جغرافیای عشق در دنیاست بعد تو تاریخ، انتشار روز عاشوراست هم کوفه را با خطبه ات بی آبرو کردی هم شام را با ذوالفقارت زیر رو کردی شاهی ولی هم سفره با خیلِ گدایانی از تو به عالم می‌رسد رزق فراوانی تنها و تنها غربت یک روضه ات کافی است بر آن دلی که بر مداوایش امیدی نیست بیمارِ حکم مصلحت بودی اگر یک چند بیمارها با نام تو دنبال درمانند خاموش باد آن دیده که در روضه ات تر نیست آنکه سر سوزن نفهمیده امامش کیست هر کس به دام عشقت افتاده است آزاد است شاها، اسیرت در دو عالم خانه آباد است فتح الفتوح تو زمان کوفه و شام است بر قلب تو زخم زبان کوفه و شام است با یاد آن شاهی که روی خاکها افتاد خاکی است سنگ مرقدت یا ایها السجاد  منصوره محمدی مزینان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹