آورده ام به کوی تو جان دوباره را
جانی که دیده است غم بی شماره را
برخیز یا اخاو ببین قامتم خمید
ای پاره تن ببین جگر پاره پاره را
من ذکر آب آب تو یادم نمیرود
آه تو آب کرد دل سنگ خاره را
یادم نمیرود که یکی پشت خیمه رفت
بر روی دست داشت سر شیرخواره را
جسمی که زیرو رو شده با سُمّ اسب رفت
دیدم به روی پیکر تو ده سواره را
آن کس که نیزه را به گلوی تو زد حسین
بُرد از دو گوش دختر تو گوشواره را
از روی ناقه دختر تو خورد بر زمین
یک بی حیا رسید و زد آن ماهپاره را
از کعب نیزه کتف یتیمت کبود شد
بستند دشمنان به سویش راه چاره را
وای من از محل یهودی نشین شام
دیدم به دستشان دف و چنگ و نقاره را
یادم نرفته است به بزم حرامیان
بر دختر تو تیر نگاه و نظاره را
#محمد_اسدی
#اربعین
@hadithashk
توی این مسیر خیلیا جون دادن
باید قدر بدونیم که راحت میایم
مسیری که چند روز تو راه بودن و
داریم با ماشین تو یه ساعت میایم
قدیما شنیدیم که زوارتو
اذیت میکردن حروم زاده ها
برا زائر دست بریده شدن
چقدر دست میفتاد تو این جاده ها
هنوزم اگه گوش دل بشنوه
صداشون میاد بین این موکبا
تداعی میشد وقتی که میدیدن
زدن نعلای تازه به مرکبا
مرور میشدش روضه ها خط به خط
عطش آبله خستگی مسیر
چقدر گم میشد بچه هاشون ولی
نمیشد کسی از زناشون اسیر
هلابیکم اون موقع ها رسم نبود
پذیراییشون سنگ بود و حرف بد
ولی هر چی بوده کسی مثل شام
به معجر به خلخالشون دست نزد
#بهمن_ترکمانی
#اربعین
@hadithashk
مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت
آری بلورهای ترک خورده آمدند
آن نازدانه های کتک خورده آمدند
زینب که رعدوبرق ، که طوفان ، که موج بود
زینب که فرد بود ، که زهرای زوج بود
در چادرش سپاه حیا فوج فوج بود
در عرش ِ خطبههاش شجاعت در اوج بود
روز چهلّم آمد و افتاد روی خاک
افتاد و عرض کرد أخی أُختک فداک
افتاد و زخم را به دل بیقرار زد
فریاد کرد و ضجه کشید و هوار زد
هی خاک مشت کرد و به رویش غبار زد
حتی ز پیش روش ملک را کنار زد
یک دفعه رود نالهی او از خروش رفت
زنها کمک کنید که زینب ز هوش رفت
آمد به هوش و ناله ای از نای دل کشید
با گریه خاک کربوبلا را به گل کشید
از هرم آفتاب خودش را به ظل کشید
خود را به سمت قبر برادر خجل کشید
پس با زبانحال غم آن خواهر نجیب
رو بر حسین کرد که یا ایهاالغریب
روزی که از کنارهی گودال قتلگات
راهی شام و کوفه شدم با مخدرات
گفتم سوی مدینه که ای صاحب حیات
هذا مرمل بدما هذه بنات
با آن بنات آمدم از هایو هوی شام
ای صید سر بریدهی در خاک و خون سلام
از زیر بامهای پر از سنگ آمدیم
با گونهی پر از اثر چنگ آمدیم
از کوچههای پر گذر تنگ آمدیم
از شام و کوفه آه نه از جنگ آمدیم
پا شو سپاه گریهی خود را نظاره کن
در گوش دختران حرم گوشواره کن
ما حاجیان محرم در شام بوده ایم
در پای نیزهی تو در احرام بوده ایم
گر سنگ خوردگان ز سر بام بوده ایم
با یک نظر به نیزه ات آرام بوده ایم
آرامش مرا سر نیزه به هم زدند
آن سنگها که بر روی ماهت قدمزدند
ای تربتت شفا که به خاک آرمیده ای
ما را در این سفر ز سر نیزه دیده ای
هر جا ز دختران ابتایی شنیده ای
شمر و سنان زدند بر آنها کشیده ای
دیدی چه با مشقت و آزار رفته ایم
کت بسته بین کوچه و بازار رفته ایم
من گریه ها برای تو کردم در این طواف
من زخم ها به عشق تو خوردم در این مصاف
از آن هزار و نهصد و پنجاه تا شکاف
میخورد تیغ بر تو و بر زینبت غلاف
میپرسی ام چطور ، کجا یا که کی زدند
ای خیزران چشیده مرا کعبه نی زدند
از دخترت نپرس برادر که وای وای
یک ماه گریه کرد برای تو های های
خواباندمش شبی به روی پا به لای لای
دست نوازشم به مویش خورد گفت آی
با سنگ آتشین به سرش تیر میزدند
طفل گرسنه را به دل سیر میزدند
#وحید_عظیم_پور
#اربعین
@hadithashk
جز گنبدت هر آنچه که تابید را ببخش
از پشت کوه آمده، خورشید را ببخش
گفتند سجده رو به حرم شرکِ منجلیست
علاّمههای مکتبِ توحید را ببخش
گفتند مستحب به نمازِ زیارتت
خیرالعمل! مراجع تقلید را ببخش
در راهِ استخاره حرم سمتِ ما دوید
آوارگانِ جادهی تردید را ببخش
با یک نسیم لرزه به ایمانمان نشست
باغ پُرادعای پُر از بید را ببخش
در این کویر، ثانیهها پیر میشوند
از عمرمان ادامهی تبعید را ببخش
شرط قبولی، از غمِ گودال مردن است
شرمندهایم، این همه تجدید را ببخش
باران عصارهی عرقِ شرمِ آبهاست
ابری که دیر آمد و بارید را ببخش
#اربعین
#شعر_مناجات_سیدالشهداء
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر
#رضا_قاسمی
@hadithashk
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند
رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق
نان چشمان مرا هربار آجر می کند
یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست
جای خالی مرا در کربلا پُر می کند
در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی
پشت بام خانه را مرقد تصور می کند
آسمان روضه گرفت و ابر گریه میکند
رعد سینه می زند ، زهرا تشکر می کند
مهر تربت را که بوسیدم دلم آرام شد
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
#اربعین
#شعر_مناجات_سیدالشهداء
#احمد_ایرانی_نسب
@hadithashk
ایستــادم به احترام ، حــسین
السّــلامُ علیــک امــام حــسین
من همانم همان جــوانِ قدیــم
از همان نسـلِ شاعــرانِ قدیــم
پــدرم گــفت : نـوکــرِ او بــاش
با علــی باش و قنبــرِ او بــاش
مادرم گفت : ای غُــلامِ حــسین
نذر کردم تو را به نــامِ حــسین
حاصلِ پیــری ام جوانــی توست
افتخارم به روضه خوانی توست
پـســرم مُـــرده ام ، شهیــدم کن
پیــشِ زهــرا تو رو سپیــدم کن
بانـی روضــه های مــا زهراست
مادرِ بچّــه شیعــه هــا زهراست
گریه کردیم و باده نوش شدیم
فاطمیّــه سیــاه پــوش شــدیم
همــه ی عُمــر بـا ولــی ماندیم
نسل در نســل با علــی ماندیم
روضه در روضه احترام شدیم
درِ این خانــه پیر غُــلام شدیم
گریه در روضه ها گواهی ماست
نوکــری حُـکمِ پادشاهــی ماست
ایستادم به احترام ، حــسین
السّــلامُ علیک امــام حــسین
ما سرِ سفره ی تو سیــر شدیم
از غم و غصّه ی تو پیــر شدیم
تــو شفــــاعــت کنــنــده مایــی
بعــدِ مرگـم تویــی که می آیــی
می دهــی احــتــرام ، نــوکـر را
چــه هَراســی نکیــر و مُنکــر را
می زنی بانگ این غُلامِ من است
نوکرِ مــن فقط به نــامِ من است
تشنــه ی یـک پیالــه ام بــوده ست
روضه خوانِ سه ساله ام بوده ست
عشــق را بی اراده آمــده اســت
اربعیــن ها پیــاده آمــده اســت
رو بــه روی ضــریــــح زانــو زد
مُژه هایش به صحــن جــارو زد
اعتقــادش فقط به بــاورِ ماست
مــادرش هم کنیــزِ مــادرِ ماست
جایگــاهش اگر رفیــع شده ست
مادرم فاطمــه شفیــع شده ست
سرِ این سفره صاحبِ فضل است
بیمــه ی حضرتِ اباالفضــل است
ایستــادم به احترام ، حــسین
السّــلامُ علیــک امــام حــسین
گرچه یک عمر مُستمندِ من است
تــازه اینجــا نیازمــندِ مــن است
پس حساب و کتابِ او با ماست
در قیامــت جــوابِ او با ماست
شورِ ما تا همیشه در سرِ اوست
تربــتِ مــن کنــارِ پیکــرِ اوست
بی وفایی است یاورش نشوم
شافــعِ روزِ محشــرش نشــوم
روسیــاه است خوب می دانم
پُر گنــاه است خوب می دانم
او ولـی احــتــرام کــرده مــرا
رو به قبــله سلام کــرده مــرا
آب نوشیــده با ســلام به مـن
اشــکِ او داده الــتیـام به مـن
ای خــدایِ همیشـه در دلِ مـن
بنده ات را ببخــش بر دلِ مـن
می رسد بانگ از خدایِ حسین
همـه ی ماسَـوی فــدایِ حسین
کربــلایِ تو هست عَـرشِ بریــن
پس بهشتِ من است رویِ زمین
ایستــادم به احترام ، حــسین
السّــلامُ علیــک امــام حــسین
#ابراهیم_زمانی
#شعر_مناجات_سیدالشهداء
@hadithashk
یا صاحب الزمان(عج)
گفتم بجـزهوایت ایـــن سرهواندارد
گفـــتاكه قلبــم ازتواصــلا رضاندارد
گفتم كه دوری توآتـش زده به جانم
گفتاكه عشق بازی این شكوه هاندارد
گفتم من گدارابرسـفره ات رهــی ده
گفـتاكه سفره بازاست شاه وگداندارد
گفتم كه عاشـقم برروی ندیـده تــو
فكرم همیشه باتوست صبح ومساندارد
گفتابكــوش قلبت تا روشـنی بیـابد
پیـش توام ولیكن چشمت ضـیاندارد
گفتم كجابیـــابم آن روی مثل ماهت
گفــتابجزقلوب بشكــسته جـــاندارد
گفتم منادیت را دردیست چاره ای كن
گفتاكه دردعشـق است آن هم دواندارد
#روح_اله_اسماعیلی_(منادی)
#شعر_مناجات_امام_زمان_عج
@haditashk
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
به التماس، به خواهش، به هر چه که میشد
خلاصه قافله میرفت، جا نمیماندند
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
از اشتیاق حرم روى پا نمیماندند
فروختند النگوى نوعروسان را
قدیم معطل این چیزها نمیماندند
شب زیارتى اربعین، دهاتىها
به احترام تو در روستا نمیماندند
فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى
بدین طریق بفهمى چرا نمیماندند
خدا نبود اگر این «حسین، حسین» نبود
و بندگان خدا، با خدا نمیماندند
#علی_اکبر_لطیفیان
#اربعین
@hadithashk
#اربعین
مهمان برایت آمده آن هم چه مهمانی
جان تو نه ! آمد بسویت بهتر از جانی
چشم تو روشن در مزار ای پیرهن پاره
که فاتحه خوان تو شد پاره گریبانی ...
قسمت نشد در روز دفنت کربلا باشد
شام غریبان تو شد شام غریبانی ..
اشک عقیله شد گلاب یادبود تو ...
تر شد لب قبرت، خودت افسوس عطشانی ...
دلتنگ با آغوش یارش می شود خرسند
آغوش خود وا می کنی یا خیر ، خود دانی
یک کوچه مادر دید، زینب کوچه ها دیده
از مادرش برده ست ارث زخم پنهانی
ای سفر دار خانه زهرا .، زجا برخیز ...
مهمان برایت آمده آن هم چه مهمانی
#ناصر_دودانگه
#اربعین
@hadithashk
هر لحظه ی نگاه تو را میخرم حسین
بار تو را به شانه ی خود میبرم حسین
با لطف تو برای خودت گریه میکنم
بانی چشم های همیشه ترم حسین
تو باور منی به همه گفته ام مرا
خاکم کنند با همه ی باورم حسین
تنها به ذکر تو شده ام منقلب که من
در مجلس تو یک نفر دیگرم حسین
نام شماست نان شب سفره ی دلم
هر شب کمی ز غصه ی تو میخورم حسین
کوچه به کوچه مشتری روضه ی توام
شکر خدا که در به در این درم حسین
تنها در آسمان حریم تو میپرم
چون که نوشته اند به روی پرم حسین
منت ز هیچکس نکشیدم به زندگی
چون سایه ی تو بوده به روی سرم حسین
در مجلس عزای تو مویم سپید شد
من را قبول کن که سیه لشگرم حسین
مثل رسول ترک به بالین من بیا
وقتی که میرسد نفس آخرم حسین
#بهمن_ترکمانی
#شعر_مناجات_سیدالشهداء
@hadithashk
یا رسول الله
وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد
رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد
رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد
در شامِ شک و شبهه تاباندهای یقین را
نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را
اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را
از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با نامردمی منافق
ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر
هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر
دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر
با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی
دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست
دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست
گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان
`هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان”
تب داشتی و میبرد این تب توانِ من را
دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را
خواباندهای حسین و چسباندهای حسن را
گفتی به انتظارت هستند این جماعت
دارند خنجرِ کین در آستین جماعت
تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت
با پنجههای لرزان دستت نوازشم کرد
تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد
گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم
آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم
آتش به خانه میزد آتش زبانه میزد
آن یک به بازویم زد این یک به شانه میزد
او با قلاف شمشیر این تازیانه میزد
حسن لطفی
#حسن_لطفی #دهه_آخر_صفر #شعر_شهادت_حضرت_ختمی_مرتبت_شعر_شهادت_پیامبر_اکرم #شعر_شهادت_حضرت_رسول_اکرم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رسول الله(ص)
به مدینه خبری داغ ببر از فردا
که ز شبهای شما رفته سحر از فردا
پدر پیر شما میل به رفتن کرده
نیست روی سرتان دست پدر از فردا
ملک الموت خجالت زده ی فاطمه شد
مانده پشت در و آورده خبر از فردا
بستر مرگ نبی مجلس روضه شده است
روضه میخواند به صد سوز جگر از فردا
گفت احمد که علی دوره صبرت آمد
بی جواب است سلام تو دگر از فردا
کار تو سوختن و سوختن و سوختن است
تویی و خون دل و دیده تر از فردا
تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است
چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا
نظری کرد به زهرا نفسش بند امد..
فاطمه جان نرو دیگر دم در از فردا
بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است
امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا
سید پوریا هاشمی
#دهه_آخر_صفر #سید_پوریا_هاشمی #شعر_شهادت_حضرت_ختمی_مرتبت_شعر_شهادت_پیامبر_اکرم #شعر_شهادت_حضرت_رسول_اکرم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹