اگرمیتوانی بمانی بمان
زهرا اگر بماني و غم را رها كني
از نو دوباره زندگي ام را بنا كني
تنها همين كه دست نگيري به پهلويت
دردي كه هست در جگرم را دوا كني
بي تو نفس كشيدن من هم مصيبت است
بايد خودت براي شفايت دعا كني
حالم شبيه حال خودت رو به راه نيست
آيا شود كه گوشه ي چشمي به ما كني
جاني دوباره در تن من ميدمي اگر
نام مرا شبيه گذشته صدا كني
پس ماندن ات محال نباشد چرا كه تو
با يك نگاه از همه دفع بلا كني
وقتش رسيده است كه با دست خسته ات
فكري براي بي كفن كربلا كني
زهرا بمان و پيرهنش را تمام كن
تا گريه ها براي غم بوريا كني
زهرا بمان كه زينبم از بين قتلگاه
از پيكر بدون سر او جدا كني...
محسن صرامی
#اشعار_مرثیه_حضرت_زهرا #شعر_روضه_حضرت_زهرا #شعر_روضه_فاطمیه #شعر_شهادت_حضرت_زهرا #محسن_صرامی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مانده ام با داغ بی پایان
خسته جانم، خسته از شوق تماشایی که نیست
مانده ام با داغ بی پایان زهرایی که نیست
خانه بعد از رفتن بانوی من غمخانه است
تشنهام در ساحل غمگین دریایی که نیست
نُه بهار آرام بودم در کنار فاطمه
قامتم خم شد به یاد قد و بالایی که نیست
در مدینه هیچ کس سنگ صبور ما نشد
سوختم در ماتم بانوی تنهایی که نیست
ذکر تسبیحات او راه نجات خلق بود
شهر خواهد مرد، بعد از سوز و آوایی که نیست
گر چه دیروز از غم پهلوی او قلبم گرفت
می شود دلگیرتر امروز و فردایی که نیست
خانه بعد از رفتن او بیت الاحزان من است
بر سر سجاده اش هستم، همان جایی که نیست...
روحاله گائینی
#اشعار_روضه_فاطمیه #اشعار_شهادت_حضرت_زهرا #روحاله_گائینی #شعر_مرثیه_فاطمیه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی
چاهها آرامش من را تمنّا می کنند
نخلها تنهایی من را تماشا می کنند
هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر
شهر تحویلم نمی گیرد ، تو تحویلم بگیر
کَلِّمینی! دارم از این درد ، هق هق می کنم
از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق میکنم
آسمان خانه ی من ، ماه را گم کرده است
چشم کمسویت دوباره راه را گم کرده است
پُشت چادر چهرهی خورشید را مخفی مکن
ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن
ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی
چند وقتی می شود که آب رفتی ، کم شدی
قامت مانند سروت این اواخر دال شد
این سه ماه آخرت ولله ، سیصد سال شد
پر نداری که..، سبکبالی نمی آید به تو !
سن نداری که..، کهنسالی نمی آید به تو !
مثل سابق چند گامی با همان شوکت ، بیا
لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا
ول کن این دستاس را ، آئینهگردان علی!
از تنور گرم دوری کنی ، تو را جانِ علی
درس سختی را علی از رنج تو آموخته
طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته
دیده ام خود را درون آینه ، این مرد کیست؟!
فاطمه ! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست
صحنه ای که پشت در دیدم..،علی را پیر کرد
چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد
شیشهی عمر علی بین در و دیوار رفت
فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت
از بلورم دوده ی آتش ، تَبَلور را گرفت
دومی وقتی لگد زد..،از صدف ، دُر را گرفت
بعدِ کوچه هیچکس مانند من کمرو نشد
دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد
گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش
کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش
باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم
می شود قدری بمانی ، التماست می کنم
زود از پیش علیجانت نرو ، جان حسین
رحم کن بر خشکی لبهای عطشان حسین
تشنهای که بی صفتها منع آبش می کنند
آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند
دور این بیکس به غیر از لشکر ابلیس نیست
پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست
راهِ مــادر گفتنش را نیزه ای سد می کند
سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
کسی مثل علی مظلوم نمیشه
دل شوهر تو آروم نمیشه
تو نگیر نگات و از من لا اقل
من میخوام نگات کنم روم نمیشه
روزگار علی رو سیاه نکن
بچه هاتو دیگه بی پناه نکن
فاطمه خدا نخواست مادر بشی
اینجوری میخ در و نگاه نکن
بخدا این همه آزار بسمه
دیدن خونِ رو مسمار بسمه
برای دق دادن علی یه عمر
ذولفقار روی دیوار بسمه
تو که زهرا نفست بندِ به من
تو که قول دادی از آینده به من
یه طرف قنفذ و میبینی خوشه؟
یه طرف مغیره میخنده به من
قربون خستگیات خسته ترین
من و غصه ی تو کرد خونه نشین
بخدا زود صورت تو خوب میشه
اینهمه خودت رو تو آینه نبین
خونه رو غرق عزا نکن نرو
خون به قلب بچه ها نکن نرو
بچه های قد و نیم قد و ببین
من و دست تنها رها نکن نرو
خونمون و رو سرم خراب نکن
سلام علی رو بی جواب نکن
زیر لب اینهمه لالایی نخون
بسه زهرا دلمون و آب نکن
شنیدم یه مرد بد مست زده بود
پشت هم سیلی پیوست زده بود
بی طهارت بی وضو آخه بگو
کی به قرآن علی دست زده بود؟
ساحل خونه رو جز و مد زده
تورو انگاری یه نابلد زده
تو تموم بخت و اقبال منی
بگو کی به بخت من لگد زده
ماه من اسیر ابر تیره شد
چه بلایی سهم این عشیره شد
تو که آب مهریته من بمیرم
که وضو گرفتنت جبیره شد
چه کسایی زخمت و نمک زدن
تو رو با بهانه ی فدک زدن
داغم و یه مرد میدونه یعنی چی
تو محله زنم و کتک زدن
از هجوم یکسره بدم میاد
از صف چهل نفره بدم میاد
خوش بودم عجب دری ساخته علی
دیگه از هر چی درِ بدم میاد
عطر تو هنوز تو آغوش منه
هنوزم صدات توی گوش منه
یادته جای سرت رو شونهم و؟
حالا تابوته که رو دوش منه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#سید_صادق_رمضانیان
#امیر_فرخنده
@hadithashk
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
میخواستم به زور تبسم کنم نشد
فرقی نداشت خندهی ما تا گریستن
گفتند حق ماست صدای تو نشنویم
ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن
حال حسن شدهاست در این خانه تا به صبح
یا بینِ خواب نالهزدن یا گریستن
طوری گره زدند به کارم که چاره نیست
جز گوشهای نشستن و تنها گریستن
طوری گره زدند تو را پشت در به میخ
شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن
در هِق هِقات مواظب اوضاع خویش باش
خون میچکد زِ سینهی تو با گریستن
مرهم گذاشتیم و افاقه نمیکند
کارم شده به جای مداوا گریستن
مانند تو سه سالهی این خانه میشود
نان شبش زِ دوری بابا گریستن...
با ناله گفت نیزه نشین نیزه شاهد است
من را ببین کشانده کجاها گریستن
دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند
پای مرا کشید به دعوا گریستن
از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت
جانی نداشتم چه رسد تا گریستن
شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد
لو داد جای دخترکت را گریستن
تا گریهام گرفت مرا بیشتر زدند
تاثیر عکس داشت خدایا گریستن
تا قافله رسیدم از از وضع صورتم
شد باز کار قافلهی ما گریستن
من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت
دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
دلداده بودی
دل را به تصمیم امامت داده بودی
زهرای اطهر
الگوی عفت بر زنان ، آزاده بودی
بخشنده بودی
حتی عروسی خودت هم ساده بودی
الجار گفتی
هر دم دعاگو بر سر سجاده بودی
با تو چه کردند
با اینکه ای مادر ، پیمبرزاده بودی
ای جان حیدر
اصلا برای سوختن آماده بودی
هفت آسمان سوخت
وقتی میان شعله ها افتاده بودی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#امیر_فرخنده
@hadithashk
سر سفره نشست و با یک آه
لقمه برداشت گفت بسم الله
گفت این لقمه ها گلوگیر است
شهر از ماتم نبی سیر است
حزن افتاده در منازل شهر
داغ پیغمبر است در دل شهر
کوههای غیور محزونند
چشمه های زلال دلخونند
کودکان شیر را نمینوشند
غنچه ها رخت گل نمیپوشند
ذکر حسرت نشسته بر لب ماه
رحم الله علی رسول الله
خواست بعد از غذا بنوشد آب
که درآمد صدای دق الباب
کاسه از دستهای او در رفت
پا شد از سفره و دم در رفت
کیستی وقت شب چه میخواهی
سائلی یا فقیر گمراهی
هر که را هرچه باشدش لازم
میرود کوچه بنی هاشم
گفت در وا کنید سائل نیست
اهل دریاست بند ساحل نیست
او خودش هاشمی و نور جلیست
این که پشت در ایستاده علیست
مرد وقتی شنید حیدر را
رفت و وا کرد گوشهی در را
لای در را گشود اما دید
ماه هم آمدهست با خورشید
ماه بر روی مرکب آمده است
فاطمه با دو کوکب آمده است
السلام السلام یا انصار
باری از دوش مرتضی بردار
در شب تار غربت آمده ایم
پای تجدید بیعت آمده ایم
اتفاق غدیر یادت هست
که علی شد امیر یادت هست
با علی سربه زیر بیعت باش
سربلند دم قیامت باش
پاسخ آمد ز خانه یا زهرا
دیر آورده اید بیعت را
ذکر لبیک پیش تر گفتیم
یاعلی با کس دگر گفتیم
رای ما مجلس سقیفه شده
قبل حیدر کسی خلیفه شده
گفت و در را به روی آنها بست
تشنه در را به روی دریا بست
آخر ای حاجیان بی انصاف
کعبه کی میرود به پای طواف
چشمهای دو یار تر گشتند
دست خالی به خانه برگشتند
آتشی هم به درب خانه نخورد
زن انصار تازیانه نخورد
بیعت زور نکته ای پرت است
دست اگر با دلت دهی شرط است
میشناسم که پای بیعت زور
درِ یک خانه گشت مثل تنور
علی و فاطمه غریبانه
بازگشتند تا در خانه
فاطمه در حصار غربت شب
خواست پایین بیاید از مرکب
آه از آیینهی پر از ترکش
باید او را علی کند کمکش
خواست از پهلویش بگیرد بار
دنده هایش شکسته بود انگار
بازویش را گرفت اما آه
بازویش هم کبود بود آنگاه
آه داغی کشید در شب سرد
سینهاش تیر میکشید از درد
نفس از سینه سخت بیرون رفت
علی آن شب به خانه دلخون رفت
شد پیاده به سختی از مرکب
چند سال دگر ولی زینب
ناقهی بی جهاز واویلا
مرد دارد نیاز واویلا
پیش آیینهی پر از ترکش
محرمی نیست تا کند کمکش
زینب آن روز خونجگر شده بود
چون که با شمر همسفر شده بود
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
دستی از راه رسید و به رخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید
ضربهای زد به در خانه و در را انداخت
آتشی را به در خانه ی آب آورد و
بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت
ضربهی پای در و بی ادبیهای غلاف
بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت
گره انداخت به کار همه دنیا؛ آنکه
ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت
در قیامت جلوی چشم همه میاُفتد
آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
عشق یعنی در غمش پر سوختن
از بزرگان ادب رسم وفا آموختن
عشق یعنی آتش عشقش به جان افروختن
در غمش سوزی ولی لب دوختن
عشق یعنی در پی حفظ نگار
نهراسی از در و میخ و فشار
عشق یعنی در تب عشقش بسوزی تا سحر
وقف معشوق کنی پا تا به سر
عشق یعنی یاد او در هر سخن
رد پای عشق بر روی بدن
عشق یعنی بند عشقش بر گلو
یک تنه با کل اعدا رو به رو
عشق یعنی داده ای از کف قرار
سر معشوق سلامت سر تو بر روی دار
عشق یعنی در غمش گردی تو آب
از فشار گل پدید آید گلاب
عشق یعنی گل میان خار دیدن مشکل است
داغ دیوار و در و مسمار دیدن مشکل است
عشق یعنی خار در چشم ، دیدن مشکل است
استخوانی در گلو باشد جویدن مشکل است
عشق یعنی یار را دست بسته دیدن مشکل است
نو نهال باغ را بشکسته دیدن مشکل است
عشق یعنی گرد کعبه حلقه زنّار دیدن مشکل است
سوزش قرآن میان شعله ی کفار دیدن مشکل است
عشق یعنی ماه را بگرفته دیدن مشکل است
با دو چشم تار تا خانه رسیدن مشکل است
عشق یعنی شیشه را بشکسته دیدن مشکل است
ستون خانه را بنشسته دیدن مشکل است
عشق یعنی بت میان کعبه دیدن مشکل است
رویمنبر صوت شیطانرا شنیدن مشکل است
عشق یعنی گردن اسلام بر شمشیر دیدن مشکل است
پرچم تکبیر از دستان تکفیری کشیدن مشکل است
عشق یعنی مردم در خواب را، بیدار دیدن مشکل است
در ازای دین فروشی قیمت دینار دیدن مشکل است
عشق یعنی دیدن و لب را گزیدن مشکل است
خون جگر گشتن ولی خون را مکیدن مشکل است
عشق یعنی از حرم تا قتلگاه با سر دویدن مشکل است
عشق یعنی از قفا سر را بریدن مشکل است
روضه های کوچه و بازار را حتی شنیدن مشکل است
باغی از اخیار را، در میان بوته اشرار دیدن مشکل است
سِر مستور خدا و دیده اغیار دیدن مشکل است
بچه آهو را میان پنجه کفتار دیدن مشکل است
عشق یعنیهرکسی را دیدن و دلبر ندیدن مشکل است
در فراقش دردسر های فراوان را چشیدن مشکل است
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
خورشید عالمتاب من! تابش نکردی
در خانه ات احساس آرامش نکردی
یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی
مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی
حتی میان بسترت هم ایستادی
زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی!
این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست
در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست
باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست
حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست
کار مرا با رفتن خود زار کردی
با درد پهلو روز آخر کار کردی
میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟
چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟
گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟
میخندی اما گریه های دخترت چه؟
آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت
پای وصیت های تو آخر بهم ریخت
تابوت تو آماده و تابوت من نه!
کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه!
در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟
جای همه هست این وسط، جای حسن نه!
خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است
در دست هایش تکه های گوشواره است
خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً
پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً
زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً
فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟
برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن
جان علی، چاره برای دخترت کن
لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده
قلب برادر سوخته، خواهر بریده
روزی حسینش میشود حنجر بریده
با کُندی خنجر شود آن سر، بریده
آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست
دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#رضا_دین_پرور
@hadithashk
بمان زهرا مرو تنها، تویی تنها طرفدارم
به خود میبالم از اینکه در این دنیا تو را دارم
دو دیده باز کن حرفی بزن پلکی بزن امشب
بگو که با علی هستی مرو تنهاترین یارم
هر آنکس خورد در کارش گره از من کمک میخواست
منم مشکل گشا اما گره افتاده در کارم
من و تو هر دو غم داریم تنها فرق ما این است
تو بر دیوار خوردی و منم که سر به دیوارم
به یاد غربتم هستی که شب تا صبح میگریی
اگر تا صبح میگریم به یاد زخم مسمارم
تو بین شعلهها بودی ولی من سوختم زهرا
تو را سیلی زدن اما همان دم سوخت رخسارم
تو را دیدم که میغلتی از این پهلو به آن پهلو
دوباره زخم سینه باز شد ای یار بیمارم
نمیبینم در این بستر به غیر از استخوان و پوست
تنی از تو نمانده تا که در تابوت بگذارم
#محمود_اسدی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
بساط خوشی رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم
کاش خزون باغچمونو زرد نکنه
کلبهی گرممونو سرد نکنه
میشه دستمو بگیری ، راه برم...
دستِ خیبرشکنم درد نکنه
خیلی وقته پیش تو نخندیدم
بین مَردم غریبیهاتو دیدم
الهی تصدقت ، غم نخوری!
من خودم جواب سلامتو میدم
برا دردام بودنِ تو مرهمه
اگه جونمم برات بدم ، کمه
نگو با دستِ شکسته کار نکن
کدبانوی خونهاتم ، وظیفمه!
سفره ی سادهی ما بی نظیره
سخته پخت و پز ولی دلپذیره
آتیش تنور کمی زیاد بشه
صورت سوخته ی من گُر می گیره
سوختنم توو شعلهها تو رو سوزوند
یه لگد میخو به دندههام کوبوند
شیشهٔ عمر تو ، من بودم علی!
پشت در شکستنم ، تو رو شکوند
فرصت شادی مُهَیّا نمیشه
دیگه زهرای تو زهرا نمیشه
همه میدونن توو سن و سال من
اینقدر قد کسی تا نمیشه
تو خودت شاهدی که چی کشیدم
به تو خیره می شدم ، نمی دیدم
چشم اگه کمسو بشه ، دردسره
حسن و حسینو تشخیص نمیدم
یه گوشه نَشین واسم عزا بگیر
انتقام منو از غما بگیر
قنفذ و مغیره رو محل نده
میری مسجد سرتو بالا بگیر
دوس دارم به وعدههام عمل کنم
زندگی زهره ، واسَت عسل کنم
تموم حسرتِ من ، محسنَمه!
بچه امو نشد یه بار بغل کنم
نمیخوام پشتتو خم کنم علی!
داغ تازه ای علم کنم علی!
خواهشاً مرگمو از خدا بخواه
دعا کن زحمتو کم کنم علی!
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
اگر چه غرق خطا هستم و اگر چه بدم
بجز تو سنگ کسی را به سینه ام نزدم
سرم به سنگ نخورده است، سر به راهم کن
سر مرا بطلب تا نخورده بر لحدم
سوال اگر که بپرسی از اعتقاداتم
فقط محبت ذریهی تو را بلدم
دم نماز رسیدم دم در خانه
که از قنوت نماز تو پُر شود سبدم
ولی علیست ولی بوده ای ولی علی
حدیث قدسی لولاک بهترین سندم
مقام درک وجودت طریق سِیر علیست
تو خالق عدمی و علی امیر عدم
گدای لقمهی نان علی من الازلم
فقیر پشت در خانه ات الی الابدم
اگر تراب قدوم ابوتراب شوم
سپرده ای که کنند از پل صراط ردم
به جز تو هیچکسی نیست شافع برزخ
به لطفِ مِهرِ تو خوب است برزخ جسدم
زمان قحطی اشک آتشم دوچندان است
ببین برای تباکی چقدر در صددم
به سادگی نه که از پشت درب شعله وری
رسیده از تو به من ذکر یا علی مددم
میان روضهی احراق باب و کوچهی تنگ
مرا ببخش که محکم به صورتم نزدم
مسیر خانه به مسجد شده پُر از لاله
مشخص است اذیّت شدی قدم به قدم
کنار جعبهی خیاطی تو گریهکنِ
حصیر کهنهی اهداییِ بنی اسدم
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#گروه_شعر_یامظلوم
@hadithashk
خانه را بر سرم از داغِ خود آوار مکن
جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن
تب مکن لرزه مکن خوب شو و خواب برو
لب مگز حرف بزن دردِ خود انکار مکن
نان نپز خاک مگیر آرد مکن راه مرو
بسترت جمع مکن کار به اصرار مکن
به خود از درد مپیچ آب مشو چهره نگیر
بغلی باز کن و حالِ حسن زار مکن
نفسی آب بنوش آه مکش سرفه مکن
زخمِ خود تازه مکن مقنعه خونبار مکن
نفسم حبس نمان آینهام خورد مشو
قسمتم خندهی نامردمِ بیعار مکن
حرفِ تابوت نزن باز وصیت ننویس
یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن
گفتمت فاصلهگیر آتش و بغض و لگد است
حرفی از من نزن و تکیه به دیوار مکن
گفتم ای در مشکن شعله نزن سینه مسوز
زخم، مسمار مزن آه که مسمار مکن
بقچه را باز مکن باز کفن را مشمار
صحبت از غسلِ تن و نیمهشبِ تار مکن
دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت
آه ای یار مکن یار مکن یار مکن
پیراهن را بسپار و غم گودال نخور
زینبت را نشکن صحبت دیدار مکن
زینبت زار زند دشنهنزن تیغ مَبُر
پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن
جرعهای آب، لبش خشک تنش پامال است
نیزهها را مشکن اینهمه نیزار مکن
شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند
خنجرت بیاثر است اینهمه اصرار مکن
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط
ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط
زائر آن قبر خلوت کاش میدیدم نهان
یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط
جان ما، بر وصلههای چادر مادر قسم
ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا فقط
نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت
پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط
خانهی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست
ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط
اهل عالم غرق غلفت، گرم سرگرمی ولی
ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط
قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه
بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط
با دو تیغ غیرت و همت به خیبر میزنیم
ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط
بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت
با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط
زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا
موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط
سهم فرزندان بد را هم کناری مینهد
با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط
مادر است مادر است و مادر است مادر است
حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
کار از کار گذشته بود و
مادر را از دست داد بودند.
کف پای او را میبوسید،
و با گریه میگفت:
مادر، من پسرت حسین هستم!
قبل از اینکه قلبم پاره شود و بمیرم،
با من حرف بزن...
مقتلمُقرّم، ص۲۳۵
#روضه
#فاطمیه
@hadithashk
چشم بد خونمو آتیش کشیده
همه زندگی مونو بهم زده
میشه واسه حیدرت دعا کنی
فاطمه حال دلم خیلی بده
آخه کی فکرشو میکرد یه روزی
دیدن خنده هات آرزوم بشه
بغضتو نخور علی دق میکنه
حرف بزن بذار دلت آروم بشه
می دونم وقتی که حرف نمی زنی
داری فکر پر کشیدن می کنی
مگه تو چند سالته که اینجوری
همش آرزوی مُردن می کنی
قول میدم اگه بمونی پیشمون
دوباره زندگی روبراه میشه
ماه شب های غریبی منی
تو بری روزگارم سیاه میشه
چی میشه یکم دیگه بمونی و
دوباره قلب علی رو شاد کنی
دخترامونو خودت عروس کنی
پسرامونو خودت دوماد کنی
زینبُ ببین نشسته یه گوشه
با چه بغضی زل زده به ما دوتا
گریه میکنه آروم آروم میگه
مادرم زنده بمونه ای خدا
اشک چشم ام کلثومُ ببین
دل آسمونو آتیش میزنه
گریه های بی امون دخترا
بخدا قلبمو از جا میکَنه
فاطمه حالا که رفتنی شدی
حالا که میخوای بری از پیش من
وعده ی دیدارمون یادت نره
اونجا که افتاده جسم بی کفن
دم قتلگاه بیا ، منم میام
واسه بچه مون یکم گریه کنیم
وقتی جسمش میره زیر دست و پا
دم بگیریم و باهم گریه کنیم
پیرهنی که دوختی با دست خودت
از تنش در میارن تو قتلگاه
سینه ای رو که بابات بوسه میزد
روی اون پا میذارن تو قتلگاه
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#پوریا_باقری
@hadithashk
آدم همه دم فدایی فاطمه است
محتاج گره گشایی فاطمه است
ایوان نجف اگر صفایی دارد
مدیون هنر نمایی فاطمه است
#فاطمیه
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده
ببین امام غریب تو از صدا مانده
پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز
شکسته بال شدی و پرت جدامانده
تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم
تیممت بدهم چون که زخم وامانده
بگو چکار کنم خون نریزد از سینه
برای بستن این زخم، مرتضی مانده
نرفته است ز یادم که میزدم فریاد
لگد نزن که گلم بین شعلهها مانده
به کوچه همنفسِ من، نفس نفس میزد
یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده
تو را زدند و زدنهایشان تمام نشد
هنوز قصه گودالِ کربلا مانده
حسین نیزه که میخورد زیر لب میگفت
که تازه ضربهی سیلیِ بیهوا مانده
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#محمود_اسدی
@hadithashk
ای سوره کوثرم زمین گیر شدی
با ضرب غلاف تیغ تفسیر شدی
وقتی که تو را زنان عیادت کردند
گفتند که زهرا چقدَر پیر شدی
#فاطمیه
#فاطمیه
#امیررضا_فرجوند
@hadithashk
شمعی و من دور سرت پروانه زهرا
سوسو مزن اینقدر در کاشانه زهرا
باشد، رخت را پشت پوشیه نهان کن
اما نرو اینگونه از این خانه زهرا
آن خانه ای را که نباشی در میانش
فرقی ندارد هیچ با ویرانه زهرا
قامت کمان گردیدنت ثابت نموده
ماندی به پای عشق من مردانه زهرا
من تازه فهمیدم چه آمد بر سر تو
وقتی نشد موی حسینم شانه زهرا
با اینکه با رفتن عجینی ، " کلّمینی "
آمادهی کوچی چه بی صبرانه زهرا
ای یاس پرپر گشتهی هجده بهارم
شد واژگون عمر تو از پیمانه زهرا
آیا خبر داری که در این چند مدت
در شهر پیغمبر شدم بیگانه زهرا ؟!
ذکر قنوتت مرتضی را پیر کرده
دیگر مگو "عَجِّل وَفاتی"جانِ زهرا
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#عرفان_ابوالحسنی
@hadithashk
نشستم کنارت
که من رو ببینی
میخوام تا که از جات
بلند شی بشینی
نشستم کنارت
عزیزم نگام کن
شبیه گذشته
بخند و صدام کن
تو اصلا نباید
تو بستر بمونی
مگه قول ندادی
با حیدر بمونی
عجب روزگار
خوشی پیش رو بود
تو ذهن منو تو
چقد آرزو بود
ببین بچه هامون
دارن اشک میریزن
تو رو جون اینها
که خیلی عزیزن؛
عزیزم بلند شو
تو باید بمونی
تو باید غمای
علی رو بدونی
من آروم میگیرم
تو بشکن سکوتو
کی گفته که از من
بپوشونی روتو؟
من افتادم از پا
تو رنگت پریده
چرا زندگیمون
به اینجا کشیده!
چرا با اشاره
جوابم رو میدی
دوباره با اشکات
نگو دل بریدی
نگات میگه دیگه
نمیخوای بمونی
عزیزم بلند شو
تو خیلی جوونی
هنوزم لباسات
پر از بوی دوده
چرا زیر چشمات
سیاه و کبوده
برا من یه کابوس
همین بود یه روزی
ببینم تو بستر
تو داری میسوزی
عزیزم بلند شو
علی رو نگاه کن
پاشو زندگیتو
بازم رو به راه کن
دلم روشنه تو
بلند میشی ازجا
منو بچه هارو
نمیزاری تنها
لباساتو زهرا
دوباره عوض کن
بلند شو برامون
بازم پخت و پز کن
خودم خوب میدونم
که بی جونه دستت
واسه موی زینب
بگیر شونه دستت
دره نیمه سوخته
شده آینه ی دق
بهت قول میدم تا
بشه مثل سابق
میخوام زندگی رو
باز از نو بسازم
میخوام زندگی رو
برا تو بسازم
دیگه از غمامون
نمونده نشونی
عزیزم بلند شو
تو باید بمونی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#صادق_اویسی
@hadithashk