بمان زهرا مرو تنها، تویی تنها طرفدارم
به خود میبالم از اینکه در این دنیا تو را دارم
دو دیده باز کن حرفی بزن پلکی بزن امشب
بگو که با علی هستی مرو تنهاترین یارم
هر آنکس خورد در کارش گره از من کمک میخواست
منم مشکل گشا اما گره افتاده در کارم
من و تو هر دو غم داریم تنها فرق ما این است
تو بر دیوار خوردی و منم که سر به دیوارم
به یاد غربتم هستی که شب تا صبح میگریی
اگر تا صبح میگریم به یاد زخم مسمارم
تو بین شعلهها بودی ولی من سوختم زهرا
تو را سیلی زدن اما همان دم سوخت رخسارم
تو را دیدم که میغلتی از این پهلو به آن پهلو
دوباره زخم سینه باز شد ای یار بیمارم
نمیبینم در این بستر به غیر از استخوان و پوست
تنی از تو نمانده تا که در تابوت بگذارم
#محمود_اسدی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
بساط خوشی رو برپا می کنم
هرچی غصه باشه ، حاشا می کنم
تا یه خُرده حالتو عوض بشه
خودِ من درو به روت وا می کنم
کاش خزون باغچمونو زرد نکنه
کلبهی گرممونو سرد نکنه
میشه دستمو بگیری ، راه برم...
دستِ خیبرشکنم درد نکنه
خیلی وقته پیش تو نخندیدم
بین مَردم غریبیهاتو دیدم
الهی تصدقت ، غم نخوری!
من خودم جواب سلامتو میدم
برا دردام بودنِ تو مرهمه
اگه جونمم برات بدم ، کمه
نگو با دستِ شکسته کار نکن
کدبانوی خونهاتم ، وظیفمه!
سفره ی سادهی ما بی نظیره
سخته پخت و پز ولی دلپذیره
آتیش تنور کمی زیاد بشه
صورت سوخته ی من گُر می گیره
سوختنم توو شعلهها تو رو سوزوند
یه لگد میخو به دندههام کوبوند
شیشهٔ عمر تو ، من بودم علی!
پشت در شکستنم ، تو رو شکوند
فرصت شادی مُهَیّا نمیشه
دیگه زهرای تو زهرا نمیشه
همه میدونن توو سن و سال من
اینقدر قد کسی تا نمیشه
تو خودت شاهدی که چی کشیدم
به تو خیره می شدم ، نمی دیدم
چشم اگه کمسو بشه ، دردسره
حسن و حسینو تشخیص نمیدم
یه گوشه نَشین واسم عزا بگیر
انتقام منو از غما بگیر
قنفذ و مغیره رو محل نده
میری مسجد سرتو بالا بگیر
دوس دارم به وعدههام عمل کنم
زندگی زهره ، واسَت عسل کنم
تموم حسرتِ من ، محسنَمه!
بچه امو نشد یه بار بغل کنم
نمیخوام پشتتو خم کنم علی!
داغ تازه ای علم کنم علی!
خواهشاً مرگمو از خدا بخواه
دعا کن زحمتو کم کنم علی!
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
اگر چه غرق خطا هستم و اگر چه بدم
بجز تو سنگ کسی را به سینه ام نزدم
سرم به سنگ نخورده است، سر به راهم کن
سر مرا بطلب تا نخورده بر لحدم
سوال اگر که بپرسی از اعتقاداتم
فقط محبت ذریهی تو را بلدم
دم نماز رسیدم دم در خانه
که از قنوت نماز تو پُر شود سبدم
ولی علیست ولی بوده ای ولی علی
حدیث قدسی لولاک بهترین سندم
مقام درک وجودت طریق سِیر علیست
تو خالق عدمی و علی امیر عدم
گدای لقمهی نان علی من الازلم
فقیر پشت در خانه ات الی الابدم
اگر تراب قدوم ابوتراب شوم
سپرده ای که کنند از پل صراط ردم
به جز تو هیچکسی نیست شافع برزخ
به لطفِ مِهرِ تو خوب است برزخ جسدم
زمان قحطی اشک آتشم دوچندان است
ببین برای تباکی چقدر در صددم
به سادگی نه که از پشت درب شعله وری
رسیده از تو به من ذکر یا علی مددم
میان روضهی احراق باب و کوچهی تنگ
مرا ببخش که محکم به صورتم نزدم
مسیر خانه به مسجد شده پُر از لاله
مشخص است اذیّت شدی قدم به قدم
کنار جعبهی خیاطی تو گریهکنِ
حصیر کهنهی اهداییِ بنی اسدم
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#گروه_شعر_یامظلوم
@hadithashk
خانه را بر سرم از داغِ خود آوار مکن
جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن
تب مکن لرزه مکن خوب شو و خواب برو
لب مگز حرف بزن دردِ خود انکار مکن
نان نپز خاک مگیر آرد مکن راه مرو
بسترت جمع مکن کار به اصرار مکن
به خود از درد مپیچ آب مشو چهره نگیر
بغلی باز کن و حالِ حسن زار مکن
نفسی آب بنوش آه مکش سرفه مکن
زخمِ خود تازه مکن مقنعه خونبار مکن
نفسم حبس نمان آینهام خورد مشو
قسمتم خندهی نامردمِ بیعار مکن
حرفِ تابوت نزن باز وصیت ننویس
یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن
گفتمت فاصلهگیر آتش و بغض و لگد است
حرفی از من نزن و تکیه به دیوار مکن
گفتم ای در مشکن شعله نزن سینه مسوز
زخم، مسمار مزن آه که مسمار مکن
بقچه را باز مکن باز کفن را مشمار
صحبت از غسلِ تن و نیمهشبِ تار مکن
دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت
آه ای یار مکن یار مکن یار مکن
پیراهن را بسپار و غم گودال نخور
زینبت را نشکن صحبت دیدار مکن
زینبت زار زند دشنهنزن تیغ مَبُر
پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن
جرعهای آب، لبش خشک تنش پامال است
نیزهها را مشکن اینهمه نیزار مکن
شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند
خنجرت بیاثر است اینهمه اصرار مکن
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط
ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط
زائر آن قبر خلوت کاش میدیدم نهان
یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط
جان ما، بر وصلههای چادر مادر قسم
ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا فقط
نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت
پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط
خانهی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست
ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط
اهل عالم غرق غلفت، گرم سرگرمی ولی
ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط
قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه
بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط
با دو تیغ غیرت و همت به خیبر میزنیم
ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط
بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت
با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط
زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا
موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط
سهم فرزندان بد را هم کناری مینهد
با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط
مادر است مادر است و مادر است مادر است
حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
چشم بد خونمو آتیش کشیده
همه زندگی مونو بهم زده
میشه واسه حیدرت دعا کنی
فاطمه حال دلم خیلی بده
آخه کی فکرشو میکرد یه روزی
دیدن خنده هات آرزوم بشه
بغضتو نخور علی دق میکنه
حرف بزن بذار دلت آروم بشه
می دونم وقتی که حرف نمی زنی
داری فکر پر کشیدن می کنی
مگه تو چند سالته که اینجوری
همش آرزوی مُردن می کنی
قول میدم اگه بمونی پیشمون
دوباره زندگی روبراه میشه
ماه شب های غریبی منی
تو بری روزگارم سیاه میشه
چی میشه یکم دیگه بمونی و
دوباره قلب علی رو شاد کنی
دخترامونو خودت عروس کنی
پسرامونو خودت دوماد کنی
زینبُ ببین نشسته یه گوشه
با چه بغضی زل زده به ما دوتا
گریه میکنه آروم آروم میگه
مادرم زنده بمونه ای خدا
اشک چشم ام کلثومُ ببین
دل آسمونو آتیش میزنه
گریه های بی امون دخترا
بخدا قلبمو از جا میکَنه
فاطمه حالا که رفتنی شدی
حالا که میخوای بری از پیش من
وعده ی دیدارمون یادت نره
اونجا که افتاده جسم بی کفن
دم قتلگاه بیا ، منم میام
واسه بچه مون یکم گریه کنیم
وقتی جسمش میره زیر دست و پا
دم بگیریم و باهم گریه کنیم
پیرهنی که دوختی با دست خودت
از تنش در میارن تو قتلگاه
سینه ای رو که بابات بوسه میزد
روی اون پا میذارن تو قتلگاه
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#پوریا_باقری
@hadithashk
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده
ببین امام غریب تو از صدا مانده
پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز
شکسته بال شدی و پرت جدامانده
تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم
تیممت بدهم چون که زخم وامانده
بگو چکار کنم خون نریزد از سینه
برای بستن این زخم، مرتضی مانده
نرفته است ز یادم که میزدم فریاد
لگد نزن که گلم بین شعلهها مانده
به کوچه همنفسِ من، نفس نفس میزد
یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده
تو را زدند و زدنهایشان تمام نشد
هنوز قصه گودالِ کربلا مانده
حسین نیزه که میخورد زیر لب میگفت
که تازه ضربهی سیلیِ بیهوا مانده
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#محمود_اسدی
@hadithashk
شمعی و من دور سرت پروانه زهرا
سوسو مزن اینقدر در کاشانه زهرا
باشد، رخت را پشت پوشیه نهان کن
اما نرو اینگونه از این خانه زهرا
آن خانه ای را که نباشی در میانش
فرقی ندارد هیچ با ویرانه زهرا
قامت کمان گردیدنت ثابت نموده
ماندی به پای عشق من مردانه زهرا
من تازه فهمیدم چه آمد بر سر تو
وقتی نشد موی حسینم شانه زهرا
با اینکه با رفتن عجینی ، " کلّمینی "
آمادهی کوچی چه بی صبرانه زهرا
ای یاس پرپر گشتهی هجده بهارم
شد واژگون عمر تو از پیمانه زهرا
آیا خبر داری که در این چند مدت
در شهر پیغمبر شدم بیگانه زهرا ؟!
ذکر قنوتت مرتضی را پیر کرده
دیگر مگو "عَجِّل وَفاتی"جانِ زهرا
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#عرفان_ابوالحسنی
@hadithashk
نشستم کنارت
که من رو ببینی
میخوام تا که از جات
بلند شی بشینی
نشستم کنارت
عزیزم نگام کن
شبیه گذشته
بخند و صدام کن
تو اصلا نباید
تو بستر بمونی
مگه قول ندادی
با حیدر بمونی
عجب روزگار
خوشی پیش رو بود
تو ذهن منو تو
چقد آرزو بود
ببین بچه هامون
دارن اشک میریزن
تو رو جون اینها
که خیلی عزیزن؛
عزیزم بلند شو
تو باید بمونی
تو باید غمای
علی رو بدونی
من آروم میگیرم
تو بشکن سکوتو
کی گفته که از من
بپوشونی روتو؟
من افتادم از پا
تو رنگت پریده
چرا زندگیمون
به اینجا کشیده!
چرا با اشاره
جوابم رو میدی
دوباره با اشکات
نگو دل بریدی
نگات میگه دیگه
نمیخوای بمونی
عزیزم بلند شو
تو خیلی جوونی
هنوزم لباسات
پر از بوی دوده
چرا زیر چشمات
سیاه و کبوده
برا من یه کابوس
همین بود یه روزی
ببینم تو بستر
تو داری میسوزی
عزیزم بلند شو
علی رو نگاه کن
پاشو زندگیتو
بازم رو به راه کن
دلم روشنه تو
بلند میشی ازجا
منو بچه هارو
نمیزاری تنها
لباساتو زهرا
دوباره عوض کن
بلند شو برامون
بازم پخت و پز کن
خودم خوب میدونم
که بی جونه دستت
واسه موی زینب
بگیر شونه دستت
دره نیمه سوخته
شده آینه ی دق
بهت قول میدم تا
بشه مثل سابق
میخوام زندگی رو
باز از نو بسازم
میخوام زندگی رو
برا تو بسازم
دیگه از غمامون
نمونده نشونی
عزیزم بلند شو
تو باید بمونی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#صادق_اویسی
@hadithashk
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
باز ما را میخرند اهل کرم زهرا که هست
میرسد از دست خوبان دَمبهَدم زهرا که هست
این و آن گفتند روی ما حسابی باز کن
گفتم آنان را: چه غم از بیش و کم زهرا که هست
راهِ ما را فاطمه ترسیم کرده، بعد از این
برنمیگردیم حتی یک قدم زهرا که هست
عاقبت دنیا به زیر بیرق ما میرود
تاکه میسازیم نقش هر علم زهرا که هست
آنکه دارد بیم، همخون من و تو نیست نیست
شیعه پیروز است، بر شامِ ستم زهرا که هست
مستحق یک زیارت نیستیم اصلاً، ولی
نه، نمیگردیم دلتنگِ حرم زهرا که هست
سفرهی ما نیست خالی، مادریش را ببین
میرسد پشت هم از آلِ کرم زهرا که هست
یک مدینه دشمنِ نام علی بود و علی..
..روز و شب میگفت ای دنیای غم زهرا که هست
بعد زهرا مادرِ این خانه دیگر زینب است
دشمنش فریاد میزد پشت هم زهرا که هست
بعد از این جانی ندارد مرتضی زهرا که نیست
رفت و ای دنیا ندانستی تو هم زهرا که هست
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
"بستری بود ولی هم سخن خوبی بود"
حال با جای پر از خالی او ما چه کنیم؟
#تک_بیتی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بهمن_ترکمانی
@hadithashk
پاکی آبها همه از پاکی تو است
باید که آب را تو دهی غسل فاطمه
#تک_بیتی
#بهمن_ترکمانی
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
@hadithashk
آنکه پیوسته حسادت بر گل بی خار کرد
عاقبت یار مرا کشت و مرا بی یار کرد
دیدن زهرا همه غمها ز قلبم میربود
نگذرد حق زآنکه محرومم از این دیدار کرد
با که گویم ای خدا در سن هجده سالگی
تکیه گاهم پیش چشمم تکیه بر دیوار کرد
بشکند آن دست سنگینی که بین کوچه ها
بس که سیلی زد دو چشم همسرم را تار کرد
پیرهن میشد پر از خون هر نفس که میکشید
وای من با سینهی حورا چها مسمار کرد
بعد زهرا ارثیه بر طفل دردانه رسید
خصم بر طفلِ سه ساله، کینه ی بسیار کرد
گفت بابا در بیابان، تازه خوابم برده بود
با لگد زجرِلعین آمد مرا بیدار کرد
شائق! آن کس که به دل داغ نگارم را گذاشت
زینبم را خون جگر در کوچه و بازار کرد
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
@hadithashk
کند خونین جگر با خون کتابت
امان از ظلمت جهل جماعت
پس از قتل پیمبر «إِنْقَلَبْتُمْ»¹
شد امّت عازم عصر جهالت
به تیغ فتنه -دست نحس ابلیس-
خلافت را جدا کرد از امامت
شد اندر آتش اهل سقیفه
نصیب حضرت محسن شهادت
ز دنیا دست خود را شُست زهرا
ز فرط بوسۀ پای جراحت
به مَجْرَم² چون که مُجْرِم باز آید
رسیدند آن دو تن بهر عیادت
یقین در این عیادت نکتهای بود
که کرد از بهر آن -حیدر- شفاعت
سلام آن دو را پاسخ نیامد
مسلمان، کی کند کافر اجابت
ز آنان جان خاتم روی گردان
زبان چرخاند از بهر ملامت:
منم آنکس که در شأنم نبی گفت
به اهل و امّت خود با صراحت
که زهرا [بضعةٌمنِّی]ست مردم
مبادا از شما بیند خسارت...
به تصدیق آمدند از بهر آن صدق
که آری، گفت بر ما این عبارت!
عقیق خاتم احمد خروشان
گرفت از جمع حضار این شهادت
که -اینان اذیت زهرا نمودند-
وزین دو، تا ابد دارم برائت
• مهموم همدانی
۱- أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ آلعمران۱۴۴
۲_ محل جرم
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
عشق خداست عاشق زهرا خدای اوست
این شعر اگر قبول کند در ثنای اوست
تطهیر واژه ، شرط شروع قصیده است
در مدح بانویی که حسن خاک پای اوست
نور دل محمد و تاج سر علی ست
خاک درش ابوذر و سلمان گدای اوست
بالله علی و فاطمه یک روح واحدند
زهرا فدای حیدر و حیدر فدای اوست
فرزند او به سن کمش هم بزرگ ماست
در هر دل شکسته در عالم هوای اوست
زهرا دلش شکست ، پدید آمد انکسار
این اشک ما نواده ای از اشکهای اوست
زهراست مستند ، به سند احتیاج نیست
باغ فدک کم است ، دوعالم برای اوست
این در ،چه سالم و چه شکسته امید ماست
اکسیر جاودانه ، غبار سرای اوست
در انتظار خوردن پایی به در مباش
ای اهل گریه روضه ی زهرا دعای اوست
گویا به خانه آمدنش هم نشسته بود
یک طفل پیر ، باخبر از ماجرای اوست
زهرا اراده کرد که پیر علی شود ...
تابوت شرمسار غم انحنای اوست
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
دوباره گریه کردی زیر چادر
کی قلب نازک تو رو شکونده
شبیه شمعی که می سوزه نم نم
تموم شدی چیزی ازت نمونده ...
قداستی داشت در خونه ی تو
آتیش زدن ، مقدسی نمونده
تموم شهر تو کشتنت شریکن
برم به کی بگم، کسی نمونده
اونایی که تورو زدن تو کوچه
سمت دارن ولی ندونی بهتر
تو دنیایی که قنفذ و مغیره
عزیزشن ، همون نمونی بهتر ...
یه حرفایی شنیدم از تو امروز
دلم از این حرفا داره می پاشه
گفتی بساز تابوتمو، رو چشمم
فقط چرا گفتی خمیده باشه ...
فردا شب این موقع ها من موندم و
آرزوهای رفته زیر خاکم...
فردا باید بیام سر مزارت
پهلو شکسته ی اسیر خاکم ...
فردا شب این موقع رو سنگ غسلی
هی پا میشم می بینمت می شینم
نگفتی از من چرا رو گرفتی
فردا که غسلت دادنی می بینم
یادت باشه وقتی باباتو دیدی
بگو که دنیا واسمون عذاب بود
بگو تو رو می زدنت تو کوچه
به دستای حیدر تو طناب بود
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
ندیده بود از ما غیر خوبی
همونی که رسید بعدش لگد زد
نه اینکه من بگم ، تو نامه گفته
جدای از لگد ، حرفای بد زد
چقدر آتیش آوردن پشت در که
تموم خونمون خاکستری شد
تمومه خونواده غصه دارن
چراغ زندگیمون بستری شد
یه دنیا خستگی رو شونه هاشه
واسه اینه نمیتونه بخوابه
دقیقا حالت خواب و بیداریش
شبیه فردای طفل ربابه
دوتا از برگ گل نازک تری که
یکیشون میخ یکیشون تیر خورده
به این زخم گلو و زخم سینه
میاد که انگاری شمشیر خورده
نوه مادر بزرگ و دوست داره
علی اصغر میمیره واسه زهرا
هزارتا هم شباهت داشته باشن
یه فرقی هست که گریه ام میره بالا
به قبر فاطمه نیزه نخورده
علی رو نیزه ها بیرون آوردن
لبای خشک و خونیش رو که دیدن
همه پایین نیزه اش آب خوردن
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#علیرضا_وفایی_خیال
@hadithashk
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نورُ علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد
پنهان شده به دست خداوند راز تو
این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود
غیر از علی نبوده کسی هم تراز تو
ای ساده زیستی تو تدریس بندگی
ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو
نامت سلام داشت قیامت قیام داشت
زنده است آن شهادت تاریخ ساز تو
محشر که اختیار شفاعت بهدست توست
داریم ما امید به برگ جواز تو
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
تو را از عرش آوردند تا که همسرش باشی
زمان پر گرفتن تا خدا بال و پرش باشی
تو را از عرش آوردند وقت خطبه ی حیدر
به جای هر کسی که نیست پای منبرش باشی
تو را از عرش آوردند تا در یک زمان یکجا
نمایی از خدا و انبیاء و حیدرش باشی
تو را از عرش دستان خدا آورد اینجا که
دلیل برتری آخرین پیغمبرش باشی
نگین عرش هستی و نگین خاتم نوری
خدا از عرش آوردت که تو انگشترش باشی
عجب آب و هوایی دارد آن جا از بهشتی که
علی ساقی کوثر باشد و تو کوثرش باشی
تو را دنیا نیاوردند که پهلو بگیری و
علی یک باغبان باشد ، تو یاس پرپرش باشی
به پشت درزمین خوردی وثابت شدبه مولا که
تو نیت داشتی در هر شرایط یاورش باشی
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمد_نجاری
@hadithashk
حیدر و هرکس داره بی نیازه
عالمیه عالم بی نیازی ...
نه ساله من چیزی ازت نخواستم
الان میخوام تابوتمو بسازی
بهت نگفتم چرا رو گرفتم
به غیرتت بر نخوره عزیزم
از رو لباسم منو غسل بدی کاش
پیکرم از زخمه پره عزیزم ...
مرگم رو خواستم با دله شکسته
خدا هم این حاجتو زود بهم داد
النگوهامو به فقیرا دادم ...
غلاف یه دستبند کبود بهم داد
وصیتای فاطمه زیاد نیست
خبر دارم آخه دل تو خونه
تابوتمو یه کم هلال درست کن
کسی نبینه قامتم کمونه ....
از پر کاه سبکترم می خواستم
به شونه هات فشار نیاره جسمم
ببخش اگه موقع غسلم علی
اشک چشاتو در میاره جسمم ...
دستای من بالا نمیاد امروز
مشکل دست منو حل کن علی
دلش برای بغلام تنگ نشده
دخترمو به جام بغل کن علی
بالا سر حسین شبا آب بزار
شونه ی موهای سرش با زینب ...
بوسه گرفتن از چشاش با توئه
بوسه ی زیر حنجرش با زینب ....
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
همدست شد مسمار با دیوار، با در
در بین دود و شعله گیر افتاد، مادر
حال و هوای خانه یکباره عوض شد
افتاد روی مادر ما بیهوا در
باید بسوزد در هوای شمع اما...
این بار سوزانده پَرِ پروانه را در
در پیشِ رو زهرا نبود؟ ای بی حیا میخ
در پشتِ سر زهرا نبود؟ ای بی حیا در
از آن زمان که مادر ما را زمین زد
ما بچههای فاطمه قهریم با در
از پا درآوردند آخر مرتضی را
دیوار، آتش، کوچه و همسایهها، در
مسمار شد سر نیزه و تیر سه شعبه
در کربلا باقی چوبش شد عصا، در
در کربلا زینب گلی گم کرده بود و
میگشت در گودال دنبال برادر
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#گروه_شعر_یا_مظلوم
@hadithashk
خاموش مکن شمع شب انجمنی را
ای زخم دگر زجر مده همچو منی را
منظور من از پلک زدن عرض سلام است
تن خسته ندارد رمق دم زدنی را ...
بگذار نفس تازه کنم، درد حیا کن
آزار مده شب به شب آزرده تنی را
گفتم به مزاری که ندارم بنویسند
چل مرد گرفتند نفس های زنی را
بعد از غم پیغمبر و محسن ، شب آخر
دل گفت شبی گریه کنم بی کفنی را ...
ای کاش نلرزی سحر آخرم، ای دست
تا هدیه کنم بر پسرم پیرهنی را ...
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#ناصر_دودانگه
@hadithashk
گرفت از من توان راه رفتن را غم ات زهرا
تنم در آتش افتاده ز روی مبهم ات زهرا
خمیدی و خمیدم هر دو مثل هم شدیم اما
تو از پهلوی مجروح و من از قد خم ات زهرا
تو روی از من گرفتی نشکنم از دیدن رویت
شکستم در خودم با آه و اشک نم نم ات زهرا
دو دستی که در خیبر ز جا کنده است میبینی ؟
ندارد تاب ، گیرد اشک چشم همدم ات زهرا
ستون خانه ام بودی تو ، لرزیدی و افتادی
ببین لرزه به سر تا پایم از عمر کم ات زهرا
همه رفع امور طفل هايت با خودم اما
بیا بر یاری ام بر جسم طفل درهم ات زهرا
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#داریوش_جعفری
@hadithashk
دیدم که مادرم شب جمعه شب قرار
گل میگرفت باغ قنوتش برای یار
پیوسته در نماز و رکوع و سجود خود
کوه قیام داشت و چشمان آبشار
قدش خمیده بود ولی تا عمود صبح
از شانههای خستهی شب میگرفت بار
از بس که وصل بود در آیینهی خدا
جبریل را ز واسطهی وحی زد کنار
از صبح سابقون به شب آخرالزمان
دست دعای مادر من بود در گذار
اما در این مناظرهی عشق هرچقدر
در صحن گریههاش نشستم به انتظار
دیدم دمی برای خودش پر نمیزند
وقتی که روی بال دعا میشود سوار
رفتم سلام کردم و گفتم پس از سلام
ای برقرارِ بر سر سجاده بیقرار
از هرکسی میان قنوت اسم برده ای
الا خودت که پیش خدا داری اعتبار
از این سپاه تربت تسبیح پس چرا
یک دانه هم نگشت برای خودت نثار
اشک از کبود صورت خود پاک کرد و گفت
آه ای عزیز مادر ، الجار ثم الدار
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk