مادرم خیلی حیا کرد ولی اون
بی حیا تر از این حرفاست که میگم
چل روزه گذشته اما من هنوز
دست و پام میلرزه تو کوچه میرم
کاشکی برگرده روزای خوبمون
مادرم بلند شه رو پای خودش
فضه زحمت میکشه ولی بازم
کاشکی نون میپخت با دستای خودش
کاشکی خونمون درش چوبی نبود
از پر فرشته ها بود درمون
شاید این در اگه مسماری نداشت
حالا خوب بودش حال مادرمون
جبرئیل بدون اذن مادرم
در خونه ی علی رو وا نکرد
زدنش دختری رو که پدرش
هیچ موقع اونو به اسم صدا نکرد
نظم زندگیمونو بهم زدن
پر پرواز بابامو چیدنش
دست مادرم رو که شکستنش
بابامو روی زمین کشیدنش
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بهمن_ترکمانی
@hadithashk
در چشم خلق حضرت عالیجناب شد
هرکس برای نوکری اش انتخاب شد
وقت شنیدن از غم زهرای مرضیه
عمری ثواب کرد دلی که کباب شد
هر کس که شأن بیت علی را نگه نداشت
نزد خدای فاطمه خانه خراب شد
تا باد برد شعله سوی بیت بوتراب
آتش هم از خجالت بسیار آب شد
دنیا تمام روشنی اش را ز دست داد
سیلی زدن به صورت خورشید باب شد
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س #فاطمیه
#شهریار_سنجری
@hadithashk
حالم از این همه آزار به هم می ریزد
با زمین خوردن زن کار به هم می ریزد
یاس آنقدر نحیف است که حتی یک بار
با فشار در و دیوار به هم می ریزد
گر بیفتد درِ این باغ روی گل حتما
ساقه اش را نوک مسمار به هم می ریزد
دوست با رفتن یک دوست زمین می خورد و
یار با رفتن یک یار به هم می ریزد
تو اگر پر بزنی از حسنین و زینب
بیشتر حیدر کرار به هم می ریزد
روزها می گذرد کرببلا می آید
مادری موقع دیدار به هم می ریزد
عمه می گفت که آرام بگیرید،اگر
بشود حرمله بیدار به هم می ریزد
پای نی جان رقیه به لبش می آید
روی نی رأس علمدار به هم می ریزد
زینبش می رسد از راه و شبیه حیدر
خطبه می خواند و بازار به هم می ریزد
تا که حرف از لب خشک تو وسط می آید
روزه و سفره ی افطار به هم می ریزد
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#محمد_نجاری
@hadithashk
مظلوم حسن(ع)
من برم به آسمون برم به دریا چی بگم
رفته بودیم فدک و بگیریم اما چی بگم
کوه اگه بشنوه حرفمو کمر خم میکنه
حالا من چیکار کنم برم به بابا چی بگم
امانت دار خوبی برای بابا نبودم
کاش خود بابا میرفت کاشکی که من اونجا نبودم
تا خود خونه نگاهمو ازش میدزدیم
کاش که من اصلا حسن بچه زهرا نبودم
خوب شدش نیومدی ازین به بعدشم نیا
آدمای خوبی پیدا نمیشن تو کوچه ها
راه ما رو بستن و مادرم و کتک زدن
نتونستم یه کلام بهش بگم آخه چرا
سواره با خبر از حال منه پیاده نیست
بغض من بغض گلوگیری بغض ساده نیست
کاش زمین نیفته مادر کسی، حال کسی
بدتر از حال کسی که مادرش افتاده نیست
دیگه من خوب نمیشم آدم سابق نمیشم
شبیه گریه ایم که دیگه هق هق نمیشم
کاش میشد همین الان شیشه زهر و بخورم
اینجوری برا کسی آینه ی دق نمیشم
#بهمن_ترکمان
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی
چاهها آرامش من را تمنّا می کنند
نخلها تنهایی من را تماشا می کنند
هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر
شهر تحویلم نمی گیرد ، تو تحویلم بگیر
کَلِّمینی! دارم از این درد ، هق هق می کنم
از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق میکنم
آسمان خانه ی من ، ماه را گم کرده است
چشم کمسویت دوباره راه را گم کرده است
پُشت چادر چهرهی خورشید را مخفی مکن
ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن
ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی
چند وقتی می شود که آب رفتی ، کم شدی
قامت مانند سروت این اواخر دال شد
این سه ماه آخرت ولله ، سیصد سال شد
پر نداری که..، سبکبالی نمی آید به تو !
سن نداری که..، کهنسالی نمی آید به تو !
مثل سابق چند گامی با همان شوکت ، بیا
لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا
ول کن این دستاس را ، آئینهگردان علی!
از تنور گرم دوری کنی ، تو را جانِ علی
درس سختی را علی از رنج تو آموخته
طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته
دیده ام خود را درون آینه ، این مرد کیست؟!
فاطمه ! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست
صحنه ای که پشت در دیدم..،علی را پیر کرد
چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد
شیشهی عمر علی بین در و دیوار رفت
فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت
از بلورم دوده ی آتش ، تَبَلور را گرفت
دومی وقتی لگد زد..،از صدف ، دُر را گرفت
بعدِ کوچه هیچکس مانند من کمرو نشد
دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد
گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش
کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش
باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم
می شود قدری بمانی ، التماست می کنم
زود از پیش علیجانت نرو ، جان حسین
رحم کن بر خشکی لبهای عطشان حسین
تشنهای که بی صفتها منع آبش می کنند
آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند
دور این بیکس به غیر از لشکر ابلیس نیست
پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست
راهِ مــادر گفتنش را نیزه ای سد می کند
سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
کسی مثل علی مظلوم نمیشه
دل شوهر تو آروم نمیشه
تو نگیر نگات و از من لا اقل
من میخوام نگات کنم روم نمیشه
روزگار علی رو سیاه نکن
بچه هاتو دیگه بی پناه نکن
فاطمه خدا نخواست مادر بشی
اینجوری میخ در و نگاه نکن
بخدا این همه آزار بسمه
دیدن خونِ رو مسمار بسمه
برای دق دادن علی یه عمر
ذولفقار روی دیوار بسمه
تو که زهرا نفست بندِ به من
تو که قول دادی از آینده به من
یه طرف قنفذ و میبینی خوشه؟
یه طرف مغیره میخنده به من
قربون خستگیات خسته ترین
من و غصه ی تو کرد خونه نشین
بخدا زود صورت تو خوب میشه
اینهمه خودت رو تو آینه نبین
خونه رو غرق عزا نکن نرو
خون به قلب بچه ها نکن نرو
بچه های قد و نیم قد و ببین
من و دست تنها رها نکن نرو
خونمون و رو سرم خراب نکن
سلام علی رو بی جواب نکن
زیر لب اینهمه لالایی نخون
بسه زهرا دلمون و آب نکن
شنیدم یه مرد بد مست زده بود
پشت هم سیلی پیوست زده بود
بی طهارت بی وضو آخه بگو
کی به قرآن علی دست زده بود؟
ساحل خونه رو جز و مد زده
تورو انگاری یه نابلد زده
تو تموم بخت و اقبال منی
بگو کی به بخت من لگد زده
ماه من اسیر ابر تیره شد
چه بلایی سهم این عشیره شد
تو که آب مهریته من بمیرم
که وضو گرفتنت جبیره شد
چه کسایی زخمت و نمک زدن
تو رو با بهانه ی فدک زدن
داغم و یه مرد میدونه یعنی چی
تو محله زنم و کتک زدن
از هجوم یکسره بدم میاد
از صف چهل نفره بدم میاد
خوش بودم عجب دری ساخته علی
دیگه از هر چی درِ بدم میاد
عطر تو هنوز تو آغوش منه
هنوزم صدات توی گوش منه
یادته جای سرت رو شونهم و؟
حالا تابوته که رو دوش منه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#سید_صادق_رمضانیان
#امیر_فرخنده
@hadithashk
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
میخواستم به زور تبسم کنم نشد
فرقی نداشت خندهی ما تا گریستن
گفتند حق ماست صدای تو نشنویم
ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن
حال حسن شدهاست در این خانه تا به صبح
یا بینِ خواب نالهزدن یا گریستن
طوری گره زدند به کارم که چاره نیست
جز گوشهای نشستن و تنها گریستن
طوری گره زدند تو را پشت در به میخ
شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن
در هِق هِقات مواظب اوضاع خویش باش
خون میچکد زِ سینهی تو با گریستن
مرهم گذاشتیم و افاقه نمیکند
کارم شده به جای مداوا گریستن
مانند تو سه سالهی این خانه میشود
نان شبش زِ دوری بابا گریستن...
با ناله گفت نیزه نشین نیزه شاهد است
من را ببین کشانده کجاها گریستن
دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند
پای مرا کشید به دعوا گریستن
از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت
جانی نداشتم چه رسد تا گریستن
شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد
لو داد جای دخترکت را گریستن
تا گریهام گرفت مرا بیشتر زدند
تاثیر عکس داشت خدایا گریستن
تا قافله رسیدم از از وضع صورتم
شد باز کار قافلهی ما گریستن
من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت
دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
دلداده بودی
دل را به تصمیم امامت داده بودی
زهرای اطهر
الگوی عفت بر زنان ، آزاده بودی
بخشنده بودی
حتی عروسی خودت هم ساده بودی
الجار گفتی
هر دم دعاگو بر سر سجاده بودی
با تو چه کردند
با اینکه ای مادر ، پیمبرزاده بودی
ای جان حیدر
اصلا برای سوختن آماده بودی
هفت آسمان سوخت
وقتی میان شعله ها افتاده بودی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#امیر_فرخنده
@hadithashk
سر سفره نشست و با یک آه
لقمه برداشت گفت بسم الله
گفت این لقمه ها گلوگیر است
شهر از ماتم نبی سیر است
حزن افتاده در منازل شهر
داغ پیغمبر است در دل شهر
کوههای غیور محزونند
چشمه های زلال دلخونند
کودکان شیر را نمینوشند
غنچه ها رخت گل نمیپوشند
ذکر حسرت نشسته بر لب ماه
رحم الله علی رسول الله
خواست بعد از غذا بنوشد آب
که درآمد صدای دق الباب
کاسه از دستهای او در رفت
پا شد از سفره و دم در رفت
کیستی وقت شب چه میخواهی
سائلی یا فقیر گمراهی
هر که را هرچه باشدش لازم
میرود کوچه بنی هاشم
گفت در وا کنید سائل نیست
اهل دریاست بند ساحل نیست
او خودش هاشمی و نور جلیست
این که پشت در ایستاده علیست
مرد وقتی شنید حیدر را
رفت و وا کرد گوشهی در را
لای در را گشود اما دید
ماه هم آمدهست با خورشید
ماه بر روی مرکب آمده است
فاطمه با دو کوکب آمده است
السلام السلام یا انصار
باری از دوش مرتضی بردار
در شب تار غربت آمده ایم
پای تجدید بیعت آمده ایم
اتفاق غدیر یادت هست
که علی شد امیر یادت هست
با علی سربه زیر بیعت باش
سربلند دم قیامت باش
پاسخ آمد ز خانه یا زهرا
دیر آورده اید بیعت را
ذکر لبیک پیش تر گفتیم
یاعلی با کس دگر گفتیم
رای ما مجلس سقیفه شده
قبل حیدر کسی خلیفه شده
گفت و در را به روی آنها بست
تشنه در را به روی دریا بست
آخر ای حاجیان بی انصاف
کعبه کی میرود به پای طواف
چشمهای دو یار تر گشتند
دست خالی به خانه برگشتند
آتشی هم به درب خانه نخورد
زن انصار تازیانه نخورد
بیعت زور نکته ای پرت است
دست اگر با دلت دهی شرط است
میشناسم که پای بیعت زور
درِ یک خانه گشت مثل تنور
علی و فاطمه غریبانه
بازگشتند تا در خانه
فاطمه در حصار غربت شب
خواست پایین بیاید از مرکب
آه از آیینهی پر از ترکش
باید او را علی کند کمکش
خواست از پهلویش بگیرد بار
دنده هایش شکسته بود انگار
بازویش را گرفت اما آه
بازویش هم کبود بود آنگاه
آه داغی کشید در شب سرد
سینهاش تیر میکشید از درد
نفس از سینه سخت بیرون رفت
علی آن شب به خانه دلخون رفت
شد پیاده به سختی از مرکب
چند سال دگر ولی زینب
ناقهی بی جهاز واویلا
مرد دارد نیاز واویلا
پیش آیینهی پر از ترکش
محرمی نیست تا کند کمکش
زینب آن روز خونجگر شده بود
چون که با شمر همسفر شده بود
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#وحید_عظیم_پور
@hadithashk
دستی از راه رسید و به رخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید
ضربهای زد به در خانه و در را انداخت
آتشی را به در خانه ی آب آورد و
بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت
ضربهی پای در و بی ادبیهای غلاف
بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت
گره انداخت به کار همه دنیا؛ آنکه
ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت
در قیامت جلوی چشم همه میاُفتد
آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
عشق یعنی در غمش پر سوختن
از بزرگان ادب رسم وفا آموختن
عشق یعنی آتش عشقش به جان افروختن
در غمش سوزی ولی لب دوختن
عشق یعنی در پی حفظ نگار
نهراسی از در و میخ و فشار
عشق یعنی در تب عشقش بسوزی تا سحر
وقف معشوق کنی پا تا به سر
عشق یعنی یاد او در هر سخن
رد پای عشق بر روی بدن
عشق یعنی بند عشقش بر گلو
یک تنه با کل اعدا رو به رو
عشق یعنی داده ای از کف قرار
سر معشوق سلامت سر تو بر روی دار
عشق یعنی در غمش گردی تو آب
از فشار گل پدید آید گلاب
عشق یعنی گل میان خار دیدن مشکل است
داغ دیوار و در و مسمار دیدن مشکل است
عشق یعنی خار در چشم ، دیدن مشکل است
استخوانی در گلو باشد جویدن مشکل است
عشق یعنی یار را دست بسته دیدن مشکل است
نو نهال باغ را بشکسته دیدن مشکل است
عشق یعنی گرد کعبه حلقه زنّار دیدن مشکل است
سوزش قرآن میان شعله ی کفار دیدن مشکل است
عشق یعنی ماه را بگرفته دیدن مشکل است
با دو چشم تار تا خانه رسیدن مشکل است
عشق یعنی شیشه را بشکسته دیدن مشکل است
ستون خانه را بنشسته دیدن مشکل است
عشق یعنی بت میان کعبه دیدن مشکل است
رویمنبر صوت شیطانرا شنیدن مشکل است
عشق یعنی گردن اسلام بر شمشیر دیدن مشکل است
پرچم تکبیر از دستان تکفیری کشیدن مشکل است
عشق یعنی مردم در خواب را، بیدار دیدن مشکل است
در ازای دین فروشی قیمت دینار دیدن مشکل است
عشق یعنی دیدن و لب را گزیدن مشکل است
خون جگر گشتن ولی خون را مکیدن مشکل است
عشق یعنی از حرم تا قتلگاه با سر دویدن مشکل است
عشق یعنی از قفا سر را بریدن مشکل است
روضه های کوچه و بازار را حتی شنیدن مشکل است
باغی از اخیار را، در میان بوته اشرار دیدن مشکل است
سِر مستور خدا و دیده اغیار دیدن مشکل است
بچه آهو را میان پنجه کفتار دیدن مشکل است
عشق یعنیهرکسی را دیدن و دلبر ندیدن مشکل است
در فراقش دردسر های فراوان را چشیدن مشکل است
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
@hadithashk
خورشید عالمتاب من! تابش نکردی
در خانه ات احساس آرامش نکردی
یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی
مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی
حتی میان بسترت هم ایستادی
زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی!
این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست
در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست
باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست
حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست
کار مرا با رفتن خود زار کردی
با درد پهلو روز آخر کار کردی
میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟
چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟
گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟
میخندی اما گریه های دخترت چه؟
آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت
پای وصیت های تو آخر بهم ریخت
تابوت تو آماده و تابوت من نه!
کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه!
در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟
جای همه هست این وسط، جای حسن نه!
خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است
در دست هایش تکه های گوشواره است
خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً
پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً
زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً
فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟
برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن
جان علی، چاره برای دخترت کن
لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده
قلب برادر سوخته، خواهر بریده
روزی حسینش میشود حنجر بریده
با کُندی خنجر شود آن سر، بریده
آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست
دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#رضا_دین_پرور
@hadithashk