eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
549 دنبال‌کننده
424 عکس
194 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بر دشت ظلمت زا چنان تابیدخورشید.mp3
1.06M
بر دشت ظلمت زا چنان تابید خورشید اعجاز سبز شعشعه بخشید خورشید از ماورای عالم خاکی گذر کرد بر وسعت اندیشه ها تابید خورشید گل کرد و پرشد در جهان آوازه ی او عطر عروج عاشقی پاشید خورشید نور لطیف خود پراکند او به دلها سجاده ی شوق سحر گردید خورشید در سینه ی آیینه ها صبح یقین است گردیده در نسل زمان جاوید خورشید آیین او سرلوحه ی سیر و سلوک است می خواند بر نی سوره ی توحید خورشید از عرصه ی معراج او کوشا چه خوش گفت طومار نیرنگ و ستم پیچید خورشید رفتند و به اوج کهکشان گل کردند چون مهر سپهر بی کران گل کردند گلخند سحر دمید از باورشان در گستره ی ذهن زمان گل کردند @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسم است هر که داغ جوان دید دوستان .mp3
662K
رسمَست هرکه داغ ِ جوان دید، دوستان رأفت برند حالت ِ آن داغ دیده را یک دوست زیر بازوی ِ او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را آن دیگری بر او بِفشانَد گُلاب قند تا تقویت شود دلِ مِحنِت چَشیده را یک چند دَعوَتَش به گُل و بوستان کنند تا بر کنندش از دل خارِ خَلیده را جمعِ دگر برای تسلّایِ او دهند شرح ِ سیاه کاریِ چرخِ خمیده را القصّه هر کَسی به طریقی ز روی ِ مِهر تسکین دهد مصیبتِ بر وی رَسیده را آیا که داد تسلیتِ خاطرِ حسین؟ چون دید نعشِ اکبرِ در خون تپیده را آیا که غمگساری و اَندُه بَری نمود لیلایِ داغ دیدهٔ محنت کَشیده را بعد از پسر دلِ پدر آماجِ تیر شد آتش زدند لانهٔ مرغِ پریده را   @hafez_adabiyat
عجبی نیست اگر دامن ما تر باشد.mp3
974.6K
عجبی نیست اگر دامن ما تر باشد عکس روی تو اگر در کف ساغر باشد من که بیت الغزلم را به تو دادم مپسند خانه ی شاعرت این قدر محقر باشد پنج تن آل عبا زیر کسا جمع شدند از چه رو پیکر تو جمع مکسّر باشد مردی آن قدر که یک زخم برایت زشت است زخم باید به تن مرد مکرّر باشد دو برابر بزنیدش ، دوبرابر بکشید هم علی بوده و هم شبه پیمبر باشد تشنه کامی پدر را که مکیدی گفتند خواست سهمش ز عطش هم دوبرابر باشد @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت.mp3
1.13M
آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت سر خورشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه‌ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت جلوه روح خدا در افق خون تو دید آن که با پای دل از قله ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو، چالاک گذشت حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سرشار که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او، این همه بی‌باک گذشت بود لب تشنه ی لبهای تو صد رود فرات رود بی تاب کنار تو عطشناک گذشت بر تو بستند اگر آب سواران سراب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو ز لولاک گذشت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌ دیدم از کودکیت چـرخش شمشیرت را دوست میداشــتم این گفتن تکبیرت را 𝐉𝐨𝐢𝐧: http://eitaa.com/goollvajhehay_ahlbeyt12 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 📌«نشر بدون ذکر منبع ونام شاعرجایز نمیباشد.» |↲گلواژه‌هاے اهل‌بیت (ع) ─‌─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌─‌
ای تشنه ی عشق روی دلبند برخیز و به عاشقان بپیوند . در جاری مهر شستشو کن وانگاه ز خون خود وضو کن . رو جانب قبله ی وفا کن با دل سفری به کربلا کن . بنگر به نگاه دیده ی پاک خورشید ، به خون تپیده ، در خاک . افتاده وفا به خاک ، گلگون قرآن به زمین فتاده ، در خون . عباسِ علی ، ابوفضایل در خانه ی عشق کرده منزل . ای سرو بلند باغ ایمان وی قُمری شاخسار احسان . دستی که ز خویش وانهادی جانی که به راه دوست ، دادی . آن ، شاخ درخت باوفایی ست وین ، میوه ی باغ کبریایی ست . رفتی که به تشنگان دهی آب خود گشتی از آب عشق ، سیراب . آبی ز فرات ، تا لب آورد آه از دل آتشین برآورد . آن آب ، ز کف غمین فرو ریخت وز آب دو دیده با وی آمیخت . برخاست ز بار غم خمیده جان بر لبش از عطش رسیده . بر اسب نشست و بود بیتاب دل در گرو رساندن آب . ناگاه یکی دو روبَهِ خُرد دیدند که شیر آب می‌ بُرد . آن آتش حق خمید بر آب وز دغدغه و تلاش ، بی تاب . دستان خدا ، ز تن جدا شد وآن قامت حیدری دو تا شد . بگرفت به ناگزیر چون جان آن مشک ، ز دوش خود ، به دندان . وانگاه به روی مشک خم شد وز قامت او دو نیزه ، کم شد . جان در بدنش نبود و می‌ تاخت با زخم هزار نیزه ، می‌ ساخت . از خون ، تن او به گل نشسته صد خار بر آن ز تیر بسته . دلشاد که گر ز دست شد ، دست آبیش برای کودکان هست . چون عمر گل ، این نشاط ، کوتاه تیر آمد و مشک بر درید ، آه . این لحظه چه گویم او چه‌ ها کرد تنها نگهی به خیمه‌ ها کرد . ای مرگ ! کنون مرا به بر گیر از دست شدم ، کنون ز سر گیر . می‌ گفت و بر آب و خون ، نگاهش وز سینه ی تفته بر لب آهش . خونابه و آب ، بر می‌ آمیخت وز مشک و بدن ، به خاک می‌ ریخت . چون سوی زمین خمید آن ماه عرش و ملکوت بود همراه . تنها نه فتاد ” بو فضایل “ شد کفّه ی کاینات مایل . هم برج زمانه ، بی قمر شد هم خصلت عشق ، بی پدر شد . حق، ساقی خویش را فراخواند بر کام زمانه تشنگی ماند . در حسرت آن کفی که برداشت از آب و فرو فکند و بگذاشت . هر موج به یاد آن کف و چنگ کوبد سر خویش را به هر سنگ . کف بر لب رود و در تکاپوست هر آب رونده در پی اوست . چون مه ، شب چارده برآید دریا به گمان ، فراتر آید . ای بحر ! بهل خیال باطل این ماه کجا و بوفضایل . گیرم دو سه گام برتر آیی کو حد حریم کبریایی ؟ . . . @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
مکن ای صبح طلوع... ترکیب بندی برای شب عاشورا سروده و‌ صدای دکتر احمدجلالی؛ سفیر سابق ایران در یونسکو با استفاده از موسیقی لوریس چکناواریان، محمدرضا علیقلی در این توسل عاشورائی، از رودِ غزل های مولانا و حافظ، بیت ها یا مصرع هائی به جویبار نازکِ زمزمه های درونی این فقیر می پیوست که از راه تضمین یا اقتباس مدد رسانید و جانی در کلام دمید تا مگر ذوق ها را، از مسیر تصویرسازی ها و معناپردازی های نابِ این استوانه های ادب، به ساحت اسطوره ای این شب بکشاند و از این زلال بچشاند و هم ضعف مرا بپوشاند و اگر نیت توسل و توصل نمی بود، البته نه چنین حجمی از تضمین و اقتباس روا می بود، و نه سراینده را چنین بی مهابا جسارتی مهیا.. https://t.me/Safinehyetabriz @hafez_adabiyat
هدایت شده از حافظ خوانی و ادبیات
4_5933894432100190198.mp3
3.58M
مکن ای صبح طلوع... برای شب عاشورا شب وصل است و تبِ دلبری جانان است ساغر وصل لبالب به لب مستان است ‌صدای احمدجلالی موسیقی لوریس چکناواریان، محمدرضا علیقلی https://t.me/Safinehyetabriz @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبخانه
۱۱۷ یا اباالفضل عباس علیه السلام چشم، بی شیون اگر اشک ببارد هنر است شمع را گوی که بالای سرم گریه کند (معاصر) @adabkhane
روزی که هرچه بود برای تو گریه کرد.mp3
1.57M
روزی که هرچه بود برای تو گریه کرد آتش گرفت رود برای تو گریه کرد وقتی که رود دید که از سمت خیمه ها بالا گرفت دود برای تو گریه کرد آن دختری که هروله می کرد و دامنش آتش گرفته بود برای تو گریه کرد آنگاه هر فرشته که آمد از آسمان بر شانه ات فرود برای تو گریه کرد حتی در آن زمان که به فرق تو می نشست آن نیزه در سجود برای تو گریه کرد زیباترین حماسه ی غمگین آبها هرکس تو را سرود برای تو گریه کرد بانوی آب نزد تو آمد کنار آب با صورت کبود برای تو گریه کرد یکباره هرچه دیده ام تبدیل شد به اشک یکباره هرچه بود برای تو گریه کرد سنگ و ستاره ، ماهی و ماه ، آفتاب و نخل صحرا و کوه و رود برای تو گریه کرد دنبال چشم آهوی مشک تو می دوید دنبال مشک چشمه ی اشک تو می دوید دنبال اشک خون روان تو پرکشید دنبال خون بریده رگان تو پرکشید انگار رود و مشک و علم در پی تو بود دنبال تو تمام جهان تو پرکشید مثل پرندگان مهاجر هزار تیر از چله ی کمان به نشان تو پرکشید آن تیر خود بر او پر جبریل بسته بود وقتی به قصد چشم جوان تو پرکشید آری وگرنه می نتوانست هیچ تیر تا عرش ابروان کمان تو پرکشید @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ ‌ قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند: به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ مگر نیامدنِ دست از خجالت بود که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول فدای همت مردی که داد آخر دست در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای نه افتخار زیارت دهد مکرر دست به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست @hafez_adabiyat
باید برای روضه ی جسمت زجان گذشت.mp3
1.36M
باید برای روضه ی جسمت ، زجان گذشت ای تشنه! از غمت چه به پیر و جوان گذشت؟ آه ای هزار و نهصد و پنجاه و چند زخم از داغ تو چه بر جگر شیعیان گذشت؟ گیرم که بگذریم ز غمهای روزگار از داغ جانگداز تو کی می توان گذشت؟ دست از قلم کشیده فقط آه می کشیم ... هی آه می کشیم ... که کار از بیان گذشت آتش گرفت واژه به دفتر ... قلم گریست حتی ز خیر گفتن آن ، روضه خوان گذشت از داغ کربلای تو گر سختت تر نبود دنیا چطور ساده از این داستان گذشت آن ساعتی که پیکرت افتاد روی خاک فریاد جبرییل ز هفت آسمان گذشت ای کاش می گذشت ز انگشترت حسین وقتی ز قتلگاه تو آن ساربان گذشت ای جسم تو مطاف ملائک ، چه جراتی با نعل های تازه از آن آستان گذشت؟ در خاک و خون تپیده ی تنها بلندشو آه ای امام قافله ! وقت اذان گذشت ای وای من ... سه روز تنت زیر آفتاب آری سه روز ... بی سر و بی سایبان گذشت در حیرتم که از لب خشکت حیا نکرد؟ وقتی که از کنار تو رود روان گذشت با بند بندِ ناحیه می سوزم از جگر یعنی زمان چگونه به صاحب زمان گذشت؟ غربال دهر بود اگر کربلای تو زینب چه سربلند از این امتحان گذشت لن تبرد مصیبتک فی قلوبنا داغ تو داغ تر شد و عمر جهان گذشت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افتاده دراین راه سپرهای زیادی.mp3
868.6K
، سپرهای زیادی..      افتاده در این راه، سپرهای زیادی         یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی          بیهوده به پرواز میندیش کبوتر!         بیرون قفس ریخته پرهای زیادی          این کوه که هر گوشه آن پارۀ لعلی است         خورده است بدان خون جگرهای زیادی          درد است که پرپر شده باشند در این باغ         بر شانۀ تو شانه به سرهای زیادی          از یک سفر دور و دراز آمده انگار         این قاصدک آورده خبرهای زیادی          راهی است پر از شور، که می بینم از این دور         نی های فراوانی و سرهای زیادی          هم در به دری دارد و هم خانه خرابی         عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی          بیچاره دل من که در این برزخ تردید         خورده است به اما و اگرهای زیادی          جز عشق بگو کیست که افروخته باشند         در آتش او خیمه و درهای زیادی @hafez_adabiyat
زمانه دستخوش ظلم های بازر شد برای جایزه قتل حسین جایز شد زمانه دید که زخمی پر از نمک شده بود و بوسه گاه پیمبر ترک ترک شده بود زمانه دید غریبی خضاب با خون کرد و تیر را به چه سختی ز سینه بیرون کرد چنان که خون همه فواره زد به دشت چو آب نوشت فَنبَعَ فَدَّمکَ عَنَهُ میزاب پناه بر تو خدایا مگر پناهی نیست که دختر علی آن لحظه دید راهی نیست به ناله خواست دل سنگ خصم نرم کند به ابن سعد چنین گفت تا که شرم کند بترس عاقبت خویش را تباه کنی حسین را بکشند و تو هم نگاه کنی کسی به فکر ورق پاره های قرآن نیست مگر میان شما کوفیان مسلمان نیست ببین ز چهار طرف جور دشمن دله را جفای خولی و شمر و سنان و حرمله را که از تفاهمشان لرزه در زمین افتاد عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد کدام آیه به لبهای او مجدد شد که نیزه آمد و راه گلوی او سد شد چو دید دشت بلا را تب سکوت گرفت میان آن همه خون گلو قنوت گرفت که چون پدر پی محراب لاله گون باشد چه بهتر آب وضو جرعه جرعه خون باشد که اشتیاق سفر را کمی نشان بدهد کجاست آنکه چنین سرخ سرخ جان بدهد مخواه شرح گل و ظلم خار بُن سخت است که شرح لحظه و الشمر جالسٌ سخت است زنان ز خیمه دویده خدا خدا گفتند و بی قرار به تل وا محمدا گفتند چقدر زود ز میدان کارزار آمد طنین شیحه اسبی که بی سوار آمد چه لحظه ای که به صبح قیامت است شبیه که مرد نیز یَفِرُ مِن اُمِه وَ اَبیه رُخ زمین شده از ظلم بی حساب کَریه یکی به خون جگر گفت یا جَوادَ اَبیه بگو به آن جگر تشنه آب هم دادند بگو به خواهش دلها جواب هم دادند چگونه شب به فروغ ستاره رحم نکرد زمان به پیرهن پاره پاره رحم نکرد چه وحشیانه به تاراج رفت جامه او عبای او زره او کفش او عمامه او چه بانگ ها که به تشییع آن جنازه زدند به اسب تازه نفس نیز نعل تازه زدند صدای زوزه گرگان به قتلگاه افتاد دوباره یوسف این دشت بی پناه افتاد بگو که خیمه از آن شعله های سرکش سوخت بگو که دامن هر کودکی در آتش سوخت چقدر پیکر از زخم لاله گون پیداست چه خار ها که در آن لَخته های خون پیداست تمام کرب و بلا بود گرم جوش و خروش سُکَینه جسم پدر را گرفت در آغوش سخن برای پدر گفت دختر از هر باب وَلِک فَجتَمَعَ عِدَهُ مِنَ الاَعراب دوباره در حق اهل عزا جفا کردند سُکَینه را ز پدر عاقبت جدا کردند به سقف کهنه خانه چه اعتمادی هست به عهد های زمانه چه اعتمادی هست کجا زمانه پی فرصت قبولی بود سر بزرگ زمان در تنور خولی بود سری که از شرفش کائنات نور گرفت چگونه جای به خاکستر تنور گرفت @hafez_adabiyat
می گریم از غمی که فزونتر ز عالم است.mp3
1.33M
می‌گریم از غمی که فزون‌تر ز عالَم است گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است پندارم آن‌که پشت فلک نیز خم شود زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است یک نیزه از فراز حقیقت، فراتر است آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا! بی‌تشنگی چه سود گر آبی فراهم است جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که می‌برد؟ اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند آیینۀ تمام‌نمای محرّم است وین شوق روشنم به رهایی که در دل است آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است آه ای فرات! کاش تو هم می‌گریستی آسوده، بی‌خروش، روان بهرِ کیستی.. انگار کربلا، رقمِ خامه ی خداست یا پرده ای نگاشته از نقش کبریاست یک سوی، نقش روشنِ سبز و سپید را بر آن نگاره بُرد که پیدا و روشناست یعنی به رنگِ سبز، صف اولیا کشید سوی دگر سیاهه ی مشئوم اشقیاست امّا چرا فرات، میان دو سویِ نقش آن‌گونه می‌رود که ز لب تشنگان جداست خورشید را سپید و درخشان کشیده است انگار چهرِ قدسی سالارِ کربلاست خورشید در میانه درخشان و گِرد او هفتاد و یک سپیده ی تابان و آشناست چون شیشة چراغ بود چهرِ پیشوا یا شب‌چراغِ محفلِ صبرِ جمیلِ ماست آن شیشه برشکسته ز سنگ جفا چرا؟ وان شب‌چراغ در کفِ دیوان رها چرا @hafez_adabiyat