eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
✨اگه بی انگیزه ای این کارا کمکت می کنه🤌🏻🌈 🕊|@ham_kalam
هَم کَلام🕊️
#نکته_مشاوره_ای🌿 افسردگی ِ مزمن یا سرماخوردگی ِ ذهنی چیه؟! علائمش چیان؟! درمانش چیه؟! 🕊️|@ham
. 🍊ممکنه هم، علتِ بی انگیزه بودنت «سرماخوردگی ذهنی باشه» که راه کارش «اکتیویته»هست🤸‍♂️ ☝🏻☝🏻 🕊|@ham_kalam
هشتگ های « » و«» رو هم سرچ کن برات میاره👌🏻🌈
برای اضطرابت هم هشتگ های رو سرچ کن، کااامل توضیح دادیم 🌈👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈پیام شما 😍(۱)
🌈پیام شما(۲)
🌈پیام شما(۳)
هَم کَلام🕊️
🌈پیام شما(۳)
. حرفای دوستتون خیلی حس قشنگی داشت حتما بخونین 😍💪🏻👌🏻 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛈️خعلی خوشحالم که دوستای انررژی مثبت و با انگیزه ای مثل شما دارم 🥰 🕊|@ham_kalan
قسمت چهل و چهارم هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است. گفت خانوم:« می‌خوام یه چیزی بهت بگم چون تو باید در جریان باشی اگه راضی بودی اون وقت انجام بدیم» یکی از رفیقام زنگ زد مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده پول لازم داشت اگه تو راضی باشی ما نصف پس اندازمون رو به دوستم قرض بدیم با نصف بقیه‌اش یه خونه کوچیک‌تر رهن کنیم تا بعداً که پول دستمون رسید یه خونه بزرگتر اجاره کنیم. پیشنهادش را که شنیدم جا خوردم این پا و اون پا کردم می‌دانستم با پولی که می‌ماند خانه چندان خوبی نمی‌توانیم اجاره کنیم. پیش خودم دو دوتا چهارتا که کردم دیدم در یک خانه کوچک محله‌های پایین شهر هم می‌شود خوش بود. از آنجایی که واقعاً این چیزها برایم مهم نبود برای همین خیلی راحت همانجا قبول کردم. می‌دانستم بیشتر خرج عروسی و اجاره خانه روی دوش حمید است نمی‌خواستم اول زندگی تحت فشار باشد. با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدیم ولی سخت می‌شد با این مبلغ خانه اجاره کرد مشاور املاک فلکه شهید حسن پور به ما آدرس خانه‌ای را داد که داخل خیابان نواب بود. با حمید آدرس به دست راه افتادیم. اولین خانه‌ای بود که بعد از نصف شدن پول پس‌اندازمان می‌خواستیم ببینیم. یک ساختمان دو طبقه که در نگاه اول خیلی قدیمی و کوچک به نظر می‌رسید. حمید زنگ خانه را زد و کمی بعد پیرزنی چادر به سر بیرون آمد بعد از سلام و احوالپرسی حمید اجازه خواست خانه را ببینیم. چون خانه مستاجر داشت و به هم ریخته بود حمید داخل نیامد. من رفتم خانه را دیدم.