eitaa logo
هم نویسان
303 دنبال‌کننده
123 عکس
22 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊"آینه و سنگ" «باید رفت! اینجا دیگر جای ماندن نیست» زن این‌ها را می‌گفت و با دست، چمدانش را می‌بست. راهی بهتر از این به ذهنش نمی‌رسید. گاهی هم به نقطه‌ای خیره می‌شد و حرف‌های «ریاح» را بالا و پایین می‌کرد. دیروز ریاح برایش خبر آورده بود که گوش‌هایش صدای مرد را شنیده بودند. از تقلاهایش هم گفته بود که نتیجه داده بود و چشم‌هایش هیبت مرد را دیده بودند که با انگشت راه را نشان می‌داد. اما همه، ایستاده و نشسته، فقط بِرو بِر به او نگاه می‌کردند. عده‌ای هم اما و اگر آورده بودند؛ گفته بودند: «زبانمان نمی‌چرخد، چه بگوییم وقتی کمیت گندم لنگ می‌زند» مرد هم پاسخشان داده بود: «گندم مهم‌ست ولی مهم‌تر از آن خدای رویاننده‌ی گندم‌هاست» ریاح گفته بود: جارچی‌ها فقط «گندم مهم است» را با صدای بلند تکرار می‌کردند. زن پوزخندی زده بود به حرف‌های ریاح، نه اینکه حرف‌های او، برایش بی‌قدر باشد، نه! پوزخندش برای فلسفه‌ی بِر و بر نگاه کردن بود. اولین بار نبود که سایه‌ها خود را عاقل‌تر از خدا می‌دانستند؛ قبل‌تر به زمین خدا خرده گرفته بودند که موات است و بایر، جایی برای ثمر دادن دانه‌ها نیست، زمین که به سوگ سرسبزی‌اش نشست، شروع کردند به نالیدن! حالا هم زورشان رسیده بود به ریحان‌هایی که به قدرت خدا، سیل بند شده بودند برای حفظ آشیانه‌ها! از اینکه سایه‌ها، حرمت سروهایی که به جنگ تبر رفته بودند را می‌شکستند، غم در دلش، سنگینی می‌کرد. مثل سنگینی چمدانی که با دست‌هایش می‌کشید. چمدان به دست راهی شده بود. کجا؟، خودش هم نمی‌دانست. آفتاب وسط آسمان بود، باد از لابه‌لای خوشه‌های زرد گندم رد می‌شد و خاک را با خود تا آسمان بلند می‌کرد. زن از غبار نشسته بر کوچه‌ها، بی‌خیال عبور می‌کرد. آفتاب هم قدم به قدم دنبال او. به نفس نفس افتاده بود. ایستاد و روی‌ش را به آسمان داد، چشم‌هایش قصد آفتاب کرد و پرسید: تو از همین کوچه‌ها طلوع می‌کنی، پس چرا برای یافتن‌ات راهی مغرب شده‌اند؟ آفتاب، خیره به زن مانده بود، حرفی برای گفتن نداشت. زن گفت: «دل من خوش بود به صدایی که امان می‌داد دل‌ها را، حالا نه اینکه صدا نباشد گوش‌هایم دیگر نمی‌شنوند.» به پشت سرش نگاهی انداخت، از تکرار قصه‌ی خلخال و کوچه رنجید، اشک‌ از گوشه‌ی چشمش سُرید و گونه‌اش را تر کرد. دلش تنگ شده بود برای شنیدن صدای آن مرد. همانی که با آرزوی مرگ خویش، سایه‌ها را کوچک کرده بود و مرهم زخم‌های خلخال شده بود. حال غریبش و غربت افکارش، راه گلویش را بسته بود؛ برای این روزها افسوس می‌خورد، با چشم خودش دیده بود که چطور به آینه سنگ زده بودند، به شاخ و برگ سروها هم رحم نکرده بودند. سایه‌ها اما برای سنگ زار می‌زدند. سایه‌هایی که شبیه جسم‌شان نبودند. کوچه درد می‌کشید و سروها شاهدش بودند. زن با همان حال غریبش، چمدان به دست ایستاده بود؛ کدام سو باید می‌رفت؟ سروهای خمیده در غبار، آفتاب وسط آسمان، سایه‌های سنگ دوست و صدای مردی که گم می‌شد بین همهمه ها. پایان
🖌امر به معروف شاید شنیده باشید که روزی آیت الله قوچانی از کنار حرم علی بن موسی الرضا رد می‌شدند و می‌بینند عده‌ای تنبک می‌زنند و می‌رقصند. وقتی می‌خواستند امر به معروف کنند، چون تنها بودند، به ده نفر از کارگرهای سرگذر پول می‌دهند تا ایشان را در امر به معروف همراهی کنند؟!؟ با خودم گفتم چه کار بکری! درسته که من آیت‌الله نیستم، اماخب قوچانی که هستم! چرا من اینکار را نکنم؟!؟ حالا از کجا کسی پیدا کنم؟ رفتم فضای مجازی و دو نفر مطمئن پیدا کردم و سه نفری راه افتادیم سمت پارک درب منزل. به‌به خود جنسه!! جوان‌های سیگار به لب و موتور به دست، غرق وقت گذرانی. گفتم: عزیزانم اینجا چه می‌کنید؟ گفتند مگر کجا باید می‌بودیم؟! گفتم کمک شیردره پنجشیر و زلنسکی که نرفتید، حاضر به اعزام به مرز افغانستان هم که نشدید، به واگنر هم که نپیوستید، لااقل برید آلبانی. دست راستیم گفت: پلیس آلبانی که مثل ما جهادگر نیست که بتونه شب و روز گونی آماده کنه. دست چییم گفت: اگر هرکدمتون بتونید یک میم از سر کوه مشکلات منافقین باز کنید، تمام شهر آلبانی پر میشه از شکلات‌های داغ داغی که شما میم اول اون باز کردید!! پرسیدند چطوری؟! گفتم: اردوهای جهادی به فرانسه، آلبانی، ...؟! اونجا به جای ثبت نام، محو نام می‌کنند و برای همیشه رستگار می‌شوید. راستی یادم رفت بگم آن دو جوانمردی که از فضای مجازی به ودیعه گرفته بودم، چیزی نبود جز *ایمان* و *امید* از کانال، خامنه‌ای، دات. آی. آر. پایان
🖌سرطان بهانه همیشه آماده هستند برای رساندن صاحبانشان به شکست. اصلا خلق شده‌اند برای ناامید کردن. کافی است پا ببینند .قطاروار در پستوی ذهن می‌ایستند. آنها همیشه بیدارند. پرتوان و قدرتمند،لجوج و سرسخت. بهانه ها گاهی پیشوند اسم‌ها هستند. اصلا گاهی شناسنامه معرفی هستند. چه بسیارند آنان که در پس هر شکست و ناکامی بهانه‌ای را عذر می آورند. برای بهانه دوستی صمیمی‌تر از تنبلی پیدا نمی‌کنید. تنبل‌ها بیکار نیستند ؛ تراشکاران ماهری هستند که در مغازه شلوغ و پلوغ ‌شان پر است از بهانه . آنها گاهی قدیمی هستند. گاهی دم دستی، گاهی بکر و دست اول. کافی است صاحبش بین آنها همه هرج و مرج دستی دراز کند و بیرون بکشد، با فوتی و دستمالی می شود به مشتری غالب کرد. رشدشان هم‌پای سرعت نور است ؛ رفاقتشان آلوده به تباه شدن همه استعداهاست. مثل باتلاقی عمیق در جنگلی سیاه روحت را می‌گیرند. مجال حرکت که پیدا کنند سرطان‌وار جلو می‌روند. نابینا, ناشنوا و در یک جمله ناتوانت می‌کنند . بهانه‌ها وخیم‌ترین نوع سرطانند. آن قدر سریع تمام جانت را می‌گیرند که چشم باز می‌کنی می‌بینی نامت بهانه است. پایان
....و تو ندانستی میان میدانم میدانم هایت برمن چه گذشت.....
👈شما از گروه X هستید یا Y؟ ✅گروه X معتقد است خدا به عنوان یک موجود حقیقی و واقعی وجود دارد و همه مردم باید با محوریت او زندگی کنند. اساسا سعادت بدون خدا دست یافتنی نیست. اما گروه Y معتقد است خدایی وجود ندارد. اگر هم وجود دارد یک خدای خیالی و موهوم است. صرفا خدا برای یک آرامش لحظه ای است. این گروه هیچ اعتقادی به خدا و توحید ندارند. خدا از نظر اینها صرفا ابزاری برای سوار شدن بر مرکب قدرت و ثروت است. ✅گروه X معتقد است که تمدن فقط و فقط با خدا ارزشمند است اما گروه Y معتقد است که مدل های اجتماعی و سیاسی اصلا کار توحید و معارف توحیدی نیست. بلکه کار کارشناسان و متخصصانی است که هیچ بویی حتی از خدا هم نبرده اند. ✅گروه X تمام زندگی خود را با خدا می چیند. برایش مهم است که خدا چه می خواهد اما گروه Y می گوید در زندگی ببین چه چیزی بیشترین لذت را برای تو به ارمغان می آورد؟ ثروت، قدرت، شهرت، شهوت و... هر کدام که برای تو شیرین است همان را محور زندگی خود قرار بده. اصلا خدا کیلویی چند؟ ✅هر دو گروه مدعی آزادی هستند، هر دو گروه مدعی رفاه، استقلال، اقتدار و... هستند. هر دو گروه مشغول مبارزه و جنگ برای رسیدن به اهداف خود هستند. هر دو گروه می خواهند برای خود تمدنی بسازند که جهان را سیراب کند و بتوانند زندگی مردم را مدیریت کنند. اما X می گوید همه اینها باید با محور خدا و توحید باشد، گروه Y هم می گوید مهم لذت های مادی و پیش چشم بشر است. ✅گروه X معتقد است عمر 60 ساله او در دنیا اگر برای خدا خرج نشود خیلی بهایی ندارد. عمری که برای خدا خرج نشود هیچ و پوچ است. اما گروه Y معتقد است تا میتوانی در این دنیا با پول، قدرت، شهوت و... لذت ببر. مهم نیست چه بلایی بر سر دیگران می آید. مهم آن است که تو عمرت را با خرافات متدینین نگذرانی. ✅گروه X دنیا را محلی برای عبور به سوی آخرت می داند و می گوید قیامتی هست. اما گروه Y مرگ را پایان جهان می داند و معتقد است اساسا روح، نفس، خدا و قیامت همه اش کشک است. بنابراین اساس دعوای جهان بر «توحید و پرستش خدا» است. 📌حالا شما از گروه X هستید یا Y؟ پایان
🔸آوارگی منافقين و زبان دنیا ◀️ روز گذشته، بسیاری از رسانه‌ها نقل کردند که نشست سالانه منافقین در پاریس تعطیل و کمپ اشرف ٣ در تیرانا بازرسی شد. نیروهای مبارزه با تروریسم آلبانی تعدادی از اعضای منافقین را دستگیر و بعضی از تجهیزات آنها را ضبط کردند. وزارت خارجه آمریکا هم در بیانیه‌اش پشت دولت آلبانی درآمد و پشت آن سازمان تروریستی دربه‌درشده را خالی کرد. 🔸 از یک سو، این اتفاق برای ایرانی‌ها یک است. آفرین بر و که توانسته از امکانات، ظرفیت‌ها و ابزارهایش درست استفاده کند، دشمن را عقب بزند و سرجایش بنشاند. 🔺 اما از سوی دیگر، این ماجرا، چرت همه آنهایی را که خواب آمریکا را می‌بینند، پاره کرد. این ماجرا همه آنهایی را ضایع کرد که می‌گفتند آمریکا می‌تواند با فشار دادن یک دکمه و انداختن یک بمب، تمام توان نظامی ایران را فلج کند؛ همه آنهایی که می‌گویند باید به اندازه امکاناتمان آرزو و کار کنیم، اما همین را هم بلد نبوده و نیستند؛ همه آنهایی که دیگران را متهم به دستاوردسازی و کارنامه سیاه خود را توجیه می‌کنند. 🔻 اگر آنها از قلب تهران تا دل نیویورک با جان کری قدم‌زنان مذاکره می‌کردند، در راهروی سازمان ملل در آغوش ترامپ می‌پریدند، هزار برجام دیگر را امضا و تا ابد به دشمن لبخند می‌زدند، باز هم نمی‌توانستند را رودرروی نوچه‌هایش قرار دهند و تروریست‌ها را اینطور آواره کنند. آنها حتی زبان مادری‌شان را هم درست بلد نیستند، زبان دنیا پیشکش! پایان
▫️نهمین یک‌شنبه‌ی مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی 💐 این بار «هم‌نویسی با موضوع غدیر» 🔸با حضور و مشاوره: 🔶 مجید پورولی کلشتری، داستان‌نویس و داور جشنواره‌های ادبی 📆 زمان: یک‌شنبه 11 تیرماه، ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰ 🏢 مکان: کافه جهان‌نما قم، صفاییه، کوچه ۳۷، پلاک ۱۱ برای دریافت مسیریاب روی آدرس کلیلک کنید👆 با همکاری مدرسه فکرت، کانون نویسندگان حوزوی، کافۀ جهان‌نما 📣 اعلام حضور برادران به نشانی 🆔 @Aftabehazer 📣 اعلام حضور خواهران به نشانی‌ 🆔 @mahta_sa 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ وبگاه فکرت| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
برای اعلام حضور در گعده‌ها و خوانش یادداشت، به دبیران بخش خواهر و برادر مراجعه فرمایید.
🔸دست رسول از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود. قلب عالَمیان و آدمیان به تو مایل است؛ قلبی که حب و بغض‌ با او تنظیم می‌شود و مصاف حق و باطل، به نسبت او روشن می‌شود. اما زادگاهت هم‌چنان می‌جوشد. در بستر خاتم مرسلین ماندی تا رهسپار شود. زمانی سکوت کردی که زمانت بود و شمشیرت در ترازوی عمل از همه چیز سنگین‌تر بود. خاتم تو را زینت بود، زین رو خاتمت را به مسکین بخشیدی؛ تو طلوع شب‌های مظلومان و اشک بیدار یتیمان بودی. اسراری داشتی که ناگفته ماند؛ چون کسی نبود تا تو را دریابد. دروازه شهرِ علم بودی، پس اجازه ورود با تو بود؛ در یاری آخرین پیامبر اولین بودی. کعبه تو را در آغوش گرفت، محراب تو را خواند و آسمان تو را فریاد زد. از ولادت تا شهادت شوق رهایی داشتی و در محراب ذوق رستگاری. اخلاص را جان بخشیدی و محراب را برکت. طلوع تو غروب نفاق است؛ آن‌جا که تو باشی نفاق از دست تو حیران و گریزان و نقشه‌ها بر آب است. تمامت امامت بود. اگر تو نبودی اخلاص و تقوا ترجمه نداشتند و اگر جهاد نمی‌کردی اسلام پینه‌بسته می‌ماند. ماندی تا آیین نبی بماند، عروج کردی تا اسلام بدرخشد. نبی رحمت(ص) دستت را بالا گرفت، یعنی که دستی بالای دستت نیست؛ ای دست خدا. پایان
شرافت، پاکی اصل و نسب است. ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار. شنیدم که در مَثَل، نمونه‌ی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت می‌دهند. در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسر امیرالمومنین، علی‌بن ابی‌طالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند حیاتش نداشته باشیم، تنها به واقعه‌ی کربلا و نحوه‌ی ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسین‌بن‌علی، می‌توان اکتفا کرد. البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه... در کنار این بزرگ‌مرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند. سیده نساء‌العالمین، فاطمه‌ی‌ زهرا، و دخترش زینب کبری سلام‌الله‌علیهما دیگر مصداق شرافت، موقعیت‌شناسی است. شریف، در موقعیت خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی که هدف، جلب رضای خدا و صاحب‌الزمان باشد... گاه موقعیتِ هدف، می‌شود دفاع از حق امامتِ ولیِّ زمان، علی‌بن‌ابی‌طالب، و ایراد خطبه فدک، و خانه به خانه رفتن به همراه یاران راستین و اهلِ بیت، برای اتمام حجت با انصارِ رسول الله، و یادآوریِ حجتی که با نبیِّ خدا در بستند... گاهی هم این موقعیت می‌شود تحمل چهل منزل اسارت، و ایراد خطبه غرّای دفاع از مظلومیتِ خونِ خدا، در مجلس شرابِ یزید و اتمام حجتی دیگر به سبک فاطمه‌ی‌زهرا، با پیروانِ نبیِّ خدا گفتیم غدیر همان که فراموش شد و شد آنچه نباید می‌شد صلح حسن‌بن‌علی کربلای حسین‌بن‌علی و و و و آن‌قدر شد این نباید شدنها، که امروز مهدیِ فاطمه، منتظر ۳۱۳ یار است که فاطمه وار و زینب‌گونه مبلغش باشند و یاریگر راستین. ✍میم فا پایان