eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
23.7هزار دنبال‌کننده
557 عکس
274 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
دلـــــــــــم گــــــرم مـــــی‌شود وقـــتـــی مـــی‌گـــویــی... 💌👆 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نگاهم را سمت کوهیار میکشم: -دلم نمیخواست بحث کنین، یا اینکه فکر کنه زیادی بی جنبه ایم! -خب بذار فکر کنه پریا جان، مگه ما مسئول فکرای کوهیاریم؟ گور بابای هر کی که بخواد ذره ای خاطر تو رو آزرده کنه، وقتی من گفتم نرو، نباید میرفتی، چرا سرتق بازی در میاری آخه؟ گوشه لبم را میگزم: -رفتم تا حرفی نمونه... تا کنایه ای نزنه... -وای از دست تو پریا... ببین چطور داری میلرزی، لباسات چسبیده به تنت... خیلی دارم خودمو نگه میدارم فکشو نیارم پایین! نفس عمیقی میکشم و به پروا که نزدیک مان میشود چشم میدوزم، حوله ای مقابلم میگیرد: -بیا عزیزم، بگیر اطرافت برو تو، حمومو آماده کردم دوش بگیر بهت لباس تمیز میدم بپوشی.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند تشکر آمیزی نگاهش میکنم و همانطور که گفته می ایستم و حوله را روی شانه هایم می اندازم، شهاب هم بلند میشود و تا خانه همراهی ام میکند، پروا داخل حیاط می ماند، اما شهاب همراهم تا مقابل حمام می آید: -دوش آب گرم بگیر که سرما نخوری. با خجالت نگاهش میکنم: -باشه تو دیگه برو پیش بقیه! لبخند کمرنگی میزند: -قربون اون لپای سرخت بشم من. چشمکی میزند و سمت حیاط اشاره میزند: -مجبورم باز این پسره رو تحمل کنم، نگران نباش پروا رو میفرستم پیشت که معطل لباس نشی. چشمانم را به نشانه تایید به هم میفشارم و در حمام را روی هم میگذارم و قفل میکنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ʚ♡ɞ در دشــــــــتِ وجــــــــودم تــــنـها نقــــشِ تـــــــو خـــوابــیده🖇🫰 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ خــــوشــــبخــتیِ مـــن🤍 فقط با تـــــــــو کامــــــل میشه🫂 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ʚ♡ɞ مــــن هــــمانــم کـــه تــــــــویــــی از هــمــه عالــم جـــانش🌎❤ https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ صبح آغٰازهَمه‌ِی خوبےٖهٰاست وَ تـو دِلبَࢪَم بِھترین‌ صبح‌ِ دل‌اَنگیز مَنے🌤💋 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
ʚ♡ɞ يک شــــــعر به كوتـاهى يک نگاه مينويسم📝 آب براي ماهــــــى جــــــان است !! تــ♡ــــو برای من زنــــــدگــــــی❤️🖇 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لباس هایی که پروا در اختیارم گذاشته را تنم میکنم و به حیاط برمیگردم، خوشبختانه کوهیار رفته و بهار و دیار خوابشان برده، پروا نگاهم میکند: -عافیت باشه عزیزم! -قربونت! -بهار و دیارو داخل اتاق خودمون خوابوندم، اتاق بچه ها واسه تو، اتاق مهمانم برای آقا شهاب آماده کردم. کنارش روی زیرانداز مینشینم: -ممنون عزیزم لطف کردی! کوروش خمیازه ای میکشد: -بچه ها من داره موتورم خاموش میشه، شماها خوش باشید! بلند میشود و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقشان میرود، پروا هم پشت سر شوهرش شب بخیر میگوید و سفارش میکند هر چه نیاز داشتیم بدون تعارف از لوازم خانه استفاده کنیم.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند به رفتن پروا نگاه میکنم که گرمای پر حرارت چشمان شهاب باعث میشود سمتش برگردم، با سری کج شده تماشایم میکند: -بالاخره تنها شدیم! گوشه لبم را با شرم میگزم: -خب تو نمیخوای از خانوادت بگی؟ خیره نگاهم توضیح میدهد: -من نظرم اینه الان که تنهاییم حرفای دوتایی بزنیم، راجع به خانوادم تو هر شرایطی میتونم توضیح بدم هوم؟ موافقی؟ آرام میخندم: -موافقم! ناگهان میگوید: -یه شب سرزده با مامان بابا میایم خونه تون؛ خواستگاری!
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمانم گرد میشود و با حیرت میگویم: -چی میگی شهاب؟ بابا عمرا بذاره! من حتی همین الانم کلی استرس دارم نکنه یهو بیاد دنبالم! -میام پریا... منتظرم بابا حالش بهتر بشه، اوضاعش روبراه شد میایم! -وای شهاب تروخدا مضطربم نکن از همین الان! نیم تنه اش را جلو میکشاند و با لبخند خاصی نزدیک صورتم پچ میزند: -اتفاقا هیجان شیرینیه! فکرشو بکن جلوم سینی چای بگیری با لپای گل گلی بگی بفرمایید آقا شهاب! میان اضطراب و تنشی که دارم زیر خنده میزنم: -من کی تا حالا بهت گفتم آقا شهاب آخه؟ ابرویی بالا میدهد و جدی میشود: -باید بگی... باید پیش همه آقا شهاب صدام بزنی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ و 📝 ༊────────୨୧────────༊ مات تماشایش میکنم که ادامه میدهد: -درضمن پیش غریبه ها اصلا با ناز و غمزه حق نداری صدام بزنیا... اخم میکنی طوری که ابروهات کشیده بشه روی چشای خوشگلت؛ بعد آروم بگی آقا شهاب؛ منم که دربست در خدمتتم... رفته رفته لبخند مهمان لبانش میشود و ادامه میدهد: -قربون این نگاه متعجبت بشم من، نکنه حرفامو جدی گرفتی؟ با خجالت نگاه از او میگیرم: -خیلی ننری شهاب! با مهر تماشایم میکند: -اما موضوع خواستگاری جدی بود، نمیتونم دست رو دست بذارم... اونقدر میام و میرم تا دلشون نرم بشه. نفس مضطربی میکشم: -نمیدونم، من نظرم اینه یکم زمان بدیم شاید حساسیت بابا کمتر شد. -نمیشه عزیز من... دندم نرم خودم باید راضیش کنم، یکی یدونه‌شی، باید نازشو بخرم تا تو رو بده بهم! لبخند خجلی میزنم و او ادامه میدهد: -آخ از اون روزی که مال خودم شده باشی پریام... قند توی دلم آب میشود و با لبخند خیره نگاهش می‌مانم... دلم از این رویای شیرین ضعف رفته و با ذوق به چشمان شهاب چشم دوخته ام.
ʚ♡ɞ هـر صبـح طلـوع دوبارهٔ خـوشـبختـی و امیـدسـت بگشـاے دلـت را به مهـر ومـهربـانـی و عشــق را در قلبـت مـیهمـان ڪن بـی‌شـک شـکوفـه‌هـاے خـوشـبختـی در زنـدگی‌ات گل خـواهـد کـرد https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ پشت بهش سمت چمدونم رفتم و با حرص کتابا و لوازممو بیرون آوردم، آره من محرم نامحرم حالیم بود، اینو حتی میشه از عماد هم پرسید که چقدر تو روابطمون سخت میگرفتم، تا جایی که عماد یه روز تو چشام زل زد و گفت: -آسون به دست نمیای، همین اخلاقت منو سمتت کشونده، شبیه هیچکس نیستی، حاضرم قسم بخورم تکی بین دخترای دانشگاه... نفس عمیقی کشیدم، من چکار کردم با افکار و عقاید عماد؟ چکار کردم که الان برای من و شرایطم سر تاسف تکان میداد... چکار کرده بودم باهاش که حتی چشم دیدنمو نداشت... چشامو روی هم فشار دادم که صدای پای آراد درحالی که نزدیکم میشد به گوشم رسید: -خب پس الان من و تو باهم یه مشکل بزرگ داریم... کلی تفاوت هست بین افکارمون... یا تو باید شبیه من بشی...
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ هنوز جمله اش تموم نشده بود که تیز سمتش چرخیدم: -من مثل کسی نمیشم! شما هم موظفی شرایطی برام فراهم کنی که احساس آرامش کنم! ابروهاش بالا پرید و با صدای بلندی گفت: -واو (Wow) ! نفسمو فوت کردم و دوتا مانتویی که داشتمو از چمدون بیرون کشیدم: -حالا میشه بگید لوازممو کجا باید بذارم؟ گوشه لبشو از درون جوید: -میخوای اتاق مهمانو بگم برات آماده کنن؟ با خوشحالی ایستادم و سر تکان دادم: -آره این عالیه! -اما شرایط شاید سخت بشه! -چرا؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽوقتی می‌گویی: "مراقب خودت باش"، حتی اگر مرگ کمین کرده باشد زنده می‌مانم...🌱 👤 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ -بهشون بگم جدا میخوابیم؛ بهمون میخندن! چشام‌ گرد شد: -تا این حد آزادی دارید؟ درسته گفتید نامزدیم ولی نگفتین که عقد یا محرمیم که... -آره ولی خونواده ام باورشون نمیشه، اینجوری به همه چی شک میکنن! در حالی که حسابی بادم خالی شده بود پرسیدم: -پس باید چکار کنیم؟ نگاهی به اتاقش کرد: -اتاقم بزرگه میشه نصفش کرد، البته فقط شب واسه خواب، برات یه کاریش میکنم! ناچار قبول کردم و لوازممو داخل یکی از کمدها جا دادم.
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ آراد روی تختش نشست و پرسید: -برای مهمونی امشب لباس مناسب چی داری؟ نگاهی به لباسام که حالا از چوب رختی آویز بود انداختم، کلا دوتا مانتو، سه تا شلوار، چندتا روسری و شال و یک مقنعه که داخل دانشگاه میپوشیدم، چند تا تیشرت و شومیز و لباس راحتی داشتم... مردد به آراد نگاه کردم: -چی باید بپوشم؟ یکی از شومیزامو که رنگ و ظاهر بهتری داشت مقابلش گرفتم: -این خوبه؟ لبشو کج کرد و نوچی گفت، شونه ای بالا انداختم: -چرا خوب نیست؟ به نظر من که خوبه! -نخیر خوب نیست، در شان نامزد آراد پاشا نیست! پوفی کشیدم که ادامه داد: -خودم ترتیبشو میدم! و سمت در اتاق رفت و خارج شد، نگاهم روی تختش ثابت موند، حتما باید خیلی نرم باشه... دلم یه خواب آروم میخواست رو یه همچین تختی... آروم سمت تخت رفتم و گوشه اش نشستم... واقعا نرم و لطیف به نظر میرسید، با احتیاط دراز کشیدم و با لبخند چشم بستم... چقدر کیف میداد... آخ که خستگی از تنم رفت... تو همین فکرا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.