هر صبـح با تو آغاز میشود
روزم، لبخندم، بوســہ ام..
همہ از عشـق تو پدیدار میشود..
ای تمام بهانہ هایم دوستـــــت دارم💋
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت177
به ساختمون بزرگ مقابلش نگاه کرد و سر درشو به سختی خوند:
-خوابگاه دخترانهی ...
از تاکسی پیاده شد و پولو کف دست راننده گذاشت، چادر مشکی روی سرشو جمع و جور کرد و وارد محوطه ساختمون شد، خانم تقوی پشت میزش نشسته بود که عزیز تقه ای به در زد:
-اجازه هست؟
خانم تقوی عینکشو بالاتر داد:
-بفرما حاج خانم!
عزیز خسته از راه نسبتا طولانی و خسته کنندهای که داشت، کیف دستی شو روی یکی از صندلی ها گذاشت و جلو رفت:
-خسته نباشی خانم، اومدم به دخترم سر بزنم!
-خوش اومدی مادر، معلومه از راه دور اومدی!
و به کیفش اشاره زد که عزیز سر تکان داد:
-همچینم دور نیس، ولی برای من خسته کننده بود، فقط اگه اجازه بدی برم خوابگاه دخترم چند ساعت استراحت کنم ممنونت میشم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
به جهان
آمده ای تا که جهانم بشوی!
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
محمد صالح علاء میگه:
هروقت سرتونو روی شونه های محبوبتون
گذاشتید، دلتنگ هارو دعا کنید..🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت178
خانم تقوی ابرویی بالا انداخت:
-بگو اسم دخترت چیه حاج خانم، میگم بیاد پایین ببینیش، جا برای موندن خودت که نیست اینجا!
عزیز نفس خسته ای کشید:
-الناز... الناز صفایی!
خانم تقوی نگاه متعجبی به عزیز انداخت و پرسید:
-پس شما مادر صفایی هستی، اومدی برای امضای تعهدش؟
عزیز اخمی کرد:
-تعهد؟ چه تعهدی؟
-مگه بهتون نگفته که دیگه تو خوابگاه نمیمونه؟
عزیز ناگهان عرق سردی به تنش نشست، دستشو به گوشه میز گرفت و بی رمق پرسید:
-دختر من خوابگاه نمیمونه؟ اگه اینجا نیست پس کجاست؟
خانم تقوی عینکشو از چشمش برداشت و تکیه به صندلیش زد:
-به به پس خانم به شما حرفی نزده که از خوابگاه بیرونش کردم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
راستش اصلاااا دلم نمیخواست تو شرایط الان الناز باشم😑😑
ترسناکه مامانت این موضوعو بفهمه🥺
شمام موافقین؟👇
@A_Fahimi
شب..
عطرِ خوشِ حضورِ تو ست،
در آغوشِ من!🫂
بـی تو حتـی ماه هم
از چشم شب می افتد...🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
دلتنــــگ اتم..
مثل مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را میکند
ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد..🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
هر کاری را باید از اول روز شروع کرد!
مثل دوست داشتن تو بهترینم💋
من برای دوست داشتن تو
روزها که سهل است،
عمری است
جانم را کنار گذاشتهام
روزتون بخیر قشنگا❤️❤️❤️
𝄠♥️
@hamsar_ostad
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا