eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
622 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با خستگی از منزل خانجون بیرون میزنم، نگران به ساعت موبایلم نگاه میکنم، عجیب است که از مهتاب خبری نشده! شماره اش را میگیرم و منتظر می‌مانم، هر چه بوق میخورد جواب نمیدهد، بیشتر نگران میشوم و برایش پیامک میزنم: -کجایی مهتاب؟ چرا نیومدی پس؟ مگه حرف زدن تون چقدر زمان برد؟ منتظر میمانم تا جواب بدهد، اما باز هم جوابی دریافت نمیکنم، برای چندمین بار تماس میگیرم، آنقدر زنگ میزنم تا بالاخره صدایش در گوشم میپیچد: -بله؟ لحنش ناراحت است؛ فوری میگویم: -کجایی مهتاب؟ چرا جواب نمیدی زهر ترک شدم! شاکی میگوید: -مگه برای تو مهمه؟ چشمانم گرد میشود: -دیوونه چی داری میگی؟ معلومه که مهمی برام! -آره مهمم که منو با زور میفرستی با اون مرتیکه حرف بزنم، پریا چی تو کله‌ته؟ خودتو انداختی تو منجلاب سهراب، با خریتت داری زندگی تو پیش میبری به سمت باتلاق، بعد میخوای منم بدبخت کنی؟ با حیرت ابروهایم بالا میرود: -من غلط کنم تو رو بدبخت کنم... مهتاب من فقط خواستم یه فرصت به فرزاد بدی همین!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ خانم تقوی ابرویی بالا انداخت: -بگو اسم دخترت چیه حاج خانم، میگم بیاد پایین ببینیش، جا برای موندن خودت که نیست اینجا! عزیز نفس خسته ای کشید: -الناز... الناز صفایی! خانم تقوی نگاه متعجبی به عزیز انداخت و پرسید: -پس شما مادر صفایی هستی، اومدی برای امضای تعهدش؟ عزیز اخمی کرد: -تعهد؟ چه تعهدی؟ -مگه بهتون نگفته که دیگه تو خوابگاه نمی‌مونه؟ عزیز ناگهان عرق سردی به تنش نشست، دستشو به گوشه میز گرفت و بی رمق پرسید: -دختر من خوابگاه نمی‌مونه؟ اگه اینجا نیست پس کجاست؟ خانم تقوی عینکشو از چشمش برداشت و تکیه به صندلیش زد: -به به پس خانم به شما حرفی نزده که از خوابگاه بیرونش کردم!