به جهان
آمده ای تا که جهانم بشوی!
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
۲ بهمن
محمد صالح علاء میگه:
هروقت سرتونو روی شونه های محبوبتون
گذاشتید، دلتنگ هارو دعا کنید..🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
۲ بهمن
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت178
خانم تقوی ابرویی بالا انداخت:
-بگو اسم دخترت چیه حاج خانم، میگم بیاد پایین ببینیش، جا برای موندن خودت که نیست اینجا!
عزیز نفس خسته ای کشید:
-الناز... الناز صفایی!
خانم تقوی نگاه متعجبی به عزیز انداخت و پرسید:
-پس شما مادر صفایی هستی، اومدی برای امضای تعهدش؟
عزیز اخمی کرد:
-تعهد؟ چه تعهدی؟
-مگه بهتون نگفته که دیگه تو خوابگاه نمیمونه؟
عزیز ناگهان عرق سردی به تنش نشست، دستشو به گوشه میز گرفت و بی رمق پرسید:
-دختر من خوابگاه نمیمونه؟ اگه اینجا نیست پس کجاست؟
خانم تقوی عینکشو از چشمش برداشت و تکیه به صندلیش زد:
-به به پس خانم به شما حرفی نزده که از خوابگاه بیرونش کردم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
۲ بهمن
۲ بهمن
راستش اصلاااا دلم نمیخواست تو شرایط الان الناز باشم😑😑
ترسناکه مامانت این موضوعو بفهمه🥺
شمام موافقین؟👇
@A_Fahimi
۲ بهمن
هدایت شده از عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
خوش اومدید😍
شما با بنر واقعی رمان (پارتهای آینده) به این کانال دعوت شدید😍👇
میانبر رمان #همسر_تقلبی_من 👇
میانبر پارت 1 رمان #همسر_تقلبی_من👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45900
میانبر پارت 50 رمان #همسر_تقلبی_من👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/48242
میانبر پارت 100 رمان #همسر_تقلبی_من👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/51355
میانبر پارت 150 رمان #همسر_تقلبی_من👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/52670
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
(میانبرای این رمان سنجاقه)
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/13996
۲ بهمن
شب..
عطرِ خوشِ حضورِ تو ست،
در آغوشِ من!🫂
بـی تو حتـی ماه هم
از چشم شب می افتد...🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
۲ بهمن
دلتنــــگ اتم..
مثل مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را میکند
ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد..🫀
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
۲ بهمن
هر کاری را باید از اول روز شروع کرد!
مثل دوست داشتن تو بهترینم💋
من برای دوست داشتن تو
روزها که سهل است،
عمری است
جانم را کنار گذاشتهام
روزتون بخیر قشنگا❤️❤️❤️
𝄠♥️
@hamsar_ostad
۳ بهمن
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ بهمن
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت179
عزیز یک دستشو روی سرش گذاشت، احساس کرد دنیا دور سرش میچرخه:
-چی میگی خانم؟ چه بیرون کردنی؟ مگه دخترم چه خطایی کرده که بیرونش کردین؟
-چه خطایی؟ یه مدت کلا وسایلشو برداشت و رفت به امون خدا... چند روز ازش خبری نبود، بعد از چند روز دوباره برگشت التماس و خواهش که باز راهم بدید خوابگاه، منم گفتم تا تعهد خانوادت نباشه راهت نمیدم، اینجا که کاروانسرا نیست هر موقع دلش خواست بیاد، هرموقع نخواست بره!
زانوهاش سست شد و چیزی نمونده بود پخش زمین بشه، این زن چی میگفت؟ فکرشو نمیکرد الناز... تنها دخترش... ناز پروردهاش دروغ تو کارش باشه... فکر و دلش پی هزار اتفاق رفت... پس الان دخترش کجا بود؟ چرا بهش این مدت دروغ گفته؟ نکنه دختر جوونش تو شهر غریب دچار مشکل شده باشه... و نکنه هایی که تو مغزش چرخ میخورد...
خانم تقوی وقتی متوجه بی قراری عزیز شد فوری از روی صندلیش بلند شد و زیر بازوی پیرزنو گرفت، کمک کرد تا روی صندلی ای بشینه...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
۳ بهمن
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت180
خانم تقوی با دیدن حال و اوضاع عزیز فوری گفت:
-بذار هم اتاقیشو صدا بزنم، اونا تو دانشگاه میبیننش، حتما میدونن الناز کجاست!
بعد از دفتر فکستنی و کوچیکش خارج شد و سراغ سپیده رفت، چیزی نگذشت که سپیده روبهروی هردوی اونها ایستاد و توضیح داد:
-راستش منم از الناز خبری ندارم، امروزم نیومده بود دانشگاه!
عزیز با بی قراری پرسید:
-نمیدونی این دختر این مدت که خوابگاه نیومده کجا میمونده؟
سپیده نگاهش بین عزیز و خانم تقوی رد و بدل شد و بعد با دو دلی جواب داد:
-والا خودش که میگفت خونهی عماد میمونه!
رنگ از روی عزیز خانم پرید و عصبانی پرسید:
-عماد دیگه کدوم خریه؟
سپیده خودشو کنترل کرد تا از این حرف عزیز خندهاش نگیره بعد گفت:
-پسر مدیر دانشگاس، والا منم دقیق نمیدونم این دوتا باهمن یا نه... یه بار میگن هستن... یه بارم سایه همو با تیر میزنن!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
۳ بهمن