eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
24.5هزار دنبال‌کننده
524 عکس
230 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ عصبی جیغ میزنم: -لعنت به اون پریا کوچولویی که بار اول که دیدت بهت گفتن این عموته، عمو شهاب! لعنت به همه شون که یادم دادن صدات کنم عمو... من داره قلبم آتیش میگیره تو میگی برای من همون پریا کوچولویی؟... خوشا به غیرتت، خوشا به احوال کوک و سرکیفت، چیه داری ازدواج میکنی شاد و سر کیفی؟ پس من چی؟ من چکار کنم وقتی ندارمت، سهم من چی میشه از این زندگی نکبتی، مگه من چی ازت خواستم؟ قرار نیست تو روشون نگاه کنی بگی شرمنده که منو از نوجوونی بزرگ کردین ولی حالا میخوام پریارو بگیرم... نیازی نیس به کسی حرفی بزنی... قدمی نزدیکش می‌شوم و با گریه نجوا می‌کنم: -اگه شرمت میشه... فقط یواشکی دوسم داشته باش... چشمانش را می‌بندد و نیشخند می‌زند: -پریا حالیت نیس؟ هاله زنم شده... چرا چرند بهم می‌‌بافی؟ چرا دست بردار نیستی تو؟ تَوهُم عاشقی زده به سرت چون بچه بودی عشقم و قربونت برم به نافت بستم، خیال برت داشته، دِ آخه بی عقل چطور شد فکر کردی عاشقی، این عشق نیست، یه وابستگیِ که کم کم از دلت میره! خسته و ناامید از حرف‌های تکراری مشتی به قفسه س,ینه اش می‌کوبم: -هر کوفتی که هست من می‌خوام داشته باشمت... حالا تو اسمشو هر چی می‌خوای بذار، اما شهاب تو مال منی... بالا بری پایین بیای مال منی شهاب... دندان بهم می‌فشارد، دستش را از جیب شلوارش بیرون می‌کشد و تهدید وار انگشت اشاره اش را سمتم می‌گیرد، می‌خواهد به من بتوپد که صدای هاله از مقابل در ورودی خانه خان‌جون به گوش‌مان می‌رسد: -عشقم تو اون تاریکی چکار می‌کنی بیا داخل سرما می‌خوریا! خوش‌بختانه آنقدر تاریک هست که متوجه من نشود، شهاب سمتش می‌چرخد: -میام هاله جان، تو برو داخل! اما هاله گوش نمی‌دهد و از چند پله مقابلش پایین می آید: -توقع نداری که تو این هوای دو نفره تنهات بذارم؟ شهاب نگاهم می‌کند، آهسته عقب عقب می‌روم و پشت تنه بزرگ درخت پنهان می‌شوم، شهاب سمت هاله می‌رود: -کجا هوا دو نفره اس؟ قندیل می‌بندی تو این هوا! به تماشایشان می ایستم، هاله نزدیک می‌شود، از دو طرف کت شهاب می‌گیرد و روی پنجه پا می ایستد، از کاری که مقایبل چشمان من انجام می‌دهد اشکم راه می‌گیرد و با انزجار چشم می‌بندم. میانبر پارت اول رمان جذاب و فوق احساسی 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ پله هارو بالا دویدم و در اتاق آرادو بی اجازه باز کردم، به قدری عصبی و پرخاشگر بودم که حتی برام مهم نبود تازه از حموم اومده و فقط یه حوله تنشه، هر وقت دیگه ای بود حتما عذرخواهی میکردم و بیرون میرفتم اما نه حالا و با این اوضاع عصبانیتم. مستقیم جلو رفتم و تو صورتش انگشت اشارمو تکان دادم: من باید با شما و خانوادتون چکار کنم آقا آراد؟ رسما زندانی این عمارت لعنتی تون شدم، یا همین حالا هرطور شده منو از اینجا می‌برین بیرون یا قید تموم قول و قرارمونو میزنم و میرم میگم که همه چی یه بازیه! با چشای گرد شده نگاهم کرد و بعد شوکه گفت: -نباید کاری کنی الناز! تو نگران چی هستی؟ نگران کلاس و دانشگاهت؟ بابای من مدیر همون دانشگاهیه که توش درس میخونی... اصلا نیازی نیست نگران باشی چون پارتی داری به این کلفتی!