🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت57 📝
༊────────୨୧────────༊
با این حال و اوضاع همین را کم داشتم که صندلی عقب اتومبیل شهاب جای بگیرم و رفتارهای هاله را تحمل کنم، شهاب بیشتر مسکوت است، اما هاله هی با لبخند با او حرف میزند، هر از گاهی هم سمت من میچرخد و چیزی میگوید، اما من بی حوصله تر از آنم که بگو بخند کنم، هندزفری میگذارم و موزیکی پلی میکنم، چشم میبندم و وانمود میکنم که چرت میزنم!
دلم با موزیک و عطر تن شهاب قنج میرود، لعنتی از کودکی عطرش زیر دماغم بوده، دیگر اهلی عطر تنش شده ام، اما باید حضورش را از دور حس کنم!
اتومبیل که توقف میکند چشم باز میکنم و موزیک را قطع میکنم، به اطراف نگاه میکنم، تا خوابگاه راه زیادی مانده، اما چرا توقف کرده؟
هاله سمتم میچرخد:
-پریا جون با من کاری نداری؟
لبخند میزنم:
-عه اینجا زندگی میکنین؟
-اره عزیزم، برم لباسمو عوض کنم که سرویس شرکت تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم.
سر تکان میدهم و دستش را میفشارم همین که سمت شهاب میچرخد تا خداحافظی کند سرم را به شیشه تکیه میدهم و چشم میبندم تا راحت باشند.
طولی نمیکشد که صدای بسته شدن در اتومبیل می آید و بعد هم جیغ لاستیک هایش.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت57
نفسمو فوت کردم که صدای آراد باعث شد چشم باز کنم:
-کارت تموم شد؟
لباس پوشیده و آماده نگاهم میکرد که سر تکان دادم و بعد پرسیدم:
-جایی قراره برید؟
-آره چطور مگه؟
چشام گرد شد:
-پس منم ببرید دیگه!
شونه ای بالا انداخت:
-باشه میبرم... ولی هرموقع خواستم برگردم باید تو هم همراهم بیای! قبوله؟
سر تکان دادم و موافقت کردم، لااقل این گزینه بهتر از این بود که مدام تو این عمارت زندانی باشم! با این حال میتونستم به دانشگاه و خوابگاهم سر بزنم و کمی لوازم برای خودم بیارم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع