eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
24هزار دنبال‌کننده
539 عکس
259 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همراه مهتاب به اتاقم می‌رویم؛ روی تخت طاق باز دراز می‌کشم، او هم کنارم می‌خوابد و می‌گوید: -به حرفام فکر کن پریا، عجولانه تصمیم نگیر، هم خودت هم من می‌دونیم که سهراب آدم درست زندگی تو نیست! چشمانم را روی یکدیگر فشار می‌دهم: -سهراب نه، یه نفر دیگه، مهم اینه برای من همه مردا مثل همن، البته به غیر از شهاب! وقتی شهاب نباشه دیگه چه فرقی داره اون مردی که قراره باهاش ازدواج کنم کی باشه؟ کلافه نگاهم می‌کند: -حالا مجبور نیستی حتما یکیو انتخاب کنیا، مگه مجردی چشه؟ نیش‌خندی می‌زنم: -تونستی مامانمو راضی کن، وقتی می‌بینم تا این حد خوشحاله که قراره سهراب بشه همسر آینده ام دلم نمیاد بزنم تو ذوقش! -آره خب خوشحالی بقیه می ارزه به گند کشیدن زندگی شخصیت! -متلک ننداز مهتاب، به هر حال این تصمیمیه که من گرفتم، باور کن دیگه برام هیچی اهمیت نداره! از بین دندان هایش می‌غرد: -دلم می‌خواد بزنم از وسط نصفت کنم با این عقیده های مزخرفت! حرصی پشت به من می‌شود، تلخ می‌خندم، خودم هم نمی‌دانم چه شده ام، تنها دلم لجبازی می‌خواهد، لجبازی با تمام احساساتم! میانبر پارت اول رمان جذاب 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ و از کیفم بیرون کشیدمش و با دیدن اسم آراد جواب دادم: -الو؟ -الی، من عمادو فرستادم دنبالت، اومد؟ دندونامو به هم فشار دادم، چی باید میگفتم؟ باید بگم آره اومد اما محل سگ به من نذاشت؟ یا بگم به احترام تو تا اینجا اومد دنبالم، اما لایق ندونست به قول خودش این زن مشکل دارو سوار ماشینش کنه؟ منو... منی که یه روزی جونش به جونم بند بود! کلافه گفتم: -آره اومد، اما من کارم طول کشید گفتم بره و معطل من نشه! -عه چرا آخه؟ من الان عمارتم اصلا حوصله ندارم بیام دنبالت! به خیابون و ماشینایی که رد میشدن زل زدم و جواب دادم: -خودم تاکسی میگیرم میام... ولی... -ولی چی؟ کفری زمزمه کردم: -بازم برام پول نریختین! منم راستش هیچی پول ندارم! -باشه تو یه تاکسی بگیر، شماره کارتشو برام بفرست. اوهومی گفتم و تماسو قطع کردم، خدایا ننگم میشد اینقدر به این مردک یاداوری کنم که دستم تنگه! حقوق عزیزو هنوز نریخته بودن، اون بیچاره هم با همین حقوق بازنشستگی بابا زندگی رو میگذروند! پوفی کشیدم و برای اولین تاکسی دست تکان دادم و داد کشیدم: -دربست! ***