eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
587 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سرم را سمتش میچرخانم: -تغییر کردم؟ از چه لحاظ؟ کوتاه نگاه میکند: -شر و شیطنتت خوابیده، سنگین و باوقار شدی! بی اراده تک خنده ای میزنم: -خوبه، پس دارم میشم همونی که دوس داری! -اوهوم... جواب کوتاهش باعث میشود زوم نیم رخش شوم... این حرفهای دوپهلویش دیوانه ام میکند!... کلافه چشم میبندم و میپرسم: -کدوم رفتارم متعجبت کرده؟ -سکوتت... اینکه مدتیه شیطونی نمیکنی... با حرفات رو نِروَم نمیری! -آهان چون پیله‌ات میشدم رو نروت بودم؟ حق داری خب... ولی آره... ازت بریدم، تصمیم گرفتم خوددار باشم چون اونی که میخوام نمیشه... البته تو نخواستی که‌ بشه! -و تو هم به همین علت خودتو دو دستی تقدیم سهراب میکنی هوم؟ شانه ای بالا میدهم: -الان بحث سهراب واسه چیه؟ من نمیفهمم! اخم میکند: -چیه تا اسمش اومد داغ کردی، تا این حد روش تعصبی هستی؟ به کنایه میگویم: -آره خب قراره شوهرم بشه! اما انگار شهاب حرفم را کاملا جدی برداشت میکند که عصبی به سرعتش اضافه میکند و میگوید: -به پای هم جوون بمونید! سکوت میکنم و هیچ اصراری ندارم به او بفهمانم شوخی بوده، نگاه از او میگیرم. شهاب درست میگفت انگار دست از تلاش برداشته ام و دیگر آزارش نمیدادم... نمیدانم چطور شد که به اینجا رسیدم، من همان پریای چند ماه پیش هستم؟ که برای گند زدن به تمام رابطه های شهاب با جنس مخالف حاضر بودم هر کاری بکنم؟ پس چرا اینجای زندگی اینقدر بی انگیزه و گوشه گیر شده ام؟ سوالم یک جواب داشت و آن چیزی نبود جز، وجود هاله و نزدیکی بین‌شان و بعد هم انتخابم... و ازدواج با سهراب!
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان 😂😂😂😂 ارسالی زهرای عزیزم😍 مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم ادیت برای پارت دیشب😁🥲😍🫀. پای اتیش و گیتار و خوندناشون😢😢 کلیپ رمان ارسالی یاسی عزیزم😍
recording-20230813-174430.mp3
3.94M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ مقابل خوابگاه توقف میکند، کمربند را باز میکنم و دستم سمت در میرود: -مرسی رسوندیم، خداحافظ. صدایش باعث میشود مکث کنم: -پریا؟ نگاهش میکنم، به چشمانم خیره شده و میگوید: -امروز خیلی زحمت کشیدی، ممنونم ازت! شانه ای بالا میدهم: -انگار دوستای خودم بودن، هیچ فرقی نداشت، گرچه پروا واقعا خوب بود... خوشحال میشم اگه دوباره ببینمشون! لبخند کمرنگی میزند: -به همین خاطر خواستم تو هم باشی، حس میکنم خلق و خوتون به هم شباهت داره، میتونه دوست خوبی باشه برات! سر تکان میدهم: -اوهوم شب خوبی بود! -تو هم صدای قشنگی داری اما رو نکرده بودی تا حالا! لبخند تلخی میزنم: -نه فقط به قول پروا خیلی احساساتی شده بودم، و خب متن این آهنگ زیادی برام یاداور خاطرات بود! نگاهم به نگاهش گره میخورد، تاریکی شب هم باعث نشده برق نگاهش محو شود، قبل از اینکه احساسات اشتباهم فوران کند در ماشین را باز میکنم، سوز سرد داخل می‌آید: -خب دیگه من برم؛ شب بخیر! -پریا! کاش با این لحن هیچوقت صدایم نکند؛ ناچار منتظر به او زل میزنم: -کاش رو تصمیمت تجدید نظر میکردی... دلم نمیخواد به خاطر من آینده‌تو به بازی بگیری! باز همان بحث تکراری... نفس عمیقی میکشم: -سهراب پسر خوش قیافه ایه... میدونی شاید یه روزی عاشقش شدم! خدارو چه دیدی...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ اخم صورتش را نادیده میگیرم و از اتومبیلش خارج میشوم، خم میشوم و خیره چشمانش میگویم: -میدونی شهاب به بازی گرفتن آینده ام اونم به خاطر تو واسم قشنگه... تو آزارم دادی درست... رفتی سراغ یه نفر دیگه... درست... عشق بود یا لجبازی با من؟... میخوام اینو بهت بگم... سهراب عشق نیست... سهراب مردیه که واسه لجبازی با تو انتخابش میکنم... قشنگه نه؟ هر چیزی که به تو مربوط بشه تهش قشنگه... ته این ازدواجم قشنگه... مطمئنم... در ماشین را میبندم و سمت خوابگاه قدم برمیدارم... کوبش ضربان قلبم و فشار بغض گلویم دیگر دو حسی‌ست که با تنم اخت گرفته اند... وارد میشوم و مهتاب را میبینم که روی زمین دراز کشیده و خوابش برده، بالش و پتویی برمیدارم و سمتش میروم، سرش را روی بالش میگذارم که چشم باز میکند. لبخند میزنم اما او اخم غلیظی تحویلم میدهد و پشت میکند، پوفی میکشم: -مهتاب خوبی؟ پتو را روی سرش میکشد و هیچ نمیگوید... عصبی میگویم: -تمومش کن مهتاب... تو چت شده؟ با من قهر کردی؟ لعنتی من فقط خواستم وقتی گورمو گم میکنم و از ایران میرم تو احساس تنهایی نکنی... گفتم شاید شانس باهاتون یار باشه... شاید فرزاد همون آدمی باشه که میتونه حالتو خوب کنه... من هر کاری کردم واسه خاطر خودت بوده... اشتباه کردم؟ از اون مرد بدت میاد؟ باشه... باشه من اشتباه کردم... معذرت میخوام... دیگه تو هیچ کاری دخالت نمیکنم... ولی تو هم مثل بچه ها رفتار نکن، چرا جواب پیام و تماسامو ندادی؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟ از سکوتش طاقتم طاق میشود و تقریبا فریاد میزنم: -اه بس کن دیگه مهتاب... تو دیگه کابوس نشو واسم!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پتو را کنار میزند و عصبی مینشیند: -تو نیاز نیس به فکر‌ تنهایی من باشی، تو فقط یکم واسه نظر و عقیده من اهمیت قائل شو... بس نیست تمام مدت منصور و مادرم برام تصمیم گرفتن؟ حالا تو هم شدی لنگه اونا؟ پیش تو هم نمیتونم بگم چی میخوام، چی نه؟ نفس نفس میزند که شانه هایش را میگیرم: -باشه مهتاب باشه... تو حق داری... من نباید دخالت میدادم خودمو، تو راست گفتی اصلا من کی هستم که بخوام واست تصمیم بگیرم... ببخشید... با بغض نگاهم میکند، بعد دستانش را دور گردنم می اندازد و لرزان میگوید: -جوابتو ندادم تا برگردی خوابگاه... دلم میخواست کنارم باشی... لبخند کمرنگی میزنم و پشتش را نوازش میدهم: -کاش اومده بودی اونجا... حال و هوات عوض میشد. -حوصله نداشتم پریا؛ دلم میخواست تنها باشم! آرام از من جدا میشود و میپرسد: -خوش گذشت؟ مشتی به بازویش میکوبم: -تموم مدت فکرم درگیرت بود بعد این چه سوالیه که میپرسی؟ لبخند میزند: -ببخشید شبتو خراب کردم، خیلی حسودم که دلم میخواست پیش من باشی نه؟ میخندم: -اوهوم خیلی! زانوهایش را بغل میگیرد و به فکر فرو میرود: -وقتی تو رفتی... منم نموندم تا با فرزاد حرف بزنم، راهمو کج کردم برگشتم خوابگاه... شمارمو از منصور گرفته بود... کلی بهم زنگ زد و پیامک داد، محلش نذاشتم، بعد میدونی برگشت بهم چی گفت؟ با کنجکاوی نگاهش‌میکنم که ادامه میدهد: -بهم گفت چند سال پیش عاشق دختری شده که نتونسته بهش برسه و حالا اون دختر مرده... ازم خواست اجازه بدم عشقو برای دومین بار کنار من تجربه کنه... میگه دلم نمیخواد حالا که ازت خوشم اومده بازم این شانس ازم گرفته بشه! ابرویی بالا میدهم: -طفلی! چه تلخ... شانه ای بالا میدهد: -تموم اینا باعث نمیشه فراموش کنم اون مرد از طرف منصور هست! سکوت میکنم چون قول داده ام دیگر دخالتی نداشته باشم! پس بی حرف بلند میشوم و جای خوابم را کنارش پهن میکنم.
پیام نده : با پروفایلات دلتنگش ڪن :🙂💔🥀 منبع & ها✨ از دلیل خنده هام تبدیل شد به دلیل گریه هام ! حرفای ناگفتمون-! مایل به درد و دل؟🙂🫀 https://eitaa.com/joinchat/1557069993C26d7b6df92 وقتی میشم متنای اینجا میکنه.🥺🥀 پروفایلاش جیگرتو آتیش میزنه👆🖤🥺