عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت200 📝
༊────────୨୧────────༊
اگر احساساتم را فاکتور بگیرم، شب خوبی را کنار هم تجربه میکنیم، پروا دختر فوقالعاده ایست و از آشنایی با او سر ذوق آمدهام.
آقاجون از دورهمی دوستانه اش برگشته و کمی برایمان آهنگ محلی میخواند و کوهیار هم همراهی اش میکند.
کلی میخندیم اما خودم که میدانم خنده هایم نمایشی ست، فکرم پیش مهتاب است، چند بار هم از جمع فاصله گرفتم و با او تماس گرفتم اما جوابی دریافت نکردم، تعجب میکنم چرا مهتاب تا این حد سرسختی میکند و حاضر نیست جوابم را بدهد.
تصمیم میگیرم همین امشب به خوابگاه بروم، نگرانم و این اصلا دست خودم نیست.
هرچه اصرار میکنیم پروا شب را نمیمانند و عزم رفتن میکنند، کوهیار هم خداحافظی میکند و با رفتن شان خانه سوت و کور میشود.
به خانه خانجون میروم تا از او خداحافظی کنم، پشت سرم شهاب و هاله هم وارد میشوند که میگویم:
-خانجون با من دیگه کاری نداری؟
دستانش را باز میکند و گونه ام را سفت میبوسد:
-خیر ببینی مادر، برو بخواب حسابی خستت کردیم.
کمرم را صاف میکنم:
-نه بابا این چه حرفیه! نگران دوستمم میرم خوابگاه!
شهاب دست در جیب به دیوار تکیه میزند:
-خوابگاه این وقت شب؟
از گوشه چشم نگاهش میکنم:
-نگرانم... باید برم، مهتاب از عصر جواب تلفنشو نمیده!
شهاب اخم کرده که هاله شب بخیر میگوید و به اتاق میرود، قلبم ترک میخورد... باز همخوابی شان و این دل بیتاب من...
نفس عمیقی میکشم و سمت در میروم:
-شب بخیر!
صدای خانجون به گوشم میرسد:
-شهاب؛ مادر برسونش بره خبر بگیره از دوستش!
شهاب فوری میگوید:
-آره حاضر شو بیا بیرون میرسونمت!
سر تکان میدهم:
-نه ممنون با مامان یا بابا میرم، راحت باش!
دستگیره در را پایین میکشم که میگوید:
-خوابن اونا، ندیدی چراغ خونهتون خاموشه؟ زابراهشون نکن، حاضر شدی بیا!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت201 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد نگاهش میکنم که خانجون میگوید:
-برو حاضر شو مادر، این وقت شب خوبیت نداره تنهایی بری، این همه واسه مهمونای شهابم زحمت کشیدی حالا جای دوری نمیره برسونت که...
لب میگزم که شهاب اضافه میکند:
-نوکرشم هستم!
قلبم میلرزد و فوری از خانه بیرون میزنم... حرف شاقی نزده اما همین جملهی کوتاه روانم را به بازی گرفته و تا خانه با خودم تکرارش میکنم.
آهسته وارد خانه میشوم، شهاب درست میگفت مادر و پدر خوابیدهاند.
به اتاقم میروم و لباس میپوشم، کیف و لوازمم را برمیدارم و آهسته از خانه بیرون میزنم.
چراغ های روشن اتومبیل شهاب به من میفهماند که داخل ماشین است، حتما هاله هم آمده، سمت در عقب میروم و بازش میکنم، میخواهم بنشینم که میگوید:
-صندلی جلو خار داره که من نمیدونم؟
ابروهایم بالا میپرد وقتی وجود هاله را نمیبینم، مردد کنارش روی صندلی جلو جای میگیرم، گرمای بخاری ماشین به تنم میزند و حس خوشایندی را برایم القا میکند.
راه می افتد و هر دو مسکوت هستیم، سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم و نگاهم را به شیشه میدوزم کمی میگذرد که صدایش غافلگیرم میکند:
-تغییر کردی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت202 📝
༊────────୨୧────────༊
سرم را سمتش میچرخانم:
-تغییر کردم؟ از چه لحاظ؟
کوتاه نگاه میکند:
-شر و شیطنتت خوابیده، سنگین و باوقار شدی!
بی اراده تک خنده ای میزنم:
-خوبه، پس دارم میشم همونی که دوس داری!
-اوهوم...
جواب کوتاهش باعث میشود زوم نیم رخش شوم... این حرفهای دوپهلویش دیوانه ام میکند!...
کلافه چشم میبندم و میپرسم:
-کدوم رفتارم متعجبت کرده؟
-سکوتت... اینکه مدتیه شیطونی نمیکنی... با حرفات رو نِروَم نمیری!
-آهان چون پیلهات میشدم رو نروت بودم؟ حق داری خب... ولی آره... ازت بریدم، تصمیم گرفتم خوددار باشم چون اونی که میخوام نمیشه... البته تو نخواستی که بشه!
-و تو هم به همین علت خودتو دو دستی تقدیم سهراب میکنی هوم؟
شانه ای بالا میدهم:
-الان بحث سهراب واسه چیه؟ من نمیفهمم!
اخم میکند:
-چیه تا اسمش اومد داغ کردی، تا این حد روش تعصبی هستی؟
به کنایه میگویم:
-آره خب قراره شوهرم بشه!
اما انگار شهاب حرفم را کاملا جدی برداشت میکند که عصبی به سرعتش اضافه میکند و میگوید:
-به پای هم جوون بمونید!
سکوت میکنم و هیچ اصراری ندارم به او بفهمانم شوخی بوده، نگاه از او میگیرم. شهاب درست میگفت انگار دست از تلاش برداشته ام و دیگر آزارش نمیدادم... نمیدانم چطور شد که به اینجا رسیدم، من همان پریای چند ماه پیش هستم؟ که برای گند زدن به تمام رابطه های شهاب با جنس مخالف حاضر بودم هر کاری بکنم؟ پس چرا اینجای زندگی اینقدر بی انگیزه و گوشه گیر شده ام؟ سوالم یک جواب داشت و آن چیزی نبود جز، وجود هاله و نزدیکی بینشان و بعد هم انتخابم... و ازدواج با سهراب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
#فان😂😂😂😂
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم ادیت برای پارت دیشب😁🥲😍🫀.
پای اتیش و گیتار و خوندناشون😢😢
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی یاسی عزیزم😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
پارتهای ۲۰۰، ۲۰۱، ۲۰۲ آپ شدن
تقدیم تون😌
مطالعه کنید😍😍
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی ثمین عزیزم😍
مخاطب کانالم😍
recording-20230813-174430.mp3
3.94M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
#به_گویندگی_اعظم_فهیمی
#به_نویسندگی_روزبه_بمانی
#داستان_کوتاه
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت203 📝
༊────────୨୧────────༊
مقابل خوابگاه توقف میکند، کمربند را باز میکنم و دستم سمت در میرود:
-مرسی رسوندیم، خداحافظ.
صدایش باعث میشود مکث کنم:
-پریا؟
نگاهش میکنم، به چشمانم خیره شده و میگوید:
-امروز خیلی زحمت کشیدی، ممنونم ازت!
شانه ای بالا میدهم:
-انگار دوستای خودم بودن، هیچ فرقی نداشت، گرچه پروا واقعا خوب بود... خوشحال میشم اگه دوباره ببینمشون!
لبخند کمرنگی میزند:
-به همین خاطر خواستم تو هم باشی، حس میکنم خلق و خوتون به هم شباهت داره، میتونه دوست خوبی باشه برات!
سر تکان میدهم:
-اوهوم شب خوبی بود!
-تو هم صدای قشنگی داری اما رو نکرده بودی تا حالا!
لبخند تلخی میزنم:
-نه فقط به قول پروا خیلی احساساتی شده بودم، و خب متن این آهنگ زیادی برام یاداور خاطرات بود!
نگاهم به نگاهش گره میخورد، تاریکی شب هم باعث نشده برق نگاهش محو شود، قبل از اینکه احساسات اشتباهم فوران کند در ماشین را باز میکنم، سوز سرد داخل میآید:
-خب دیگه من برم؛ شب بخیر!
-پریا!
کاش با این لحن هیچوقت صدایم نکند؛ ناچار منتظر به او زل میزنم:
-کاش رو تصمیمت تجدید نظر میکردی... دلم نمیخواد به خاطر من آیندهتو به بازی بگیری!
باز همان بحث تکراری... نفس عمیقی میکشم:
-سهراب پسر خوش قیافه ایه... میدونی شاید یه روزی عاشقش شدم! خدارو چه دیدی...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت204 📝
༊────────୨୧────────༊
اخم صورتش را نادیده میگیرم و از اتومبیلش خارج میشوم، خم میشوم و خیره چشمانش میگویم:
-میدونی شهاب به بازی گرفتن آینده ام اونم به خاطر تو واسم قشنگه... تو آزارم دادی درست... رفتی سراغ یه نفر دیگه... درست... عشق بود یا لجبازی با من؟... میخوام اینو بهت بگم... سهراب عشق نیست... سهراب مردیه که واسه لجبازی با تو انتخابش میکنم... قشنگه نه؟ هر چیزی که به تو مربوط بشه تهش قشنگه... ته این ازدواجم قشنگه... مطمئنم...
در ماشین را میبندم و سمت خوابگاه قدم برمیدارم... کوبش ضربان قلبم و فشار بغض گلویم دیگر دو حسیست که با تنم اخت گرفته اند...
وارد میشوم و مهتاب را میبینم که روی زمین دراز کشیده و خوابش برده، بالش و پتویی برمیدارم و سمتش میروم، سرش را روی بالش میگذارم که چشم باز میکند.
لبخند میزنم اما او اخم غلیظی تحویلم میدهد و پشت میکند، پوفی میکشم:
-مهتاب خوبی؟
پتو را روی سرش میکشد و هیچ نمیگوید... عصبی میگویم:
-تمومش کن مهتاب... تو چت شده؟ با من قهر کردی؟ لعنتی من فقط خواستم وقتی گورمو گم میکنم و از ایران میرم تو احساس تنهایی نکنی... گفتم شاید شانس باهاتون یار باشه... شاید فرزاد همون آدمی باشه که میتونه حالتو خوب کنه... من هر کاری کردم واسه خاطر خودت بوده... اشتباه کردم؟ از اون مرد بدت میاد؟ باشه... باشه من اشتباه کردم... معذرت میخوام... دیگه تو هیچ کاری دخالت نمیکنم... ولی تو هم مثل بچه ها رفتار نکن، چرا جواب پیام و تماسامو ندادی؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟
از سکوتش طاقتم طاق میشود و تقریبا فریاد میزنم:
-اه بس کن دیگه مهتاب... تو دیگه کابوس نشو واسم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع