عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
.#فول_عشقی گیتا درست بعد از عقدش همسرشو به شکل مرموزی از دست میده 😱اما وجود بچه ای که تو شکم گیتاس
داخل کانال دومم عضو باشید دخترا
و رمان دیگمو هم مطالعه کنید😍👆
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
درود به دخترام
اینم سه پارت امشب
تو کانال دومم عضو شدید یا نه🥺👇
https://eitaa.com/joinchat/1437401608Cb5b39a99f3
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت249 📝
༊────────୨୧────────༊
مجدد شماره سهراب را میگیرم، جالب است که من در جایگاه همسر او هستم ولی هیچ کدام از دوستانش را نمیشناسم تا سراغش را از آنها بگیرم...
حتی به یاد ندارم داخل مراسممان فرد غریبه ای دیده باشم و متوجه شوم یکی از دوستان سهراب است!
نیشخند تلخی میزنم، تماس گرفتن بی فایده است، بلند میشوم و لباس میپوشم.
پدر خواب است بنابراین آهسته از خانه بیرون میروم، نمیدانم چطور سهراب کله شق را پیدا کنم، اصلا کجاست؟ چرا به دروغ گفته است باهمیم!؟
پوفی میکشم که ناگهان ترس در دلم مینشیند... غرق فکر به تاریکی حیاط خیره میشوم و فکر میکنم نکند... نکند سهراب مرا قال گذاشته و رفته باشد؟ نکند به دروغ گفته باشد پروازمان چند روز دیگر است و خودش به تنهایی رفته باشد؟ نکند...
نفسم حبس میشود، حتی فکرش هم ترسناک است... همین دیشب عقد کردیم و امروز نباید چنین رکبی خورده باشم... نباید...
پوست لبم را با حرص میجوم، رسما هیچ کاری از من ساخته نیست، مادر با ماشین رفته و از منه تک و تنها کاری برنمیآید مگر... مگر دست به دامن کسی شوم... کسی که بتواند همراهی ام کند... یک مرد...
نگاهم سمت منزل خانجون و اتومبیل شهاب کشیده میشود... نه... شهاب با آن حرفهای امشبش نمیتواند گزینه مناسبی باشد... در حقیقت نمیخواهم اگر درصدی از سهراب رکب خورده باشم و او به من دروغ گفته باشد، پیش چشم شهاب دستم رو شود و سکه یک پول شوم...
عصبی چشمانم را میفشارم و دستانم را داخل جیب پالتوی چرمم میبرم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت250 📝
༊────────୨୧────────༊
کاش مهتاب با فرزاد رابطه خوبی داشت تا از فرزاد کمک میخواستم... اما...
ناگهان یاد پروا و کوروش میافتم، موبایلم را بیرون میکشم و نگاهم روی ساعت خشک میشود، حتما الان خواب هستند و اصلا درست نیست بابت این موضوع با پروا تماس بگیرم...
کلافه قدم میزنم و شماره خاله نسترن را میگیرم.
به محض پاسخ دادنش میپرسم:
-خاله شما آدرس یا تلفنی از دوستای سهراب داری؟
با گریه آدرس و تلفن چندتایشان را میدهد و من به او اطمینان میدهم که پسرش را پیدا میکنم... گرچه خودم از این حرف هیچ اطمینانی ندارم!
چاره ای ندارم باید خودم به تنهایی دست به کار شوم... قدم بلندی برمیدارم و سمت در میروم که صدای باز و بسته شدن در خانه خانجون متوقفم میکند.
برمیگردم و شهاب را میبینم که سمت اتومبیلش می آید، اما با دیدن من چشمانش گرد میشود:
-پریا تویی؟ این موقع شب کجا داری میری؟
آب دهانم را قورت میدهم، به هیچ وجه دلم نمیخواهد جوابش را بدهم و عمیقا از دستش ناراحت و عصبی ام، پس بی تفاوت سمت در میروم و کوتاه میگویم:
-بیرون کار دارم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت251 📝
༊────────୨୧────────༊
دنبالم می آید و قبل از اینکه در را باز کنم خودش را به من میرساند، دستش را روی در میگذارد و با اخم تماشایم میکند:
-میگم نصفه شبی کجا داری میری؟
خیره به چشمانش زل میزنم و بی حوصله جواب میدهم:
-میرم پیش سهراب... چکار داری که کجا میرم؟
-مگه سهراب کجاس؟
کمی من من میکنم و ناچار میگویم:
-داره میاد دنبالم!
اخمش پررنگ تر میشود:
-مغز خر خوردین شماها؟ نصفه شب یادتون افتاده که برید دور دور؟
شانه ای بالا میدهم:
-حالا هر چی! برو کنار دیرمه!
دستش را مقابلم سد میکند:
-کجا؟ صبر کن ببینم رسیده بعد بدو بدو کن برو بیرون!
به کنایه اش اهمیت نمیدهم:
-قرار نیست بیاد اینجا، یه خیابون بالاتر قرار گذاشتیم!
ابرویی بالا میدهد:
-کودنی؟ ساعتو دیدی؟ تک و تنها میخوای با پای پیاده بری کجا؟ تو عقل تو سرت نیست، اون چی؟ اون یه ذره غیرت سرش نمیشه نذاره نصفه شبی تنها پرسه بزنی تو این تاریکی و خلوتی شب؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
شب بخیر به دخترام
اینم سه پارت امشب😍👆
تو کانال دومم عضو شدید یا نه🥺👇
https://eitaa.com/joinchat/1437401608Cb5b39a99f3
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت252 📝
༊────────୨୧────────༊
عصبی پوفی میکشم و دیگر تحمل حرفهایش را ندارم، بی اراده صدایم بالا میرود:
-به تو چه... به تو چه شهاب! چه کارهی منی؟ چرا هی برام تعیین تکلیف میکنی؟ چرا باید و نبایداتو هی تو سرم میکوبی؟ تا کی قراره تو کار من دخالت کنی؟
بعد به هودی نرمش چنگ میزنم و هلش میدهم:
-برو کنار باید برم!
میخواهم در را باز کنم که خودش را جلو میکشد و تقریبا درون صورتم با خشم میغرد:
-تو بیجا میکنی پاتو از این در بذاری بیرون! اصلا پدر و مادرت کجان؟ اونا میدونن داری چه غلطی میکنی؟ باشه من هیچ کارتم، پدرت چی؟ اونم نمیتونه جلوتو بگیره؟
مچ دستم را میگیرد و عصبی مرا سمت خانهمان میکشد که کلافه دستم را میکشم:
-نکن؛ بابام خوابه!
نفس زنان تماشایم میکند:
-مادرت چی؟
-اونم خونه خالمه! حالا خیالت راحت شد؟ بذار برم شهاب!
و عصبی سمت در میروم که بازویم را میگیرد:
-قلم پاتو خورد میکنم اگه از این در تک و تنها پاتو بذاری بیرون پریا... به ولای علی یه قدم دیگه برداری چک و لگدیت میکنم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت252 📝
༊────────୨୧────────༊
با عصبانیت برمیگردم و درون صورتش داد میزنم:
-تو غلط میکنی دست رو من بلند کنی... تو کارهی من نیستی که بخوای جلوی منو بگیری، به خودم مربوطه که کجا میرم، حالام اینقدر رو مخم نرو!
فکش منقبض شده و نفس زنان نگاهم میکند، هر دو عصبی به یکدیگر خیره ایم که به یکباره میگوید:
-باشه... باشه... هر جا میخوای بری برو...
نفس راحتی میکشم که با شنیدن جمله بعدی اش کلافه تر از قبل میشوم:
-اما... منم باهات میام!
بعد همانطور که بازویم را میکشد سمت اتومبیلش میرود، در جلو را باز میکند و مرا با حرص به داخل هل میدهد، طوری که بازویم از فشار دستش درد گرفته و چیزی تا رسیدن به مرز جنونم نمانده!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
#شخصیت_شهاب
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
سلام دوستان عزیز
چشم پارت میذارم
ببخشید من چند روزی نیستم❤️
به محض اینکه موقعیت اوکی شد مینویسم🌼❤️
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت253 📝
༊────────୨୧────────༊
اتومبیلش را از حیاط بیرون میراند و مسیر خیابان را پیش میگیرد و میپرسد:
-سهراب کجاست؟ کجا باید برم؟
سرم را به شیشه میچسبانم:
-قبرستون!
نگاه چپی به نیم رخم میکند:
-الان وقت زبون درازی نیست پریا، آدرس بده کجا برم!
نگاهم را به تاریکی شب میدهم و نجوا میکنم:
-هاله نگرانت نشه با من اومدی!
-نمیشه؛ بگو کجا برم؟
چشم میبندم:
-نمیدونم کجاست!
گیج نگاهم میکند:
-یعنی چی که نمیدونی؟ منو بچه فرض کردی؟ پس شال و کلاه کرده بودی که کجا بری؟
دستانم را دور تنم میپیچم:
-ازش خبر ندارم؛ داشتم میرفتم دنبالش بگردم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع