eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
23.9هزار دنبال‌کننده
541 عکس
265 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بیخیال شدن رو یاد بگیر... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
جمعه ها قرار نبود دو پارت داشته باشیما اما خب دلم نیومد🙈😍 https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون برای نظراتون😍👆
چقدددددر لذت بخشه خوندن پیاماتون به قدری انرژی مثبت فرستادین که بهترین حال جهان را دارم😉😍
دلبری هاشون🙈😍 https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون برای نظراتون😍👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ به اتاقم می‌روم و زیر پتویم می‌خزم، چشمان سوزناکم را روی هم می گذارم، صدای پچ پچ پدر و مادر می آید، وارد خانه شده و آرام در را می‌بندند، پدر می پرسد: -پریا خوابیده؟ مادر کنار در اتاقم می ایستد، سایه اش روی تنم می افتد که آرام جواب می‌دهد: -آره طفلی از صبح زود کنار دست خان‌جونه، میگم به نظرت هاله و شهاب نرمالن؟ چرا شهاب هیچی درمورد هاله به ما نگفته بود؟ صدای پدر از دور تر به گوشم می‌خورد: -شیطنت پریا اونقدر تو مراسم خواستگاری های شهاب زیاد بود که همه شون بهم می‌خورد، شهابم ترسیده به ما بگه و باز روز از نو روزی از نو، بیخیال خانم حالا دیگه هاله عروس این خونه اس، مبادا بهشون خورده بگیری، بذار هر طور راحتن زندگی شونو بسازن! -وا چه حرفا می‌زنی! من کی تو زندگی یکی دیگه دخالت کردم که این بار دومم باشه! درضمن پریا شیطنت نکرد، بچه‌م می‌خواست صاف و صادق باشه تو مراسما، وقتی خان‌جون به مادر دختره گفت شهاب کارش جور شده، خب دروغ بود، پریا گفت عمو شهابم بیکار و بی‌عاره خب حرف حق زد بچه‌م! -باشه خانم حالا نمی‌خواد گند دخترتو ماست مالی کنی، بیا بخواب که صبح قبل رفتنم یه صبحونه به ما بدی! مادر باز رو ترش می‌کند: -وا یجوری حرف می‌زنی انگار روزای دیگه گشنه فرستادمت سرکار! چشمانم را به هم می‌فشارم کاش می‌دانستم شهاب و هاله رفته‌اند یا هنوز در منزل خان‌جون هستند! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با کسل ترین حالت ممکن از خواب بیدار می‌شوم، شنبه است و باید به خوابگاه بروم، آهسته به سرویس می‌روم و مسواک می‌زنم، خودم را مرتب می‌کنم و به اتاقم برمی‌گردم، لوازمم را آماده می‌کنم و لباس می‌پوشم. صدایی از آشپزخانه می آید و این یعنی مادر بیدار شده، همراه کیف دستی ام از اتاقم خارج می‌شوم، سمت آشپزخانه می‌روم: -سلام مامان با من کاری نداری؟ سمتم می‌چرخد: -وای تو باز داری میری خوابگاه؟ بابا میونتون با شهاب خوب شد که، چرا لجبازی می‌کنی؟ نیشخندی می‌زنم: -چه ربطی به شهاب داره مامان؟ مهتاب تنهاس دلم می‌خواد باهم باشیم، بی زحمت برام یه آژانس می‌گیری؟ پوف کلافه ای می‌کشد و سمت تلفن می‌رود، با آبی که جوش آمده برای خودم نسکافه ای حاضر می‌کنم که مادر می‌گوید: -فعلا سرویس نداره پریا، باید منتظر بمونی. به ساعت نگاه می‌کنم و سر تکان می‌دهم. نسکافه ام را می نوشم که پدر هم بیدار می‌شود، از هر دو خداحافظی می‌کنم که مادر می‌گوید: -کجا؟ صبر کن ببینم آژانس ماشین داره! -لازم نیست مامان، میرم سر خیابون ماشین می‌گیرم! وارد حیاط می‌شوم، مادر پشت سرم می دود: -دو دقیقه صبر کن لباس بپوشم برسونمت، پریا این‌قدر لجبازی نکن! سمتش می‌چرخم: -ناهید جون تا یه ساعت دیگه کلاس دارم، دیرم میشه، نگران نباش تو برو داخل! و راه می‌افتم، چشمم به اتومبیل شهاب می افتد، پس دیشب را اینجا مانده بود، همزمان در خانه خان‌جون هم باز می‌شود، شهاب و هاله بیرون می آیند و هر سه به هم زل می‌زنیم، پس دیشب را کنار هم بوده اند! با اخم سلام می‌دهم و سمت در می‌روم که صدای مادر به گوشم می‌خورد: -شهاب جان سر راه می‌تونی پریارو هم برسونی؟ آژانس ماشین نداشت! کلافه سمت مادر برمی‌گردم: -مامان جان گفتم خودم میرم! شهاب از پله ها پایین می آید و می‌گوید: -نگران نباش ناهید جان، می‌رسونمش! مادر تشکر می‌کند و من با حرص دندان بهم می‌فشارم. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
خوشحالم که خیلی هاتون تو ناشناس گفتید حتی از همسر استاد هم قشنگتره🤩🤩👆
چشم آخر شب میام جواب میدم چندتایی رو😍❤️
بله رمان ساخته ذهنمه و حقیقت نداره اما عکس شخصیت رو برای برقراری ارتباط مخاطبا میذاریم چون خیلی دوست دارن بدونن شخصیتی که تو ذهن منه نویسنده اس به چه ظاهری شباهت داره😊❤️
چشم عکس شخصیتای رمان بزودی داخل چنل زاپاس گذاشته میشه❤️👇 https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874
بخشی از الطاف شما😌 یکمی بی حوصلم تک تک جواب نمیدم بچه ها اما از همه تون ممنونم که اینقدر همراهمین، مهربونین❤️
پی وی باورتون میشه نزدیک ۴۰۰ تا هست که نتونستم جواب بدم🤕 تخمینی🧐 خب... گمونم ۵۰۰ پارت بشه🧐
تک تک نظرارو میخونم باور کنین، ولی به چندتاش مجبورم جواب بدم چون سوالا تکراری ان❤️ مهربونای منین که😍
🙈🙊🙊🙊🙊 شیطنتاتون😁😁👆
یا خدا صدا سیما😳🤪😂😂😂😂❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ عشقید 🤣
میبینم که پسرم کوروش، توقع تونو از جنس مذکر برده بالا و همه تون آقایی میخواین 😐😂❤️ و در مورد وی آی پی، اول اینکه عضویت از اول هم قرار بود ۱۰۰ نفر بگیرم، که با اصرار بقیه شد ۲۰۰ نفر😐😂 چرا باید کسی دلش بشکنه وقتی تو چنل اصلی داره هر روز پارت گذاری میشه؟ وقتی این کار اشتباه میشه که منه نویسنده بیام تا نصفه رمانو بذارم و بگم ادامشو هر کسی میخواد بیاد بخره وگرنه تو چنل پارتگذاری نمیکنم😑🙁 آره عزیزم و اینکه وی آی پی ۲۰ روز تعطیل بود ایام عید و اوایل ماه مبارک رمضون، به همین خاطر تا رمان تموم نشه داخلش دیگه نمیخوام عضو بگیرم، دوست ندارم شرمنده کسی بشم که هزینه پرداخت کرده و بعد منه نویسنده وقتی مشکلی برام پیش بیاد نتونم براشون پارت بذارم شاید دیگه واسه هیچ رمانم وی ای پی نزنم🙂
نه رمان آنلاینه کو تا تموم بشه کو تا چاپ بشه گرچه هنوز به فکر چاپ نیستم
😁😁😍😍❤️❤️❤️
‌‌دارم خسته میشم... بیا چند دقیقه جامونو عوض کنیم شاید درک کردی چقد دوستت دارم... ❄♠ @deklamesoti ♠❄
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با این حال و اوضاع همین را کم داشتم که صندلی عقب اتومبیل شهاب جای بگیرم و رفتارهای هاله را تحمل کنم، شهاب بیشتر مسکوت است، اما هاله هی با لبخند با او حرف میزند، هر از گاهی هم سمت من میچرخد و چیزی می‌گوید، اما من بی حوصله تر از آنم که بگو بخند کنم، هندزفری می‌گذارم و موزیکی پلی می‌کنم، چشم می‌بندم و وانمود م‌یکنم که چرت می‌زنم! دلم با موزیک و عطر تن شهاب قنج می‌رود، لعنتی از کودکی عطرش زیر دماغم بوده، دیگر اهلی عطر تنش شده ام، اما باید حضورش را از دور حس کنم! اتومبیل که توقف می‌کند چشم باز می‌کنم و موزیک را قطع می‌کنم، به اطراف نگاه می‌کنم، تا خوابگاه راه زیادی مانده، اما چرا توقف کرده؟ هاله سمتم میچرخد: -پریا جون با من کاری نداری؟ لبخند می‌زنم: -عه اینجا زندگی می‌کنین؟ -اره عزیزم، برم لباسمو عوض کنم که سرویس شرکت تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم. سر تکان می‌دهم و دستش را می‌فشارم همین که سمت شهاب می‌چرخد تا خداحافظی کند سرم را به شیشه تکیه می‌دهم و چشم می‌بندم تا راحت باشند. طولی نمی‌کشد که صدای بسته شدن در اتومبیل می آید و بعد هم جیغ لاستیک هایش. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
خیلی وقته فهمیدم که... عوض شدنِ آدما همیشه به خاطرِ غرور و خودخواهیشون نیست، بعضی وقتا آدما حتی حوصله خودشونم ندارن..! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشم باز می‌کنم، اولین چیزی که می‌بینم یک جفت چشم است که از داخل آینه به من خیره شده، نگاه می‌گیرم، حوصله خودم را هم ندارم چه برسد به شهاب! -آدرس خوابگاهت کجاس؟ بی حوصله جواب می‌دهم: -فعلا همینو مستقیم برو! گوشه خیابان ترمز می‌کند: -بیا جلو بشین! دست به س,ینه می‌شوم: -راحتم، برو دیرم شده! -راننده ات نیستم که عقب بشینی، به قول بقیه مثل عموتم! نسبت به این واژه تکراری حساس شده ام، دندان بهم می‌فشارم و عصبی می‌گویم: -ای لعنت به این واژه تکراری، اینقدر به من‌ نگو اینو، باشه باورم شد، ولم کن دیگه! نفس زنان نگاهم را کج می‌کنم و به بیرون خیره می‌شوم که سمتم برمی‌گردد و تماشایم می‌کند: -واقعا باورت شد؟ دیگه نیازی نیست پافشاری کنم؟ بی اینکه نگاهش کنم با همان لحن بی اعصاب می‌گویم: -نه نیازی نیست، تو عمو شهابی، منم باورش دارم، حالا راه بیفت! -الان این چه رفتاریه؟ قهری با من؟ میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ اشکم دم مشکم است، دوست ندارم گریه و ضعفم را ببیند، دوست ندارم غرورم را پیش چشمش خورد کنم، لرزان می‌گویم: -شهاب اصلا حوصله ندارم، فقط منو برسون، هیچ حرفی هم نزن، بذار فقط امروز یه نقش راننده تاکسی رو بازی کنی، منم مسافرِتم! -پاشو بیا جلو بشین خودتو لوس نکن، ببینم هنوزم مثل قبلا تو هوای سرد دلت بستنی می‌کشه؟ نیش‌خندی می‌زنم: -اونقدر خل نشدم که کله صبحی بستنی لیس بزنم! -خب پس کارم سخت شد که! حالا چجوری میشه با یه پریای اخمو آشتی کرد؟ کلافه سرم را به شیشه می‌کوبم: -گفتم با من حرف نزن! -چه پریای بداخلاقی! حرصی نگاهش می‌کنم: -بابا اصلا فکر کن من حضور ندارم، فکر کن تو ماشینت نیستم، چرا سربه‌سرم می‌ذاری؟ چرا می‌خوای از دلم دراری؟ چرا ادای یه عموی مهربونو برام درمیاری؟ تو نمی‌دونی من نسبت بهت بی جنبه‌ام؟ نمی‌دونی دلم محبتتو می‌خواد؟ نمی‌دونی دلم می‌خواد به چشم هیچ‌کسی نیام جز تو؟ پس چرا داری احساسمو تحریک می‌کنی؟ من امروز وقتی تو و هاله رو دیدم که از خونه خان‌جون اومدین بیرون با خودم عهد بستم که دیگه پاپیچت نشم، پس بذار سر عهدم بمونم، بذار حالا که خواستم بتونم عملیش کنم، می‌دونم نمیشه، می‌دونم سختمه، می‌دونم هر چقدرم هاله رو کنارت ببینم بهش عادت نمی‌کنم، ولی بذار بد خلقی کنم باهات، تو هم بد باش، دیگه حتی ادای یه عموی مهربونو هم در نیار، بذار به درد خودم بمیرم! لرزش صدایم در جملات آخر دست بغضم را رو کرده، با گلویی دردناک نگاه از چهره دوست داشتنی و جذابش می‌گیرم و بغضم را قورت می‌دهم، لعنتی بدجور به گلویم چسبیده!
تو نه دوری تا انتظارت کشم و نه نزدیکی تا دیدارت کنم و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد و نه محروم از توام تا فراموشت کنم تو در میانه‌ی همه چیزی ❄♠ @deklamesoti ♠❄