eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
623 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ از اینکه مثل بار قبل جلو‌ نمی آید و دست نمی دهد کنجکاو میشوم من هم اصراری به نزدیک شدن نمیکنم که شهاب وارد خانه میشود، دستش پر از پاکت های میوه و شیرینی است سلام میدهد و یکراست به آشپزخانه میرود. هاله بعد از خوش و بش با خان‌جون به تنها اتاق خانه خان‌جون میرود و در را میبندد، ناراحت از رفتارش جارو را مجدد روشن میکنم و مشغول کارم میشوم. حس میکنم سنگینی نگاهی رویم است برمیگردم شهاب در حالی که سیب زردی را گاز میزند اشاره میکند (بیام کمک؟) سر تکان میدهم یعنی نه، به کارم ادامه میدهم و بعد از اتمام جارو را جمع میکنم و کنار در اتاق میگذارم، بعد با صدای بلندی میگویم: -شهاب اینو بعد بذاری داخل اتاق! شهاب جلو می اید و جارو را برمیدارد و در اتاق را باز میکند، بعد داخل میرود، به آشپزخانه میروم، خانجون چای تازه دمی ریخته که پشت میز مینشینم و مشغول خوردن میشوم، شهاب میان چهارچوب در می ایستد: -مرسی پریا جان حسابی زحمت کشیدی! با تعجب نگاهش میکنم: -نه بابا خواهش میکنم! خانجون تعریف میکند: -بچمخساه و کوفته از دانشگاه یکراست اومد کمک دستم! شهاب مجدد تشکر میکند و لبخند گرمی میزند.
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اذیتت میکنم درست... حرصت میدم درست... اما اینو‌ بدون... یه روز نباشی میمیرم🥲 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خنده تلخ من... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
رابطه خوبی با هووم داشتم خودم اونو برای شوهرم خواستگاری کرده بودم و هر دو از این مسئله راضی بودیم تا اینکه هووم حامله شد بعد از بارداریش یهو رابطه اش باهام سرد شد.. شب زایمانش بچه رو بهم نشون نداد از اون روز به بعد کارهاش عجیب غریب تر از قبل شد و من ساده لوح خیال میکردم برای اینکه حسودیم نشه اینطوری رفتار میکنه یه روز که خواب بود یواشکی رفتم بالای سر بچه اش ولی با نشونه ای که روی پای بچه دیدم رنگ از رخم پرید ، اون نشون خانوادگی ما بود ...ولی چرا باید روی پای بچه ی شوهر من باشه!؟؟ تصمیم گرفتم رسواش کنم برای همین چند شبی رو شب تو اتاقم نگهش دارم نیمه های شب یهو دیدم....👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1186202044C49ba8c533f
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اذیتت میکنم درست... حرصت میدم درست... اما اینو‌ بدون... یه روز نباشی میمیرم🥲 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
اگه رسیدم شب پارت مینویسم دخترام😁😍❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با خستگی از منزل خانجون بیرون میزنم، نگران به ساعت موبایلم نگاه میکنم، عجیب است که از مهتاب خبری نشده! شماره اش را میگیرم و منتظر می‌مانم، هر چه بوق میخورد جواب نمیدهد، بیشتر نگران میشوم و برایش پیامک میزنم: -کجایی مهتاب؟ چرا نیومدی پس؟ مگه حرف زدن تون چقدر زمان برد؟ منتظر میمانم تا جواب بدهد، اما باز هم جوابی دریافت نمیکنم، برای چندمین بار تماس میگیرم، آنقدر زنگ میزنم تا بالاخره صدایش در گوشم میپیچد: -بله؟ لحنش ناراحت است؛ فوری میگویم: -کجایی مهتاب؟ چرا جواب نمیدی زهر ترک شدم! شاکی میگوید: -مگه برای تو مهمه؟ چشمانم گرد میشود: -دیوونه چی داری میگی؟ معلومه که مهمی برام! -آره مهمم که منو با زور میفرستی با اون مرتیکه حرف بزنم، پریا چی تو کله‌ته؟ خودتو انداختی تو منجلاب سهراب، با خریتت داری زندگی تو پیش میبری به سمت باتلاق، بعد میخوای منم بدبخت کنی؟ با حیرت ابروهایم بالا میرود: -من غلط کنم تو رو بدبخت کنم... مهتاب من فقط خواستم یه فرصت به فرزاد بدی همین!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همراه بغض داد میزند: -اصلا تو کی هستی که بخوای تو زندگی من خودتو دخالت بدی؟ تو چه میدونی اون منصور عوضی چه آدمیه؟ تو دوست منی یا فرزاد و منصور؟ تو حق نداشتی منو تنها بذاری بری... باید صبر میکردی... چرا رفتی هان؟ شوکه به صدای فریادش گوش میدهم و قلبم مچاله میشود: -الهی بمیرم برات مهتاب... باور کن من... من فقط خواستم لگد به بختت نزنی... مهتاب من... -خفه شو پریا هیچی نگو... تو برو بخت خودتو نجات بده از دست اون پسر خاله‌ی روانیت! چشمانم را میبندم... ناراحت است و حق دارد زبانش تلخ باشد، اما من هم دیگر اعصاب درست و حسابی ندارم در این اوضاع، در حالی که سعی دارم صدایم را کنترل کنم میگویم: -ببخشید مهتاب؛ بلند شو بیا اینجا حضوری حرف میزنیم!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ فریاد میزند: -بیام که چی بشه؟ چکاره‌ی اون جمعم که بیام؟ خیلی اعصاب گذاشتی که بیام... بیام چکار‌ کنم؟ مثلا میخوای منو خوشحال کنی؟ میخوای حالمو عوض کنی؟ لازم نکرده نگران من باشی، اگه خیلی نگرانم بودی منو سمت این مردک هُل نمیدادی و بعد خودت نمیرفتی! حالام برو خوش باش... و تماس را قطع میکند... مات می مانم... ناباور صدایش میزنم: -مهتاب؟ الو مهتاب! دلم میخواهد جیغ بزنم، همین قهر و ناراحتی مهتاب را کم داشتم! نفس تندی میکشم و مجدد شماره اش را میگیرم اما جواب نمیدهد... بی اراده بغض میکنم... دلم نمیخواهد مهتاب از من ناراحت باشد، هر چه تماس میگیرم جوابی دریافت نمیکنم، برایش پیامک میزنم: -مهتاب جان باور کن من قصدم فقط کمک بود، فکر نمیکردم با کارام دارم آزارت میدم... مهتاب خواهش میکنم ببخش... پاشو بیا منتظرتم... باشه مهتاب؟ بیای منتظرتما!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کمی در هوای سرد حیاط قدم میزنم، اما مهتاب قصد ندارد جواب پیامکم را بدهد، با ناامیدی تایپ میکنم: -مهتاب خواهش میکنم بیا پیشم... مهتاب معذرت میخوام عزیزم... بی فایده است، تابحال مهتاب را تا این حد ناراحت ندیده بودم... کنار درخت روی تکه سنگی مینشینم و با عصبانیت دستانم را روی چشمانم میفشارم، صدای شهاب و هاله می آید، اهمیت نمیدهم، انگار سمت اتومبیل شهاب میروند... شهاب صدایم میزند: -چرا اینجا نشستی پریا؟ بغضم بزرگ شده و نمیخواهم حرف بزنم تا سر باز کند، صدای پایش نزدیک میشود، لعنت به تو شهاب که تو هم دیگر نمیتوانی آرامم کنی... -پریا چی شده؟ ببینمت! اشکم میچکد، نمیدانم به خاطر چه؟ مهتاب یا شهاب؟ به خاطر کدام شان؟ شاید هم هر دو... کنارم زانو میزند: -پریا؟ صدایم نزن لعنتی... برو... برو شهاب... -پریا؟ عزیزم؟ دیگر نمیتوانم... تحمل ندارم... تا حالا هم زیادی دوام آورده ام... بی طاقت دستانم را دور گردنش حلقه میکنم و‌ هق میزنم... پر از دلتنگی... پر از نیاز... پر از حسرت...
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آقا اجازه؟ میشود شما همانی باشید که موهایم را با لطافت نوازش میکند به اوقات دلتنگی؟ میشود بهانه هایم را به جان و دل بخرید و همانی باشید که نترسم از رفتنش؟ میشود همانی باشید که قربان صدقه ی چین و چروک چشم هایم میرود به اوقات پیری؟ من با جان و دل شریک تک تک لحظه هایتان میشوم اگر شما همانی باشید که دلم را بلد باشد 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄