eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
24.5هزار دنبال‌کننده
522 عکس
229 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ به خاطرات شیرین پروا با فراق بال میخندم و او با هیجان و حالی خوب برایم از روزهای خوش گذشته اش میگوید... شیرین و دوست داشتنی ست شنیدن خاطرات عشقی که هنوز پاربرجاست و جان دارد... پروا به شامش سر میزند و من با بچه ها مشغولم، وقتی کارش تمام میشود و برای خورد کردن کاهو پشت میز مینشیند میپرسد: -راستی پریا میگم ما یه مهمون دیگه هم داریم، ناراحت که نمیشی؟ متعجب نگاهش میکنم، با اینکه غافلگیر شده ام اما از روی ادب میگویم: -نه عزیزم اختیار داری! لبخند میزند: -خوبه پس... دیگه الانا با کوروش میرسن! نگران نباشیا خیلی خون گرم و خوش اخلاقه...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سر تکان میدهم و کمی در خودم فرو میروم، حالا که مهمان دیگری هم دارند بهتر بود بعد از شام به خانه برگردم! در همین افکار هستم که در سالن با کلید باز میشود و صدای کوروش به گوشم میرسد: -یاالله، پروا جان ما اومدیم! فوری شالم را روی موهای آزادم می اندازم، پروا هم خودش را مرتب میکند و میگوید: -بفرمایید کوروش جان! می ایستم تا با کوروش و مهمانشان خوش و بش کنم، اما وقتی کنار کوروش، شهاب را میبینم... مات در جای می مانم و یکباره قلبم با هیجان در س,ینه میکوبد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌃 در آغـوشـم آرام بگیـر🫂 فـردا و تـمام فـرداهای دیــگرهـم... دوستت خواهم داشت♥️ شـب مـن و تـــو بــرای بـخیـر شـدن فـقط یـک بـوسـه مـی‌خـواهـد... ازکـــُنـج لـب‌هــای تــــ💋ـــــــو🙈 ⇠ عشق قشنگمــ🫀⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
پارتارو بفرستم🙈
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ قلبم با دیدن شهاب میکوبد، به چشمانم اطمینان نمیکنم و حیرت به او زل زده ام، کوروش سمت آشپزخانه میرود تا خریدهایش را با همسرش جا به جا کنند، شهاب با چهره ای که هم متعجب است و هم لبخند حیرت زده ای به لب دارد نزدیک می شود که با بُهت میپرسم: -تو اینجا چکار میکنی شهاب؟ -اتفاقا منم میخواستم همین سوالو از تو بپرسم! -میدونستم مهمونی جز من دارن اما فکرشم نمیکردم تو رو... اینجا ببینم! -یعنی میگی خواستن غافلگیرمون کنن؟ و به آشپزخانه اشاره میزند که متعجب میپرسم: -یعنی میگی از حس بین مون خبر دارن؟
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -دیگه عزیز من اگه از جریانات شمال و شر و ورای هاله نفهمیده باشن باید خیلی خنگ باشن! آرام تک خنده ای میکنم، دستانم سرد شده و هنوز بودنش را باور ندارم که پروا نزدیک مان میشود: -ببخشید انگار غافلگیر شدید، راستش نقشه من بود! نمیدونم کار خوبی کردم یا نه! شهاب با خوشحالی به پروا نگاه میکند: -عالی پروا خانم! من اصلا فکرشم نمیکردم پدرش بذاره پریا پاشو از خونه بیرون بذاره! با دلخوری نگاهش میکنم، چند روز است از او بی خبر بوده ام، نزدیکش میشوم و آهسته میپرسم: -کجا بودی تو؟ چشام به اینور اونور خشک شد اما ندیدمت اطراف دانشگاه!
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با دلتنگی تماشایم میکند هنوز باورمان نشده از این فاصله یکدیگر را تماشا میکنیم: -نشد بیام دورت بگردم، حال بابا خوش نبود، درگیر کارای بیمارستانش بودم، مامان و بچه ها تنها بودن... کارای خودمم عقب افتاده بود... ببخشید واقعا... خودمم کلی خودخوری کردم که نتونستم حتی صداتو بشنوم این روزا! -مگه بابات چش شده؟ -دو سه تا از رگای قلبشو آنژیو کردیم، باز نشد، مجبور شد عمل قلب باز انجام بده! ابروهایم بالا میپرد: -الان بهتره؟ -خوبه قربونت بشم، تو خودت خوبی؟ تو خونه مشکلی نیست؟ تا میخواهم جواب دهم کوروش می آید و دیار را هم در آغوش دارد: -بشینید بچه ها چرا ایستادید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 شُّدِه دِلتَّنگ شَّوی چارِه نَّیابی جُّز اَّشک؟! مَّن بِ این چارِه بی چارِه دُّچارَم هَّرشَب.!'❤️‍🩹 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
Ragheb - Ah Baran (128).mp3
4.94M
🎙راغب 🎼 آه باران... 🦋باز باران می زند بر سنگ‌فرش این خیابان...♥️ 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا با سینی شربت می آید و همه روی مبلمان مینشینیم، با تشکر به پروا نگاه میکنم و آرام می پرسم: -از کجا فهمیدی بلا؟ چشمکی تحویل میدهد: -خیلی وقته خبر دارم، خودمم این روزارو گذروندما، دیگه اگه از رفتارت نفهمم باید برم بمیرم! با خجالت میخندم و زیر لب خدا نکندی زمزمه میکنم که کوروش میگوید: -خب تعریف کن شهاب... چند وقته؟ شهاب بی رودربایستی میپرسد: -چند وقته که چی؟ که میخوامش؟ با حیرت و خجالت تماشایش میکنم که پروا میخندد و کوروش میگوید: -آ باریکلا... زدی تو خال!
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب آرنج دستانش را به پاهایش تکیه میدهد و نگاهم میکند: -نمیدونم چند وقته ولی از همون دوازده سالگیش براش می مردم! دلم نمیخواهد دل از نگاه تند و آتشینش بکنم، اما شرمی که گونه هایم را حرارت بخشیده باعث میشود نگاهم به زیر کشیده شود، قلبم تند میکوبد و گرمم شده که پروا میگوید: -آخ عزیزم... چقد شیرین! کوروش تو هم بگو... تو از کی دلت منو خواست؟ کوروش میخندد: -پدرسوخته خودت میدونی دیگه... پروا با شیطنت میگوید: -بازم بگو، شنیدنش واسه یه هفته فول انرژیم میکنه! کوروش دستش را دور شانه های همسرش قفل میکند و آهسته کنار گوشش میگوید: -از همون پونزده سالگیت دیگه وروجک، جوری دلمو برده بودی که دلم میخواست با همون سن کمت عقدت کنم! با لبخند نگاهشان میکنم اما داغی نگاه خیره ی شهاب سمت او میخکوبم میکند، وقتی سر کوروش و پروا را گرم میبیند کمی خودش را جلو میکشد: -چطور شد اجازه دادن بیای؟
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سعی دارم مستقیم نگاهش نکنم، نمیدانم چرا خجالت میکشم: -مامان؛ بابارو راضی کرد، خیلی تنها شدم شهاب... مهتاب ازدواج کرده و سرگرم نامزد بازیشه، تو هم که نیستی... خونه خان‌جون اینا هم که نمیشه برم... واقعا احساس خوبی ندارم! لحنمان آرام است تا جلب توجه نکنیم که میگوید: -من بمیرم برات باشه؟ که اینجوری احساس تنهایی نکنی... من مثل کوه پشتتم پریام! میم مالکیتش آتش به جانم میزند، لیوان شربت را درون دستانم جابجا میکنم و به رویش لبخند خجلی میزنم، جادوی نگاهش باعث میشود آرام زمزمه کنم: -دلم برات تنگ شده بود! لبخند جذابی میزند: -اگه بگم من همین الانشم دلتنگتم باور میکنی؟ چشم میبندم: -باور میکنم...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با عشق در نگاه هم حل شده ایم که پروا میپرسد: -شام بخوریم؟ فوری به خودم می آیم و می ایستم: -آره منم میام کمک! بهار از اتاقش بیرون می آید، انگار تازه از خواب بیدار شده: -مامانی گشنمه! پروا با مهربانی میگوید: -ای جونم بیدار شدی مامان؟ چشم ولی اول بیا به عمو شهاب سلام بده! با کسلی سمت شهاب می آید و خودش را در آغوش او می اندازد، برای لحظه ای به بهار کوچک حسادت میکنم و با حسرت نگاهشان میکنم که شهاب از روی شانه بهار متوجه نگاهم میشود، لبخند عجولی میزنم و به آشپزخانه میروم. همراه پروا میز شام را میچینیم، تقریبا همه چیز آماده است که مچ دستم را میگیرد و به میز تکیه میزند: -شهاب جواب داد، اما الان تو باید بگی! متعجب میپرسم: -چیو؟ -تو از کی دلت براش رفت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 صبـــ🌤ـــح شـروع عاشـقانه های دنیـاست😍 اگر بر منـبر لـب های تــو😘 عشـــ💞ــــق اذان دوسـت داشـتن سـر دهد...♥️ ‌‌💋 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند نگاه از او میگیرم: -وای از دست تو پروا... مچ دستم را میفشارد: -زود باش بگو! -خب منم از همون موقعها بود دیگه، چون بابام خیلی مغرور و قد بود، مهر و محبت شهاب به دلم نشست، خیلی وابستم کرد، هرچقدر از طرف بقیه نه می‌شنیدم شهاب همه چیو برام فراهم میکرد، هم دوستم بود، هم مثل یه پدر... هم یه حس عجیب که کم کم متوجه شدم اسمش عشق و دلبستگیه! با ذوق دستانم را میگیرد: -ای جان دلم، چقدر شیرینه از دوازده سالگی با عشقت تو یه خونه باشی! با لبخند سر تکان میدهم: -اوهوم... اما خب بعدش مهمه! و با ناراحتی ادامه میدهم: -اینکه کلی جلوی پامون سنگه و این؛ همه چیزو سخت میکنه... حتی نمیدونم تهش به هم میرسیم یا...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با غم سکوت میکنم که به شانه ام میزند: -ناامیدی نداریما! تو راضی، شهاب راضی، همین مهمه پریا، مطمئن باش تهش قشنگه... تازه میگن این سختیا وصالو شیرین تر میکنه! و چشمکی میزند که با خجالت میخندم و همراه هم پلو و خورشت و مرغ را روی میز میچینیم، پروا؛ کوروش و شهاب را برای شام صدا میزند و همه پشت میز جای میگیریم که زنگ در به صدا می آید، متعجب به پروا و کوروش نگاه میکنم که کوروش از پشت میز بلند میشود و همانطور که سمت آیفن میرود میگوید: -کوهیاره... وقتی شنید دور همیم گفت یه سر میزنه. متعجب به شهاب نگاه میکنم که اخم هایش درهم میرود، علتش را کم و بیش حدس میزنم، به هر حال کوهیار به دور از رابطه دوستانه شان، پسرخاله هاله است، شاید از این دیدار به همین خاطر ناراضی‌ست. مردد نگاهم بین پروا و شهاب به گردش در آمده که پروا توضیح میدهد: -من بی اطلاع بودم بچه ها، برم یه بشقاب اضافه بیارم. و از پشت میز بلند میشود، بهار که بین من و پروا نشسته است آستینم را میگیرد: -خاله من گشنمه! کفگیر را برمیدارم و مقداری پلو داخل بشقابش میکشم که شهاب زیر لب میگوید: -با کوهیار گرم نگیر... باشه؟ از گوشه چشم نگاهش میکنم: -کی گرم گرفتم آخه؟! نفسش را فوت میکند و سکوت میکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 شخصی ترین حریممی....❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
اسم تورو گذاشتم معجزه هفت آسمان یک زمین ❤️🤍❤️:) ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
•رازِاين‌زندگے چِشمــــان توست•♥️🏹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
عاشق روح و باطن بشين نه ظاهر🌚 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
باور کن همه‌ی دنیا فقط تویی'بقیه تکراری‌‌اند'🫀🌎 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅