eitaa logo
حرم
2.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
579 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمن الرحیم💎♥️🌱 🌸اوباخودش میگفت:خداکندکه برادرم برگرده،اودوفرزندِکوچک داردوسومی هم درراه است.اگراتفاقی برایش بیفتد،مابابچه هایش چه کنیم؟یعنی بیشترناراحتِ خودش بودکه بابچه های من چه کند!؟ 🌸کمی آنطرف تر،داخل یکی ازاتاق های بخش،یک نفردرموردمن باخداحرف میزد! من اوراهم میدیدم.داخل بخش آقایان،یک جانبازبودکه روی تخت خوابیده وبرایم دعامی کرد. اورامی شناختم.قبل ازاین که وارداتاق عمل شوم بااوخداحافظی کردم وگفتم که شایدبرنگردم. این جانبازخالصانه می گفت:خدایامن راببر،امااوراشفابده.اوزن وبچه دارد،امامن نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افرادرامتوجه می شوم.نیت هاواعمال آن هارامیبینم و... 🌸باردیگرجوان خوش سیماب من گفت برویم؟ ازوضعیت ب وجودامده وراحت شدن ازدردوبیماری خوشحال بودم.فهمیدم که شرایط خیلی بهترشده اماگفتم:نه! خیلی زودفهمیدم منظورایشان،مرگ من وانتقال به آن جهان است. مکثی کردم وبه پسرعمه ام اشاره کردم.بعدگفتم:من آرزوی شهادت دارم.من سالهابه دنبال جهادوشهادت بودم،حالااینجاوبااین وضع بروم؟! 🌸اماانگاراصرارهای من بی فایده بود.بایدمی رفتم.همان لحظه دوجوان دیگرظاهرشدندودرچپ وراستِ من قرارگرفتندوگفتند:برویم. بی اختیارهمراه باآنهاحرکت کردم.لخظه ای بعد،خودراهمراه بااین دونفردریک بیابان دیدم!این راهم بگویم که زمان،اصلاماننداینجانبود.من دریک لحظه صدهاموضوع رامیفهمیدم وصدهانفررامیدیدم! 🌸آن زمان کاملامتوجه بودم ک مرگ ب سراغم آمده.امااحساس خیلی خوبی داشتم.ازآن دردشدیدچشم راحت شده بودم.پسرعمه وپسرعمویم درکنارم حضورداشتندوشرایط خیلی عالی بود. درروایات شنیده بودم که دوملک ازسوی خداهمیشه باماهستند،حالاداشتم این دوملک رامیدیدم.چقدرچهره ی آنهازیباودوست داشتنی بود.دوست داشتم همیشه باآنهاباشم.ماباهم دروسط یک بیابان کویری وخشک وبی آب وعلف حرکت می کردیم.کمی جلوترچیزی رادیدم! 🌸روبه روی مایک میزقرارداشت که یک نفرپشت میزنشسته بود.آهسته آهسته به میزنزدیک شدیم! به اطراف نگاه کردم.سمت چپ من دردوردست ها،چیزی شبیه سراب دیده میشد.اماآنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود!حرارتش راازراه دورحس می کردم.به سمت راست خیره شدم دردوردست هایک باغ بزرگ وزیبا،یاچیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدابود.نسیم خنکی ازآن سواحساس می کردم. 🌸به شخص پشت میزسلام کردم.باادب جواب داد.منتظربودم.می خواستم ببینم چه کاردارد.این دوجوان که درکنارمن بودند،هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالامن بودم وهمان دوجوان که درکنارم قرارداشتند.جوان مشت میزیک کتاب بزرگ وقطوررادرمقابل من قرارداد!
* 💞﷽💞 🌸جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد . وقتی تعجب من را دید ، گفت: کتاب خودت هست، بخوان . امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی کافی است . چقدر این جمله آشنا بود . در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود:[اقرا کتابک،کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا . ] این جمله درست ترجمه همین آیه را به من گفت*1 🌸نگاهی به اطرافیانم کردم . کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم . بالای سمت چپ صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود:[13سال و 6 ماه و4 روز] از آقایی که پشت میز بود پرسیدم:این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شماست . شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی . توی ذهنم بود که این تاریخ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است . اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری . من هم قبول کردم . 🌸قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود . از سفر زیارتی مشهد تا نماز های اول وقت و هیئت و احترام به والدین و .....پرسیدم: این ها چیست؟ گفت: این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی . همه این کارهای خوب برایت حفظ شده . 🌸قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: نمازهایت خوب و مورد قبول است . برای همین وارد بقیه اعمال شویم . یاد حدیثی افتادم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد،نماز های پنج گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود، نماز های پنج گانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی میشود،نماز های پنجگانه می باشد*2 🌸من قبل از بلوغ، نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم، همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می آمد که نماز صبحم قضا شود . اگر یک روز خدایی نکرده نماز صبحم قضا میشد، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم . این اهمیت به نماز را از بچگی اموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم . 🌸وقتی آن ملک،یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطالب،اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت،یاد حدیثی افتادم که معصومین صلی الله علیه و اله فرمودند: اولین چینی مورد محاسبه قرار می‌گیرد ، نماز است . اگر نماز قبول شود، بقیه اعمال قبول می‌شود . و اگر نماز رد شود..... 🌸خوشحال شدم . به صفحه اول کتاب نگاه کردم . از همان روز بلوغ، تمام کار های من با جزئیات نوشته شده بود . کوچکترین کارها . حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند . تازه فهمیدم که[ فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره] یعنی چه . هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن ها جدی جدی نوشته بودند! *1=آیه14سوره اسراء *2=کنز العمال،جلد هفتم،صفحه 276 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
* 💞﷽💞 🌸در داخل این کتاب📖، در کنار هرکدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک 🖼وجود داشت که وقتی به آن خیره می شدیم ، مثل فیلم🎥 به نمایش در می آمد . درست مثل قسمت ویدیو🎞 در موبایل های جدید📱، فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم . آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات! یعنی در مواجهه با دیگران، حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم🙃 . 🌸 لذا نمی شد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد . غیر از کارها ،حتی نیت های ما ثبت شده بود .حرفی هم نمیشد بزنیم . اما خوشحال بودم 😌که از کودکی، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم🙂 . از این بابت به خودم افتخار می کردم ☺️و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت میدم 😍. 🌸 همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم😃 و به اعمال خوبم افتخار می کردم ،یک دفعه دیدم ،یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است 😳! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود 😮. با عصبانیت 😡به آقایی که پشت میز بود گفتم :چرا این ها محو شد🧐 . 🌸مگه من این کارهای خوب رو نکردم ؟ گفت: بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت رو کردی🤭، اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.😓 با عصبانیت گفتم 😠: چرا؟ چرا همه اعمال من ؟ او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم🤩 که می فرمایند: سرعت نفوذ آتش 🔥در خوردن گیاه 🌱خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی‌ رسد😞 *1 🌸رفتم صفحه بعد، آن روز هم پر از اعمال بود . نماز اول وقت، مسجد، بسیج،هیئت و رضایت پدر مادر و ....فیلم تمام اعمال موجود بود، بود اما لازم به مشاهده نبود . تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود . آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند😊 . 🌸 خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تمام برای من یادآوری می شد ‌✨. اما با تعجب😳 دوباره مشاهده کردم که تمام اعمالم در حال محو شدن است😱 ! گفتم: این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم!؟ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی🚫 . این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد . *1المناقب جلد4صفحه75
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱 🌸بعد،بدون اینکه حرفی🤫 بزند، آیه سی ام سوره یس برای یادآوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان😥 روز حسرت بزرگی 😰است .[ یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون] خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد . 🌸 من خیلی اهل شوخی و خنده😅 و سرکار گذاشتن😋 رفقا بودم . با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه 🤦🏻‍♂. رفتم صفحه بعد ، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم . اما کارهای خوب من پاک نشد 😍. 🌸با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم🙂 . غیبت نکرده بودم . هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود . برای همین شوخی ها و خنده های من، به عنوان کار خوب🌟 ثبت شده بود🤩. با خودم گفتم: خدا را شکر🙏🏻 . 🌸 یاد حدیث افتادم که امام حسین علیه السلام💓 می فرمایند: برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل ♥️مومن است ؛ البته از طریقی که گناه در آن نباشد*1 خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجب😳 دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!با آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی😇از سر تعجب گفتم: حج؟!من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم!؟ 🌸گفت:ثواب حج ثبت شده ، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه📃 عمل شما ثبت شود . مثل این که از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی😍*2 یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا✨علیه السلام و .... 🌸اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن😔 است. دیگر نیاز به سوال نبود . خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم که مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم😞، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می فرمود: برخی اعمال باعث حبط [نابودی] اعمال [خوب انسان] می شود . 🌸به دو نفری که در کنارم بودند گفتم:شما یک کاری بکنید!؟ همینطوری اعمال خوب من نابود می شود 😭. سری به نشانه ناامیدی 😣و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برای تکان دادند. همینطور ورق می زدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برای زحمت کشیده بودم ،اما یکی یکی محو می شد☹️ . فشار روحی شدیدی داشتم😓 . کم مانده بود که دق کنم . 🌸نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم . نمی‌دانستم چه کنم . هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود . اعمال خوب من، همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می شد .😦 *1=المناقب،جلد4صفحه75 *2= پیامبر فرمودند: هرفرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یک کامل مقبول به او داده می شود، سوال کردند، حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمود: آری خداوند بزرگ تر و پاک تر است . بحار الانوار جلد74صفحه73
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 {نیت} 🌸[و کتاب📚اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود . پس گناهکاران را می بینی در حالی که از آنچه درآن است ترسان😧 و هراسان 😰هستند و می گویند: وای بر ما😱، این چه کتابی است است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است📝 . اعمال خود را حاضر می بیند👀 و پروردگار✨ از به هیچ کس ستم نمی کند. ] [کهف49] 🌸صفحات را که ورق میزدم ، وقتی عملی بسیار ارزشمند 💎بود، آن عمل درشت در بالای صفحه نوشته شده بود . در یکی از صفحات، به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر 🌸شرح جزئیات و فیلم🎬 آن موجود بود ، ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم🧐 به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم ! یعنی دوست داشتم ،اما توان مالی نداشتم☹️ که به آنها کمک کنم . آن خانواده را میشناختم . آنها در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی💰 خوبی نداشتند . 🌸خیلی دلم♥️می خواست به آنها کمک کنم، برای همین یک روز از خانه خارج شدم🚶🏻‍♂ و به بازار رفتم . به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم . من شرح حال آن خانواده را گفتم و این که چقدر در مشکلات🤦🏻‍♂ هستند ،اما آنها اعتنایی نکردند 🙁. حتی یکی از آنها به من گفت: بچه، این کارا به تو نیومده . این کار بزرگترهاست . 🌸 آن زمان من 15 سال بیشتر نداشتم ، وقتی این برخورد را با من داشتند، من هم دیگر پیگیری نکردم . اما عجیب😳 بود که در نامه عمل من، کمک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود! به جوان پشت میز گفتم:من که کاری برای آنها نکردم🤷🏻‍♂؟ 🌸او هم گفت: تو نیت✨ این کار را داشتی و در این راه تلاش🌱 کردی، اما به نتیجه نرسیدی . برای همین ،نیت و حرکتی که کردی، در نامه عملت ثبت شده😊 . 🌸 یاد حدیث رسول گرامی اسلام😍 در نهج الفصاحه، ص 593افتادم: خدای والا می‌فرماید: وقتی بنده من کار نیکی💛 را اراده کند و نکند [یا نتواند انجام دهد] آن را یک کار نیک برای وی ثبت می کنم .....😇
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 البته فکر🤔 و نیت✨ کار خوب، در بیشتر صفحات ثبت📝 شده بود . هر جایی که دوست داشتم☺️ کار خوبی انجام دهم ولی توان و امکانش را نداشتم☹️، اما برای اجرای آن قدم🐾 برداشته بودم، در نامه 📖عمل من ثبت شده بود. البته باز هم مشاهده می کردم که اعمال خوب خودم را با ندانم کاری و اشتباهات و گناهانی که بیشتر در رابطه با دیگران بود از بین می بردم😭 . هر چه جلوتر می رفتم، نامه عملم بیشتر خالی میشد😥! خیلی از این بابت ناراحت بودم و از طرفی نمی دانستم چه کنم😓 . ای کاش کسی بود که می‌توانستم گناهانم را به گردن او بیاندازم و اعمال خویش را بگیرم! اما هر چه می‌گذشت و بدتر می شد 🤦🏻‍♂. نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛ هر چه به سنین بالاتر میرسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عمل میدیدم! به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روز ها من همگیِ نمازهایم را به جماعت خواندم . من در این شبها هیئت رفتم🚶🏻‍♂ . چرا این‌ها در نامه عملم نیست ؟ رو به من کرد و گفت: خوب نگاه👀 کن . هر چه سن و سال بیشتر می‌شد، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می‌شد🤕 . اوایل خالصانه به مسجد و هیئت میرفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو رو ببینند🧔🏻 . هیئت میرفتی تا‌ رفقایت نگویند چرا نیومدی ! اگر واقعاً برای خدا بود، چرا به فلان مسجد نمی رفتی🙂! چرا در فلان هیئت دوستانت که بودن شرکت نمی کردی؟ بعد ادامه داد: اعمالی که بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد🚫 . کاری که غیر خدا در آن شریک باشد به درد همان شریک می‌خورد نه به درد خدا . اعمال خالص است را نشان بده تا کار شما سریع حل شود . مگر نشنیده ای: [اَلاعمالُ بِالنیات . اعمال به نیت ها بستگی دارد 🌱.] 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم 💎♥️🌱 {نجات یک انسان} همین طور که با ناراحتی😔، کتاب📖 اعمالم را ورق می زدم و با اعمال نابود💥 شده مواجه می شدم، یکباره دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:[ نجات یک انسان]🦋 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست😊 . این کار خالصانه برای خدا بود😇 . به خودم افتخار کردم ☺️و گفتم: خدا را شکر😍 . این کار را واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم . ماجرا از این قرار بود که یک روز☀️ در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن🌊، به اطراف سد زاینده‌رود رفتیم . رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفریح⚽️ . یکباره صدای جیغ زدن یک زن و فریاد های یک مرد همه را میخکوب کرد😳! یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد😱، هیچ کس هم جرات نمی کرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد . من شنا و غریق نجات بلد بودم . آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند!🙁 آنها می گفتند: اینجا نزدیک سد است و ممکن است تو را به زیر بکشد وبا خودش ببرد 🤦🏻‍♂️. خطرناک است و..... اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا 🙃و پریدم توی آب، خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم🙏🏻😍 . هر طور بود او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم . پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند 🤩‌. خودم را خشک کردم و لباسم را عوض کردم . آماده رفتن شدیم . خانواده این بچه شماره تماس وآدرس من را گرفتند . این عمل خالصانه خیلی خود در پیشگاه خداوند ثبت شده بود . من هم خوشحال بودم 😇. لااقل کار خوب با نیت الهی😙 پیدا کردم . می دانستم که گاهی وقت ها ، یک عمل خوب با نیت خالص، یک انسان را در آن اوضاع نجات میدهد ❤️. از اینکه این عمل،خیلی بزرگ در نامه عمل نوشته شده بود فهمیدم کارم مهمی کرده ام . اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است😟 . با ناراحتی گفتم: مگه نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشه حفظ میشه، خب من این کار رو فقط برای خدا انجام دادم . پس چرا داره پاک میشه😥؟! جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست میگی، اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی🙂؟ یکباره فیلم آن لحظات دیدم😞 .
* 💞﷽💞 🌸انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود.🧠🗣 من با خودم گفتم : خیلی کار مهمی کردم 💪اگه جای پدرو مادر این بچه بودم ، به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش رو به خطر انداخت .😬 🌸اگه من جای مسئولین استان بودم ، یک هدیه 🎁حسابی تهیه می کردم و مراسم ویژه می گرفتم . 🎊🎉 اصلا باید روزنامه ها 📰و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنند .🎤🎬 من خیلی کار مهمی کردم .😎💪 🌸فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. خبرگزاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کردند😍🎤📰 استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند 🤩... 🌸جوان پشت میز گفت : تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی✅ ، اما بعد، خرابش کردی ...😕❌ آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی. درسته ؟ گفتم : راست میگی😔 . همه این ها درسته . بعد هم با حسرت گفتم😢 : چیکار کنم ؟ دستم خالیه😭 . 🌸جوان پشت میز گفت : خیلی ها کارهاشون رو برای خدا💓 انجام می دهند ، اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند 🙂. بعضی ها کارهای خالصانه رو در همان دنیا نابود می کنند ! 🚫 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* 💞﷽💞 [در پاسخ به ⌈🌱دَُلَُمَُ آسَُمَُوَُنَُ مَُیَُخادُِ 🌙⌋] بسم الله الرحمان الرحیم 💎♥️🌱 [سفر کربلا] 🌸حسابی به مشکل خورده بودم🤦🏻‍♂️ . اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و ... نابود می شد 😞 . 🌸و اعمال زشت ❌من باقی می ماند . البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم ، همان عمل باعث پاک شدن کار های زشت می شد🙂. چرا که در قرآن آمده بود : [ ان الحسنات یذهبن السیئات ]* 🌸اما خیلی سخت بود😓 . اینکه هر روز ما دقیق بررسی و حسابرسی می شد . اینکه کوچکترین اعمال مورد بررسی📖 قرار می گرفت🧐 خیلی مشکل بود . همین طور که اعمال روزانه بررسی می شد ، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم🧔🏻. 🌸اواسط دهه هشتاد یکباره جوان پشت میز گفت : به دستور♥️ آقا ابا عبدالله♥️ علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم .😍 این پنج سال بدون حساب طی می شود🤩 . با تعجب گفتم😳 : یعنی چی😧 ؟ گفت : یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند🤭. 🌸نمی دانید چقدر خوشحال شدم 😍 اگر در آن شرایط بودید ، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید😇. پنج سال بدون حساب و کتاب ؟!😳😍 گفتم : علت این دستور آقا برای چی بود ؟ *هود آیه 114 کارهای خوب ، گناهان را پاک می کند . 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 🌸همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند . دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم . در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود . 🌸مدیر کاروان به من گفت: میتوانی نید این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خود خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم . 🌸کار از آنچه فکر می کردم سخت تر بود . پیرمرد هوش و حواست درست و حسابی نداشت ‌. او را باید کاملا مراقبت میکردم . اگر لحظه ای او را رها می کردم می شد . خلاصه تمام سفر کربلای ما تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد . 🌸 این پیرمرد هر روز روز با من به حرم می آمد و بر می گشت . حضور قلب من کم شده بود . چون باید مراقب این پیرمرد می‌بودم . 🌸روز آخر قصد خرید یک لباس داشت . فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمی شود، قیمت را چند برابر گفت . من جلو آمدم و گفتم: چی داری می گی ؟ این آقا زائر مولاست . چرا اینطوری قیمت می دی ؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره . 🌸 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای این پیرمرد خریدم . با هم از مغازه بیرون آمدیم . من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود ‌. با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودمون درست کردیم . 🌸این دفعه کربلا اصلا به ما حال نداد . یکباره دیدم پیرمرد ایستاد . روبه حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد . جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان پنج سال تو را بخشیدند . باید در آن شرایط قرار می گرفتید تا فهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم . 🌸 صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت . اعمال خوب این سال ها همگی ثبت و گناهانش محو شده بود
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 🌸در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم .روزها و شب ها با دوستانمان با هم بودیم . شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن،فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و .... داشتیم . 🌸در پشت محل پایگاه بسیج،قبرستان شهرستان ما قرار داشت . ما هم بعضی وقت ها، دوستان خودمان را اذیت می کردیم! البته تاوان تمام این اذیت ها را در آنجا دادم . 🌸برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم . یک شب زمستانی،برف سنگینی آمده بود . یکی از رفقا گفت:کی جرات داره الان بره تا ته قبرستون و برگرده؟! گفتم:این که کاری نداره . من الان می رم . او هم به من گفت:باید یک لباس سفید بپوشی! 🌸من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم . خس خس صدای پای من بر روی برف،از دور هم شنیده می شد . من به سمت انتهای قبرستان رفتم!اواخر قبرستان که رسیدم،صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم! یک پیرمرد روحانی که از سادات بود،شب های جمعه تا سحر،در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد . 🌸فهمیدم که رفقا می خواستند با این کار،با سید شوخی کنند . می خواستم برگردم اما با خودم گفتم:اگه الان برگردم،رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند . برای همین تاانتهای قبرستان رفتم
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱 🌸هر چه صدای پای من نزدیک تر می شد،صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد! از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود . یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید . من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد سید،رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال می آمد . وقتی وارد پایگاه شد،حسابی عصبانی بود.😡 🌸من هم ابتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت خواهی کردم،او هم با ناراحتی بیرون رفت . حالا چندین سال بعد از این ماجرا،در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمی دانید چه حالی بود،وقتی گناه با اشتباهی را در نامه عملم می دیدم 📝خصوصا" وقتی کسی را اذیت کرده بودم،از درون عذاب می کشیدم.😫 🌸از طرفی در این موقع، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد!🥵 🌸 وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم، به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم می دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. 🌸همان موقع دیدم که ان پیرمرد سید، که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت . سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد . او مرا ترساند.😒 🌸 من هم رو به جوان کردم و گفتم: به خدا من نمی دونستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه .جوان رو به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قرآن می خونه. چرا همون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.😐 🌸 خلاصه پس از التماس های من، ثواب دوسال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. 🌸دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود . دو سال عبادت را دادم به خاطر اذیت و آزار یک مومن!😔 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم 💎♥️🌱 🌸اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم ک فرمودند : حرمت مومن حتی از کعبه بالاتر است * در لاب لای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم .😬 شخصی از دوستانم بود ک خیلی باهم شوخی می کردیم و همدیگر را سرکار می گزاشتیم.😁 🌸یک بار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را ضایع کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم😞 ، برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم😢. او هم چیزی نگفت.😶 🌸گذشت تا روز آخر ک میخواستم برای عمل جراحی ب بیمارستان بروم . دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم : 📱📞 فلانی ، من خییلی ب تو بد کردم . یکبار جلوی جمع ، تو رو ضایع کردم . خواهش میکنم من رو حلال کن . من ممکنه از این بیمارستان برنگردم . بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تا اینکه گفت : حلال کردم ان شالله ک سالم و خوب بر می گردی .😊💕 🌸آن روز در نامه عملم📝 ، همان ماجرا را دیدم .👀 جوان پشت میز گفت : این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد . 🌸اگر رضایت او را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی ، مگ شوخیه ، آبروی یک مومن رو بردی . 🌸بعد اشاره به مطلبی از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نمود ک فرمودند : روزی آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند : ( ای کعبه ! خوشا به حال تو ، خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامی داشته ! به خدا قسم حرمت مومن از تو بیشتر است ،زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو حرام کرده ، ولی از مومن 3 چیز را حرام کرده : مال ، جان و آبرو ، تا کسی به او گمان بد نبرد )
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 {حسینیه} 🌸میخواستم بنشینم و همان‌جا زار زار گریه کنم . برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم . برای یک غیبت بی‌مورد، بهترین اعمال من محو می شد . چقدر حساب خدا دقیق است . 🌸چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم . در این زمان، جوان پشت میز گفت: شخص اینجاست که چهار ساله منتظر شماست . 🌸 این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست . با تعجب گفتم: از کی حرف میزنی؟ یکی از پیرمرد های امنای مسجد مان را دیدم که در مقابلم و در کنار همان جوان ایستاده . خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند سال منتظر تو هستم . 🌸 بعد از کمی محبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم . برای همین آمده ام که حلالم کنید . 🌸 آن صحنه برایم یادآوری شد . من مشغول فعالیت در مسجد بودم کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بود . بعد پشت سر من حرف می زد که واقعیت نداشت . 🌸او به من تهمت زد . البته حرف خاصی هم نبود . او فقط نیت ما را از این کارها زیر سوال برد . عجیب تر اینکه، زمان این تهمت را به من زد که من ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم!!!
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 🌸آدم خوبی بود . اما من نامه اعمال من خیلی خالی شده بود . به جوان پشت میز گفتم : درسته ایشون آدم خوبی بوده، من همینطوری از ایشون نمیگذرم . 🌸 هرچی میتونی ازش بگیر . نامه اعمال من خالیه . تازه معنای آیه 37سوره عبس را فهمیدم{ هرکس [در روز جزا برای خودش ] گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کسی دیگری باشد‌. } 🌸جوان هم رو به من‌کرد و گفت: این بنده خدا یک وقت انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش می آید . او یک حسینیه را را در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می‌کنند . اگر بخواهی ثواب کل حسینه اش را از او میگیرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را ببخشی . 🌸 با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه . بنده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره‌ای نداشت . ثواب یک وقت بزرگ را به خاطر یک تهمت داد ورفت به سمت بهشت برزخی . 🌸 برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که با اخلاص وقف کرده بود، داد و رفت ! اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست می دهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردند و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمان هرچه می خواهیم می‌گویم ..... 🌸باز جوان پشت میز و عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه 19سوره نور را خواند:{ کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمان رواج یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است .....} 🌸 امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه می فرماید: هر کس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود، برای دیگران بازگو کند، از مصادیق این آیه است . 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 {بیت المال} 🌸از ابتدای جوانی و زمانی که خودم را شناختم، به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم . 🌸 پدرم خیلی به من توصیه می کرد که مراقب بیت المال باش . مبادا خودت را گرفتار کنی . از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را می شنیدم . 🌸لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم،سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم . 🌸 اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میزان و کمی بیشتر،اضافه کاری بدون حقوق انجام می دادم که مشکلی ایجاد نشود . با خودم می گفتم: حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است . 🌸از طرفی در محل کار نیز تلاش می‌کردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم . این موارد را در نامه عملم میدیدم . جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال برگردان نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می‌کردی ! 🌸اتفاقاً در همان جا کسانی را می‌دیدم که شدیداً گرفتار هستند . گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیت المال . این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت .
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحیم💎♥️🌱 🌸یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کرده اند ببینم، یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را می دیدم. لازم به صحبت نبود، به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد. یکباره و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهیمد. 🌸من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور. حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند. حلالیت می طلبیدند 🌸اما در یکی از صفحات این کتاب قصور، یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم! یادم افتاد که یکی از سربازان، در زمان پایان خدمت،چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: این ها باشه اینجا تا بقیه و سرباز هایی که بعدا می یان،در مدت بیکاری استفاده کنند. 🌸کتاب های خوبی بود . یک سال روی طاقچه بود و سرباز هایی که شیفت شب بودند، یا ساعت بیکاری داشتند استفاده می کردند . 🌸 بعد از مدتی،من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم . همراه با وسایل شخصی که می بردم،کتاب ها را هم بردم . یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت،احساس کردم که این کتاب ها استفاده نمی شود . 🌸شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازها و پرسنل،کمتر اوقات بیکاری داشتند،لذا کتاب ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده میشه . 🌸جوان پشت میز اشاره ای به این ماجرای کتاب ها کرد و گفت: این کتاب ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود،شما بدون اجازه آن ها را به مکان دیگری بردی،اگر آن ها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی،باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند،حلالیت میطلبیدی !
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحيم💎♥️🌱 🌸واقعاً ترسیدم . با خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم . من از کتاب‌ها استفاده شخصی نکردم . به منزل نبرده بودم، بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود، خدا به داد کسانی برسد که بیت المال را ملک شخصی خود کردند!!!! 🌸در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم . ایشان از بچه‌های با اخلاص و مومن در مجموعه دوستان ما بود . 🌸او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند . اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! 🌸او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت . حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده‌اند . 🌸 توروخدا برو و به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند . من اینجا گرفتارم . تورو خدا برای من کاری بکن . تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان اینقدر مورد بیت المال حساس هستند . راست می گویند که مرگ خبر نمیکند*1 🌸در سیره و یاور گرامی اسلام نقل است: روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کرد و همان دم شهید شد . یارانش گفتند: بهشت بر او گوارا باد . 🌸 خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید . ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم . زیرا عبایی که بر تن او بود از بیت المال بود و او آن را بی اجازه برد، و روز قیامت به صورت آتش اورا احاطه خواهد کرد . 🌸 در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام . حضرت فرمود: آن را برگردان وگرنه روز قیامت به صورت آتش در پای تو قرار مي گیرد*2 *1= من بعدها پیغام این بنده خدا را به خانوادش رساندم . ولی نتوانستم بگویم که چطور او را دیدم . 2*= فروغ ابدیت ج 2 ص 261 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه اول 📅98/07/06 🌹تعجیل درفرج امام زمان(عج)صلوات🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه دوم 📅98/07/13 🌹تعجیل درفرج امام زمان(عج)صلوات🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه سوم 📅98/08/17    
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه چهارم 📅98/08/24    
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه پنجم 📅98/09/08   
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه ششم 📅98/09/15
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 💞﷽💞 🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه هفتم 📅98/09/22