#درمان-ساده-انواع-سردردهادر #طب-سنتی 🍀🌺🍀
@haram110
#سردردها-به4دسته-کلی-تقسیم-میگردد که عبارتند از:🔽
1⃣ سردردهای #صفراوی :
علائم سردرد صفراوی عبارت است از :#دردازپیشانی-و-جلوی-سر شروع می شود ـ در گرما و با عطرهای گرم تشدید می گردد ـ این سردرد کل پیشانی و چشم را فرا می گیرد ـ معمولا در #مردها👨 مشاهده می گردد. 🌿
⭕#درمان : ✳
#سرکه-انگبین (یک واحد عسل + دو واحد #عرق-بیدمشک #کاسنی + یک واحد سرکه انگور طبیعی) یا آب زرشک و اغذیه سرد ومرطوب و لطیف یا استشمام سرکه ـ
آب نارنج یا آبلیمو و... میتواند #درمان-اورژانسی✅ باشد.
ولی برای درمان اساسی باید سرکه انگبین ۴۰ روز مصرف شود و منضجات و مسهلات مخصوص و سپس با حجامت و زالو درمان قطعی است.
🌻🌻🌻🌻🌻
2⃣ سردردهای #دموی : علائم سردردهای دموی عبارت است از : #درد-از-پیشانی شروع و #کل-سر را فرا میگیرد و در #شقیقه-نبض دارد ـ با #گرماشدت می گیرد ـ #عصبانیت و #عطرهای-گرم از دیگر عوامل تشدید کننده هستند ـ #درمردان-👨 بیشتردیده می شود.
درمان ✳: #دومرحله-حجامت-عام#ماهی-یکبار سپس یک مرحله حجامت سر که دو هفته بعد از حجامت عام دوم انجام می گردد.(بهتر است حجامت عام در نیمه دوم #ماه-قمریمخصوصا روزهای ۱۷ یا ۱۹ یا ۲۱ ماه قمری انجام گردد.) اگر شدت سردردها زیاد باشد حجامت عام باید سه مرحله انجام شود سپس #حجامت سر انجام گردد.
🍃🍃🍃🍃
3⃣ سردردهای #بلغمی : علائم سردردهای بلغمی عبارت است از: درد معمولا#از-گردن-و-پشت-سر شروع میشود ـ هنگام سردی و استرس تشدید می شود ـ با بوهای گرم آرام می شود ـ بعضی مواقع همراه با حالت تهوع می باشد. در#زنان👸
معمولا بیشتر دیده می شود.
#درمان ✳: بسته به شدت سردی سر درمان بین ۴۰ تا ۱۲۰ روز طول میکشد.
۱- #حجامت-گرم کتف (بادکش) ۲۱ مرحله
۲-#ارده-با-شیره-انگور هفته ای ۵ وعده صبحانه و #معجون-سیاهدانه و عسل
۳-#استشمام-عطرگرم-شبها-موقع-خواب جلوی بینی
۴- روغن مالی با #روغن-کنجد روی ملاج سر
۵- ترک و یا کاهش سردیها مخصوصا شبانگاه
*توجه : اگر سردرد در خانمها بود استفاده شبی یک لیوان #عرق-رازیانه با عسل توصیه می شود.
💟💟💟
4⃣ سردردهای #سوداوی : علائم سردردهای سوداوی عبارت است از :
این سردرد معمولا #کل-سر را فرا می گیرد ـ معمولا به هر بهانه ای این سردرد ایجاد میگردد.( #سروصدا ـ #عصبانیت ـ #شلوغی ـ #ترافیک ـ #استرس ـ آلودگی هوا و...)سردرد شایع بین زنان و مردان👫 در عصر حاضر
: درمان سردردهای سوداوی ✳
معمولا ۴ الی ۶ ماه نیاز به درمان دارند.
۱- خوراک سرکه انگبین سوداوی شبی یک لیوان
۲- ماساژ سر پا و پنجه پا
۳- شانه زدن موها با شانه های زبر
۴- بادکش گرم کتف ۲۱ مرحله
۵- حجامت عام دو مرحله ماهی یکبار
۶- حجامت سر در ماه سوم
۷- احتمالا حجامت پشت گوش در ماه چهارم
۸-#ترک-غذاهایی-که-ایجاد-سودا میکند از جمله
( #بادمجان ـ #سوسیس و#کالباس ـ #ادویجات-تند ـ #گوشت-گوساله-و-گاو ـ #چای-سیاه-وسبز ـ #قهوه☕ نسکافه ـ #سرخ-کردنی ها ـ #سیگار ـ #قلیان و و استفاده از #داروهاى-گیاهی-ضد-سودا
بهاء ◀ صلوات🌼🌼
در طب سنتی سردردها به چهار دسته تقسیم می شوند و از همین رو درمانهای متفاوتی هم دارند. دسته اول سردردهای صفراوی است که درد از ناحیه پیشانی و جلوی سر شروع می شود و در گرما و با عطرهای گرم تشدید میشود.
این سردرد که بیشتر در مردان دیده میشود با مصرف عسل، عرق نعنا و سرکه انگور طبیعی یا آب زرشک بهبود مییابد.
دسته دیگر سردردهای دموی است و درد از پیشانی شروع و تمام سر را فرا می گیرد و در شقیقه به صورت نبض ادامه می باید. درمان این نوع سردرد نیز مانند صفراوی است.
علائم سردردهای بلغمی این است که درد معمولا از گردن و پشت سر شروع می شود و هنگام سردی و استرس تشدید میشود. این نوع سردرد با بوهای گرم آرام می شود و گاهی همراه با حالت تهوع است.
این نوع سردرد در زنان بیشتر دیده می شود گفت: درمان این نوع سردرد مصرف ارده با شیره انگور، استشمام عطر گرم به هنگام شب و مصرف رازیانه با عسل است.
سردردهای سوداوی سردرد نوع چهارم است که در این سردرد معمولا کل سر دچار درد میشود و به هر دلیلی مانند سروصدا، عصبانیت، شلوغی، ترافیک، استرس، آلودگی هوا و غیره ایجاد میشود.
واین نوع سردرد نیز در زنان و مردان شایع است،
مصرف سرکه انگبین، ماساژ سر، شانه زدن موها با شانه های درشت و مصرف نکردن غذاهایی مانند بادمجان، سوسیس و کالباس، غذاهایی با ادویه تند، قهوه و نسکافه، سرخکردنیها، سیگار و قلیان از راههای درمان این نوع سردرد است
به طور کلی مصرف نعنا، گیاه زنجبیل و کاسنی تلخ نیز برای بهبود سردرد توصیه میشود.
رعایت ممنوعات غذایی یکی ازمهم ترین اصولی است که علاوه بر پیشگیری ازیبوست درپدید نیامدن سردرد بسیار موثر است
چیزهایی مانند:
قند وشکر،لبنیات صنعتی،نوشابه،فست فود،
محصولات حاوی مواد
@haram110
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️