فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی به نیت همه شما عزیزان محضر کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ۲۹ آبان ۱۴۰۰
📌 "روزی که دیگر نمیخواهد بگویی اعوذ باالله من شیطان رجیم"
📖 «قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي اِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قَالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ* اِلَي يَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»*۱
🌸 امام صادق عليه السلام فرمودند: «خداوند به ابلیس تا روز قیام قائم ما مهلت داد؛ پس آنگاه که ایشان قیام نماید، ابلیس در مسجد کوفه مقابل حضرت زانو می زند و می گوید: وای بر من از امروز.»*۲🌸
🔖 آن روزها، برای کسانی است که امروز مقابل شیطان هستند. حکومت خدا برای کسانی است که در دوران ابلیس، بدون ترس، با او مخالفت می کنند و قدم در راه نابودی حکومت او بر می دارند، پس فعلا هر وقت وسوسه ای در کار بود، بگو اعوذ باالله من شیطان الرجیم.
منتظرانِ روشنایی، با تاریکی سازشی ندارند.
📕۱. سوره حجر، آیات ۳۶_۳۸
📕۲. تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۴۲
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
4_6003593844279478044.mp3
4.65M
#صوت_مهدوی
چرا امام زمان عج در شرایط موجود کاری نمیکند⁉️
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
✔️ دعای خاص حضرت #زهرا سلام الله علیها در حق #شیعیان
💢 از اسماء همسر جعفر طیار نقل شده است که در لحظههای پایانی عمر حضرت زهرا علیه السلام متوجّه آن بانوی بزرگوار بودم مشاهده کردم که ابتدا غسل کردند و لباسها را عوض کردند و در خانه مشغول راز و نیاز با خدا شدند جلو رفتم دیدم که رو به قبله نشسته و دستها را به سوی آسمان برآورده و چنین دعا میکند:
💫 اِلهی وَ سَیدی اَسْئَلُکَ بِالذَّینَ اصْطَفَیتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَی فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیتِی.
👈 پروردگار بزرگوارا به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریههای حسن و حسین در فراق من، از تو میخواهم گناهکاران شیعیان من و شیعیان فرزندان مرا ببخشائی.
📚 نهجالحیاة ، ص ۱۴۸.
کوکب الدّری ، ج۱ ، ص ۲۵۱.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
✍ نداشتهها
گهگاهی برای نداشتههامون باید خدا رو #شکر کنیم، چون؛↶
👨🎓#مدرکی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
💰#مالی که به خاطرش نتونیم فقرا رو درک کنیم بدرد نمیخوره❗️
🙆♀ #زیبایی که به خاطرش مغرور بشیم بدرد نمیخوره❗️
👑 #مقام پدری که به خاطرش بتونیم دست به بیتالمال دراز کنیم بدرد نمیخوره❗️
👇👇👇
🕋 رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الّتی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلی والِدَی وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضیهُ وَأَدْخِلْنی بِرَحْمَتِک فی عِبادِک الصّالِحینَ(نمل/۱۹)
⚡️بارالها، به من الهام کن نعمتهایی را که به #من و به #پدر و #مادرم دادهای سپاس و شکر بگذارم، کارهای نیک که مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نیکوکارت قرارده.
🔚 برای همون چیزی که الان هستیم و داریم خدا رو شکر 🤲😌
✅خیلیها وقتی به #قدرت، #ثروت، #شهرت و.. میرسند طغیان میکنند❗️
خدایا؛
☜ به خاطر #پدرِ بیپست و مقاممان تو را شکر 🤲😌
☜ به خاطر تمام نداشتههایمان تو را شکر🤲😌
💕💕
کنترل افکار منفی و ترسناک کودک با تکنیک کلاه فکر
یکی از تکنیک های موثر برای کاهش افکار ترسناک کودکان، پرت کردن حواس کودک به موضوعات دیگر است.
در زمان های آرامش به کودک آموزش می دهیم کلاهی زیبا دارد که با فکر کردن به موضوعات جذاب، خنده دار و خوشحال کننده می تواند به کلاهش بال و پر دهد.
با تکرار این بازی، هر بار یک نوع فکر با موضوعات مختلف به ذهن کودک وارد می شود و کودک پس از مدتی این توانایی را کسب می کند که ذهنش را به سمت افکار خوب و مثبت هدایت کند.
از سوی دیگر موضوعات خنده دار به کودک کمک می کند از حس شوخ طبعی اش در حل مسایل و مشکلاتش بهره ببرد.
هر زمان فکرهای ترسناک و نگران کننده ای به ذهن کودک می رسد، با تصور گذاشتن کلاه مورد علاقه اش روی سر می تواند بر ترس هایش غلبه کند.
این روش برای کاهش ترس های غیر واقعی مانند ترس از هیولا، آدم فضایی، روح، زامبی، موجودات عجیب و ... مناسب است و برای ترس های واقعی مثل ترس از آسانسور یا ترس از حیوانات ممکن است چندان موثر نباشد.
* 💞﷽💞
#نمنم_عشق
#فصل_دوم
#قسمت_هفتم
مهسو
امروز سی امین روز اقامت ما توی این کشور لعنتی بود...
کشوری که خودش امنیت نداره ولی برای من امنه...چرا؟
جدیدا سردردهای شدیدی به سراغم میاد که خیلی آزارم میده..ولی بااینحال بازهم حاضر نیستم به یاسر بگم...چون خسلی ازم دوری میکنه و سردشده باهام...فقط درحدسلام و احوالپرسی باهام همکلام میشه...مثلا محافظ منه،ازهمه عصبی ترو پراسترس تر و بدخلق تره...
ازهمه مهمتر...ازهمه کم پیداتره...
طنازهم که با امیرحسین خوشه...
این وسط فقط من اضافیم،گاهی دلم میخواد ازین زندون فرارکنم،زندونی که عشقم توشه،آره،عشقم،کن اعتراف میکنم به یاسرباتمام کم محلیاش،بی محبت بودناش دل بستم...وابسته شدم...
اینه حجم از تنهایی بهم فشارمیاره...من قبلا هم تنهابودم...به اندازه کل عمرم تنهابودم...ازهیچکس محبت ندیدم...ولی همیشه خونوادم رو دوست داشتم...
ولی یاسر یه چیز دیگه است،وقتی فهمیدم که عاشقشم،ترسیدم از این تنهاییام...که همه اش یک معناداره...
#یاسردوستمنداره...
یاسر
بعداز دوروزاومدم خونه،خیالم بابت مهسوراحت نبود...
درسته که به امیرحسین سپردمش...ولی زنم بود..عشقم بود...نمیتونستم تنهاش بزارم...
ولی مجبوربودم،بخاطرخودش...
خودش که ازهمه بی خبرتره...بی گناه تره...روحشم از هیچی خبرنداره..ولی خطر فقط برای اونه...انتقام از اونه...
و مقصر فقط منم...
منه لعنتی...
وسط راهرو یکی از خدمتکارارودیدم...
_صبرکن...
باصدای من ترسید و ایستاد..
سلام اقا،خوش آمدید..بفرماییدآقا
_مهسوکجاست
توی اتاق مشترکتونن آقا...
سری به معنای فهمیدن تکون دادم وگفتم
_میتونی بری...
با من من گفت
اقابراتون یه بسته اومده
باصدای بلندی گفتم
_چچچچی؟بسته؟کسی که آدرس مارو نداره
نمیدونم آقا
_مطمئنی برای ماست؟
بله اقا،حتی پستچی نیاورد،یه پیک شخصی بودانگار،گفت فقط به خودتون تحویل بدم...
با کلافگی آشکاری گفتم
_خیلی خب،بیارش..بعدهم امیرروصدابزن،یالا...
#توبودیآندعاییکههمیشهمادرممیکرد
#همانخوشبختشیمادرهمانکهخوبمیدانی
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_هشتم
مهسو
داشتم موهام رو سشوار می کشیدم که صدای دادوبیدادونعره های گوش خراش یاسرروشنیدم...وحشت کل جونموگرفت..سریعا شالی رو ازادانه روی موهام گذاشتم وبه سمت منبع صدا رفتم...
واردسالن پذیرایی شدم،یاسررو دیدم که خدمتکارارو تک به تک باصدای بلند بازخواست و تهدیدمیکرد...و بعضی هاشون ازترس اشک میریختن...
این رفتار از یاسر بعیدبود...
امیرحسین و طناز هم روی مبل نشسته بودند و طناز هم مثل ابربهار توی آغوش امیرگریه میکرد...
با وحشت به سمت یاسر رفتم و استینش رو کشیدم...
_چیشده یاسر؟چرا دادمیزنی؟این بدبختا ترسیدن....
با درموندگی به من نگاهی انداخت و گفت...
نمیدونم چرا هی نمیشه مهسو...نمیدونم...
بی توجه به من باشونه های خمیده بسته ای زو از روی میز برداشت و به سمت پله ها رفت...
میون راه برگشت و روبه خدمتکاراغرید
فقط یک ساعت مهلت دارین،وگرنه اتیشتون میزنم....همه اتونو....
و بعد هم از پله ها بالارفت...
پشت سرش حرکت کردم
باید ازماجراباخبربشم...
یاسر
روی تخت اتاق نشسته بودم ،صدای در زدن میومد..میدونستم مهسوئه...
_بیاتو
آروم واردشد و دراتاق رو بست...
کنارم نشست،ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم..
توی این مدت خیلی ازش دوربودم و همین موضوع عصبیم میکرد...دلتنگش بودم....
برام جای تعجب داشت که بالبخنداونهم اینقدر نزدیک به من نشسته...
تاحالااینقدرعصبی ندیده بودمت...
_متاسفم که این حالتمم دیدی...
نمیگی چی شده؟
مکثی کردم و گفتم
_خیانت...
چی؟؟؟؟؟؟
_یه نفرازاهالی این خونه خائنه،شایدم چندنفرباشن...نمیدونم
حالامیخوای چکارکنی؟
_نمیدونم مهسو،حدس میزدم به این راحتیارهام نمیکنه...زنیکه عوضی
کیومیگی؟کدوم زن؟
لبخندمصنوعی زدم و گفتم
_چیزی نیست عزیزم...توخوبی؟
نگاهش دلخورشد...ازکنارم بلندشد و به سمت پنجره رفت
مگه مهمه برات؟
_تنهاچیزیه که برام مهمه...
با تعجب به سمتم چرخید و گفت
چی؟
با شیطنت گفتم
_مزه اش همون یه باره...
وچشمکی زدم ..
#چهشودگرزملاقاتدواییسازی
#خستهایراکهدلودیدهبهدستتوسپرد
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصلدوم
#قسمت_نهم
مهسو
صدای درزدن اومد،یاسردرروبازکرد،یکی ازخدمتکارابود،پس خائن اینه...دختره ی...
من میام بعدا مهسو
_باشه،زیادخودتوعصبی نکن پس...لطفا
لبخندی زد وگفت
چشم ..یاعلی
ازاتاق خارج شد و من موندم و کلی احساس و فکر و خیال...
هنوز هم ازجمله ای که گفته بود کل تنم درگیرآرامش میشد...
ساعت۲شب بود...دیگه ازاومدن یاسر ناامیدشده بودم...مثل شبهای دیگه...
لباسم رو با یه تاپ دوبنده ی قرمز و شلوارکش عوض کردم...همیشه عادت داشتم با تاپ شلوارک بخوابم...چراغ رو خاموش و دیوارکوبها رو روشن کردم...
آروم خزیدم زیرپتو وتا روی گردنم بالاکشیدمش...دستمو روی جای خالی اونورتخت کشیدم..بوی عطریاسر همه جا بود...
روی تخت،روی بالش،توی کمدلباس...همه جا...
بالشش رو برداشتم و بوکردم...صدای دراومد...سریعا بالش رو سرجاش گذاشتم و بی توجه به وضع لباسام اززیرپتو بیرون اومدم و با گارد گفتم
_کجابودی تاحالا؟
یاسر
اتاق تاریک بود ولی دیوارکوبها به من اینقدرمیدان دیدداده بودن که بتونم مهسو رو ببینم که ای کاش نمیدیدم...
متوجه حرف زدنش بودم ولی نمیفهمیدم چیا میگه...این دختر واقعا نمیفهمه با من چه میکنه؟اصلا چیزی از دنیای آقایون حالیشه؟گمون نمیکنم....
نزدیکتررفتم..عصبی و کلافه بودم...مردد و دلتنگ...درونم غوغابود...دستهام میلرزیدن...
آخرین بارکه این حالت رو داشتم وقتی بود که آنا میخواست من رو به گناهی عظیم آلوده بکنه...ولی الان چی؟گناه نبود...
این دختر عشقم بود...
عشق قدیمیم...
زنم...
دارمش ولی،درعین داشتن ندارمش...
دستم به سمت صورتش رفت ولی یکهو مغزم فرمان داد
#نه
دستم میون راه ایستاد...
با آرومترین تن صدایی که ازخودم سراغ داشتم گفتم...
_لعنتی،دست من امانتی...به دلم رحم کن...
بعدهم به سرعت برق ازاتاق خارج شدم و به سمت حیاط دویدم...
#چهحرفهاکهدرونمنگفتهمیماند
#خوشابهحالشماهاکهشاعریبلدید
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
#اربعین_تبری
فرحة الزهراء ربیع الاول و ربیع الثاني ۱۴۴۳
شماره 36 از 40
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
♨️أعوذ بالله مِن (عُمَر) الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم🔆
#حتی_حاکم_عادل_عذاب_خواهد_شد ❗️❕
⭕️حتی حاکم عادل نیز به دلیل غصب حق حکومت که فقط و فقط مختص اهل بیت علیهمالسلام است ، عذاب خواهد شد‼️
🔰هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید سه خدمت بزرگ به خاندان حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام نمود:
⭕️پرداخت حقوق اهل بیت علیهم السلام از بیت المال
⭕️ممنوع نمودن ناسزا گویی به حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
⭕️بازگرداندن فدک به حضرت امام محمدالباقر علیه السلام
👈اما آیا عمر عبد العزیز انسان صالحی بود؟⁉️
۴۴- یج، الخرائج و الجرائح رَوَی أَبُو بَصِیرٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ الْبَاقِرِ سلامٌ منه و إلیه فِی الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَلَیْهِ ثَوْبَانِ مُمَصَّرَانِ مُتَّکِئاً عَلَی مَوْلًی لَهُ فَقَالَ (عليه السلام) لَیَلِیَنَّ هَذَا الْغُلَامُ فَیُظْهِرُ الْعَدْلَ وَ یَعِیشُ أَرْبَعَ سِنِینَ ثُمَّ یَمُوتُ فَیَبْکِی عَلَیْهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ یَلْعَنُهُ أَهْلُ السَّمَاءِ قَالَ یَجْلِسُ فِی مَجْلِسٍ لَا حَقَّ لَهُ فِیهِ ثُمَّ مَلَکَ وَ أَظْهَرَ الْعَدْلَ جُهْدَهُ .
🔰در این باره چنین روایتی نقل شده که مدت ها پیش از آنکه عمر بن عبدالعزیز به خلافت برسد روزی حضرت امام محمدالباقر علیه السلام به همراه چند نفر در مسجد نشسته بودند که عمر بن عبدالعزیز وارد مسجد شد.
🔸ناگاه حضرت امام محمد الباقر (علیه السلام) نگاهی به او انداختند و فرمود:
‼️این جوان روزی به خلافت میرسد و شیوه ای عادلانه را در پیش میگیرد. چهار سال حکومت میکند و هنگامی که مرگش فرا رسد اهل زمین برای او گریه میکنند و اهل آسمان او را نفرین میکنند‼️
⭕️اطرافیان با تعجب از حضرت امام محمدالباقر (علیه السلام ) پرسیدند: مگر شما هم اکنون نفرمودید که او عادلانه فرمانروایی خواهد کرد؟ (پس چرا اهل آسمان او را نفرین میکنند؟)
🔹حضرت امام محمدالباقر (علیه السلام) فرمودند:
⭕️آری! ولی به هر حال او بر جایگاهی تکیه خواهد زد که شایسته و حق ماست و او هرگز حقی بر جایگاه خلافت ندارد. او جایگاهی که غصب نموده است عادلانه حکومت خواهد کرد.
منابع📚؛ الخرائج و الجرائح / ص196
بحارالانوار / ج46 / ص251
مشارق انوار الیقین / ص91
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
❌ اندازه ظلم عمر بن صهاک❌
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند :
خدایا ، عمر را به جزای اعمالش برسان ، همانا او بر سنگ و ریگ بیابان ها نیز ظلم کرد.
📚 الجمل ، الشیخ المفید ، ص 92 📚
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۲
🤔دنبال تکامل هستی⁉️
👌با ازدواج مظاهر جلال و جمال، آرامش، رشد و سکون و تکامل ایجاد می شود.
4_5789579115728210457.mp3
19.87M
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۲
#پسران👱♂
آثار دیگر ازدواج:
سلامت اجتماعی ، امنیت ، رشد شخصیت، گسترش، فرهنگ اسلامی و ملی ،حفظ نسل.
#استاد_شجاعی 🎶
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه ۱۲
#پسران
"معیارهای کلی انتخاب همسر "
ویژگیها و معیارهای مشترک دختران و پسران عبارتند از👌🏻 ایمان ، اخلاق ، اقتصاد ، اجتماع ، فرهنگی ، خانوادگی ، سیاسی و علمی.
🌱لازمه توجه به این ابعاد و تشخیص آنها، شناخت است. در بسیاری از این موارد قابلیت مشاهده👀 وجود ندارد و باید جور دیگر به آنها پی برد. 🧐
خانواده ستون جامعه است و اعم از یک رئیس جمهور (مرد)،👨🏻 نخست وزیر (زن) 👩🏻و وزرا (فرزندان)🧒🏻👧🏻 است.
در یک جامعه رئیسجمهور نظارت بر کل کار کابینه را دارد و وظیفه آن مهیا کردن امکانات لازم برای زمینههای مادی و معنوی است. و زمینه رشد را برای وزرا ایجاد کند. ✨
نخست وزیر نیز وظیفه طراحی، برنامهریزی و اجرای برنامه را داراست. 🌻
و وزرا که همان فرزندان باشند، تحت نظارت و مدیریت اجرایی و برنامهریزی، میتوانند خوب رشد کنند و به اعم کارها برسند. 🔝
در چنین جامعهای همه افراد خوب رشد میکنند.
یک رئیسجمهور زمانی میتواند خوب نظارت کند که دارای استقلال فکری باشد و قدرت تصمیمگیری داشته باشد. و اگر چنین نباشد دست نخست وزیر نیز برای اجرای برنامهها بسته است.
⁉️چطور میتوان این مورد را شناخت ؟!
یک دختر باید قدرت بازپروری را با مطالعه و تحقیق و تفکر در خود ایجاد کند. و به بینش دقیق و شناخت کامل برسد. بطور مثال متوجه مکالمه با مادر خواستگار خود، به عنوان فردی که او را پرورش داده، باشد و به دیدگاه او توجه کند.
🔆همیشه در انتخاب همسر (چه مرد چه زن) باید به مادر او و خانواده توجه ویژه داشت.
هم کفو بودن در تمامی ابعاد مهم است. ⚠️
❣اصالت خانوادگی👈🏻 شامل سابقه خانوادگی و سبک رفتاری آنها است. یعنی آنچه دستور شرع، عرف و انسانیت است در بینشان رعایت شود.
❣فرهنگ خانواده 👈🏻 فرهنگ با تحصیل و مسئله علمی متفاوت است. باید به تفاوتها و مسائل فرهنگی توجه ویژه شود.
❣هم کفو بودن اقتصادی 👈🏻 به طور مثال دختر خانمی از سطح مرفه، باید با همسری هم کفو نیز ازدواج کند و نباید تفاوت خیلی زیادی داشته باشند. 💰
اما اگر در مسائل مهمتر وضروریتر سنخیت وجود داشت، بسته به نظر خود دختر میتوان این موضوع را قبول کرد. ✔️
❣هم کفو بودن مذهبی👈🏻 در مسائل مذهبی باید باهم کفو باشند. اگرنه به مشکل خواهند خورد. و اگر یک طرف اعتقادات قویتری دارد در ازدواج با شخصی که هم کفو نیست به مشکل خواهد خورد. 📿🧕🏻🧔🏻
❣مسائل اجتماعی 👈🏻 از لحاظ محدودیت یا آزادی و بینش اجتماعی نیز باید هماهنگی وجود داشته باشد. بطور مثال دختری که اصلا اجتماعی نشده و محدود بوده در ازدواج با مردی اجتماعی و فعال به مشکل خواهد خورد. کمااینکه به خانه و همسر و فرزندان به خوبی توجه کند. 👥
#استاد_محمد_شجاعی
✴️ یکشنبه 👈 30 آبان/عقرب1400
👈15ربیع الثانی 1443👈 21 نوامبر2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ مسافرت رفتن.
✅ داد و ستد و تجارت.
✅ خواستگاری عقد و ازدواج.
✅دیدار با و بزرگان و درخواست از آنها.
✅ لباس نو پوشیدن.
✅ شروع به هر کاری.
✅واغاز نگارش ونویسندگی خوب است
👼 مناسب زایمان نیست.
✈️ مسافرت:مسافرت خوب و مفید است.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️ مبادله سند و قباله.
✳️ تاسیس شرکت و امور شراکتی.
✳️ معامله ملک و خانه.
✳️ شروع به یادگیری.
✳️ خرید جنس و کالا.
✳️ ارسال کالاهای تجاری.
✳️ و دیدار روسا خوب است.
💑 مباشرت و مجامعت امروز مکروه ولی مباشرت امشب (شب دوشنبه)، مستحب و فرزند چنین شبی حافظ قران گردد.ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی میشود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، سبب قولنج می شود.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 16 سوره مبارکه " نحل " است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون ......
و چنین استفاده میشود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله.و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان همدل این کلیپ؛ حرکات نرمشی برای دیسک کمر و گردن و سیاتیک و آرتروز را آموزش میده! من خودم به خاطر دیسک و سیاتیک کمر درد شدید داشتم دو هفته این حرکات را انجام دادم کمردردم خوب شد امتحانش ضرر نداره خیلی راحت و آسونه همش 11 حرکته!
#اربعین_تبری
فرحة الزهراء ربیع الاول و ربیع الثاني ۱۴۴۳
شماره 37 از 40
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🪶أعوذ بالله مِن (عُمَر) الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم🥀
#خطبه_فدکیه قسمت هشتم
▪️فَأَنارَ اللّهُ بِأَبِى مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَها، وَ فَرَّجَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلا عَنِ الاَبْصارِ عَمَهَها، وَ عَنِ الاَنْفُسِ غُمَمَها.
وَ قامَ فِى النّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلىٰ الدِّينِ الْقَوِيمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ.
⚫️ So Allah illuminated the darkness by the virtue of Mohammad, blesses be upon him and his Descendants, removed from the hearts the darkness of uncertainty, and lifted perplexity
From the visions .
Allah made him rise amongst the people as a source of guidance,
And set them free from waywardness,
And gave them vision releasing them from blindness,
(Lack of insight), and guided them towards the secure religion.
And he summoned them toward the righteousness and the straight path.
▪️از آن روى خداوند به وسيله ى پدرم محمّد صلى الله عليه و آله تاريكى هاى شرك و انکار خدا را از دلها زدود و پرده هاى تاريك را از ديده ها كنار زده، روشن نمود و ابرهاى تيره ى نادانى را از جانها برداشت.
در ميان مردمان به هدایتگری پرداخت و آنان را از غفلت و گمراهى رهايى بخشيد و از نابينايى به بصيرت بُرد و به دين استوار رهنمون شده و به راه هموار و درست دعوت كرد.
#خطبه_فدکیه #قسمت_هشتم
#Fadak_Sermon ﴾8﴿💔
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصلدوم
#قسمت_دهم
مهسو
باشنیدن صدای در زیرپتوخزیدم...
حرفش توی مغزم اکو میشد...
#دستمنامانتی
#بادلمبازینکن
اشکی از چشمم چکید...
کدوم رو باور کنم؟امانت بودنم؟یااینکه به دلت راه پیداکردم رو؟
دلم آتیش گرفته بود...
حس زنی رو داشتم که پسش زدن...
درسته چیزخاصی نبود..ولی...
شایدمیتونست باشه...اگرامانت نبودم..اگرعشقش بودم،اگراونم مثل من عاشق بود...
با گریه چشمام رو بستم...
یک هفته بعد
گوشیم داشت خودش رو میکشت...شماره ی مهیاربود..
_جونم داداشی...
مهسو...
باصدای هق هقش شوکه شدم... با من من گفتم...
_مهیارچیشده؟حرففف بزن
آبجی...بیا....بابا،مامان..
_چی شده مهیاااار...
_کشتنشون....تصادف کردن...
گوشی ازدستم رها شد و بعد....
سیاهی مطلق...
یاسر
_دکترحالش چطوره؟
یاسرجان متاسفانه شوک عمیقی بهش واردشده،اگرصلاح میدونی برش گردون ایران...تالااقل پیش برادرش باشه...
درضمن،باضربه ای که به سرش واردشده..آسیبی ندیده ولی...
باوحشت گفتم
_ولی چی دکتر؟نگید که حافظش داره برمیگرده...
متاسفانه احتمالش خیلی بالاست
چون هم شوک هم ضربه باهم واردشدن..
بادرموندگی گفتم
_ممنون دکتر...نیازبودبازهم تماس میگیرم
****
_مهسوجان....خانم گل...نمیخوای بیدارشی؟
باناله ی ضعیفی چشماش روبازکرد...
یاسر...
_جانم...
_مامانم...بابام...
بعدهم اشکهاش یکی یکی جاری شدند...
دستش رو گرفتم و گفتم..
_آروم باش گلم،توفعلاخوب شو...گریه برات خوب نیست جانکم..
بروبیرون..
_چی؟
میگم بروبیرون میخوام تنهاباشم...
_باشه،باشه...دادنزن...میرم...چیزی خواستی صدام کن...
#سهممنازخورشیدتاریکیست
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_یازدهم
اشکهام یکی یکی راه خودشونوپیدامیکردند وجاری میشدن...همش منتظربودم مهیارزنگ بزنه و بگه که همه ی اینا یه شوخیه مسخره و ب نمک بوده برای اذیت کردن من...بعدهم گوشی به پدرومادرم بده تاباهاشون صحبت کنم...
به عمق تنهاییم پی بردم....چقدرتنهاو بی پناه شده بودم...
توی کشورغریب خبرکشته شدن خانوادم رودریافت کردم و من مثل بی عرضه ها فقط دارم زارمیزنم...من حق دارم لااقل یکباردیگه قبل از دفن کردنشون ببینمشون..بایدبه یاسربگم،اون مهربونه،منومیبره...میدونم...
یکهوسردرعجیبی که وحشتناک ترازسردردهای سابقم بود به سراغم اومد...
ناخوداگاه شروع کردم به دادزدن...
تصویری مثل فیلم جلوی چشمم جون گرفت...فیلمی روی دورتند...
دختر۸_۹ساله ای که بی شباهت به من نبود...دوریک حوض می دوید و میگفت..
«بدومیلاد،بدواگه تونستی منوبگیری»
یه پسر ۱۵_۱۶ساله هم دنبال دخترک میدوید و باخنده میگفت
«اگه بگیرمت هیچوقت نمیذارم دربریا..»
وهمون لحظه دخترک روی زمین افتاد و گوشه ی پیشونیش خونی شد...
تصویراز جلوی چشام کناررفت...ولی ناخوداگاه دستم رو روی پیشونیم گذاشتم..درست همونجایی که دخترک زخم خورده بود...
من هم همون نقطه از پیشونیم جای یه زخم کهنه بود....
یعنی...
توجهم به یاسر جلب شد که باچشمهای اشکی بهم زل زده بود...
یاسر
ازین به بعد میدونستم اوضاعش همینه...انتظاربدترازایناروهم داشتم...
_خوبی عزیزم؟
یاسرمن چم شده؟اولش اون سردردای شدید...الان هم...
بانگرانی بهش زل زدم
_الان هم چی مهسو؟
چیزی نیست،نمیدونم...یه تصاویری جلوی چشمم جون میگیره.تصاویری که انگار مال ذهن خودمه...
نگرانی کل وجودموفراگرفت،لبخندملیحی زدم و گفتم
_مطمئنی مهسو؟
من به تو دروغ میگم یاسر؟
_نه خب منظورم...خب توحال روحیه مناسبی نداری...
با حالت عصبی و عجیبی بهم زل زد و گفت
میخوام برگردیم ایران،پیش برادرم...لااقل قبل از خاکسپاری پدرو مادرموببینم ...
باکلافگی نگاهی بهش انداختم و گفتم...
_مهسوجان،متاسفم که اینومیگم ولی...نمیشه برکردیم..اونجا امن نیست...
یکدفعه جوش آورد و با دادگفت
چی؟به درک که امن نیست،اینجا امنه که جامون لورفته و خائن پیداشده بین اون خدمتکارا؟هوم؟چرالالمونی گرفتی؟
بعد اشکاش سرازیرشدند و بالحن ارومتری گفت
ببین یاسر،تاامروز هرچی گفتی مثل غلام حلقه به گوشت قبول کردم...ولی قسم به همون خدایی که میپرستیش ازت نمیگذرم..تاعمردارم نفرینت میکنم اگرمنو به مراسم نرسونی...
حرفهاش عین حقیقت بود...دلم شکست...آخه خدایا...کرمتو شکر...من چکارکنم حالا؟
#منبهغمگینترینحالتممکنشادم
#توبهآشوبدلمثانیهایفکرنکن
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_دوازدهم
مهسو
دوسه روز بعدازروزی که بایاسراتمام حجت کردم به سراغم اومدوخبردادکه وسایلم رو جمع کنم و برای بازگشت به ایران آماده بشم...
توی این چندروز تماس های مکررم بامهیار قطع نشده بود و طبق رسوم مسیحیت تا یک هفته فرصت داشتیم تا فرد فوت شده رو دفن کنیم...و مهیار منتظر بازگشت من بود...
امشب قراربه بازگشت داشتیم...
یاسر و امیرحسین توی این چندروز به شدت عصبی بودن و هیچکس توی خونه حوصله حرف زدن نداشت...کار منم شده بود گریه و زاری...من به خانوادم وابسته نبودم...یعنی دراصل هیچوقت حضور نداشتندکه بخوام بهشون وابسته بشم،ولی مرگشون...خیلی برام سخت بود..خیلی...
دیگه به جز مهیاروشاید یاسر پشتوانه ای نداشتم...دیگه یه پدر قوی نداشتم..
صدای دراتاق اومد...برگشتم و یاسررودیدم که واردشده...
ته ریش کم پشتی که داشت و حالا به احترام پدرومادرمن کوتاهش نکرده بود...ولباس مشکی اش که مثل همیشه جذابش کرده بود...ازچهره اش غم و خستگی میبارید...
+سلام
_سلام...
+اومدم حرف بزنیم
_پس بشینیم...
یاسر
_مهسو،اگراون روز قسم نخورده بودی عمرأمیذاشتم واردایران بشی،چون برات اصلا امن نیست...هرچند به قول تو اینجاهم دیگه امن نیست،ولی ازایران بهتره...
توی این چندروز با انواع و اقسام سردارو سرهنگ سروکله زدم و حرف شنیدم...تا خواسته ی دل تو انجام بشه،تافقط خیالم بابت دل توراحت باشه...
مکث کردم و گفتم
تاهمونجورکه به بابات قول دادم نزارم آب توی دلت تکون بخوره..
دارم ریسک میکنم...روی جون تو،جون خودم،همکارام،موقعیت شغلیم...همه چی...
وبرت میگردونم ایران،اینارونگفتم که خودت رومدیون من بدونی،ایناروگفتم که بدونی برام مهمی...بدونی که منم راضی به زجرکشیدنت نیستم،درک میکنم حالاتتوولی تنهاکاری که صلاحه انجام دادنش حفظ امنیتته...فقط امنیت...
لبخندی زد و یکهودستاش رو دورگردنم حلقه کرد...شوکه شده بودم...
+ممنونم یاسر توخیلی خوبی خیلی...یه دنیاممنونم...
بعدانگارکه تازه متوجه وضعمون شده باشه...سریع ازمن جداشد وگفت
+خب برودیگه...میخوام آماده بشم...
لبخندی زدم وگفتم
_تنهاچیزی که بهت نمیادهمین خجالته...من رفتم..فعلا..
وازاتاق خارج شدم...
#مندلمرابهتودادم...❤️
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *