eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/havase/4923 https://eitaa.com/havase/4943 https://eitaa.com/havase/4951 https://eitaa.com/havase/4974 https://eitaa.com/havase/4982 https://eitaa.com/havase/5001 https://eitaa.com/havase/5009 https://eitaa.com/havase/5027 https://eitaa.com/havase/5036 https://eitaa.com/havase/5058 https://eitaa.com/havase/5065 https://eitaa.com/havase/5084 https://eitaa.com/havase/5094 https://eitaa.com/havase/5111 https://eitaa.com/havase/5118 https://eitaa.com/havase/5141 https://eitaa.com/havase/5148 https://eitaa.com/havase/5167 https://eitaa.com/havase/5174 https://eitaa.com/havase/5191 https://eitaa.com/havase/5198 https://eitaa.com/havase/5221 https://eitaa.com/havase/5228 https://eitaa.com/havase/5247 https://eitaa.com/havase/5255 https://eitaa.com/havase/5274 https://eitaa.com/havase/5282 https://eitaa.com/havase/5304 https://eitaa.com/havase/5311 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سلام دوستان عزیز عید تون مبارک لفت ندهید. ان شاءالله اگه وقت داشته باشم به زودی رمان جدید می گذارم اگه رمان مناسبی پیدا نکردم ان شاءالله بعد از تعطیلات عید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان آموزنده 🍒 خواهری که تازه عروسی کرده بود به نمازشوهرخودش خیلی اهمیت میداد وهرروز اورابرای نمازصبح بیدارمی کرد تابه مسجدبرود.. . یکی از روزها کمی دیرتر بیدار شد و شوهرش را بلافاصله بیدار کرد تا هر چه زودتر به مسجد برود و نمازرابه جماعت بخواند.. شوهر که به مسجد رسید رکعت اول تمام شده بود نمازش راباجماعت خواند... بعد از نماز،امام مسجد سراسیمه پیش او رفت و گفت: تو شوهر فلانی نیستی؟ حسابی تعجب کرد... اسم خانومش را از کجا گرفته بود.؟!! با تعجب تمام گفت بله خودم هستم... اما شما اسم خانم من را ازکجا فهمیدی؟ امام گفت به الله قسم که من امروز درخواب دیدم که همه اهل مسجد که نماز صبح را با ما با جماعت میخوانند،در بهشت باهم هستیم. .ویک زن هم همراه ما بود... من درباره اش پرسیدم...به من گفته شد این فلان زن همسر فلانی هست...! مرد خوشحال وبا شور وشوق فراوان به خانه اش رفت تا این مژده و خبر خوش رابه همسر مومنه ودلسوزش برساند.. . وقتی به خانه رسید همسرعزیزش را درحالی یافت که درحال سجده است... و روح پاکش به آسمانها عروج کرده است... الله اکبر چه خاتمه زیبایی نصیب زنی اون هم دراین دوران شده ... کسیکه به نمازخودش که هیچ ، بلکه به نماز جماعت شوهرش هم اهمیت زیادی میداده... ای کسیکه باخیال راحت صبحها خواب خوش را رابرنمازت ترجیح می دهی و گمان میکنی با اینکارت استراحت و آرامش بیشتری راحاصل میکنی .. و غافلی ازاینکه فردا درقبرت آرامشی نخواهی داشت ... وغافلی از اینکه راحتی و آرامش دلهایی که سحرگاههان دربارگاه ملکوتی علام الغیوب ایستاده اند، را حدی وحدودی نیست. وقتی تو هر وقت خواستی میخوابی وهر وقت خواستی ازخواب بیدار میشوی بدون درنظر گرفتن نمازهایت دروقت خودش، . 🍒بدان ! که همیشه دردایره غمها واندوههای ناتمام قرارمیگیری..
از فردا رمان جدید گذاشته میشه😍❤️🙏
💐💐💐💐
❤️💙 رمان❤️💙
❤بسم رب الشهدا❤ ✅صحبت از جوانی است چهارشانه و رعنا، که هنوز دهه سوم زندگی‌اش تمام نشده، شهید شد! اما نه در سال‌های انقلاب و نه در دفاع مقدس بلکه در سال 1394 شمسی،  آن‌هم در شام... شهر حلب سوریه را می‌گویم.... 💠خیلی از اوقات با مطالعه زندگی‌نامه شهدای گرانقدر با خود می‌گوییم هر چند همیشه مدیون رشادت ‌آنهاییم اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را می‌طلبیده است. ⚠️اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی‌ هاشم حضرت زینب سلام الله علیها، تمام محاسبات متداول ذهن را به هم می‌ریزد. جدایی از تمام زرق و برق‌های شیرین دنیای این روزها، آن‌هم برای یک جوان که دومین سالگرد ازدواجش بدون حضور او در دنیا برگزار شد...
🌟شهیدامین کریمی چنبلو 🌟 را می‌گویم  نخبه مدافع حرمی که اصالتاً مراغه‌ای است‌ و ساکن تهران. متولد یکم فروردین سال 65.  فارغ التحصیل رشته کامپیوتر. دانشجوی کارشناسی الکترونیک. ورزشکار حرفه‌ای در 4 رشته ورزشی. 💌وصیت‌نامه‌اش را خواندم، آخرین تراوشات ذهنی یک شهید در لحظات آخر زندگی: «همسر مهربانم»، «همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه‌ی زندگی من، ای نازنین...»! 💔مخاطب این همه ابراز احساسات یک شهید، دیدن داشت. باید حرف‌های «دل‌آرام» این شهید جوان را برای تاریخ ثبت کرد. 🌟زهرا حسنوند🌟 متولد 1370، دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، اصالتاً خرم‌آبادی، با صمیمیت و خوش صحبتی با ما همراه شد و از زندگی خصوصی یک مجاهد مدافع حرم برایمان حرف زد. از زندگی شیرین و دوست‌داشتنی‌ای که عمر ظاهری آن تنها 2 سال و 8 ماه بود....
! 💪در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم، مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟گفتم:‌ «فعلا نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم! 🍃تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌ اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم، می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج! 💞‌مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید. اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. 💕من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...» 💟با ساده‌ترین لباس به خواستگاری آمد؛ 👕پیراهن آبی آسمانی ساده، 👖شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده. 💐یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود 🍰با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ!
🌺هیچ وقت فراموش نمی‌کنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد. پدرم هم رزمنده بود و انگار با این حرف‌ها به هم نزدیک‌تر شده بودند. ❣بعدها درباره این حرف‌های روز خواستگاری از او پرسیدم. با خنده گفت «نمی‌دانم چه شد که حرف‌هایمان اینطور پیش رفت.» گفتم «اتفاقاً آن روز حس کردم خشک مذهبی هستی!‌» 💟اما واقعاً انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود. اصلاً گویا بنای آشنایی‌مان با شهادت پا گرفت. ‼️حتی پدرم به او گفت «تو بچه‌ امروز و این زمونه‌ای. چیزی از شهدا ندیدی!‌ چطور این همه از شهدا حرف می‌زنی؟» گفت «حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند. علاقه خاصی به شهدا دارم...» ❓ آن روز با خودم فکر می‌کردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه! 💑مادرش گفت «از این حرف‌ها بگذریم، ما برای موضوع دیگری اینجا آمده‌ایم... » ☕️مادرم که پذیرایی کرد هم هیچ‌چیز برنداشت!‌ فقط یک چای تلخ!‌ گفت رژیم‌ام!‌ ( همه می‌خندیم) 🔶آن روز صحبت خصوصی نداشتیم. فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم. که دیدیم و پسندیدیم... آن‌هم چه پسندی... با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد.
🌟وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف می‌زد که به راحتی آدم را وابسته خودش می‌کرد.... ❣همیشه فکر می‌کردم با سخت گیری خاصی که من  دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمی‌دهم. چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد. 🍃‌هر رشته‌ای را اسم می‌بردم، امین تا انتهای آن را رفته بود! در 4 رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ  مقام کشوری داشت، آن‌ هم مقام اول یا دوم! 💕همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانم‌‌ها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین‌هایی داد! 🍃گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود... 💑این جلسه، اولین جلسه‌ای بود که ما تنها صحبت کردیم. 👌خصوصیات اخلاقی‌مان شباهت زیادی به هم داشت..... ادامه دارد... عصر ساعت 19❤️ @zoje_beheshti
❤بسم رب الشهدا❤ https://eitaa.com/havase/5380 https://eitaa.com/havase/5388 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💐💐💐💐
💙❤️داستان _عاشقانه_مذهبی❤️💙
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💞امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می‌داد. قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش، فکر می‌کردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشته‌های ورزشی چیزی از زن‌ها نمی‌داند! 🌟اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌همه زمختی به زن و زندگی فکر کند. 👌اما گفت «زندگی شخصی و زناشویی‌ و رابطه‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته‌ام و مقالاتی هم نوشته‌ام.» 💟واقعاً بهت زده شده بودم... با خودم می‌‌گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار می‌دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد... ✳هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. ✳من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد.  این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد. ✔به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم... درمقابل امین حرفی برایم نمانده بود....
💞همه چیز به سرعت پیش ‌رفت، آنقدر که مدت زمان بین آشنایی و جشن نامزدی فقط 14 روز طول کشید‼️ با سخت‌گیری که داشتم، برنامه همیشگی‌ام برای عقد دائم حداقل یک سال، یک سال و نیم بود. 🌟این مدت زمان را برای این می‌خواستم که حتماً با فرد مقابلم به‌طور کامل آشنا ‌شوم. بعد از چندین جلسه توافق بر این شد که مراسم نامزدی برگزار گردد. 💟29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌اولین جایی که بعد محرمیت رفتیم لواسان بود. 💐بعد از آن با خنده و شوخی به امین گفتم: «شما هر جا خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی می‌بردی که جواب مثبت بشنوی؟» گفت:«من اولین‌بار است به خواستگاری آمده‌ام!» 🌹راست می‌‌گفت،هم امین و هم من به نحوی با خدا معامله کرده بودیم! هر کس را که به امین معرفی می‌کردند نمی‌پذیرفت. 🏠جالب اینجاست که هر دومان حداقل 8 سال در بلوک‌های روبه‌روی هم زندگی می‌کردیم اما اصلاً یکدیگر را ندیده بودیم. ❗️حتی آنقدر امین سخت‌‌گیر بود که وقتی هم قرار شد به خواستگاری بیایند خواهر امین گفته بود داداش با این همه سخت‌ گیری ممکن است دختر را نپسندد که در این صورت خیلی بد می‌شود. 🍃با این حال این امین مغرور و سخت‌گیر، بعد خواستگاری به مادرش می‌گفت تماس بگیرد تا از جواب مطمئن شود😉
(س) 💕بعد از ازدواج فهمیدم،امین قبل از خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله)رفته بود. آنجا گفته بود: 🍃 «خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است. کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...» 🌟بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود«خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله) باشد.» 💌امین می‌گفت «هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» 💔مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم! ‌به خواستگاری برویم! می‌گفت «با حضرت معصومه معامله کرده‌ام.» 💕من هم قبل ازدواج، هر خواستگاری می‌‌آمد به دلم نمی‌نشست! برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده‌ام خیلی مهم بود. 🍃دلم می‌‌خواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف... می‌دانستم مؤمن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است. 👌شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت می‌دهد این چله را آیت‌الله حق‌شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام!!!!! کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین‌ها، سختی بکشم. 🌟آن‌هم برای من که همیشه دوست داشتم از هر چیز بهترین آن را داشته باشم... 💟چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم. 4-3 روز بعد از اتمام چله، خواب شهیدی را دیدم. چهره‌اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روی سنگ مزار خودش نشسته بود. دیدم همه مردم به سر مزار او می‌روند و حاجت می‌خواهند اما به جز من هیچ‌کس او را نمی بیند که او روی مزار نشسته... شهید یک تسبیح سبز به من داد و گفت حاجتت را گرفتی!!!!! 🔴 هیچ‌کس از چله من خبر نداشت.... به فاصله چند روز بعد از آن خواب امین به خواستگاری‌ام آمد، شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود....
🎁امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاوربرای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت : «حالا برو آن جعبه را بیار!» ✅یک تسبیح سبز به من داد.... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت: «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...» گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت :«خب گرون که هست اما مخصوصه این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام. این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» ❣تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ... بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.... تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود... 💔طور خاصی امین را دوست داشتم.... خیلی خاص .... همیشه به مادرم می‌گفتم : «من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده ی خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!» ✳️عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... عروسی‌مان 28 دی سال 92 بود. ❣تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم. 🌹در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید. 📚اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود. هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد. خیلی خوش ذوق بود. 👌با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم. فقط دلم می‌خواست حرف بزند.... ادامه دارد فردا ظهر❤️ @zoje_beheshti
❤بسم رب الشهدا❤ https://eitaa.com/havase/5380 https://eitaa.com/havase/5388 https://eitaa.com/havase/5407 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💐💐💐💐
❤️💙 رمان❤️💙