eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃 📜 📌پارت سیزدهم 🏠منزل سارا اواسط مرداد ماه بود که از تلفن های بابا فهمیدیم اوضاع داره توی سوریه جدی میشه. البته بعدش بابا گفت: مثل اینکه یه خبرایی داره میشه و اتفاقاتی توی منطقه گزارش شده که بوی خطر میده. خیلی باید دعا کنیم.. از این بیشتر چیزی نگفت و ما توی دلمون خدا خدا میکردیم که اتفاق بدی نیفته. دو سه روز بعد بابا با عجله آماده رفتن شد و خیلی غیرمنتظره فراخوان شده بود. مامان مثل همیشه با صبوری و روی گشاده رضایت خودش رو اعلام کرد. اما رضایت من برای هیچکس مهم نبود! من دیگه طاقت دوری از بابامو ندارم! نمیدونم باید چجوری و با چه زبونی بگم نمیخوام ، من نمیتونم مثل زینب که باباشو تو بغداد شهید کردن باشم! من صبور نیستم ، من دق میکنم. میدونم من ظرفیتش رو ندارم چون بزرگترین کابوسم نبودن و برنگشتن باباست. واقعا نمیدونم اونایی که یکسره تیکه میندازن که اونایی که میرن سوریه پول میگیرن و ... حاضرن این همه استرس و اضطراب رو تحمل کنند. هر بار که بابا میره امیدمون فقط خداست که برگرده.. بابا در حال بستن ساک بود که با بغض دوییدم و رفتم تو اتاقم. رو تختم نشستم و پتو رو تو دهنم کردم و با همه وجودم داد میزدم و گریه میکردم. صدای در اتاق اومد قشنگ میفهمیدم بابامه با هر تق و تق صدای در بیشتر گریم میگرفت با گریه گفتم -بله.. -اجازه هست بیام داخل؟ مگه میشه بگم نه. اونم این لحظه های آخر که بابا داره میره. پاشدم اشکامو پاک کردم و خودمو میخواستم محکم نشون بدم.. در رو باز کردم قبل از اینکه بخواد حرف بزنه دیگه طاقت نیاوردم بغضم ترکید و بغلش کردم - من راضی نیستم بری.. من میخوام اصلا هیچ وقت نری همیشه باشی مامان که داشت ما رو میدید گفت : _ دختر مگه بار اوله . دل باباتو خون نکن عزیزم این چه حرفیه میزنی، بجای سفر بخیر گفتنته... تو فقط باباتو دوست داری؟ ما هر دومون دوست نداریم بابا بره ولی هر کسی یه راه و وظیفه ای داره ما هم پذیرفتیم از همون اول همه خطراتش رو. بابا فقط مال ما نیست مال همه بچه های ایرانه مال همه بچه های جنگ زده و مظلوم سوریه است تازه.. هر بار بابا رفته شکر خدا به سلامت اومده.. یه آرامش عجیبی گرفتم! حرفای مامان بی تأثیر نبود اما من علتش رو آغوش بابام میدونم. بابا داشت با لبخند نوازشم میکرد. میفهمیدم حرف نمیزنه چون شاید بغضش بترکه. توی چشماش اشک بود ولی نمیگذاشت جاری بشه. - بابا این بار هم قول بده برگردی، قول قول ها _ من هر جا برم بازم برمی‌گردم پیشت، مطمئن باش دیگه واقعا وقت رفتن بود و مقاومت من بی تأثیر، از بابا خداحافظی کردیم . بعد از ۶، ۷ روز بی خبری از بابا ، بالاخره تماس گرفت. تو این چند روز خدا میدونه به من چی گذشت. آرامش مامان رو درک نمیکردم تو اون روزا! البته که اونم مثله من استرس داشت، اما به نظرم اینجوری وانمود میکرد که ما استرس نگیریم و نگران نشیم😊 وقتی از سلامت بابا خیالم راحت شد، تازه فکرم شروع به کار کرده بود و یادم اومد که باید کارای ثبت نام دانشگاه روانجام بدم و رفتم دنبال ثبت نام دانشگاه... روز اول دانشگاه بود، خیلی استرس داشتم. چون کلاسها مختلط بود و منم خیلی معذب بودم. تو کلاس ۱۴ تا دختر بودیم ، ۶ تا پسر! واقعا موندم پسرا چرا باید بیان رشته مامایی وقتی قرار نیست ماما بشن. آدم از خجالت آب میشه بعضی از مباحث که مطرح میشه. همون روز اول دانشگاه یکی از اساتید گفت این آقایون رشته تخصصی زنان و زایمان میخوان بخونن و بنا نیست ماما بشن و تا حد زیادی سوالاتم رو جواب داد.. ادامه دارد... 📚رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 🍂🍃🍂🍃 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir joze14.mp3
3.84M
🎧 تندخوانی جزء چهاردهم ، قرآن کریم 🎧 همچنین می‌توانید به صورت آنلاین گوش بدید: http://j.mp/2b8SUTA التماس دعا🤲 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 🔰مواردی که نشون میده شما در یک رابطه عاطفی سالم هستین : ۱ . شما برای فضای شخصی و خصوصی همدیگه احترام قائل هستین ۲ . شما به هم اعتماد دارین ۳ . مهر و منزلت در رابطه شما وجود داره ۴ . شما میتونین راجع به همه چیز بدون ترس از قضاوت با هم صحبت کنین ۵ . شما در وجود همدیگه شور و شوق به وجود میارین ۶ . شما قدردان هم هستین ۷. شما همدیگه رو همون طوری که هستین پذیرفتین و به جای اینکه به دنبال تغییر دادن هم دیگه باشین، به دنبال رشد و بهبود هم هستین! ۸ . شما در شرایط سخت کنار هم دیگه هستین و همو تنها نمیذارین ۹ . برای همدیگه همیشه وقت میذارین و اولویت هم هستین ۱۰ . احترامتون همیشه حفظ میشه و پرخاشگری و توهین در رابطتون وجود نداره 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ دوست داشتنت رو برای سال 1403 تمـــــــ❤️ــــــــــدید میکنــــــــــم 😘 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊 آقایون بگن همسرت رو بیشتر میشناسی یا ماشینت رو؟😦 درد مشترک کیا هست اینجا بگو✍️ 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 ☄ با این کارا رابطه‌ات رو به نابودی بکش! 😨 🍁 به احساسات، تجربیات و حال و هوای شریک زندگی‌ات بی تفاوت باشی 🍁 به جای حرف زدن و گفتن دغدغه‌ات، بگی‌ خودش باید ذهنتو بخونه 🍁 مخفی کاری کنی! یه سری چیزارو نگی و تاجایی که ممکنه جنبه هایی از خودت رو پنهان کنی 🍁 کنترلش کنی و تا میشه و میتونی دایره تصمیم گیری ها و اختیاراتش رو محدود کنی 🍁 به جای پذیرش اشتباهات و خطاهایی که داشتی با دلایل من درآوردی توجیهشون کنی 🍁 به جای تمرکز روی حل مسئله و بدست آوردن دل طرف مقابل تو رابطه تمرکزت رو بذاری رو دعوا تا تو برنده بشی 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_10371940470.mp3
4.51M
🎙 مهدی رعنایی 💐گل دنیا حسنِ 💐حضرت دریا حسنِ 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃 📜 📌پارت چهاردهم 🏢 حیاط دانشگاه با تردید قدم بر میداشت ولی احساس کردم عزمش رو جزم کرد و خودش رو بهم رسوند - خانم رحمانی ! - بله بفرمایید - دیدم دارید پیاده میرید، گفتم اطلاع بدم من ماشینمو کمی جلوتر پارک کردم. اگه مسیرتون مسیر همیشگی هست، درخدمت هستم - نه ممنون، تو راه یه مقدار کار دارم، پیاده تا مترو باید برم _ در هر حال تعارف نمیکنم _ خیلی لطف دارین ممنونم علی فروزان! از بچه های داروسازی بود. رفتار محترمانه ای داشت. چندباری بخاطر عجله ای که داشتم، با دوستام سوار ماشینش شدیم و تا نزدیک مترو رفتیم. همیشه سعی میکنیم سرراهش نباشیم که بخواد بیاد تعارف و اصرار کنه ولی خب گاهی پسرا خیلی پررو تر هستن. اما امروز دیدم تنهام و با وجود اینکه به شدت کمرم درد میکرد ترجیح دادم پیاده برم. از این مقوله پررویی و رفتارهای پسرا توی دانشگاه خیلی اذیت میشم و همیشه سعی میکنم تا حد ممکن ارتباطی نگیرم. توی مترو همینجور که با سرعت در حال حرکت بودم، با خودم گفتم وای ریحانه دیدی چه زود گذشت.. هنوز شوق قبولی توی آزمون و رشته مامایی رو با همه وجودم حس میکردم انگار نه انگار که یکسال به چه سرعتی گذشت... روزهای جدید و اتفاقات جدید و آدمای جدید. روزهای دانشگاه پشت سر هم می‌گذشت و هیچ دلیلی برای خستگی وجود نداشت. من عاشق رشته ام بودم و همه فکر و ذهنم موفق شدن و فارغ التحصیلی و مشغول شدن به کار بود. تنها چیزی که میتونست رمق فکر و فعالیتم رو بگیره، تو این روزای زیبا، نبودن بابامه! اینکه الان کجاست، داره چیکار میکنه، تن و جانش سلامت هست یا نه یه صلوات و آیت الکرسی خوندم و نگذاشتم فکرم توی نگرانی هام عمیق بشه. از مامان سارا یاد گرفته بودم. هر وقت کمی فکرش درگیر بابا میشه تسبیح برمیداره و با صلوات و گاهی هم با قرآن خوندن خودش رو آروم میکنه. سرمو که بالا کردم دیدم جلوی در خونه ام! اصلا نفهمیدم چطوری گذشت همیشه فکر آینده و بابا که میاد توی سرم اونقدر غرقش میشم که گذر زمان رو حس نمیکنم از الان هزار بار صحنه دکتر شدنم و ماما شدنم و جشن گرفتن و لبخند و تشویق بابا رو توی ذهنم ساختم. اگه یه مرد توی دنیا بتونه اینقدر ذهن من رو به خودش مشغول کنه قطعا بابا احمدمه 🏠 منزل سارا وارد خونه که شدم با تعجب مادر بهار رو دیدم که داره توی پذیرایی با مامان حرف میزنه. به سمتشون رفتم و احوالپرسی کردم - مادرجان خسته نباشی - ممنونم قربون شما سلامت باشین - الان ذکر خیرت بود داشتم میگفتم کاش دختر منم مثل ریحانه سر وقت میرفت سروقت می اومد. بهار که نه ساعت رفتنش معلومه نه ساعت اومدنش. یه جوری هم حرف نمیزنه بفهمم چیکار میکنه خندید و وسط خنده هاش مامان با یه سینی چای اومد و گفت: - همه بچه ها اذیت دارن هر کدوم یه جور بعد رو کرد به من - ریحانه جان برو لباستو عوض کن. بهار هم داره میاد! میشنیدم که مامان بهار در مورد خارج رفتن و کارهای عجیبی که جدیدا بهار داره میکنه حرف میزنه. اینکه میگفت دخترم و نصیحت کن دست برداره. من نمیفهمم با کی میره با کی میاد. اینها خیلی عذابم میده. مامان هم دلداری اش میداد که همه جوونای امروز شیطونی هایی دارن باید مراقبشون باشیم و کنارشون باشیم منم چند وقتی بود که بهار رو ندیده بودم و هم یه جورایی داشت فضولیم گل میکرد که چی شده و هم دلم برای مسخره بازی های دونفره مون تنگ شده بود.. زنگ خونه به صدا در اومد بهار اومد و تعجب من رو چند برابر کرد.. ادامه دارد... 📚رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 🍂🍃🍂🍃 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.mp3
4.21M
🎧 تندخوانی جزء پازدهم ، قرآن کریم 🎧 همچنین می‌توانید به صورت آنلاین گوش بدید: http://j.mp/2bFRQIM التماس دعا🤲 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا