eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
آه و واویلا داستان من، داستان شاه پريان نيست. مادربزرگم برايم نگفته. خودم با چشم‌هاي خودم ديده‌ام. فهرمانان داستان من توي ابرها و يا بيابان‌هاي دور نيستند. ما اهل باخترانيم. آن روزها در باختران زندگي مي کرديم. تا آژير خطر زده مي شد من و خواهرهايم و برادرم به جا رختخوابي که در کنج خانه بود، پناه مي برديم. مادرم هم فورا قرآن دست مي گرفت و مي آمد پيش ما و شروع به خواندن آيه الکرسي مي کرد. ما هم همراهيش مي کرديم و مي خوانديم و با ياد قرآن قلب ما آرام مي گرفت. اما هر طوري بود، ترس وجود داشت. شهر ما اصلا آژير سفيد نداشت. هميشه در وضعيت زرد قرار داشتيم، يعني آماده باش! زمستان سال 1366 بود. مردم براي عيد آماده مي شدند. بازار و خيابان‌ها شلوغ بود. نزديکي‌هاي ظهر آژير زده شد. چند ثانيه نگذشته بود که هواپيماهاي دشمن خونخوار حمله کردند. همه به کنج خانه رفتيم و دعا کرديم. صداي غرش هواپيماها، بمب‌ها و ضدهوايي‌ها همه جا را به لرزه در آورده بود. آن روز خيلي‌ها شهيد شدند. بمب‌هاي بعثيان به يک سنگر خورده بود. همچنين شلوغ ترين خيابان مورد حمله قرار گرفته بود. بعد از مدتي هواپيما‌ها رفتند. شهر آرام گرفت. بعد، بوي دود و خون و ناله‌هاي زنان و مردان و کودکان بود. اصلا نمي شد آسمان را نگاه کرد. به رنگ خون شده بود. شايد هم مي خواست خون گريه کند. صداي آه و واويلا از همه جا بلند بود. راوی: فتانه سلحشوری نشاط ❤️🌻🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
☑️افکار منفی تو مثل دزدی است که دار و ندارت را می برد راهکار: تا فکر منفی به ذهنت آمد فوری فکری مثبت و الهام بخش را جایگزینش کن, باید تمرین کنی و بخواهی تا بشود🍃 شبتون بخیر التماس دعای فرج 💐❤️🌻🌙✨🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یا ایهاالعزیز دلم مبتلایتان دارد دوباره این دل تنگم هوایتان از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست جز دوری شما و فراق صدایتان😔 🔸 شاعر: حسن کردی 💖 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ مادر در قرآن (2⃣) ✅💐 هاجر، مادر حضرت اسماعیل (ع) 💐✨ در آیات مختلفی از قرآن به مقام زن و مادران انبیا اشاره شده است. 💐✨ وقتى خداوند در زمان پيرى ابراهيم (ع)، اسماعيل را به او عطا كرد، او را فرمان داد كه اين كودک و مادرش را در مکه اسكان دهد. ابراهيم فرمان الهى را اطاعت نمود و سپس براى آنان دعا كرد: 💐💫 رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (آیه 37 سوره ابراهیم) پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی‌آب و علفی، در کنار خانه‌ای که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهای گروهی از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزی ده؛ شاید آنان شکر تو را بجای آورند! ✅💐 در روايات مى‌خوانيم كه امام باقر (ع) فرمود: ما اهل بيت رسول‌اللَّه (ص)، بقيه ذرّيّه ابراهيم هستيم كه دل‌هاى مردم به سوى ما گرايش دارد. ✅💐 محبوبيّت و گرايش دلها به دست خداست. ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*نیکی* :_دوشیزه ی مکرمه،سرکار خانم نیکی نیایش، آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم و همیشگی آقای مسیح آریا دربیاورم ، وکیلم؟ به کفش های مسیح نگاه میکنم. دستم را مشت میکنم و با صدای لرزان میگویم:بله صدای کل و هلهله بلند میشود. مسیح صدایم میزند:نیکی؟ برمیگردم و در تیله های براق چشمانش خیره می شوم. میگوید:دیگه تموم شد.. عقدمون بدون طلاقه... لبخند میزنم و میگویم:نه امکان نداره.. ما قرار داشتیم.. :_نشنیدی عاقد گفت به عقد دائم و همیشگی؟؟ و مستانه میخندد.. باور نکردنی است.. حس می کنم دنیا دور سرم می چرخد. از خواب میپرم،نفس نفس میزنم. خواب بود.. همه اش خواب بود... هنوز صدای قهقهه ی مستانه اش،در گوشم میپیچد. نباید به این چیزها فکر کنم.. نباید ذهنم را مشوش کنم.. نگاهی به ساعت میاندازم. یک و بیست دقیقه... تا صبح،زمان زیادی باقی مانده... دوباره دراز میکشم. در خواب،ناراحت نبودم،از چیزی که شنیدم ناراحت نبودم... لبخند زدم.. سرم را تکان میدهم و روی پهلو جابه جا میشوم. خدایا،من...من اشتباه کردم ؟ }توکلت علی حی الذی الیموت{.. ❤ چادرم را سر میکنم و کفش های مشکی ام را از کمد برمیدارم،نگاهی به آینه میاندازم. فرصتی برای اندوه و حسرت نیست.. دو روز از شب بله برون گذشته و من بین درست و اشتباه سردرگمم. آهی میکشم و از اتاق بیرون میزنم. عمووحید در حیاط منتظر من است. مامان مشغول صبحانه خوردن است. آرام سلام میدهم و بدون اینکه بایستم خداحافظی میکنم. مامان،جوابم را میدهد! اتفاقی نادر و غیرممکن در چهار سال اخیر! کمی مکث میکنم،لبخند تلخی روی لبم مینشیند. سرم را تکان میدهم،نباید به خیال فرصت دهم دامن بگشاید. از خانه بیرون میروم. عمو، کنار شمشاد ها ایستاده. خودم را جمع و جور میکنم. عمو نباید چیزی بفهمد. از غصه و نگرانی ام نباید بداند. جلو میروم و سلام میدهم :سلام،صبح بخیر :+سلام،صبح تو ام بخیر. :_ببخشید منتظر موندین.. لبخند میزند،پر از غصه و تلخ... :+عیب نداره،بیا بریم.. راه میافتیم. ماشین مسیح را جلوی در میبینم،خودش هم پشت رول نشسته.. ما را که میبیند،پیاده میشود و سلام میدهد. عمو سرد،جواب سلامش را میدهد. من هم جویده جویده،چیزی شبیه سلام میگویم. سوار میشویم. گرمای مطبوعی،به صورتم میخورد. مسیح حرکت میکند. امروز من کلاس ندارم و بهترین فرصت است برای آزمایش دادن.. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 💥تو میتونی به مرحله اےبرسی ڪه حتی فڪر گناهم نڪنی...!✌️ 👤استاد رائفی پور ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✅اجر زن در خانواده ✍️امام صادق علیه السلام فرمودند: امّ سلمه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرسید: اجر زن در خدمت کردن به شوهرش چیست؟ حضرت فرمودند: هر زنى كه در خانه شوهر خود به قصد سامان دادن كارهاى خانه چيزى را جابه جا كند خداوند به او نظر مى‌كند و هر كه خداوند به او نظر كند عذابش نمى‌دهد. ام سلمه گفت بیشتر بفرمایید در مورد اجر زنان. حضرت فرمودند: ای امّ سلمه، هرگاه زن باردار شود، برای او اجری مثل اجر کسانی هست که در با مال و جان در راه خدا جهاد کرده‌اند و هنگامی که زایمان کند به او گفته می‌شود گناهت بخشیده شد و هنگامی که بچه شیر می‌هد، به ازای هربار شیر دادن، اجر آزاد کردن برده‌ای از فرزندان اسماعیل را می‌برد. 📚الأمالي (للطوسي)؛ النص؛ ص618 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
امام حسين(ع) به ياران خود كه در خاك و خون غلطيده اند نگاهى مى كند و اشك ماتم مى ريزد. همه آنها با هم عهد بسته بودند كه تا يكى از آنها زنده اند، نگذارند هيچ يك از جوانان بنى هاشم به ميدان بيايند. بيش از پنجاه يار وفادار، جان خود را فداى امام نمودند و اكنون نوبت هجده جوان بنى هاشم است. امام در ميدان ايستاده است و نگاهش به سوى سپاه كوفه خيره مانده است و به نادانى مردم كوفه فكر مى كند. آنهايى كه امام را دعوت كرده اند، امّا اكنون در مقابل او ايستاده اند. صدايى به گوش امام حسين(ع) مى رسد: "بابا به من اجازه ميدان مى دهى؟". امام برمى گردد و على اكبر، جوان خود را مى بيند كه آماده رفتن شده است. اشك در چشمان او حلقه مى زند و به پسرش اجازه ميدان مى دهد. در خيمه ها چه غوغايى بر پا شده است. خواهر، عمّه و هر كه در اطراف خيمه است، اين منظره را تماشا مى كند. على اكبر به ميدان مى رود. او آن قدر شبيه پيامبر بود كه هر كس دلش براى پيامبر تنگ مى شد او را نگاه مى كرد. اكنون او سوار اسب مى شود و مهار آن را در دست مى گيرد. نگاه حسين(ع) به سوى او خيره مانده است. از پس پرده اشك، جوانش را نظاره مى كند. تمام لشكر كوفه، منتظر آمدن على اكبراند، آنها مى خواهند دل حسين را با ريختن خون على اكبر به درد آورند. نگاه كن! امام دست خود را به سوى آسمان مى گيرد و دعا مى كند: "بار خدايا! خودت شاهد باش من جوانى را به سوى اين سپاه مى فرستم كه هرگاه دلتنگ پيامبرمى شديم، او را نگاه مى كرديم". على اكبر به سوى ميدان مى تازد، سپاه كوفه نيز، به دستور عمرسعد، به جنگ با او مى روند. على اكبر شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند. در ميدان مى چرخد و رَجَز مى خواند: "من على پسر حسين ام. من از خاندان پيامبر هستم". او به هر سو كه مى رود لشكر كوفه فرار مى كند و در هر حمله، عده زيادى از شجاعان سپاه كوفه را نيز، به قتل مى رساند. در دل پدر چه مى گذرد؟ او مى خواهد يك بار ديگر جوانش را ببيند. على اكبر مى رزمد و مى جنگد. آفتاب گرم كربلا غوغا مى كند. تشنگى بر او غلبه كرده است. على اكبر باز مى گردد. چقدر پيكرش زخم برداشته است! اكنون او مقابل پدر مى ايستد و مى گويد: "تشنگى مرا كُشت بابا! سنگينى اسلحه توانم را بريده است. آيا آبى هست تا بنوشم و بر دشمنان حمله ببرم". چشمان امام حسين(ع) پر از اشك مى شود. آخر پاره جگرش از او آب مى طلبد. صدا مى زند: "اى محبوب من! صبر داشته باش!". آرى! امام، همه علاقه خود به پسرش را در اين عبارت خلاصه مى كند: "اى محبوب من". نگاه كن! اشك در چشم امام حلقه مى زند و مى فرمايد: "پسرم! به زودى از دست جدّ خود، رسول خدا سيراب خواهى شد". على اكبر به ميدان برمى گردد. شمشير او در هوا مى چرخد و پى درپى دشمنان را به تباهى مى كشاند. همه از ترس او فرار مى كنند. نيزه ها و تيرها همچنان پرتاب مى شود و سرانجام نيزه اى به كمر على اكبر اصابت مى كند. اكنون نامردان كوفه فرصت مى يابند و بر فرق سرش شمشير مى زنند. خون فوران مى كند و او سر خود را روى گردن اسب مى نهد. خون چشم اسب را مى پوشاند و اسب به سوى قلب دشمن مى رود. دشمنان شادى و هلهله مى كنند و هر كسى با شمشير ضربه اى به على اكبر مى زند. اسب سرگردان به ميدان باز مى گردد و على اكبر روى زمين مى افتد و فرياد مى زند: "بابا! خداحافظ!". امام حسين(ع) به سرعت مى آيد و پيكرِ پاره پاره جوانش را در آغوش مى كشد. نگاه كن! حسين، سر على اكبر را به سينه گرفته است. على اكبر چشم خود را باز مى كند و چهره پدر را مى بيند. او به ياد مى آورد كه دل پدر براى تشنگى او سوخته بود. او مى خواهد با پدر سخن بگويد: "بابا! اين جدّم، رسول خداست كه مرا از آب كوثر سيراب مى نمايد". آرى! اى حسين! ديگر غصه تشنگى پسر را نخور! در اين دنيا هيچ چيز براى انسان سخت تر از اين نيست كه فرزندش روى دستانش جان بدهد. به خدا سختى آن لحظه را نمى توان بيان كرد. على اكبر روى دست بابا در حال جان دادن است. امام او را به سينه مى گيرد، امّا رنگِ او زردِ زرد شده، خون از بدنش رفته و در حال پر كشيدن به اوج آسمان ها است. ناگهان، ناله اى مى زند و جان مى دهد. پدر فرياد مى زند: "پسرم!"، امّا ديگر صدايى به گوشش نمى رسد. پدر صورت به صورت جوانش مى گذارد و مى گويد: "بعد از تو، ديگر، زندگى دنيا را نمى خواهم". خدايا! چه صحنه اى است. حسين كنار جسم بى جان پسر گريه مى كند. زينب()شتابان به سوى ميدان مى آيد. و نگران است كه اگر دير برسد، حسين(ع) از داغ جوانش، جان بدهد. او گريه مى كند و مى گويد: "واى برادرم! واى پسر برادرم!". آرى! او مى آيد تا جان برادر را نجات دهد. زينب(س)، پيكر بى جان على اكبر را در آغوش مى گيرد و صداى گريه اش بلند مى شود. امام توان برداشتن پيكر جوانش را ندارد. سپس جوانان بنى هاشم را به يارى مى طلبد
دوستانی که مایل هستند در یازدهمین مسابقه شرکت کنند رو مطالعه کنند ان شاءالله عید بزرگ مبعت سوالهای مسابقه در کانال قرار خواهد گرفت 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 در آخر‌الزمان یکی از هدف‌های اصلی شیطان، خانواده‌هاست. صمیمیت را در خانواده بیشتر کنید. پیوند‌ها را قوی‌تر کنید. خانه و خانواده یکی از مقدس‌ترین سنگرهایی است خداوند متعال آن را دوست دارد. 🔰 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
پیام قدردانی خانواده هاشمی منش از اقشار مختلف مردمی
❤️ علیه السلام: ♻️مقرب شدن بنده به خدای سبحان با کردن نیت او شدنی است. 📗غررالحکم، حدیث۴۴‌۷۸ 📝 خالص کردن نیت یعنی کارهامون رو فقط خالصانه برای خدا انجام بدیم نه برای دیگران. حتی اگر در ظاهر داریم به پدر ، مادر ، همسر و سایر مردم خدمتی میکنیم، نیت قلبی و اصلی مون برای خدا باشد. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمله ❤ «لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه العلىّ العظیم»❤ را زیاد بگوید که فقر را برطرف میکند❤️ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
تو این را خیلی خوب می‌دانی، بهترین و بزرگترین تصمیم زندگی تو آن تصمیمی است که موجب آرامش قلب تو شود شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖🦋🦋🌙✨🌟
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸🌹 صبحم بخیر می شود، آن هنگام که عطر نرگست، می پیچد در سر تا سر وجود،🌻 و عطر آگین می شود روح و جانم، از هر آنچه نشانی از شما دارد🌈 سلام خوش‌بو ترین گل عالم🌸 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ مادر در قرآن (4⃣) ✅💐 حنّه، مادر حضرت مریم (ع) 💐✨ در آیات مختلفی از قرآن به مقام زن و مادران انبیا اشاره شده است. 💐✨ حنّه، مادر حضرت مریم (ع) انتظار داشت فرزندش پسر باشد، تا بتواند خدمتكار بيت‌المقدّس شود، لذا چون نوزاد دختر به دنيا آمد، با حسرت گفت: پروردگارا! فرزند دخترى زاده‌ام حال چگونه به نذرم عمل كنم؟ 💐✨ مریم در لغت، زن عبادتکار و خدمتگزار است و از آنجا که این نامگذاری به وسیله مادرش بعد از وضع حمل انجام شد، نهایت عشق و علاقه این مادر با ایمان را برای وقف فرزندش در مسیر بندگی و عبادت خدا را نشان می‌دهد: 💐💫 فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَىٰ ۖ وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (آیه 36 سوره آل عمران) ولی هنگامی که او را به دنیا آورد، (و او را دختر یافت،) گفت: «خداوندا! من او را دختر آوردم -ولی خدا از آنچه او به دنیا آورده بود، آگاهتر بود- و پسر، همانند دختر نیست. (دختر نمی‌تواند وظیفه خدمتگزاری معبد را همانند پسر انجام دهد.) من او را مریم نام گذاردم؛ و او و فرزندانش را از (وسوسه‌های) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار می‌دهم.» ✅💐 مادر مريم، جايگاهى خاص دارد. از بيان نذر او، اخلاص او، نام‌گذارى او و استعاذه او اين برداشت استفاده مى‌شود. ✅💐 مادر، حقّ نامگذارى فرزند خود را دارد. ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
سکوت آرامبخش ماشین را صدای موسیقی راک میشکند. چشمم در آینه،به صورت آرام و مطمئن مسیح میافتد. فارغ از دنیا و من و عمووحید رانندگی میکند و از موسیقی اش لذت میبرد. یاد خواب دیشب میافتم. نگرانی به قلبم چنگ میاندازد. سعی میکنم با ذکرگفتن خودم را آرام کنم. بندهای انگشتانم را تسبیح میکنم و مدام زیر لب، }الا بذکر اللّه تطمئن القلوب{ میخوانم. نفس عمیقی میکشم و کمی آرام میشوم. نگاهی به بیرون میاندازم. اتومبیل جلوی آزمایشگاه میایستد. پاهایم یاری نمیکنند،اما مجبورم پیاده شوم. عمووحید شانه به شانه ام میآید. لرزش دست هایم،بیقراری پاهایم و احساس ضعف عجیب درونم،حالم را خراب تر کرده. وارد آزمایشگاه میشویم و روی اولین صندلی خودم را پرت میکنم.. عمو،نگران نگاهم میکند. دست خودم نیست،دلشوره؛ همه ی وجودم را گرفته. سعی میکنم ذهنم را آرام کنم و به هیچ چیزی فکر نکنم. آرنج هایم را روی زانوهایم میگذارم و سرم را بین دستانم میگیرم. نمیدانم چقدر میگذرد که عمووحید صدایم میزند. :_نیکی جان،نوبت شماست... بلند میشوم،عمو هم. کنار گوشم میگوید :_هنوز دیر نشده... نه.. من مصمم و استوارم... این تصمیم، روال زندگی های اطرافم را بهبود میبخشد. از پدر و مادرم تا پدر بزرگ و عمووحید و.. سیاوش.. حتی اگر اشتباه باشد،پای منطق غلطم میمانم. مسیح و همسایگی اش،بهتر است از ازدواج اجباری با دانیال... حداقل،این انتخاب خودم است. ذهنم را خالی میکنم و به طرف محل نمونه گیری میروم. روی صندلی مینشینم،پرستار جوانی رو به رویم مینشیند. سرم را برمیگردانم. دستم میسوزد و ناخودآگاه قطره اشکی از چشمم سرازیر... چشم هایم را میبندم و به روزگاران دور فکر میکنم... کاش هنوز هم پنج ساله بودم... دختری با موهای خرگوشی که پیراهن های رنگی میپوشید و عاشق چیدن ستاره ها بود ... کاش آن روزها تمام نمیشد.. :_تموم شد... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
CQACAgQAAxkDAAFb-cRiEkWqCT5F_kIRDjLnwPDWZr4jnwACdAsAAoNFSVIoFGd6ZWbFvyME.mp3
1.77M
❓🥀کجا گمت کردم؟...نمیدونم... ❓🥀کجای دنیامی؟...نمیدونم... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: علی با حق است و حق با علی است، این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. ✨ موضوع: ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
ــ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى. ــ چشم، مادر! من آماده ام. زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد! زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد. گوش كن! اين صداى عَون است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اگر مرا نمى شناسيد، من از نسل جعفر طيّارم! همان كه خدا در بهشت دو بال به او عنايت فرموده است". نام جعفر طَيّار براى همه آشناست و عَون از پدربزرگ خود سخن مى گويد. مردى كه دستهايش در راه اسلام و در جنگ حُنَيْن از بدن جدا شد و به شهادت رسيد. پيامبربارها فرمود كه خدا در بهشت به جعفر دو بال داده است. براى همين، او را جعفر طيّار لقب داده اند. جعفر طيّار پسرى به نام عبدالله دارد كه شوهر حضرت زينب(س) است. او نماينده امام حسين(ع) در مكّه است و براى همين در آن شهر مانده است، امّا فرزندان خود عَوْن و محمّد را به همراه همسرش زينب(س) به كربلا فرستاده است. عون و محمّد برادر هستند، امّا مادرِ عون، زينب(س) است و مادر محمّد، حَوْصاء نام دارد كه اكنون در مدينه است. ساعتى پيش محمّد نيز، به ميدان رفت و جان خود را فداى امام حسين(ع) كرد. اكنون اين عون است كه در ميدان مى جنگد و شمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند. دستور مى رسد تا عَون را محاصره كنند. باران تيرها و نيزه ها پرتاب مى شوند و گرد و غبار به آسمان مى رود. و پس از لحظاتى، او هم به سوى برادر پر مى كشد و خونش، خاك گرم كربلا را رنگين مى كند. آيا زينب(س) كنار پيكر جوان خود مى آيد؟ هر چه صبر مى كنم، زينب(س) را نمى بينم. به راستى، زينب(س) كجاست؟ زينب نمى خواهد برادر، اشك چشم او را در داغ جوانش ببيند. بعد از شهادت عون ، جوانان بنى هاشم به ميدان مى روند و يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
و خدایی که در این نزدیکی میزند لبخندی به تمام گره هایی که تصور دارم همگی کور شدند! شبتون بخیر🌙 🌹💖🦋🌟✨🌙