eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🌷شهید مطهری ايشان (شهيد مطهري) هيچ وقت نماز شب‏شان ترك نمي‏شد و چون هميشه ساعت را ميزان مي‏كردند و فكر مي‏كنم كه دو بود كه بلند مي‏شدند براي نماز شب. آن شب كه ترور شدند، ما تا صبح بيدار بوديم و ساعت ايشان همين طور ساعت دو زنگ مي‏زد. اين خيلي براي ما تأسف‏انگيز بود كه خود ايشان نبودند؛ ولي ساعت همين طور زنگ مي‏زد و اين براي ما خيلي ناراحت‏كننده بود. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
🔷نماز اول وقت🔷 به ياد دارم، سه‏شنبه يازدهم ارديبهشت ماه 1358 بود كه پدرم (مرتضی مطهری )نماز مغرب و عشاء را بجا آورد. ساعت حدود هشت شب بود. از من و برادرم خواهش كرد او را به جلسه‏ي هفتگي سياسي آن شب - كه در منزل يكي از دوستان تشكيل مي‏شد - برسانيم؛ اما پس از مدتي گفت: «ديگر لزومي ندارد شما بياييد؛ يكي از دوستان با ماشين به دنبال من مي‏آيد و من با او مي‏روم». بعد براي تنظيم و مرتب كردن يادداشتها و كارهايش به كتابخانه رفت. من كه براي اقامه‏ي نماز، جانماز و مهر پيدا نكرده بودم، به كتابخانه رفتم تا يكي از جانمازهايي را كه معمولا مهمانها از آنها استفاده مي‏كردند، بردارم. در همين موقع مادرم به آن جا آمد و گفت: «مجتبي! چرا از جانمازهاي مخصوص مهمانها استفاده مي‏كني؟». گفتم: «مادر جان! در اتاقهاي ديگر، مهر و جانماز پيدا نكردم». در اين وقت پدرم گفت: «مسأله‏اي نيست، مهم انجام فريضه‏ي نماز در اول وقت است، نماز از هر چيز باارزش‏تر و مهمتر است». اين آخرين سخناني بود كه از پدر شنيدم و پس از لحظاتي با دوست خود جهت شركت در جلسه رفت؛ اما ديگر به خانه بازنگشت و به لقاء الله پيوست 🔵🦋🔷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌷🌷 السلام علیک یا ضامن آهو 🌷تا آخر بخون اذان مغرب نزديک بود و من بايد براي نماز مغرب و عشاء، آماده مي شدم. به طرف اتاق رفتم، گنجه را بازکردم. سفره ي خاک را برداشتم و گشودم. کف دستهايم را با خاک،آشنا ساختم، تکاندم و بر صورت کشيدم؛ از بالاي پيشاني تا زير ابروان و... بله، من تيمّم کردم. 15 سال بودکه تيمّم مي کردم. ديگر خسته شده بودم.آب براي چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نيازمند بودم. بدون چشم که نمي شود مطالعه کرد، تدريس نمود، نوشت و يا حتّي به خوبي راه رفت. يک عالم ديني و يک محقّق علمي، اگر پا نداشته باشد، مي تواند به کارش ادامه دهد، ولي بدون چشم هرگز! پزشک معالجم مي گفت: - اگر به چشمانت نياز داري، نگذار قطره اي آب به آن برسد. دُرُست به خاطر دارم که شب چهارشنبه، اوّل اسفند ماه سال 1363 هجري شمسي بود. نماز که خواندم سفره ي شام پهن بود. مثل هميشه شام مختصر و سبکي تناول کردم امّا در عين حال، مزاجم بناي بهانه را گذاشت و در آن هواي سرد مرا به داخل حياط کشاند و تا ساعت 12 شب به پياده روي و قدم زدن واداشت. بد جوري خسته شده بودم و خواب هم به من فشار مي آورد، ولي من سعي مي کردم تا حد امکان ديرتر به رختخواب بروم تا اندکي غذايم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسيده بود که خوابم برد. خوابي عميق و شيرين. خودم را در محضر وليّ اللّه الاعظم، حضرت امام علي ابن موسي الرضا عليه السّلام ديدم. خواستم چيزي بگويم امّا جرأتش را پيدا نکردم. آقا با نگاهي مملو از مهر و محبّت به من نگريست و با اشاره ي دست و نگاه خود به من فهماندکه؛ چرا اين روزها کمتر خودت را به ما نشان مي دهي؟ سعي کردم چيزي بگويم. مي خواستم عرض کنم که آقا، خودتان که بهتر مي دانيد اين روزها چقدر مشغول تدريس و تأليف و تصنيف بوده وگرفتارم. البته همه ي اينها هم در جهت خدمت به شما است، ولي... ولي در عين حال چَشم. اطاعت مي کنم. همين صبح زود به زيارت بي بي فاطمه ي معصومه (عليها السّلام) مشرّف خواهم شد و عذر خواهم خواست. حق با شماست. مدّتي است که به زيارت بي بي مشرّف نشده ام... توي همين افکار غوطه ور بودم که آقا، بزرگوارانه، مسير سخن را تغيير داد و اجازه ندادکه بيش از آن خجالت بکشم و فرمود: ما ضامن چشمان توايم. ناگهان از خواب بيدار شدم. به سوي شير آب رفتم و با خيال راحت وضو گرفتم. ديگر هيچ بيم و واهمه اي از جهت چشمانم نداشتم زيرا معتبرترين ضامن، آن را ضمانت کرده بود. همان آقايي که به «ضامن آهو» معروف است. ديگر چشمانم درد نمي کردند و اکنون نيز که چندين سال از آن زمان مي گذرد از هر جهت سالم اند. هيچ شکّي ندارم که تا آخر عمر، چشمان سالم بوده و بينايي خوبي خواهم داشت.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (ع) فرمودند: هر كس دوست دارد روز قيامت، بر سر سفره‏‌هاى نور بنشيند بايد از زائران امام حسين عليه السلام باشد.✨             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⇦ جبلة بن علی الشیبانی از شجاعان كوفه كه در كربلا، در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيد. وى در صفين، در ركاب امیرالمومنین علیه السلام حضور داشت و در قيام مسلم بن عقيل در كوفه همراه او بود. پس از شهادت مسلم، نزد قبيله خود رفت و پنهان شد و آن ... ● مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 113، عنصر شجاعت، ج 2، ص 95.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💢نام آلبانی را شنیده اید⁉️ ☝️در این کشور عده ای ایرانی ساکن شده اند که زندگی عجیبی را برای خود رقم زده اند. 🔵شاید بسیاری از ایرانیان دوست داشته باشند کشور آلبانی را ببینند و حتی از زندگی در آن هم بدشان نیاید. اما اگر به آنها گفته شود قرار است به آلبانی بروید و آنجا سازماندهی شوید و تحت قوانین خاص سازمانی زندگی کنید، دچار تردید می شوند. ☢اگر گفته شود آنجا دیگر زندگی شما باید بر اساس برنامه باشد اما نه برنامه ای که خودتان آن را تنظیم می کنید... این سازمان است که تصمیم می گیرد شما چه بکنید، چقدر آزادی داشته باشید، چه زمان هایی در اختیار خودتان باشید و همه و همه خلاصه شده در سازمان یعنی بطور خلاصه قرار است یک انسان ربات نمای سازمانی بشوید!!! ☝️قطعا هر کس باشد با چنین شرایطی از رفتن به آلبانی صرف نظر می کند حتی اگر سخت ترین زندگی را در ایران داشته باشد! ✅هیچ چیز برای انسان ارزشمندتر از آزادی نیست، زندگی تحت سازمان یعنی زندگی در قفس ♦️آنهایی که سربازی رفته اند خوب درک می کنند زندگی سازمانی یعنی چه! سربازان در مدت سربازی، دیگر دغدغه ی خوراک، پوشاک و سرپناه ندارند اما با این وجود لحظه شماری می کنند تا خدمت تمام شود و به زندگی پر دغدغه ی خودشان برگردند، هرچند خدمت سربازی امروز بسیار شیرین تر و راحت تر از گذشته شده. ❌امروز جمعی از ایرانیان در چنین شرایط سختی در آلبانی زندگی می کنند البته مسئولان سازمان سعی می کنند آنها را دائم درگیر چیزی بنام مبارزه کنند تا به شرایط عذاب آور زندگی سازمانی فکر نکنند. آنها در همین شرایط جوانی شان را از دست دادند و امروز یکی یکی در غربت می میرند و فراموش می شوند. ❗️همه ی عمر آنها صرف آرمانی شد که سازمان در نظر داشت و هر روز وعده ی تحقق آن را می داد اما هنوز بعد از نیم قرن محقق نشده ! ⚫️با مرگ تدریجی اعضای پیر این سازمان، شاید تا بیست سال دیگر، هیچ نامی از سازمان مجاهدین خلق باقی نماند اما حیف از این انسانهایی که عمر خود را اینگونه هدر دادند و آزادی خود را به سازمانی فروختند که با وعده و وعید، روزهای ارزشمند جوانی را یکی یکی از آنها ستاند. 👥👥امروز بخشی از زندگی آنها طبق برنامه سازمان، فعالیت در فضای مجازی ایران و تولید و نشر مطالبی با هدف عصبانی و ناامید کردن مردم ایران از آینده و ادامه راه است. ◀️اعضای این سازمان بیش از اینکه در حق هموطنان خود ظلم کرده باشند، در حق خود ظلم نمودند! ⭕️در ایران پیرمردهای هم سن و سال آنها اکنون باز نشسته اند و یک زندگی پویا با همه ی چالش ها و تنوعش را تجربه می کنند اما مجاهدین خلق، هنوز اسیر سازمانی هستند که زندگی شان را نابود کرد! ⚠️وقتی انسان بجای خدا، زندگی اش را با غیرخدا معامله کند نه دنیا برایش می ماند نه آخرت!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بزرگی آرزویت نیاندیش به بزرگی کسى بیاندیش کـه می خواهد آرزویت را برآوردہ کند هیچ قدرتی بالاتر‌ از او نیست شبتون پر از نگاه خدا ✨🌟⭐️🌑✨🌟⭐️ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ❤️💐🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
سلام مولای مهربانمان ، مهدی جان چه خوشبخت است قلبی که شما صاحبش باشید ... چه باسعادت است جانی که از آتش فراق شما شعله ور باشد ... هرکه در آسمان مهر شما پرواز کرد ، دیگر به دانه های قفس دل نمی بندد ... هر که در بهاران معطر یاد شما نفس کشید ، دیگر هوایی در سر ندارد ... هرکه شما را دارد ، چه ندارد ؟             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
اما کجای زندگی موافق من عمل کرده؟ چیزی نمی گویم،یعنی چیزی ندارم که بگویم. چگونه بگویم از ترس ازدواج اجباری با او،زن مسیح شده ام؟ نگاهی به دانیال می اندازم و بعد به ساختمان ویلا،که پشت سرش قد کشیده. دانیال این بار تقریبا فریاد می کشد. :_چرا مسیح؟؟مسیح چه فرقی با من داره؟ از صدای بلندش جا می خورم و کمی می ترسم. نمی توانم جوابش را بدهم وقتی هنوز قلبم جواب منطقم را نداده.. واقعا مسیح چه فرقی با دانیال دارد؟ حتی نمی خواهم دیگر چشم در چشم دانیال بدوزم. دانیال کودکی ها،خیلی دوست داشتنی تر و خواستنی تر بود... کی وقت کردی ایقدر خوب،نقش آدم بد ها را بازی کنی؟ سریع از کنارش رد می شوم که حرف هایش پای رفتنم را سست می کند. :_اگه با هرکس دیگه ازدواج می کردی ناراحت نمی شدم...قسم می خورم تا این حد عصبانی نمی شدم. آخه چرا مسیح؟؟ از من پولدارتره؟از من خوش تیپ تره؟ از من خوش اخالق تره؟؟ ! درون سینه آهای،قلبِ چرا جواب نمی دهی؟ چرا عاشق شده ای؟عاشق چه شده ای؟ جواب بده دل دیوانه ی من! بگو چرا وقت دیدنش،با دستپاچگی خودت را به سینه ام می کوبی؟ چرا اینقدر برایش سر و دست می شکنی؟؟ جواب بده قلب خوش خیال من! چشم هایم را می بندم،نفس عمیقی می کشم و بازشان می کنم. با عصبانت به طرف دانیال برمی گردم. کلمات پشت سر هم از قلبم می جوشند و بر زبانم جاری می شوند. دل دیوانه ی عاشقم غیرتی شده! تاب توهین ندارد! با لحن عصبی اما شمرده شمرده می گویم:مسیح رو با خودت مقایسه نکن...مسیح خیلی از تو َمرد تره... دانیال جا می خورد. انتظار نداشت جواب در آستین داشته باشم. دست خوش،قلب جان! روسفیدمان کردی! :_آخه چرا سنگش رو به سینه می زنی؟مسیح رو من می شناسم... باید بودی و کثافت کاریاشو تو دانشگاه میدیدی...اونوقت.. چیزی درون قلبم شکاف برمیدارد. اما به روی خودم نمی آورم. :+مسیح الان شوهر منه و گذشته اش ،به هیچ کس مربوط نیست.هرچند مسیحی که من می شناسم اهل این کارا نیست. سعی نکن مسیح رو بدنام کنی،چون مسیح رو بهتر از خودش شناختم! من مسیح رو بیشتر از این حرفا قبول دارم و حاضرم سر پاکیش قسم بخورم... 🌷🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دانیال،با حرص دندان روی هم می ساید و از من روی برمی گرداند. نفس عمیقی می کشم و چشمانم را می بندم که چیزی مثل باد از کنارم می گذرد. صدای پر از عصبانیت مسیح را خیلی راحت می شنوم:لعنتی.. برمی گردم. مسیح با مشت های گره خورده و گام های بلند به طرف دانیال می رود. با چابکی خودم را کنارش می رسانم:کجا میری؟ جواب نمی دهد. نگرانی مثل خوره جانم را می بلعد. عصبانیم.. هم از خودم،هم مسیح و هم تهمت های دانیال... آستین کتش را می کشم و می ایستم. مسیح با اجبار متوقف می شود و به طرفم برمی گردد. سرش را خم می کند و در چشم هایم خیره می شود. با دیدن چشم هایش دلم می لرزد. من،حتی در این حال عصبانی هم، بیشتر از هرچیز عاشق این مرد هستم... به دلم نهیب می زنم و آب دهانم را قورت می دهم. :+کجا؟ با عصبانیت می گوید :_نشنیدی چیا گفت؟میرم دندوناشو خرد کنم.... :+من احتیاجی به دلسوزی ندارم.اگه واقعا نیاز باشه خودم بلدم دندوناشو خرد کنم... مسیح با عصبانیت آستین کتش را از بین انگشتانم بیرون می کشد و به طرف ساختمان برمی گردد. زیر لب می گوید :_اگه بلد بودی هرچی دلش می خواست نثارمون نمی کرد.. احساسم این بار هم صدا با منطق،خواستار این چشم هاست... خواهان این حس امنیت... متقاضی این حمایت و حمیت... قلبم قصد کودتا کرده. می خواهد عقل را از تخت پادشاهی به زمین بزند و تاج بر سر بگذارد و بر ملک جانم،حکومت کند. می خواهد اختیار کارهایم را خود به دست بگیرد... با حرص می خواهم قلبم را سرکوب کنم. می خواهم احساسات را در انفرادی قلب،در زندان سینه به زنجیر بکشم. من نمی خواهم تسلیم شوم. جملات یک باره دستور آتش می گیرند و به مقصد قلب مسیح شلیک می شوند. ناخودآگاه پوزخند می زنم. :+چیه؟نکنه می ترسی رازهای مگو رو برمال کنه؟؟می ترسی جنبه های قایمکی زندگیت رو بشه ، آره؟ مسیح با عصبانیت چند قدم رفته را باز می گردد. با ناباوری در چشم هایم خیره می شود. با حیرت می پرسد :_تو به من اعتماد نداری نیکی؟ تک تک سلول هایم فریاد می زنند. می خواهند صدای اعتمادشان به گوش مسیح برسد. می خواهند دست دلم رو شود. می دانم که با سرکوب قلبم می میرم. زنده زنده در آتش احساسات می سوزم و شاهد جشن منطق می شوم. می دانم نتیجه ی این تصمیم را.. اما با این حال... سرم را پایین می اندازم. کاش اینقدر ضعیف نبودم... مسیح قدمی دیگر به من نزدیک می شود. انگار که یک شوخی مسخره کرده باشم می گوید :_تو...تو همین الان به دانیال گفتی منو شناختی... تصمیمم را می گیرم. مسیح را می شناسم اما باید قبول کنم حرف های دانیال تاثیر گذاشته... من را نسبت به مسیح،بی اعتماد کرده... سرم را بلند می کنم. همه عصبانیتم از دست دل و احساسم و دانیال را بر سر مسیح بیچاره ام خالی میکنم. :+باورت داشتم،قبل از اینکه دستم رو بگیری..قبولت داشتم،اما دیگه ندارم... بعد از این دیگه بهت اعتماد ندارم... صدای کر کننده ی شکستن قلبم در گوشم سوت می کشد. غرور مسیح را زیر پایم می گذارم و از کنارش رد می شوم. کاش همه چیز مثل افسانه ها بود. کاش عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان ها می بستند. 🎗🎗🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕در بازی یاد میگیری: اعتماد به حرف های قشنگ بدون مثل آویختن به طنابی پوسیدست. یاد میگیری: نزدیکترین ها به تو ، میتوانند دورترین ها باشند یاد میگیری : دیوار است سایه درخت مطلوب است اما هیچ تکیه گاهی نیست. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷🦋             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
4327673280.mp3
10.45M
☑️پویانفر 💠مظلوم من... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
در جمع سرسبزانِ پُربارت این شاخه‌ی خشک است، سربارت ختمِ به خیرم کن؛ مرا بشکن تا تکه‌ای از منبرت باشم @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایقی منتشر نشده از شهید همدانی در مستند اول شخص غائب: شهید همدانی کسی که در اغتشاشات سال 88 جلوی مصوبه شورای عالی امنیت ملی درباره مسلح شدن در برابر معترضین ، ایستادگی کرد             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از زیبایی‌های پیاده روی اربعین ⭕️ پیرزنی که با یک تکه کارتن سعی میکنه زائر امام حسین علیه‌السلام را خنک کند!             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
کودکان در جلسات عزاداری.mp3
1.59M
♨️ نکاتی پیرامون حضور کودکان در جلسات عزاداری 👨‍👩‍👧‍👦 نکات و تذکراتی برای والدین درباره حضور کودکانشان در جلسات عزاداری امام حسین علیه‌السلام 🎙پاسخ استاد حسینی را بشنوید.👆             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🪴🪴 🪴🪴 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام سال ها بود که با آن خانواده، سلام و عليک داشتم. از خانواده هاي اعيان و سرشناس تهران بودند. وقتي ديدمش که از هر دو چشم، نابينا شده است سخت تعجّب کردم. پرسيدم: - چطورشدکه اين اتفاق افتاد؟! شما که تا همين چند وقت پيش، صحيح و سالم بوديد! يکدفعه زد زيرگريه اي طولاني. گريه اش که تمام شد، آه بلندي کشيد و سفره ي دلش را باز کرد: هر چه مي کشم از دستِ اين هَوويِ لعنتي است. يک روز آمد پيش من و گفت: - بيا دست از هَوُوگري برداريم و مثل دو تا خواهر درکنار هم زندگي کنيم. بالاخره، خواهي نخواهي ما بايد وضعيتِ موجود را بپذيريم. قسمت ما اين بوده که با هم هَوو باشيم. حالا دليلي ندارد که با هم دشمن هم باشيم. چه دليلي دارد که پشت سر يکديگر غيبت و بدگويي کنيم و به هم تهمت بزنيم؟! - مي گويي چکارکنيم؟! - بيا پيش خدا عهد کنيم که «هَوُوگري» را کنار بگذاريم و هرگز براي يکديگر توطئه نکنيم و پيش شوهرمان از هم بد نگوييم. هر کس هم که عهد شکني کرد امام رضا عليه السّلام کورَش کند. من هم اندکي فکر کردم. ديدم بد فکري نيست. اين بود که با خوشحالي و رضايت کامل جواب دادم: - قبول است. و هر کس عهد شکني کرد امام رضا عليه السّلام کورش کند. مدتي به همين منوال گذشت و هيچکدام از ديگري بدگويي نکرديم. امّا اين وضع خيلي براي من دشوار بود. کلّي حرف و حديث بر ضد هَوُويم داشتم که بايد به شوهرم مي گفتم. امّا عهد کرده بودم که پيش شوهرم بر عليه هَؤويم حرفي نزنم.آن همه حرف هاي نا گفته بدجوري بر سرِ دلم سنگيني مي کرد. بالاخره کاسه ي صبرم لبريز شد. طاقت نياوردم و يک شب تمامِ آن حرف هايي را که مدّت ها نگفته بودم، يکجا ريختم توي دايره و از سير تا پياز براي شوهرم تعريف کردم. شوهرم بدجوري از دست هَوُويم عصباني شده بود و من هم که از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم احساس کردم حسابي سبک شده ام. آن شب، خواب راحتي کردم. امّا صبح که شد با صداي شوهرم که با دستپاچگي داد مي زد؟ «زود باش پاشوکه نماز قضا شد...»از خواب بيدار شدم. چشمانم را که باز کردم ديدم همه جا تاريک است و چيزي ديده نمي شود. قُر ولند کنان به شوهرم گفتم: - چه خبر است که نصف شبي مرا براي نماز صبح بيدارمي کني؟ مگر نمي بيني همه جا تاريک است و هيچ چيز ديده نمي شود؟! - چي؟! نصف شبي؟! کدام نصف شبي؟! الان است که آفتاب در اَيد. پاشوکه نماز قضا مي شود. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
❖ پروردگارا....!!! در این "شب زیبا" به حق کبـریایی ات به حق بـزرگی ات به حق مهـربانیت بهترین ها رو برای همه "دوستانم" مقدر بفرمـا... شبتون بخیر و شادی دوستان ⭐️🌟🌙✨🌻🦋🌴
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💐🔵🔷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴