eitaa logo
دبیرستان حکمت آمل
132 دنبال‌کننده
955 عکس
382 ویدیو
7 فایل
دبیرستان غیردولتی پسرانه حکمت ( متوسطه اول ) مدرسه ای با رویکرد تحولی در امور تربیتی، مهارتی و آموزشی نشانی : آمل، بلوار ولایت، ولایت ۱۶، گل نرگس ۱ راه ارتباطی 01144286760 ۰۹۱۱۲۲۱۴۸۴۰ ادمین: @Ebad_amoli
مشاهده در ایتا
دانلود
«بسم الله رحمن و رحیم» گزارش روز🔷 صبح ساعت 7:40 بود که وارد کلاس شدم و بچه تازه میخواستند زیارت عاشورا بخونند ، من هم وسایلمو گذاشتمو به جمعشون وارد شدم . بعد از زیارت عاشورا ، قرآن هارو باز کردیم و شروع به تلاوت آن کردیم ؛ بعد از تلاوت چند سوره اقای فرهادی که معلم زبان ما بود اومد و شروع به پخش نمرات امتحان زبان کرد . بعد پخش کرد برگه ها رفتیم سراغ درس انگلیسی . بعد از تمام شدن کلاس انگلیسی ، بچه ها سفره رو پهن کردن تا صبحانمون رو بخوریم. اقای مهدی پور معلم ادبیات و نگارشمون اومد و همین اول کاری که بچه ها هنوز روی صندلیاشون ننشسته بودنند شروع به درس دادن کردند.😐😄 چون ساعت 11:30 باید به دسته روی میرفتیم کلاس اقای مهدی پور 11:10 تموم شد . ساعت 11:30 رفتیمم دسته روی بعدش به مراسم حضرت فاطمه (السلام الله علیه) که بالا داشت برگزار می شد رفتیم و پس از مراسم بهمون نذری دادن. بعد نذری خوردن آقای سیاهپور معلم ریاضی با کمی تاخیر اما درسی شیرین اومدند و شروع به درس دادن کردن . پس از اتمام درس وسایل مون رو جمع کردیم و روانه خونه هامون شدیم.😇 فضیلتی از آقا امیرالمومنین : حسین بن علی علیه السلام فرمود: روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در زمین بی آب و علفی، کبکی را مشاهده فرمود. به او فرمود: ای کبک! از چه زمانی در این بیابان هستی و از کجا غذا و آب می آوری؟ پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین! من از صد سال پیش در این بیابان هستم. هرگاه گرسنه می شوم، بر شما صلوات می فرستم و سیر می شوم، و هرگاه تشنه شدم، بر کسانی که به شما ستم کردند، لعنت می کنم و سیراب می گردم. از طرف وزیر ورزش @hekmathighschool
مراسم استقبال از گمنام. امروز شنبه و در ساعت ۹ صبح فرزندان اول و پایه های بالای مدرسه میزبان شهید گمنام در مدرسه بودند. فرزندان عزیزمان همچون نگینی این شهید ۲۳ ساله که در و عملیات ۳ به فیض شهادت رسیده بود را در برگرفتن و پس از و کوتاه او را بدرقه کردند. قطعا همراه این شهید عزیز مجموعه مدرسه را دربرخواهد گرفت و چراغ راهی است برای مسیر پرمخاطره پیش رو. @mostafaschool @hekmathighachool
🔴 زرنگها در مقابل الباقی در میدان یک همسان سازی کور! 🔸ارزیابی ماشینی، فقط بر اساس یک سنجش نظری و یک بعدی انجام می شود. 🔸در میدان ارزیابی ماشینی، کودکانی که، توانمندیهائی بهتری در ابعاد قابل سنجش نظری مذکور دارند، با هوش، با استعداد و زرنگ، 🔸و کودکانی که توانمندیهائی در ابعاد دیگری دارند که در این نظام ارزیابی ماشینی نمی توانند خودشان را به خوبی نشان دهند، برچسب کم هوش، کودن، کم استعداد، ضعیف و تنبل را بر پیشانی خود تحمل می کنند. 🔸فاجعه از آنجا مضاعف می شود که این بچه ها را در یک رتبه بندی یک بعدی، بر حسب ارزیابی ماشینی مذکور ردیف می کنند، 🔸و رتبه های برتر را به عنوان نورچشمی، و سوگلی در همه جا بر صدر می نشانند، و الباقی را به عنوان "الباقی" کنار می زنند. 🔸در نظام شاگرد اولی، یک نفر به عنوان شاگرد اول تحسین شده، و الباقی به صورت غیر مستقیم تحقیر می شوند. 🔸اینکه آن "الباقی" هم چقدر در ابعاد دیگر هنری، فنی، کسب و کار، ایفای نقشهای اجتماعی، اخلاقی، ادبی، مهارتی و .... توانمندند، برای این نظام ارزشیابی و رتبه بندی اهمیت ندارد. ، @mostafaschool @hekmathighschool
«به‌نام‌خدا» 💯 در شباهم سوم آبان ماه ۱۴۰۳ چه گذشت؟ با باز شدن در مدرسه، حسن وارد شد و با وسایل خواب پر و پیمون‌اش در زیر باران انبوه قدم می‌زد. هنوز عرق اویس و حسن خشک نشده بود که بچه‌‌ها از راه رسیدند. آقای صدیقی، به همراه محمد و محمدامین، با وسایل شباهم، از مرغ گرفته تا چیپس و پفک وارد شدند. همه از خستگی تمام وسایل را همان‌جا کنار پله گذاشتند و روی زمین ولو شدند. قطرات ریز و درخشان باران روی موهای بلند و مشکی محمد، به خوبی دیده می‌شد. بعد از چند دقیقه، علی، رضا و عباس هم آمدند و همانجا در کنار پله پیش بچه‌ها نشستند. علی رو به محمد گفت: «چرا فکر می‌کنم روی موهایت یه چیزهای درخشانی هست؟» محمد زد توی سرش و گفت: «تقدسی... کورعلی! آب‌های باران هست. فکرکنم تقدسی عینک زد کورتر شد.» و بعد برای علی شکلک در آورد.... محمدحسن و صدرا هم پس از دقایقی آمدند و جمع بچه‌ها جمع شد. از همان اول کار آغاز شد و گروه آشپزی، متشکل از علی، رضا، محمدامین، اویس و آقای صدیقی به آشپزخانه نقلی و کوچک رفتند. البته محمد هم به عنوان فیلم‌بردار، این گروه را همراهی کرد. همه آستین‌هایشان را بالا زدند و با یک رخصت از آقای صدیقی به پیکار با مرغ بوگندو رفتند. رضا و اویس که مسئول شستشوی مرغ بودند، آنقدر فیس و افاده‌ای با این قضیه برخورد کردند، که محمد لقب لوسعلی را به آن‌ها داد. البته جنگ و جدل و کری بین رضا و محمد به همین‌جا ختم نشد و راه طول و درازی داشت. در حین شستشوی مرغ، آقای صدیقی و علی مشغول خرد کردن پیاز و فلفل دلمه‌ای شدند و با چشمانی گریان، به سوالات محمد جواب می‌دادند. خب شاید بپرسید پس بقیه بچه‌ها کجایند؟ خب معلوم است دیگر، مشغول بازی و سانتر توپ از روی نقطه کرنر نیوکمپ به محوطه جریمه سانتیاگو برنابئو هستند. بقیه این روایت را در بخش دوم دنبال کنید... @hekmathighschool
«به‌نام‌خدا» 💯 در شباهم سوم آبان ماه ۱۴۰۳ چه گذشت؟ اما دوباره به آشپزخانه بر‌می‌گردیم و ادامه فرآیند مزه‌دار کردن مرغ می‌پردازیم. پس از ترکیب فلفل و پیاز و ریختن زعفرانی که محمدحسن آورده بود، بخش بزرگی از کار جلو رفت، اما هنوز یک بخش مهم‌اش مانده بود، زدن سس مخصوص جوجه کباب که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد درون‌اش بود. شاید طعم اولیه‌اش جالب نبود اما جوجه کباب را خیلی خوشبو و خوش‌عطر کرده بود. ظرف مرغ‌های مزه‌دار شده را در یخچال گذاشتند و به پایین رفتند و آماده برای نماز شدند. اویس اذان را گفت و رضا، پیش‌نماز شد و نماز مغرب را خواند. در بین دو نماز رضا یک حدیث از پیامبر (ص) نقل کرد که درباره ارزش بالای فضیلت‌های امیرالمومنین بود. [بیشتر بخوانید...] پس از نماز اول، نماز دوم را هم خواندیم و وزیر معارف اسلامی، حسن، کتاب‌دعاها را پخش کرد و بچه‌ها مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. پس از قرائت زیارت عاشورا، طبق برنامه‌ریزی‌ها، وقت، وقتِ بازی بود! گروه اویس، رفتند در منطقه خودشان و گروه آقای صدیقی هم رفتند در مرز خودشان! گروه اویس موظف بود تا پرچمی را که گروه آقای صدیقی، پنهان کرده بود را پیدا کند و مواظب باشد تا توپی به اعضای گروه نخورد و یاران‌اش کشته نشود. بازی آغاز شد و در همان اول با یک مصدومی، بازی متوقف شد. دوباره بازی آغاز شد و پس از چند دقیقه دوباره محمدامین مصدوم شد و طبق گفته آقای صدیقی، بخاطر خطرناک بودن این بازی، کلا این بازی ممنوع شد! گروه آشپزی دوباره به آشپزخانه رفتند و مرغ‌های جوجه کبابی را، سیخ زدند. رضا، اویس و علی، سیخ‌ها را بردند پای منقل داغ و آن‌ها را به محمدامین و آقای صدیقی سپردند. اما در این میان، اوضاع بد سیخ‌ها، داد محمدامین و آقای صدیقی را در آورد. گروه آشپزی کنار منقل گرم، در زیر باران کباب می‌پختند و بقیه بچه‌ها در سالن، مشغول بازی‌های مختلف بودند. در این میان گربه‌ای آمد و با یک میو، چند تکه گوشت لذیذ را صاحب شد. رضا و اویس و محمد هم دوری به اطراف زدند و اتاقک نگهبان دانشگاه‌ را دید زدند. پس از اتمام کار کباب، محمدامین یک کیلو سیب‌زمینی را انداخت توی منقل و آن‌ها را با ذغال‌های سرخ و سوزان تنها شد. مسئولان نظافت سفره را پهن کردند و غذاها را در سراسر سفره پخش کردند و با زمزمه دعای سفره، لب به غذا زدند. در سفره، همهمه‌ای بود، یکی نان کبابی می‌خواست، یکی بال! یکی گوجه می‌خواست، دیگری دوغ! همه با به‌به و چه‌چه، غذای‌شان را خوردند و از سنگینی دراز به دراز افتادند، اما گروه نظافت، در حال تمیز کردن سفره و شستن ظروف بود. بچه‌های دیگر هم که همان گروه آشپزی بودند، به پینگ‌پنگ بازی کردن تا تخمه خوردن مشغول بودند. برخی هم از خستگی جانی نداشتند. در نهایت پس از گذشت چند دقیقه، بچه‌ها یکی یکی آمدند و با گرفتن توپی مشغول فوتبال شدند. بقیه این روایت را در بخش سوم دنبال کنید... @hekmathighschool
🔸پیش فرض لایتغیر بودن مفهوم کتاب درسی، و پافشاری بر همین پیش فرض باعث می شود، تمام برنامه ریزیهای تحولی، مبتنی بر تغییر کتاب درسی تصور شود. 🔸یعنی تصور ما این باشد که اگر تحولی قرار است اتفاق بیافتد، این تحول را باید در متن کتابهای درسی یا حداکثر کم و زیاد شدن تعداد کتابهای درسی انجام دهیم. 🔹اما شاید تحول آن باشد که کتاب درسی در این شکلی که الان مشاهده می کنیم، برچیده شده، یا ماهیت آن تغییر پیدا کند! ، ، ، @mostafaschool @hekmathighschool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️برابر انحراف فریاد بزنید! 🔹خطاکاران از سکوت ما سوء استفاده میکنند و آنها هستند که به آبروی نظام آسیب می‌زنند.. ۳۰۳ @mostafaschool @hekmathighschool
«به‌نام‌خدا» 💯 در شباهم سوم آبان ماه ۱۴۰۳ چه گذشت؟ اما ناگهان گروه آقای صدیقی که در حال تماشای فیلم بودند، به بازیکنان فوتبال حمله کردند و جنگی عظیم به‌پا شد، هرکس، هرکسی را که بدستش می‌رسید، نفله می‌کرد. در نهایت با عقب نشینی آقای صدیقی به بخش متوسطه و بستن در قلعه حسن خان، آن‌ها آنجا گیر افتادند. در نهایت با ورود آقای عیسوی و برقراری صلح در میان طرفین، این درگیری خاتمه یافت. البته بازیکنان فوتبال یا همان گروه اویس، بر این عقیده بودند که اگر تا فردا هم صبر می‌کردند، نمی‌توانستند مقاومت مقدس‌شان را درهم شکنند. بعد از شکستن مقاومت مقدس، دوباره بچه‌ها به فوتبال پرداختند، اما ناگهان آقای صدیقی وسط بازی، بازی را قطع کرد و از وضعیت بد بچه‌ها شکایت کرد و گفت: «مگر قرار نبود موبایل نیاورید؟ چرا من دست بعضی‌ها گوشی می‌بینم؟!» و درباره اینکه خیلی از بچه‌ها ۱۸۰ درجه حرف او را می‌چرخانند و تحویل خانواده می‌دهند صحبت کرد و حسابی از دست بچه‌ها عصبانی شد. به‌طوری که محمد که در خواب خرگوشی بود هم بیدار شد و با چشمانی از حدقه بیرون زده به همه خیره شد. بعد همه از بازی محروم شدند و دستور داده شد همه به زیر پتوی‌شان بروند و جیک نزنند. کم‌کم اجازه بازی داشت صادر می‌شد که برق‌ها خاموش شد و آقای صدیقی چندبرابر عصبی شد و برق را به کلی قطع کرد و به‌دنبال کسی که یک‌ذره کله‌اش از پتو بیرون بود، می‌گشت و آن را با توپ و دمپایی اویس بی‌چاره، شکار می‌کرد. البته بعد از جند دقیقه بچه‌ها با شوخی خنده همهمه‌ای به پا کردند و توپ و دمپایی را از آقای صدیقی گرفتند و خودشان یک‌پا جنگ به‌راه انداختند. پس از گذشت چند ساعت، حدود ساعت سه صبح، بچه‌ها با آقای صدیقی یک دست مافیا بازی کردند، البته با هزار بدبختی! یک نفر کم داشتند و علی هم حاضر نبود بازی کند! در نهایت با یک جشن پتو و چندتا مشت و لگد، او را مجبور کردند و بازی را آغاز کردند و در یک اتفاق نادر، آقای صدیقی به‌طور عجیبی در همان صحبت اول‌اش، مافیا را درست تشخیص داد! با اینکه تا‌ به‌حال مافیا بازی نکرده بود. بقیه این روایت را در بخش چهارم دنبال کنید... @hekmathighschool
«به‌نام‌خدا» 💯 در شباهم سوم آبان ماه ۱۴۰۳ چه گذشت؟ پس از مافیا، برخی از بچه‌ها مشغول بازی پینگ‌پونگ شدند و بقیه یا خوابیدند یا مانند روح سرگردان در مدرسه می‌چرخیدند. حدود ساعت چهار صبح، چند نفر از بچه‌ها با ریختن یک نقشه شروع به آزار بچه‌هایی که در خواب ناز بودند، کردند. اولین شکار محمد بود که با چندین توپ، توپ‌باران شد. و در نهایت توسط بچه‌ها کشیده شده و تا دم در کلاس آمد. شکار بعدی، صدرا بود که بچه‌ها چندین نفری آن را از جای بلند کردند و او را به پرواز در آوردند و او همانطوری که در هوا معلق بود، ناله می‌کرد و در نهایت بیدار شد. بعد، با توپ عباس را زدند که موجب درگیری شد و در حین درگیری یک توپ دیگر به محمد خورد و اعصاب او را خط‌خطی کرد. بعد آقای صدیقی از بچه‌ها خواست بیایند داخل کلاس و سروصدا نکنند. علی هم مثل خیلی‌ها دراز کشید اما دچار جشن پتو و ضربات سنگین بچه‌ها شد و یک کپه دانش‌آموز روی او خالی شد. اما علی با مشت و لگد خود را نجات داد، اما باز هم کتک خورد! با فریاد محمد همه بر سر رضا ریختند و او و آقای صدیقی را که کنار رضا بود را له کردند! بعد از جشن پتوی رضا، نوبت به عرفان رسید و عرفان به آقای صدیقی پناه برد اما بچه‌ها گفتند: «نمک در نمکدان شوری ندارد، جشن پتو با کسی شوخی ندارد» و ریختند روی سر عرفان و آقای صدیقی و از روی پتو، هر دو را زدند. البته عرفان که نمی‌دانست دست محمد بین هزاران دست دیگران کدام است، یکی را شانسی گاز گرفت و از قضا، آن دست، دست آقای صدیقی بود که از قضا آن دست هم به‌سختی کبود شد! حدود چهار و نیم بود که همه به‌خوابی شیرین و البته عمیق، فرو رفتند. در این میان فقط رضا بود که بیدار مانده بود و از تلویزیون دعای ندبه تماشا می‌کرد. و همانطور که حدس می‌زنید همه به غیر از رضا از نماز صبح جا ماندند و تا خود ساعت ۸:۳۰ خوابیدند. همه حیران و ویران از خواب پریدند و دست و صورت نشسته زدند توی کار سرخ کردن سوسیس و درست کردن تخم مرغ و سیب‌زمینی! حوالی ساعت ۹، صبحانه حاضر و میل شد. در اواسط صبحانه، آقای ادهمی آمد و کنار بچه‌ها نشست سر سفره ولی لب به غذا نزد! بعد از صبحانه، بچه‌ها نظافت کردند و با وسایلی جمع شده در وداعی سوزناک رفتند پی زندگی‌شان! این روایت بقیه ای ندارد، فعلا تمام شد، دنبال نکنید... @hekmathighschool
توی روانشناسی ما چهار تا رنگ داریم که نشون دهنده ۴ نوع شخصیه! ✅رنگهای سبز، زرد، قرمز و آبی هر کدوم از این رنگ ها ویژگی های یک نوع شخصیت رو نشون میده و شما میتونید شخصیت نوجوانتون رو به طور تقریبی بشناسید، نمیشه گفت روش دقیقیه اما به طور نسبی یه شناخت کلی بهتون میده. میخواید بدونید چه ویژگی هایی؟ @mostafaschool @hekmathighschool
«بسم الله رحمن رحیم» گزارش روز دوشنبه ساعت ۸:۲۰ رسیدم مدرسه و هنوز بچه ها درس رو شروع نکرده بودند ! ولی وقتی من رسیدم درس عربی رو شروع کردیم تا ساعت ۹:۲۰ دقیقه بعد رفتیم صبحانه خوردیم و بعد از صبحانه خوردن می‌خواستیم به جای پیام های آسمانی رنگ آمیزی دیوار بریم که به خاطر مصدومیت خانم نصرتی نشد!!! و به جاش یه زنگ بازی کردیم 😁 بعد از بازی آقای نصیری اومدند یعنی معلم علوم زیست ما ، کلاس ایشون شروع شد و هرکس ارائه داشت اومد و ارائه داد بعد زنگ علوم زیست ، شروع به خوردن میان وعده کردیم بعد خوردن میان وعده نماز جماعت پشته پیش نماز خواندیم و بعد رفتیم سراغ ورزش . آقای سپاه انگیز به تمریناتی دادند که بعد از انجام تمرینات رفتیم و فوتبال بازی کردیم ، من اخرا فوتبال دیگه خسته شدم و به داخل رفتم اونجا با آقای صدیقی و چند تا از بچه های دیگه فوتبال بازی کردیم و کم کم وسایلمون رو جمع کردیم و عازم خونه هامون شدیم.😅😇 فضیلت آقا امیرالمومنین: امام صادق (علیه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه على عليه السّلام از جنگ صفين بر مى گشت، در ساحل فرات ايستاد و فرمود: اى وادى، من كيستم؟ رود مضطرب شد و امواج به هم خوردند و مردم نگاه مى كردند که صدايى از فرات برخاست و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و ان عليا امیرالمومنین حجة الله على خلقه. @hekmathighschool
امروز میزبان همسایگان گرامی مدرسه بودیم. در ادامه بازدیدهای مجموعه های علاقمند به آشنایی با رویکردهای مدرسه، ریاست محترم، جمعی از اساتید، کارکنان و دانشجویان و نمایندگان تشکل‌های دانشجویی دانشگاه پیام نور آمل از مجموعه مدرسه بازدید کرده و در جلسه ای با برخی رویکردهای مدرسه آشنا و به برخی سوالات عزیزان، پاسخ داده شد. @mostafaschool @hekmathighschool